بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 21

موضوع: lمجموعه اشعار سهراب سپهری

  1. #1
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 lمجموعه اشعار سهراب سپهری

    ندای آغاز

    کفش هایم کو ،
    چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟
    آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ .
    مادرم در خوای است .
    و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مردم شهر .
    شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
    و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد .
    بوی هجرت می آید :
    بالش من پر از آواز پر چلچله هاست .
    صبح خواهد شد
    و به این کاسه ی آب
    آسمان هجرت خواهد کرد .
    باید امشب بروم .
    من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم .
    هیچ چشمی ، عاشقانه به زمین خیره نبود .
    کسی از دیدن باغچه مجذوب نشد .
    هیچکس زاغچه ای را یر یک مزرعه جدی نگرفت.
    من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد
    وقتی از پنجره می بینم حوری
    ـ دختر بالغ همسایه ـ
    پای کمیاب ترین نارون روی زمین
    فقه می خواند .
    چیز هایی هم هست ، لحظه هایی پر اوج
    ( مثلا شاعره ای را دیدم
    آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
    آسمان تخم گذاشت .
    و شبی از شب ها
    مردی از من پرسید
    تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است ؟)
    باید امشب بروم .
    باید امشب چمدانی را
    که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم
    و به سمتی بروم
    که درختان حماسی پیداست
    رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند .
    یک نفر باز صدا زد : سهراب
    کفش هایم کو ؟

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  2. #2
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 پشت دریاها

    پشت دریاها


    قایقی خواهم ساخت ،
    خواهم انداخت به آب .
    دور خواهم شد از این خاک غریب
    که در آن هیچکسی نیست که در بیشه ی عشق
    قهرمانان را بیدار کند.

    قایقی از تور تهی
    و دل از آرزوی مروارید ،
    همچنان خواهم راند .
    نه به آبی ها دل خواهم بست
    نه به د ریا ـ پریانی که سر از آب به در می آرند
    و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
    می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

    همچنان خواهم راند .
    همچنان خواهم خواند :
    "دور باید شد ، دور"
    مرد آن شهر اساطیر ند اشت
    زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود .

    هیچ آیینه ی تالاری ، سر خوشی ها را تکرار نکرد .
    چاله آبی حتی ، مشعلی را ننمود .
    دور باید شد ، دور .
    شب سرودش را خواند ،
    نوبت پنجره هاست .


    همچنان خواهم خواند .
    همچنان خواهم راند .

    پشت دریا ها شهری است
    که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است .
    بام ها جای کبوتر هایی است ، که به فواره ی هوش بشری
    می نگرند.
    دست هر کودک ده ساله ی شهر ، شاخه ی معرفتی است .
    مردم شهر به یک چینه چنین می نگرند
    که به یک شعله ، به یک خواب لطیف.
    خاک ، موسیقی احساس ترا می شنود
    و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد .
    پشت در یاها شهری است
    که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان
    است .
    شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند .
    پشت دریاها شهری است
    قایقی باید ساخت ...

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  3. #3
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 هر شب...

    هر شب...

    تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
    بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

    تماشایی است پیچ و تاب آتش ها خوشا بر من
    که پیچ و تاب آتس را تماشا می کنم هرشب

    مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا
    چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

    تمام سایه ها را می کشم در راندن مهتاب
    حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

    دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها
    چه بی آزار بادیوار نجوا می کنم هر شب

    کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
    که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هرشب ...


    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  4. #4
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 در گلستانه

    در گلستانه


    دشت هایی چه فراخ
    کوه هایی چه بلند
    در گلستانه چه بوی علفی می آمد
    من در این آبادی ، پی چیزی می گشتم :
    پی خوابی شاید ،
    پی نوری ، ریگی ، لبخندی .

    پشت تبریزی ها
    غفلت پاکی بود ، که صدایم می زد .

    پای نی زاری ماندم ، باد می آمد، گوش دادم :
    چه کسی با من حرف می زد ؟
    سوسماری لغزید .

    راه افتادم .
    یونجه زاری سر راه ،
    بعد جالیز خیار ،بوته های گل رنگ
    و فراموشی خاک .

    لب آبی
    گیوه ها را کندم ، و نشستم ،پاها در آب :
    " من چه سبزم امروز
    و چه اندازه تنم هوشیار است
    نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه .
    چه کسی پشت درختان است ؟
    هیچ می چرد گاوی در کرد .
    ظهر تابستان است.
    سایه ها می دانند که چه تابستانی است .
    سایه هایی بی لک،
    گوشه ای روشن و پاک ،
    کودکان احساس / جای بازی اینجاست .
    زندگی خالی نیست :
    مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست .
    آری
    تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .

    در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم
    صبح
    و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد
    بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه .
    دورها آوایی است ، که مرا می خواند .



    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  5. #5
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 مرز گمشده

    مرز گمشده





    ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت

    و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت

    از مرزی گذشته بود

    در پی مرز گمشده می گشت

    کوهی سنگین نگاهش را برید

    صدا از خود تهی شد

    و به دامن کوه آویخت

    پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده

    و کوه از خوابی سنگین پر بود

    خوابش طرحی رها شده داشت

    صدا زمزمه بیگانگی را بویید

    برگشت

    فضا را از خود گذرداد

    و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد

    کوه از خوابی سنگین پر بود

    دیری گذشت

    خوابش بخار شد

    طنین گمشده ای به رگهایش وزید

    پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده

    سوزش تلخی به تار و پودش ریخت

    خواب خطاکارش را نفرین فرستاد

    و نگاهش را روانه کرد

    انتظاری نوسان داشت

    نگاهی در راه مانده بود

    و صدایی در تنهایی می گریست

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  6. #6
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 دریا و مرد

