اي صميمي اي دوست
گاه و بي گاه لب پنجره ي خاطره ام مي آيي
ديدنت حتي از دور
آب بر آتش دل ميپاشد
دل من لك زده است
گرمي دست تو را محتاجم
آن قدر تشنه ي ديدار توام
كه به يك جرعه نگاه تو قناعت دارم
اي قديمي اي خوب
تو مرا ياد كني يا نكني
من به يادت هستم
من صميمانه به يادت هستم
دائم از خنده لبانت سرشار
دامنت پر گل باد