امپرسیونیسم
از پانزدهم آوریل تا پانزدهم مه سال 1874، گروهی از نقاشان جوان و مستقل فرانسوی: مونه(1)، رنوار (2)، پیسارو(3) ، سیسلی(4) ، سزان (5) ، دگا(6) ، گیومن(7) ، برت موریزو(8) ، كه یك انجمن بی نام تشكیل داده بودند، در محلی سوای سالن رسمی، یعنی در استودیوی عكاسی نادارNadar نمایشگاهی برپا داشتند. نمایشگاه غوغایی به پا كرد و روزنامه نگاری به نام لورواLeroy پس از مشاهده ی تابلویی از مونه به نام «تأثیر، طلوع آفتاب» در مجله ای به طعنه نمایش دهندگان را تأثیر گرایان امپرسیونیست خواند.
این نام كه توسط خود نقاشان پذیرفته گشت، بسیار متداول گشت و در سراسر جهان مورد استفاده قرار گرفت. اما، معنای این اصطلاح در ابهام باقی ماند.

امپرسیونیسم نظری منتقدان، جایگزین امپرسیونیسم خودروی ِنقاشان شد و این اندیشه ی زنده به اصولی ثابت مبدل گشت. سپس واكنش های پی در پی بر علیه امپرسیونیسم سریعاً حدود و قلمروی آن را تثبیت كرد و مجال گسترش را از آن گرفت. بنابراین بازستاندن اقلیم واقعی آن و تشخیص حدود و حیطه ی این نهضت كه بدعتی در دید و حساسیت نوین پدید آورد، بسیار مشكل است. امپرسیونیسم هنرمندان نامتشابه بسیاری را متحد كرد. هر یك از آنها آزادانه و بنابر نبوغ خویش، خود را از اصول متشكله ی امپرسیونیسم انباشتند و كمال بخشیدند.
نقاشان امپرسیونیسم عموماً بین سال های 1830 تا 1841 متولد شدند: پیسارو – مسن ترین آنها – در 1830، مانه (9) در 1832، دگا در 1834، سزان و سیسلی در 1839، مونه در 1840، رنوار بازیل(10) ، گیومن و برت موریزو به سال 1841. این بدعت گذاران جوان در حدود سال 1860 از نقاط مختلف به پاریس آمدند و گردهم جمع شدند. پیسارو، سزان، گیومن، در آكادمی سویس و مونه، رنوار، بازیل و سیسلی در آتلیه ی گلیر(11) یكدیگر را ملاقات كردند اما در نهایت، آنان به جنگل فونتن بلو روی آوردند و در آنجا با شیوه ی ناتورالیستی مكتب بار بیزون(12) به نقاشی پرداختند.
از آنجا به حوالی مصب رودسن و سواحل دریای مانش كه بین سال های 1860 تا 1870 مهد امپرسیونیسم گردید، كوچ كردند. در آن فضای مملو از آب و روشنایی بود كه مونه در مجاورت بودین (1898-1824)(13) و ژونكن (1891-1819)(14) شیوه ای را در نقاشی ارایه داد كه بسیار سیال، اثیری و رنگ آگین بود.

پبسارو و سیسلی همچنان باكوروCorotصمیمی ماندند. سزان و دگا، یكی زیر نفوذ رومانتی سیسم و دیگری تحت استیلای كلاسی سیسم، هنوز سهمی در مرحله ی ابتدای امپرسیونیسم نداشتند. مانه به علت نوگرایی موضوعات در سال 1863پرچمدار مكتب نویی شد كه پیشروان آن در كافه ی گره بوا یكدیگر را ملاقات می كردند.

در سال 1869، مونه و رنوار كه فیگورها و كمپوزیسیون های هوای آزادشان ملهم از كوربه Courbet بود، در بوژیوال (دهكده ی كوچك كنارسن) بارانداز خوش منظره ی گره نور را نقاشی می كردند. در آنجا همه چیز از قایق ها تا لباس های رنگین پرزرق و برق در آمیزشی بیقرار بود و از میان شاخ و برگ ها هزاران بازتاب اشعه ی خورشید در سطح مواج رودخانه می شكست. كوشش برای القای تحرك و سرور این چشم انداز كه پیوسته آنها را برمی انگیخت، موجب كشف بـِلا اراده ای اصول تكنیكی ی امپرسیونیسم شد: تقسیم سایه ها و درخشش ناثابت لكه های رنگ، دید جدیدی به وجود آورد كه نه از یك تئوری، بلكه از مشاهده ی بی درنگ انعكاس نورخورشید در كناره های رود سن ناشی می شد.
بلاشك سبك این نقاشان، هنوز به وحدت نرسیده بود و تا سال 1873 شیوه ی كاملاً آگاهانه یی نبود، ولی تازگی ی این كارهای اولیه را هرگز نباید نادیده انگاشت. جنگ بین فرانسه و آلمان در سال 1870، این گروه را درست هنگامی كه تجربیاتشان در شرف شكل گرفتن بود، پراكنده ساخت. مانه، رنوار، دگا و بازیل به جنگ احضار شدند. بازیل در جنگ «بون لا رولاند» كشته شد. مونه، پیسارو و سیسلی به لندن پناه بردند و در آنجا توسط دوبینی به «دوران روئل» - فروشنده ی تابلو - كه بعدها مدافع اصلی آنها شد، معرفی گشتند. كشف ترنر(15) و كنستبل(16) ، تكامل تكنیكی آنها را تسریع كرد. در سال 1872، مونه در آرژانتوی، نزدیك پاریس، و پیسارو در پونتواز به شیوه ی جدیدی از منظره سازی در هوای آزاد پرداختند. كار مونه كه در مقیاسی وسیع و جهانی، شیفته ی جادوی آب و صُـوَر فریبنده ی نور بود، رنوار، سیسلی و مانه را مجذوب خود كرد. كار پیسارو ناشی از كیفیتی زمینی و روستایی، با تأكید بیشتری در ارزش های ساختی، در سزان و گیومن اثر گذاشت.

به سال 1873، با تغییر روش مانه، سزان و تا حدودی دگا و تمایل آنها به رنگ های روشن، سبك امپرسیونیسم گسترش یافت و مفهوم كلی تری پیدا كرد. ضربات كوچك قلم كه تا به حال برای ارائه ی انعكاس ها در آب استفاده می گردید، اكنون در درختان، خانه ها، آسمان، تپه ها و تمام عناصر منظره، به كار گرفته شد.
رنگ ها به طور سیستماتیك روشن تر و سایه ها نیز رنگ آمیزی شدند. رنگ های مرتبط كننده ی خاكستری و قهوه یی مورد استفادهكورو، به رنگ های خالص طیف نور كه بنابر قانون رنگ های مكمل به طور هماهنگ و یا متضاد به كار می رفت، تبدیل گردید. ارتباط و پیوستگی دید، تشدید و ارتعاش نور را به عنوان اصلی عمده وارد وحدت آگاهانه ی تكنیكی خویش كردند. و در نتیجه به علت صرف نظر كردن از خطوط پیرامون و طرح ریزی و سایه زدن اشیاء و نیز به علت عدم پرداخت به جزئیات غیر صریح و كمپوزیسیون كلی ابقا كننده ی نیرومندی طرح، و به دلیل نمود ناكامل و ناتمام آثار، خشم معاصرین برانگیخته شد.

منتقدی به نام «آرمان سیلوستر» تفاوت باریك بینانه ای بین سه نقاش قایل شد: مونه ماهرترین و جسورترین، سیسلی موزون ترین و ترسوترین، پیسارو صادق ترین و طبیعی ترین.
در سال 1874، به استثنای مانه كه به سالن رسمی وفادار ماند، كلیه ی نقاشان گروه در معرض توهین و شماتت عامه قرار گرفتند. تا سال 1876، هفت نمایشگاه مشترك برگزار شد. در همین سال دورانتی نویسنده و منتقد هنری، كتاب نقاشی نو را – كه عنوانی در خور توجه است – انتشار داد و جهت گیری نقاشان جوان را زیركانه تجزیه و تحلیل كرد: اینان با طی طریق كشف و شهود، به تدریج نور خورشید را به اشعه و عناصر آن تجزیه كردند و با هماهنگی كلی رنگ های قوس و قزحی* كه به روی بوم پراكندند، وحدت آن را، از نو می سازند.
در سال 1877، كه شاید سال تعالی امپرسیونیسم و لحظه ی یكپارچگی و كامل ترین تظاهرات آن بود،به مناسبت سومین نمایشگاه و به پیشنهاد رنوار، ژرژ ری ویز نشریه ی كوچكی به نام امپرسیونیست ها منتشر كرد و در آن، به نحوی هوشمندانه و آتشین، به توجیه كوشش های دوستانش پرداخت: دقت در موضوعی به خاطر رنگ ها ی آن و نه به خاطر خود موضوع، مطلبی است كه امپرسیونیست ها را از سایر نقاشان متمایز می كند. و به این ترتیب او بر پیروزی استقلال تصویری، تأكید كرد. نمایش و ارائه ی سنتی «موضوع» كه به وسیله ی اسطوره شناسی یا تاریخ و یا اصول قراردادی بورژوازی تعیین می شد، جای خود را به تفكر درباره ی موتیف: درخت، كلبه گلی، افق و غیره داد و این اندیشه مبرا از زمان و مكان، ولی دارای یك منشأ كلی از ارزش ها بود. به این ترتیب نقاشی بدون بهره گیری از بار ادبیات، محتوای خویش را القا می كرد.
در سال 1878 جزوه ای به نام نقاشان امپرسیونیست به وسیله ی «تئودور دوره»، نویسنده و منتقد هنری منتشر شد. این نوشته همراه با كتاب دورانتی اولین بررسی جامع این نهضت بود. عدم شركت مونه، رنوار، سیسلی در پنجمین نمایشگاه، به سال 1880، بحران عمیقی را چه از نظر فردی و چه از نظر استتیكی، آشكار ساخت.

بعد از ده سال پایداری دلیرانه در مقابل اهانت های مداوم، و ارائه ی آثار گرانقدر، امپرسیونیسم درست در لحظه یی كه به شناخت دستیابی پیدا می كرد، موجودیتش به عنوان یك آرمان خودرو و بلااختیار دچار وقفه شد، هر یك از مؤسسین نهضت كه به حد كمال می رسیدند، راه خاص خود را در پیش می گرفتند، در حالی كه وفاداری خویش را نسبت به آیین مشتركی كه آنها را گرد هم آورده بود – آیین طبیعت و آزادی – ابقا می كردند.
همزمان با مرگ مانه در سال 1883 – كه پس از آن نسل جدیدی ظهور كرد : سورا(17) ، وان گوك (18) گوگن(19) ، لوترك(20) با آن كه از امپرسیونیسم تغذیه كرد ولی بر علیه آن بپاخاست – علیرغم همه ی كوششهای «دوران روئه»، گروه اصلی، كاملا از هم پاشید.

پراكندگی مكانی (پیسارو در ارانی، مونه در زیورنی، سیسلی در سن مامه، سزان در «اكس آن پرووانس» و رنوار، پس از رفت و برگشت بسیار در پرووانس اقامت كرده بودند) با اختلاف در اصول استتیكی آنها همراه بود. در آن هنگام، به گفته ی «لونلوونتوری»(21) مونه به سمبولیسم رنگ و نور می گرایید، پیسارو مجذوب پوان تیلیسم(22) می شد (پوان تیلیسم یا دیویزیونیسم (23) شیوه ای كه در تكنیك بعضی از امپرسیونیست های بعدی نضج گرفت و عبارت بود از الحاق تكه های كوچك رنگ های روشن و مكمل روی بوم. به این ترتیب در آثار این نقاشان، هیچگاه اختلاط رنگ صورت نمی گرفت بلكه تركیب دو رنگ به وسیله ی كنار هم قرار دادن آنها حاصل می آمد.)، رنوار در پی تشبیه سازی عناصر فرم آكادمیك بود، سزان توجه خود را به مسایل ساختی معطوف می داشت و سیسلی با شیوه ی موجود، خود را ارضاء می كرد. رنوار و سزان با بهره مندی از نبوغ خویش و در مسیری همواره رو به تعالی، خود را بارور ساختند بی آنكه تزلزلی به خود راه دهند. مونه، سیسلی و پیسارو، سه منظره سازی كه هر چند پیوستگی و تقرب بیشتری با امپرسیونیسم داشتند ولی دچار اغتشاش افزون تری نیز بودند. در كار آنها دگرگونی های بیشماری ظاهر شد كه گاهی به ارائه ی آثار صرفاً تزئینی انجامید، ولی آنها حتی نتوانستند موازنه ی لطیف و بـِلا اختیار آثار اولیه شان را تجدید كنند. بلا شك اینان، هنوز هم از امكانات بی شماری برخوردار بودند ولی روح نظم و قاعده و تأثیرات ادبی و علمی اغلب آزادی و كیفیت كشف و شهودی آثارشان را محدود می كرد. بعد از 1895، پیسارو قدرت خلاقه ی شگفت انگیزی را بازیافت و آخرین شاهكارهایش، مانند آثار مونه، رنوار و سزان، به علت جنبش زاینده، ارتعاش نور و احساس مستقیم در برابر طبیعت، هنوز از امپرسیونیسم - به معنی وسیع كلمه - سرچشمه می گرفت.

بنابراین، امپرسیونیسم مشمول كار یك گروه انعطاف ناپذیر با برنامه ای منجمد و یا نوعی رابطه ی استاد و شاگردی نمی شد، بلكه تطابق سلیقه ای آزادانه، تجربه ای زنده و یك لحظه برادری بود كه هنرمندانی جوان و بی توجه به عقاید، ولی برخوردار از غنای احساسی در آن سهم داشتند. اینان، به ناگهان، دنیا را آنقدر وسیع و گونه گون یافتند كه هر كدام بی هیچگونه قید و جبر، می توانستند آن را نقاشی كنند. و چون نقاشی برای آنها مفهوم امری بدون اختیار و خود بخودی و نه مشتق از یك تئوری داشت، توانستند علیه قوانین سنتی و قراردادی طغیان كنند و اگر تقریباً همه ی این هنرمندان پیشرو – هر چند با طبایع متفاوت – بین سال های 1860 تا 1870 گردهم آمدند تا در تشكل امپرسیونیسم، شركت جویند، به علت اطاعات تدریجی از چند اصل ثابت یا چند دستورالعمل تكنیكی نبود، بلكه نتیجه ی خواست بی صبرانه ی آنها در آزاد كردن شخصیت خود برای تماس دینامیك با طبیعت و زندگی و - در پیروی از پیشوایی مانه - برای درهم شكستن تمام آیین های قراردادی و تمام قیود آكادمیك بود. مانه می گفت: تأثیر خلوص و صداقت این است كه به كار شخص كیفیتی اعتراض آمیز می بخشد. چه نقاش فقط به انتقال تأثرات خود وابسته است، او در پی آنست كه فقط خودش باشد و نه شخص دیگر.

در حقیقت، نقاش امپرسیونیست منحصراً توسط كشف و شهود فردی خویش هدایت می شد و تنها بر صداقت خود اعتماد می كرد و هر یك از آثارش - به عنوان یك كار خلاقه - اثبات و كشف دوباره ی نقاشی بود. از نظر او، دنیا، یكباره و برای همیشه در یك قالب ثابت زیست نمی كرد، بكله با هر نظر، در تازگی احیا شده یی دوباره كشف می شد، و كمترین جلوه ی آن، جزیی از زیبایی متغیر آن بود. چنین آزادی ای، جز به خشم آوردن مردم آن زمان، چه می توانست كرد؟ مردمی كه دیدشان توسط مدرسه ی هنرهای زیبا (به عنوان نمودی از تحجر اجتماعی) منجمد شده بود.
برای ما، تجربه ی امپرسیونیستی طبیعتاً درخور سنت تصویری رنسانس تا به حال است؛ در حالی كه این نهضت بیشتر و بیشتر صادقانه، بیان بصری واقعیت را دنبال می كند. امپرسیونیست ها تحت تأثیر كوربه كم و بیش از سنت واقع گرایانه ای آغاز كردند و آن را به اوجی رساندند كه سرنگون گشته و جای خود را به گریز از واقعیت نقاشی نوین داد. اگر چه دنیای بصری ای كه امپرسیونیست ها به ما ارائه می دهند بیشتر واقعی به نظر می رسد، و یا شاید بیشتر از مفروضات عینی رآلیسم، شباهت را القا می كند ولی دریافت این نكته مهم است كه این دو طرز تلقی بیشتر در جهت مخالف هم هستند تا در تداوم یكدیگر. نقاش رآلیست كارش را بر یك پایه ی عقلایی استوار می كند و احساساتش را با دانش خود وفق می دهد - یعنی او احساسات را در قالب های قراردادی جا می دهد: رعایت طراحی دقیق با حفظ حدود اشیاء، قوانین آناتومی و پرسپكتیو و تفوق سایه پردازی.
در مقابل این عقل گرایی رآلیستی، احساس گرایی امپرسیونیسم قرار دارد، وحدت شیوه ی آن بر مبنای كشف و شهود فردی و بر انتخابی عاطفی كه در قید هیچیك از مفروضات نظری نیست، استوار می باشد. دنیای برونی، قدرت بازدارنده ی خود را از دست می دهد و تماماً به رنگ های خالص ضد ناتورالیستی تبدیل می گردد و برای هنرمند به صورت یك تم – به مفهوم موسیقی ی این كلمه – در می آید، كه او می تواند بنا به اراضای باطنی ی خویش، روی آن دگرگونی و زیر و بم هایی ایجاد كند. این تعبیرات، دولاكروا(24)را به ذهن متبادر می كند، ولی آزادی امپرسیونیسم غنی تر و خشن تر از آزادی رومانتی سیسم است. رومانتی سیسم در واقع، تسلیم خیالات واهی و سوز و گداز بسیار، و درگیر عناصر بیرونی ی غالباً تصنعی و نظرات فانتزی و ادبی بود. حال آنكه امپرسیونیسم، نقاشی را از سوز ادبی رمانتی سیسم و از بلاغت اجتماعی رآلیسم رهایی بخشید و خلوص آن را تجدید كرد.