    دریا و مرد


    تنها و روی ساحل

    مردی به راه می گذرد

    نزدیک پای او

    دریا همه صدا

    شب ‚ گیج درتلاطم امواج

    باد هراس پیکر

    رو میکند به ساحل و درچشم های مرد

    نقش خطر را پر رنگ میکند

    انگار

    هی می زند که : مرد! کجا میروی کجا ؟

    و مرد می رود به ره خویش

    و باد سرگردان

    هی می زند دوباره : کجا می روی؟

    و مرد می رود و باد همچنان

    امواج ‚ بی امان

    از راه می رسند

    لبریز از غرور تهاجم

    موجی پر از نهیب

    ره می کشد به ساحل و می بلعد

    یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب

    دریا همه صدا

    شب گیج در تلاطم امواج

    باد هراس پیکر

    رو میکند به ساحل و .....

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  7. #7
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    New5 درها بسته

    درها بسته


    در این اتاق تهی پیکر

    انسان مه آلود

    نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟

    درها بسته

    و کلیدشان در تاریکی دور شد

    نسیم از دیوارها می ترواد

    گلهای قالی می لرزد

    ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند

    باران ستاره اتاقت را پر کرد

    و تو درتاریکی گم شده ای

    انسان مه آلود

    پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته

    درخت بید از خاک بسترت روییده

    و خود را در حوض کاشی می جوید

    تصویری به شاخه بید آویخته

    کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد

    گویی ترا می نگرد

    و تو از میان هزاران نقش تهی

    گویی مرا می نگری

    انسان مه آلود

    ترا در همه شبهای تنهایی

    توی همه شیشه ها دیده ام

    مادر مرا می ترساند

    لولو پشت شیشه هاست

    و من توی شیشه ها ترا می دیدم

    لولوی سرگردان

    پیش آ

    بیا در سایه هامان بخزیم

    درها بسته

    و کلیدشان در تاریکی دور شد

    بگذار پنجره را به رویت بگشایم

    انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت

    و گریان سویم پرید

    شیشه پنجره شکست و فرو ریخت

    لولوی شیشه ها

    شیشه عمرش شکسته بود

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  8. #8
    YASER.P آواتار ها
    • 69

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل تحصیل
    تبریز
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دستتون درد نکنه
    خیلی قشنگ بود

  9. #9
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    Icon19 سايبان آرامش ما ، ماييم

    در هواي دو گانگي ، تازگي چهره ها پژمرد.
    بياييد از سايه - روشن برويم.
    بر لب شبنم بايستيم، در برگ فرود آييم.
    و اگر جا پايي ديديم ، مسافر كهن را از پي برويم.
    برگرديم، و نهراسيم، در ايوان آن روزگاران ، نوشابه جادو سر كشيم.
    شب بوي ترانه ببوييم، چهره خود گم كنيم.
    از روزن آن سوها بنگريم، در به نوازش خطر بگشاييم.
    خود روي دلهره پرپر كنيم.
    نياويزيم، نه به بند گريز، نه به دامان پناه.
    نشتابيم ، نه به سوي روشن نزديك ، نه به سمت مبهم دور.
    عطش را بنشانيم ، پس به چشمه رويم.
    دم صبح ، دشمن را بشناسيم ، و به خورشيد اشاره كنيم.
    مانديم در برابر هيچ ، خم شديم در برابر هيچ ، پس نماز ما در را نشكنيم.
    برخيزيم ، و دعا كنيم:
    لب ما شيار عطر خاموشي باد!
    نزديك ما شب بي دردي است ، دوري كنيم.
    كنار ما ريشه بي شوري است، بر كنيم.
    و نلرزيم ، پا در لجن نهيم ، مرداب را به تپش در آييم.
    آتش را بشويم، ني زار همهمه را خاكستر كنيم.
    قطره را بشويم، دريا را در نوسان آييم.
    و اين نسيم ، بوزيم ، و جاودان بوزيم.
    و اين خزنده ، خم شويم ، و بينا خم شويم.
    و اين گودال ، فرود آييم ، و بي پروا فرود آييم.
    برخورد خيمه زنيم ، سايبان آرامش ما ، ماييم.
    ما وزش صخره ايم ، ما صخره وزنده ايم.
    ما شب گاميم، ما گام شبانه ايم.
    پروازيم ، و چشم براه پرنده ايم.
    تراوش آبيم، و در انتظار سبوييم.
    در ميوه چيني بي گاه، رويا را نارس چيدند، و ترديد از رسيدگي پوسيد.
    بياييد از شوره زار خوب و بد برويم.
    چون جويبار، آيينه روان باشيم : به درخت ، درخت را پاسخ دهيم.
    و دو كران خود را هر لحظه بيافرينيم، هر لحظه رها سازيم.
    برويم ، برويم، و بيكراني را زمزمه كنيم.

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

  10. #10
    sara.it69 آواتار ها
    • 1,920

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Dec 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    IT
    راه های ارتباطی

    eh تا گل هیچ

    تا گل هیچ


    می رفتیم ، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه!
    راهی بود از ما تا گل هیچ.
    مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.
    می خواندیم: « بی تو دری بودم به برون ، و نگاهی به کران ، وصدایی به کویر.»
    می رفتیم ، خاک از ما می ترسید ، و زمان بر سر ما می بارید.
    خندیدم : ورطه پرید از خواب ، و نهان آوایی افشاندند.
    ما خاموش ، و بیابان نگران ، و افق یک رشته نگاه.
    بنشستم ، تو چشمت پر دور ، من دستم پر تنهایی ، و زمین ها پرخواب.
    خوابیدم. می گویند : دستی در خوابی گل می چید

    ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم
    او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •