با چنين صورت كه از معني پر است سخت بيمعني بود صورتگري... ▪ سيف فرغاني تصور كنيد كه در خيالپردازي و ملغمهاي از سنت و تجدد، براي هر يك از شكلكهاي ياهو يا همان Emoticons شعري متصور شد! براي هر شكلك يك بيت آورده شده است. ببينيم چه مطايبهاي از كار درميآيد: ---------------- ز جان شيرينتري اي چشمهي نوش سزد گر گيرمت چون جان در آغوش ○ نظامي ---------------- لبخند معاوضه كن با جان شهريار تا من به شوق اين دهم و آن ستانمت ○ شهريار ---------------- چگونه شاد شود اندرون غمگينم؟ به اختيار كه از اختيار بيرون است ○ حافظ ---------------- به چشمك اين همه مژگان به هم مزن يارا! كه اين دو فتنه به هم ميزنند دنيا را ○ شهريار ---------------- گاهي به نوشخند لبت را اشاره كن ما را به هيچ صاحب عمر دوباره كن ○ فروغي بسطامي ---------------- خيال حوصله بحر ميپزد هيهات چههاست در سر اين قطره محالانديش ○ حافظ ---------------- عجب عجب كه برون آمدي به پرسش من ببين ببين كه چه بيطاقتم ز شيدايي ○ مولانا ---------------- آرامِ دل غمگين، جز دوست كسي مگزين فيالجمله همه او بين، زيرا همه او ديدم ○ فخرالدين عراقي ---------------- منم شرمنده زين ياري كه كردي همين باشد وفاداري كه كردي ○ وحشي بافقي ---------------- بده يك بوسه تا ده واستاني از اين به چون بود بازارگاني!؟ ○ نظامي ---------------- ما را همين بس است كه داريم درد عشق مقصود ما ز وصل تو بوس و كنار نيست ○ عبيد زاكاني ---------------- چندين شكستِ كارِ منِ دلشكسته چيست؟ اي هرزهگرد مگر نيست كار دگرت؟ ○ وحشي بافقي ---------------- مرا هجران گسست از هم، رگ و بند مرا شمشير زد گيتي، تو را مشت ○ پروين اعتصامي ---------------- گفتي تو نه گوشي (!) كه سخن گويمت از عشق اي نادره گفتار كجا گوشتر از من؟ ○ شهريار ---------------- آخرالامر گل كوزهگران خواهي شد حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني ○ حافظ ---------------- جمالش كرد حيرانم، چه ماه است آن نميدانم كه چشم از كشف ماهيت، نميبندد تأمل را ○ اوحدي مراغهاي ---------------- كي توان حق گفت جز زير لحاف با تو اي خشمآور آتشسجاف! ○ مولانا ---------------- دريا و كوه در ره و من خسته و ضعيف اي خضر پيخجسته مدد كن به همتم ○ حافظ ---------------- در راه عشق وسوسهي اهرمن بسي است پيش آي گوش دل به پيام سروش كن ○ حافظ ---------------- خواهم از گريه دهم خانه به سيلاب امشب دوستان را خبر از چشم پرآبم مكنيد ○ محتشم كاشاني ---------------- مي ميكشيم و خندهي مستانه ميزنيم با اين دو روزهي عمر چهها ميكنيم ما ○ صائب تبريزي ---------------- به حال سعدي بيچاره قهقهه چه زني كه چاره در غم تو، هاي هاي ميداند ○ سعدي ---------------- از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود زنهار از اين بيابان وين راه بينهايت ○ حافظ ---------------- تو را زين پس جز فرشته نخوانم ازيرا كه تو آدمي را نماني! ○ فرخي سيستاني ---------------- آن دگر گفت اي گروه زرپرست جمله خاصيت مرا چشم اندرست ○ مولانا ---------------- مكن از خواب بيدارم خدا را كه دارم خلوتي خوش با خيالش ○ حافظ ---------------- خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست خون خورم بيچشم مستت گر شرابم آرزوست ○ اهلي شيرازي ---------------- چون نمايد به تو اين دولت روي رو در آن آر و به كس هيچ مگوي ○ جامي ---------------- نميدانم كه دردم را سبب چيست؟ همي دانم كه درمانم تويي بس ○ اوحدي مراغهاي ---------------- گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نكنيم ○ حافظ ---------------- ما شبي دست برآريم و دعايي بكنيم غم هجران تو را چاره ز جايي بكنيم ○ حافظ ---------------- آه از راه محبت كه چه بيپايان است با دو منزل كه يكي وصل و يكي هجران است ○ صيدي ---------------- مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بيکاري عجب كاري براي مردم بيكار پيدا شد! ○ صائب تبريزي ---------------- رو مسخرگي پيشه كن و مطربي آموز تا داد خود از كهتر و مهتر بستاني ○ انوري ---------------- گر به خشم است و گر به عين رضا نگهي باز كن كه منتظريم ○ سعدي ---------------- من مريض درد عصيانم كه درمانم تويي دردمند اينچنين محتاج درمان شماست! ○ محتشم كاشاني ---------------- من چون نزنم دست كه پابند مني چون پاي نكوبم كه توئي دستزنان ○ مولانا ---------------- حبابوار براندازم از روي نشاط كلاه اگر ز روي تو عكسي به جام ما افتد ○ حافظ ---------------- مرا كه سِحر سخن در جهان همه رفته است ز سِحر چشم تو بيچاره ماندهام مسحور ○ سعدي ---------------- اين بدان گفتم كه تا هر بيفروغ كم زند در عشق ما لاف دروغ ○ عطار ---------------- مجلس تمام گشت و به پايان رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم ○ حافظ ---------------- اي غايب از نظر به خدا ميسپارمت جانم بسوختي و به دل دوست دارمت ○ حافظ ---------------- اين هم آخري: اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره!
ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیم او به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...
نمایش برچسب ها
قوانین انجمن