جنینگز احساس كرد چیزی بازویش را گرفته و هنگامی كه برگشت، با یك شبه انسان سبزچهره و عجیب رو به رو شد!

یك روز بعد از ظهر در ماه جولای سال 1968، جنینگز فردریك (Jennings Frederick) در اطراف ریوسویل، ویرجینیای غربی در حال شكار بود كه صدایی او را این گونه مورد خطاب قرار داد: «من دوست هستم. من به دنبال صلح هستم. كمك پزشكی لازم دارم. از شما درخواست كمك دارم.»
جنینگز احساس كرد چیزی بازویش را گرفته و هنگامی كه برگشت، با یك شبه انسان سبزچهره و عجیب رو به رو شد!

شبه انسان، جسمی به نازكی ساقه ی درختان و بازوانی لاغر همچون ریشه پیچك داشت. او بازوی فردریك را با انگشتان سوزن گونه اش سوراخ كرد و خونش را خارج ساخت. سپس چشمانش قرمز شدند و با چرخش خود، فردریك را به خواب برد. این موجود وحشتناك پس از آن كه تشنگی اش را فرونشاند، قربانی خود را رها كرد و با گام هایی بلند دور شد.