شما هم به طور حتم پیامک‌ها یا به قول معروف اسمس‌های زلزله اصفهان را دریافت کرده‌اید یا دست‌کم برایتان خوانده‌اند، زلزله‌ای بدون خسارت که انگار بیش از ترس و دلهره برای اصفهانی‌ها فرصتی برای تفریح و سرگرمی شد...


در غرب می‌گویند زلزله فاجعه نیست، بلانیست، اتفاقی طبیعی است كه باید خود را با آن تطبیق داد و مهارش كرد: همچنانكه می‌توان روان شدن سیل و رانش زمین را مهار كرد. می‌گویند تنها حس احتمال وقوع زلزله كافی است تا لزوم یافتن راه‌حل‌هایی برای كاهش خسارت و مهار آن نیز ضروری به نظر برسد.

ژاپنی‌ها سال‌هاست كه سازه‌های شهری و روستایی خود را به روش‌هایی نه چندان پیچیده با طبیعت زلزله خیز منطقه وفق داده و میزان تلفات جانی و مادی ممكن را به حداقل رسانده‌اند. زلزله در ایران همیشه فاجعه و با تلفات فراوان همراه بوده است. حتی اگر ضعف تكنولوژیكی، ضعف ساختارهای دولتی و فقدان امكانات را باعث تشدید تلفات زمین لرزه در ایران بدانیم، با آمار مرگ و میر ناشی از تصادفات رانندگی و مرگ موتوسیكلت سوارها چه كنیم و این حجم خسارات را به فقدان چه چیز و كمبود كدام عامل نسبت بدهیم؟ حتی ابتلابه بیماری سرطان نیز به قدری روند صعودی پیدا كرده كه به سونامی تعبیر شده و نیاز به علت یابی های غیرپزشكی دارد.

دلیل این همه بی توجهی و رهایی مساله آلودگی آب وهوا و پارازیت‌ها چیست؟ رك و راست باید بگوییم كه مشكل نه به ضعف تكنولوژیك برمی گردد و نه به تحریم فلان تجهیزات و فقدان دانش مهندسی و... مشكل اصلی را باید در لایه های رفتاری و فرهنگی خود جست وجو كنیم كه بخشی از آن بعد از وقوع زلزله در اصفهان (طی روزهای اخیر) خود را نشان داد.

اگر سری به شبكه های اجتماعی یا دوستان اصفهانی خود بزنید و حال وهوای این شهر را پس از تكانه های زلزله جویا شوید، با واكنشی به ظاهر ساده روبه رو می شوید كه در بطن خود عجیب و نادر است. بسیاری از اهالی اصفهان و شاهین شهر و شهرهایی كه دچار زلزله بدون خسارت شدند، ساعات بعد از وقوع زلزله را تا نزدیك صبح در خیابان ها و میادین و بوستان ها گذراندند. اما این حضور خیابانی متفاوت از حضور ترسان و لرزان بود. انگار كه مترصد فرصتی بودند تا با كنار زدن مفهوم فاجعه و خطر، نوعی عقده گشایی داشته باشند.

مردم اصفهان به شب نشینی در كنار زاینده رود و فضاهای سبز معروفند. ولی جالب است كه طبق مشاهدات عینی، روحیه و رفتار مردم اصفهان و شاهین شهر در برابر واقعه زلزله – كه در حالت طبیعی با ترس توام است – به رفتاری سرخوشانه تبدیل شد و آنها را به خیابان گردی و لطیفه سازی در شبكه های مجازی كشاند.

از یك اصفهانی شنیدم كه گفت بلافاصله بعد از وقوع زلزله، این پیامك میان مردم ردوبدل شد كه «در زلزله اصفهان 10 نفر مرده اند و در جریان دریافت كمك های مردمی، صد نفر!» بعضی از اصفهانی ها پس از آنكه زمین زیر پایشان لرزید، روانه بوستان ها و خیابان ها شدند و اوقات را به تفریح و شادی گذراندند و برخی نیز در خانه ماندند تا روی صفحات مجازی خود به طنز بنویسند: «هموطنان عزیز، لطفا ما را از كمك هایی نظیر گوشت و مرغ بی نصیب نگذارید» همین فرد اصفهانی گفت كه تلویزیون استانی تا یك ساعت پس از وقوع زلزله، فیلم سینمایی نشان می داد و بعد از آن بود كه از طریق زیرنویس به اطلاع رسانی درباره زلزله پرداخت.

سوال این نیست كه آیا می توان زلزله را به بازی گرفت؟ مرگ را به تعویق انداخت؟ زندگی را تا این اندازه پوچ و بی مقدار دید و... ؟ حقیقت این است كه اگر صد زلزله هشت ریشتری هم در ایران رخ دهد، بعید است مانورهای زلزله و پیش بینی ها و تدارك های لازم برای آینده انجام گیرد و دستگاه های مربوطه، به یك برنامه ریزی جامع و گسترده در این باره دست یابند. طی 10 روز هم بوشهر لرزید، هم خطر از بیخ گوش سیستان و بلوچستان گذشت و هم بخشی از اصفهان و كرمان و مركز ایران دستخوش این اتفاق شد.

با وجودی كه خیلی ها از احتمال وقوع زلزله در تهران سخن می گویند، اما همچنان نگاه تفننی در این قضیه غالب است و گویی همه منتظر فرارسیدن قهر ناگزیر طبیعت هستیم، هیچ برنامه یی برای چنین روزی نداریم و اصلااهمیتی هم ندارد كه زلزله بعدی چند ریشتر باشد و چند نفر را به كام مرگ بكشاند. ما نه زلزله را به مضحكه گرفته ایم و نه نگرشی كافكاوار نسبت به زندگی اختیار كرده ایم. چون اساسا هیچ بینش و برنامه یی نداریم، همه چیز را به «فان» تبدیل می كنیم. فان سازی چند سالی است كه ایده غالب ایرانیان در قبال فجایع و مرارت های روزگار شده است. گرانی های كمرشكن، افزایش آمار سرقت و حتی تجاوزهای دسته جمعی فاجعه بار، به لطیفه های ریز و درشت تبدیل می شود و رفتارهای انتقادآمیز برخی سیاستمداران، به صورت پیامك درمی آید و از آنها تفریح و سرگرمی درست می كنیم.

در دوره یی كه عرصه عمومی و فضای گفت وگو و نقد تعطیل است، همه چیز به حالت مضحكه بازتولید شده و درنهایت به بحران اخلاقی بی خیالی و خودخواهی منتهی می شود. محدودیت عرصه عمومی منجر به تنگ شدن دایره نقد، خلاقیت و تولید می شود و در نبود این عناصر، بی عملی، پوچی و بی تفاوتی به امری رایج بدل می شود. همزمان با وقوع زمین لرزه های پی درپی در ایران، دو مظنون به تروریسم، امریكا را به هم ریختند و یك شهر به تعطیلی كامل كشیده شد. نیروهای پلیس و ماموران ویژه از زمین و آسمان به دنبال دو مظنون – و نه مجرم – افتادند و صد ها دوربین و خبرنگار به طور زنده، این تعقیب و گریز را در رسانه های دنیا منعكس كردند.

این كشمكش دو روز ادامه داشت و اگر نگوییم هیچ امریكایی، دست كم هیچ بوستونی نبود كه تا لحظه دستگیری مظنونین، چشم برهم گذاشته یا برخلاف دستور پلیس، از منزلش خارج شده باشد. آیا باید گفت ایرانی ها مردمی شوخ و بذله گویند و امریكایی ها مشتی ترسو و بزدل؟ آیا ما ایرانی ها از آن رو كه زندگی را به هیچ گرفته ایم، دست به هیچ ابتكارعملی نمی زنیم و با مقوله هشدار بیگانه ایم، یا این بی خیالی و سرخوشی را باید حاصل تهی شدگی، انفعال و بی تدبیری بدانیم؟ شاید ما مردمی هستیم كه قادریم تمام لحظات سخت زندگی خود را به فان تبدیل كنیم و به جای تدبیر آینده، همین شب را غنیمت شمریم و غم فردا نخوریم. راستی چرا وقتی به دنبال دلایل عقب ماندگی علمی و صنعتی مان می گردیم، ابتدا انگشت تقصیر به سوی اغیار دراز می كنیم و آنها را به داشتن توطئه و نقشه علیه خود متهم می كنیم؟