در باره سردفتري ازدواج

تمام قصه تاهل از همين اتاقك‌هاي زير اين تابلوهاي سبز آغاز مي‌شود، تابلوهاي كوچك متحدالشكل و همرنگ روي ديوارهاي ساختمان‌هاي شهر.



شايد حين عبور از جلوي اين همه تابلوهاي سبز كوچك، به فكرمان هم خطور نكند كه چه هياهويي تحت لواي اين تابلوها، درون اتاقك‌هاي ثبت ازدواج در جريان است؛ دالاني كه تا قبل از ورود به آنها در دنياي تجرد به سر مي‌برند و موقع خروج از آن؛ صفحات دوم شناسنامه‌شان تكميل شده و رسما متاهل شده‌اند.

شيشه خودرو را تا ته پايين داده‌اي و همين‌طور كه گرماي داغ تابستاني سيلي زنان صورت تو را در مي‌نوردد، چشمانت ريز شده و پشت شيشه‌هاي عينك پناه گرفته‌اند و ششدانگ نگاهت از درون خودرو به ديوار ساختمان‌هاست تا هر تابلوي سبز رنگي را از دور مي‌بيني چشمانت را گشاد كني تا مبادا كه از محل مورد نظر رد شوي.

بالاخره تابلوي سبز و دود گرفته كوچك مورد نظر از دور بر فراز ساختماني در حاشيه پرترافيك خيابان چشمك مي‌زند، به زحمت جاي پاركي پيدا مي‌كني و همانجا مي‌ايستي.
پياده مي‌شوي، سرت را بالا مي‌گيري و يك‌بار ديگر بدقت شماره دفتر و نام سردفتر را مي‌خواني و بعد از اين‌كه مطمئن مي‌شوي درست آمده‌اي از در باريك و كوچك ساختمان وارد مي‌شوي.
راهرويي نسبتا تاريك را رد مي کني و آرام‌آرام پله‌ها را بالا مي‌روي. بالاخره از آخرين پاگرد عبور مي‌كني و تابلوي راهنماي ورود به دفتر از دور خودنمايي مي‌كند. آب دهانت را فرو مي‌دهي و نفس عميقي مي‌كشي تا به نفس‌هاي تند و سريعت تسلط پيدا كني و سپس وارد مي‌شوي.
سالني كوچك با صندلي‌هايي دور تا دور چيده شده و يك ظرف شكلات كه روي ميز خودنمايي مي‌كند. مراجعاني كه با هياهو و همهمه به اتاق پشتي در تردد هستند و صداي پاشنه‌هاي بلند كفش‌هاي زنانه كه تندتند از اين سو به آن سو در حركت هستند تمام فضا را پر كرده است.
آرام مي‌روي و روي يكي از صندلي‌هاي سالن مي‌نشيني. با دويدن چند دختربچه لباس عروس پوشيده مرتب و چند پسربچه كت و شلوار به تن، به سمت اتاق انتهايي دفتر، حضار درون اتاق هياهوكنان به سمت سالن بيرون مي‌آيند و در لحظه موجي از آدم‌هاي حاضر در محضر به سمت در ورودي مي‌شتابند.
در ميان كِل كشيدن و دست زدن مكرر جمع حاضر، آقايي با كت و شلوار تيره در كنار خانمي با مانتو شلوار و كفش‌ها و شال سپيد وارد دفتر مي‌شوند. سالن يكپارچه شعف است. افرادي كه دور تا دور سالن نشسته‌اند و اكثرا مسن هستند هم برخاسته و آرام آرام دست مي‌زنند.
فضاي سالن پيچيده و شلوغ مي‌شود. همهمه توام با دست زدن و تبريك و پاشيدن سكه‌هاي ريز روي سر عروس و داماد توام است. صداي شور و شادي قطع نمي‌شود. لحظاتي بعد تمام آن جمعيت همراه زن و مرد جوان وارد اتاق پشتي مي‌شوند و سكوت كامل فضا را در برمي‌گيرد.
صداي بلند عاقد كه در حال قرائت خطبه عقد است، بر تمام دفتر حاكم شده و لحظاتي بعد دوباره شور و شعف و كل‌كشيدن جمعيت تمام ساختمان را پر مي‌كند.
همهمه شادي توام با تبريك عاقد را سريع به بيرون از اتاق رهنمون مي‌كند. پشت سر او پسرك جواني با جعبه شيريني تزئين شده‌اي بسرعت از تمام حضار پذيرايي مي‌كند.
و همين‌طور كه شيريني را مي‌خوري مرور لحظه‌هاي مهيج امروز تو را با خود به تكرار بي‌وقفه و همه روزه اين همه شور و هيجان در اين دفتر مي‌برد.







مرجان سهرابي - جام جم