امپرسیونیسم كه به قیمت تلاشی قهرمانانه استقلال خود را بدست آورده است، به بیان دید اخلاقی رُك گویانه ی زمان خویش، صداقت، گرایش به سوی آزادی فردی و برابری اجتماعی و برداشت شاعرانه یی كه اغلب در موضوعات ساده ی زندگی روزمره مشهود است، پرداخت. این بود مفهوم همبستگی جهانی نور در مقابل نقاشان «برگزیده» و «فنا شده»، در مقابل سلسله مراتب و ظرافت كاذب «سالن رسمی».
بدیهی است كه امپرسیونیسم حتی در یكپارچه ترین دوره ی خود یعنی از سال 1870 تا 1880، گرایش های متنوعی را نشان داد. بعد از این تاریخ با ظهور نسل جدید، تمایلات دیگری پدیدار شد – نئو امپرسیونیسم، سمبولیسم و اكسپرسیونیسم – كه به شدت علیه آن واكنش نشان داد، هر چند خود از آن ریشه گرفته بود. مهعذا، علیرغم پیچیدگی افكار و عقاید و نهضت های گوناگون، یك وحدت معنوی گسترده، از سال 1860 تا 1900، تمامی این دوره – كه شاید بتوان به آن امپرسیونیسم اطلاق كرد – را مشخص می كند. دوره یی كه نقاشی به دلیل ظهور نوابع بی نظیر، استقلال كامل می یابد و در عین حال، به طرزی حساس و صادقانه به زندگی آن دوره و عمیق ترین خواسته های آن گواهی می دهد.

آشنایی با سبک هنری امپرسیونیسم - Impressionism

امپرسیونیسمImpressionism
در بهار 1874 گروهی از هنرمندان فرانسوی تحت نام انجمن هنرمندان گمنام، متشکل از نقاشان و مجسمه سازان و حکاکان و... گرد هم آمدند و یک استودیوی عکاسی( آتلیه نادار) را برای نمایش آثارشان اجاره کردند و در معرض دید عموم گذاشتند. با این کار شدید ترین و خصمانه ترین واکنش ها را که تا آن هنگام در دنیای هنری پاریس با آن مواجه بودند برانگیختند. در طی سده ی نوزده میلادی رابطه بین جامعه و هنرمند به طور روز افزونی تصنعی می شد تا اینکه سرانجام در همین نمایشگاه آثار امپرسیونیست ها به نقطه ی گسست خود رسید. امپرسیونیسم حقیقتاً نخستین و مهمترین جنبش مدرن هنری در سده نوزدهم محسوب می شود. امپرسیونیسم در لغت به معنای دریافتگری، دریافت آنی، یا دریافت حسی است.
امپرسیونیسم مکتبی با برنامه و اصول معین نبود، بلکه تشکل آزادانه هنرمندانی بود که به سبب برخی نظرات مشترک و به منظور عرضه مستقل آثارشان در کنار هم قرار گرفتند.امپرسیونیسم صرفا یک سبک نقاشی نبود بلکه یک رویکرد نوین به هنر و زندگی بود. آثار نقاشی امپرسیونیست ها ثبت تغییرات گذرا و ناپایدار در طبیعت بود. نخستین هسته ی این جنبش توسط مونه، رنوار، سیسلی و پیسارو بود که وجه اشتراکشان گسست از آموزش های رسمی فرهنگستانی بود. این هنرمندان ابتدا نام خود را "انجمن هنرمندان نقاش مجسمه ساز و گراور گمنام" گذاشتند. اما بعدا نام یکی از تابلوهای مونه به نام امپرسیون طلوع آفتاب منتقد جوان لوئیس لروی(لویی لروا) را واداشت تا در مجله charivari( شاری واری) کل گروه را امپرسیونیست ها نام نهد و این نام که با لحنی تمسخر آمیز ابداع شده بود، بعداً از سوی خود هنرمندان گروه به عنوان گواهی بر حداقل یکی از جنبه های برجسته اهداف آنان پذیرفته شد.

Monet Impression Rising Sun
این گروه حدود هشت نمایشگاه گذاشتند که گوستاو کوربه دردومین نمایشگاه به آنان پیوست. اینان نظام آموزشی متداول و هنر "آکادمیک" را مردود می شمردند و نیز با اصل رمانتیسم که مهمترین مقصود هنر انتقال هیجان عاطفی هنرمند است، مخالف بودند. اما برعکس، این نظر رئالیست ها را می پذیرفتند که مقصود هنر باید ثبت پاره ای از طبیعت و زندگی به مدد روحیه علمی و فاغ از احساسات شخصی باشد. بر این اساس می توان امپرسیونیسم را ادامه ی منطقی رئالیسم در سده نوزدهم دانست. پس از آخرین نمایشگاه، گروه، متلاشی شد و مونه تنها کسی بود که همچنان به طور تعصب آمیز به ترویج ایده های امپرسیونیستی پرداخت.

در سال 1874، به استثناي مانه كه به سالن رسمي وفادار ماند، كليه ي نقاشان گروه در معرض توهين و شماتت عامه قرار گرفتند. تا سال 1876، هفت نمايشگاه مشترك برگزار شد. در همين سال دورانتي نويسنده و منتقد هنري، كتاب نقاشي نو را – كه عنواني در خور توجه است – انتشار داد و جهت گيري نقاشان جوان را زيركانه تجزيه و تحليل كرد: اينان با طي طريق كشف و شهود، به تدريج نور خورشيد را به اشعه و عناصر آن تجزيه كردند و با هماهنگي كلي رنگ هاي قوس و قزحي كه به روي بوم پراكندند، وحدت آن را، از نو مي سازند.
تمایل منظره پردازان امپرسیونیست به ثبت "بیان تصویری لحظه ها" به جای جنبه های پایدار موضوعات آنها را وادار می کرد تا با نقاشی در فضای باز و اتمام تابلو در نقطه ای پیش از آنکه شرایط نوری عوض شود، گنجینه ای غنی فراهم سازند. در نقاشی های آنها نه به رنگ خاکستری و سیاه بلکه به رنگ مکمل نقاشی می شدند. آنان با "کم ارج کردن خطوط اشیا" ارجحیت خصوط اشیا را گرفتند و نقاشی های امپرسیونیستی بدل به رنگ آمیزی نور و فضا شدند. بازی نور مستقیم و بازتاب شده با این وجود این نظریه ها تمامی نقاشان امپرسیونیست حتی مونه که بیشتر از همه مروج نقاشی در فضای باز بود بیشتر و بیشتر تمایل می یافت تا آثار خود را در کارگاه اصلاح یا رتوش کند. با انجام چنین کاری او به یک تناقض ذاتی در رویکرد امپرسیونیستی اعتراف کرد، زیرا هرچقدر که هنرمند به تاثیر تغییرات جوی حساسیت داشته باشد زمان کمتری برای ثبت آن پیش از تغییر روی بوم دارد. وی در اکتبر1890 وقتی بر روی مجموعه " کومه ی علف خشک" کار می کرد نوشت: من به شدت بر روی آثارم کار میکنم و با مجموعه ای از تاثیرات متفاوت کلنجار میروم، اما در این وقت از سال خورشید چنان غروب می کند که نمی توانم خودم را با او همگام کنم"
تجربه های اولیه اینان در نقاشی فضای باز، تابناکی مناظر را تامین می کرد. ولی رُنوار با "رنگ گزینی رنگین کمانی"، زدودن رنگهای تیره از سایه ها، حذف خطوط مرزی شکل اشیا، گام بلندی در این زمینه برداشت. بدین سان، منظره نگاری به هنری بدل شد که در آن نقاش می کشوید تصویر منعکس شده بر روی شبکیه چشم را از نو بسازد و معادل کیفیت زنده ی چشم انداز تابناک را به مدد رنگها بیافریند. او فامهای خالص را در هم می آمیخت، ولی از رنگهای موضعی نیز یکسره چشم نمی پوشید. سایه ها را نه با رنگهای خاکستری و سیاه بلکه به مدد مکمل رنگهای اشیا نشان می داد. با حذف خطوط مرزی، خصلت بارز شکل اشیا از میان رفت و نقاشیهای امپرسیونیست به تصاویری از نور و جوّ و بازیهای رنگ مستقیم و انعکاسی بدل شد. در سالهای بعد، مونه تجزیه و تحلیل دریافتهای بصری را با دقت ادامه داد. پیسارو به نظریه نئوامپرسیونیسم جلب شد. ولی رُنوار با تاکید بر طراحی خطی، به اسلوبی لطیف در پیکر نگاری زنان برهنه دست یافت. عادت نقاشی کردن در زیر آفتاب تابان، استفاده از فام های خالص برای انتقال روشنایی طبیعت و کاربست تک ضربه های قلم مو بر روی بوم، خاص خود امپرسیونیست ها بود.
در دهه 1890، امپرسیونیسم سراسر اروپا را فراگرفت و سپس به آمریکا راه یافت. ولی مقارن با تثبیت اصول امپرسیونیسم واکنشهایی نیز علیه آن بروز کرد، نقاشی امپرسیونیستی در آغاز با گنگی و تمسخر مواجه شد. همزمان با دومین نمایشگاه منتقدی نوشت: پنج یا شش آدم روانی در اینجا گرد آمده اند تا کارهای خود را به نمایش بگذارند... نمایش رعب آوری است که بیهودگی انسانی تا آستانه جنون برسد. کسی باید به آقای پیسارو بگوید که آقای عزیز! درختان هرگز بنفش نیستند! آسمان هرگز به رنگ کَره ی تازه نیست، این که در هیچ کجای دنیا چیزهایی که در تابلویشان کشیده اند یافت نمی شود!"

در حقيقت، نقاش امپرسيونيست منحصراً توسط كشف و شهود فردي خويش هدايت مي شد و تنها بر صداقت خود اعتماد مي كرد و هر يك از آثارش - به عنوان يك كار خلاقه - اثبات و كشف دوباره ي نقاشي بود. از نظر او، دنيا، يكباره و براي هميشه در يك قالب ثابت زيست نمي كرد، بكله با هر نظر، در تازگي احيا شده يي دوباره كشف مي شد، و كمترين جلوه ي آن، جزيي از زيبايي متغير آن بود. چنين آزادي اي، جز به خشم آوردن مردم آن زمان، چه مي توانست كرد؟ مردمي كه ديدشان توسط مدرسه ي هنرهاي زيبا (به عنوان نمودي از تحجر اجتماعي) منجمد شده بود.حتی وقتی ژروم ( نقاش فرهنگستانی) رئیس جمهور را در غرفه های نمایشگاه بین المللی پاریس 1900 همراهی می کرد، در برابر سالن امپرسیونیست ها به او گفت: "علیا حضرت اینجا افراد نالایق فرانسه حضور دارند"
پذیرش امپرسیونیست ها در انگلستان به آهستگی صورت پذیرفت. اما از سال 1926 که مونه، پیرمرد بزرگ نقاشی فرانسه درگذشت، نرخ های حراجی ها برای نقاشی های امپرسیونیست ها رو به افزایش یافت و از دهه 1950 به سمت ارقام نجومی میل کرد. طوری که کمتر نظریه ی هنری مدرن را می توان شناخت که بر اساس کشفِ رنگ امپرسیونیست ها استوار نبوده باشد. تاثیر امپرسیونیست ها بسیار عظیم بود و بخش عمده ی تاریخ نقاشی اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، حکایت بسط و توسعه ی جنبش های متاثر از آن یا در مقابل آن بود.

نئوامپرسیونیسم:
در آثار آخر سورا " نیش قلم ها" تبدیل به نقطه چین ها یا پرداز ظریفی از رنگ تابناک می شود که بنابر نظریه ی علمی نقاش می بایست در چشم نگرنده، با هم بیامیزد تا رنگهای فرعی بسی درخشانتر از آنچه که با مخلوط کردن مواد رنگی بر روی تخته شستی حاصل می شود، به وجود آورد. این شیوه ی نقاشی به نام های گوناگون نئوامپرسیونیسم، پوانتیلیسم(نقطه چین کاری رنگ) و نیز دیویزیونیسم(یا پرداز رنگ) خوانده شده است.
نئو امپرسیونیست ها سعی کردند تا اصول بصری امپرسیونیسم را بر بنیانی علمی بنا نهند و پُست امپرسیونیست ها آغازگر زنجیره ای طولانی از جنبش ها بودند که تلاش داشتند تا رنگ و خط را از کارکردهای بازنمایانگر محض اش رها کنند و به ارزش های حسی و نمادینی بازگردانند که امپرسیونیست ها آن را صرف تاکید خود بر عنصر گذر زمان و اجمال لحظات کردند.
هنگامی که سزان و سورا دست به کار جایگزینی امپرسیونیسم با شیوه جدیدتر و استوارتری از نوع کلاسیک بودند، "وینسنت ونگوگ"(1853-1890)( نخستین نقاش بزرگ هلند) مسیری مخالف در پیش گرفته بود زیرا احساس می کرد که مکتب امپرسیونیسم هنوز به نقاش چنانکه باید، آزادی ابراز عواطفش را نمی داد. و از آنجا که داعیه اصلی ونگوگ همین ابراز عواطف با بیانی گویا بود، برخی از هنرشناسان وی را نقاشی از مکتب اکسپرسیونیسم( توضیح فصل های آینده) یا هیجانگری به شمار آورده اند.

امپرسیونیسم در سینما و عکاسی
در این سبک، معتقد به نوعی مبانی زیبایی شناسی تصویری در هنر سینما و عکاسی بودند. امپرسیونیستها با داستان پردازی به شیوه معمول در سینما مخالف بودند و هر نوع قصه را نفی می کردند، اما در عمل کمتر به آن وفاداربودند درواقع فیلمهای آنها رهایی از چنگ موضوعات روزمره بود. "دلوک" که به عنوان "پدر نقد سینمایی فرانسه" شناخته شده معتقد بود عناصر تشکیل دهنده سینما عبارتند از: نور ، دکور ، ریتم و ماسک( منظور هنرپیشگان است ). به طورکلی امپرسیونیستها اعتقاد داشتند که ریتم فیلم دارای قدرتی است که می تواند برانگیزاننده رویا باشد. و این رویاگونگی در عکسهایی به این شیوه با دخل و تصرف عکاس نمود عینی پیدا کرد.در دوران این سبک هم در عکاسی و سینما مشخصات ظاهری خاصی بروز کردند از جمله: بازی نور و سایه ،حرکت(در سینما) و ریتم تصویری نرم(در عکاسی)، نگرش ایجازی به اشیاء (در هردو) و قدرت القایی در تصاویر سینمایی رشد کرد. هدف اصلی در این سبک ، به وجود آوردن نظم نبود.
بلکه هدف رسیدن به افکار و احساسات موجود ولی نادیدنی و رسیدن به نوعی امپرسیونیسم ظریف دربرش فیلم بود.

ناتورالیسم: Naturalism
یا طبیعت گرایی که زمزمه های آن در نیمه دوم قرن نوزدهم به گوش می رسید. اصطلاحی در تاریخ هنر و نقد هنری برای توصیف سنخی از هنر که در آن، طبیعت بدان گونه که به نظر می آید، بازنمایی می شود. در این تعریف که- بیشتر از جنبه ی صوری اعتبار دارد- طبیعتگرایی مفهومی متضاد با چکیده نگاری است. اگر هنر کلاسیک یونان را جلوه کامل طبیعت گرایی تلقی می کنند و هنر رنسانس ایتالیایی را تجدید حیات آن می دانند بر اساس چنین استدلالی است که در هنرهای نامبرده، اثر هنری همانند آیینه ای زیبایی طبیعی را بازمی تابد. در این معنا، طبیعت گرایی با آرمان گرایی تناقضی ندارد، حال آنکه مفهوم ناتورالیسم به لحاظ فلسفی و چون یک "روش هنری" خلاف این است.
اصطلاح زیبایی شناسی طبیعتگرایانه، به نظریه ی فلسفی مربوط می شود که از اثباتگرایی سده نوزدهم ناشی شده و در نظریه ادبی "امیل زولا"( نویسنده فرانسوی) به اوج رسیده است. در این نوع زیبایی شناسی، روشهای علمی مشاهده واقعیت به کار گرفته شد.
ناتورالیست های نیمه ی دوم سده ی نوزدهم بر طبق برنامه ای مشخص و با نوعی بی طرفی و فاصله گزینی، رونگاشتی از جهان و زندگی پیرامون خود ارائه می کردند. و غالبا از پرورش دنیای خیال از باور به آنچه که ملموس و محسوس نیست، از کاویدن معنای نهفته در چیزها، از تقلیل جنبه های ناخوشایند و پیش پا افتاده و پس رونده و خشن زندگی امتناع می جستند.
این، نگرشی متضاد با آرمانگرایی و واکنشی در برابر رمانتیسم بود.
اصطلاح ناتورالیسم به مثابه مکتبی خاص در نقاشی، نخستین بار توسط بلوری در باره ی پیروان "کارواجو" به کار برده شد. به زعم او اینان به تقلید وفادارنه از طبیعت( خواه زشت، خواه زیبا) می پرداختند. همچنین کاستانیاری - منتقد فرانسوی - اصطلاح ناتورالیسم را جایگزین رئالیسم کرد. تا بر عین گرایی و پژواکهای فعالیت علوم طبیعی تاکید بیشتری بگذارد.
بنا به نظر طبیعت گرایان، وراثت و محیط تعیین کننده اصلی تقدیر انسان هستند. فرق این مکتب با رئالیسم دراین است که درآثار رئالیستی انسان همیشه از محیط پیرامونش مهمتر بود اما درناتورالیسم اهمیت انسان از اهمیت اشیاء بیشتر نیست. نویسندگان ناتورالیست اغلب زشتیها را بیان می کنند .مشهورترین نویسنده این سبک، زولا معتقد بود که ادبیات یا باید علمی بشود ، یا نابود شود. آثار معروف او "ژرمینال، نانا، خانواده ترز راکن " ناتورالیسم هم مانند بسیاری از نهضتهای پیش از خود، بخصوص در ادبیات به خاطر کمبود نمایشنامه هایی که دربردارنده اصول این نهضت باشد. به شکوفایی نرسید.





پی نوشت ها :
1) Monet
2) Renoir
3) Pissarro
4) Sisley
5) Cezanne
6) Degas
7) Guillaumin
8) B.Morisot
9) Manet
10) Bazille
11) Gleyre
12) Barbizon
13) Boudin
14) Gonkind B.
15) Turner
16) Constable
17) Seurat
18) Van Gogh
19) Gauguin
20) Lautrec
21) L. Venturi
22) Pointilism
23) Divisionism
24) Delacroix





منابع و مأخذ:
The oxford dictionary of art
سبک ها و مکتب های هنری/ chilvers, Ian
history of art/janson horst,woldemar
دایره المعارف هنر/ روئین پاکباز
تاریخ سینمای هنری/ الریش گرگور و انوپاتالاس/ ترجمه هوشنگ مهر