کوروش و کمبوجیه از نگاه ویل دورانت
کتاب تاریخ تمدن سال هاست تبدیل به وسیله ای در دست تجزیه طلبان و افراد غرض مند و سطحی بین برای کوبیدن -و نه انتقاد صحیح و عالمانه- نخستین شاهان هخامنشی شده است، بر آن شدم تا نقدی بیطرفانه و در سطح بهره ای که از دانش تاریخ برده ام، بر آن بنویسم.
باید اعتراف کنم هنگامی که برای نخستین بار جملات دانشمند وارسته ای چون ویل دورانت را در تاریخ تمدن درباره پارس هخامنشی(کتاب نخست،فصل سیزدهم)خواندم،حیرت کردم!برای چند دقیقه در اندیشه ای عمیق فرو رفتم که چگونه ممکن است این اثر که امروز بر دهان هر مورخ،استاد،دانشجو و دانشمندی افتاده و از آن همواره به عنوان پژوهشی بی بدیل یاد می کنند، این چنین سطحی و کلی درباره پارس قرن پنچم پیش از میلاد داوری کرده باشد!
پیش از هر چیز یادآوری می کنم که من این نقد را به خاطر لذت ناشی از نقد نوشته یک دانشمند نمی نویسم؛ چه بسا دلیل انتقاد من صرفا وجود برخی بدفهمی ها و غرض ورزی ها در این کتاب توسط آقای دورانت درباره پارس هخامنشیست.
پرسش این است: آیا اینکه صرفا این کتاب از قلم شخصی چون ویل دورانت جاری گشته،میتواند دلیل بر ارزشمندی بی چون و چرای آن در نزد اهل تاریخ و پژوهشگران این عرصه باشد؟ کتاب تاریخ تمدن (بخش پارس) را یک بار دیگر به دست بگیرید. بی آنکه به نام نویسنده آن توجه کنید آن را یک بار دیگر، اما با نگاهی دقیق و موشکافانه بخوانید...باور کنید که این بار،آن را بسیار سطحی تر و ابتدایی تر از آنچه واقعا هست، می بینید! به نظرم آنگونه که آقای دورانت در این کتاب به شرح و بسط تمدن های بزرگ بشری پرداخته، یک دانشجوی ترم دوم مقطع کارشناسی تاریخ هم می تواند آن را همچون مقاله تحقیقی به استادش ارائه دهد!شاید این نظر من، برای بعضی تکان دهنده و غیر منطقی به نظر برسد، اما با یک بازنگری درست و همه جانبه میتوان به این موضوع رسید.
از آنجا که آوردن یکجای این کتاب(بخش پارس) و نقد کامل آن، تنها در یک جستار مقدور نیست،تلاش می کنم تنها بخش های کلیدی و اصلی این نوشتار را در اینجا آورده و به بررسی آن بپردازم:
ویل دورانت در آغاز به تجلیل و ستایش از دستاوردهای کوروش به عنوان فرمانروای مقتدر و در عین حال مداراگر میپردازد:
آن اندازه که از افسانه ها برمیآید،کوروش از کشورگشایانی بوده است که بیش از هر کشورگشای دیگر او را دوست میداشتهاند و پایه های سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیکو قرار داده بود.دشمنان وی از نرمی و گذشت وی آگاه بودند.
اما چند سطر بعد:
{نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکه ای باقی گذاشته آن بود آنکه گاهی بی حساب قساوت و بیرحمی داشته است.}
آقای دورانت توضخ نمیدهد که به راستی کوروش مرتکب چه جنایتی شده که موجب گشته همچون لکه ننگی در تاریخ ها برای وی باقی بماند؟ قساوت و بیرحمی در چه زمانی،کجا و با کدام ملت؟ نه تنها مدرکی برای ادعایش نمی آورد که در ادامه قساوت نخستین شاه هخامنشی را به پسرش سرایت میدهد:
{بیرحمی کوروش به پسر نیمه دیوانه اش،کمبوجیه به ارث رسید؛بی آنکه از کرم و بزرگواری پدر چیزی به او رسیده باشد.}
آقای دورانت که در آغاز به "تواریخ" با نظر تردید نگریسته، مانند دیگر مورخان بلافاصله پس از وارد شدن به اصل موضوع، تمام گفته هایش درباره مشکوک بودن روایات هرودوت را از یاد برده و به رونویسی دقیق و سطر به سطر تواریخ می پردازد:
{کمبوجیه پادشاهی خویش را با کشتن برادر و رقیب خویش، به نام بردیا آغاز کرد؛ پس از آن، به طمع رسیدن به ثروت فراوان مصر، به آن سرزمین هجوم برد و حدود امپراتوری پارس را تا رود نیل پیش برد و در این کار کامیاب شد. ولی چنانکه ظاهرا عقل خویش را بر سر این کار گذاشت.}
پسر کوروش، بی تردید نخستین قربانی "تواریخ" هرودوت و پس از خشایارشا،بدنام ترین شاه هخامنشی است. از روایت هرودوت پیداست که این بدنامی حاصل اتهامات و ناسزاهای کاهنان مصری به کمبوجیه است.آری،کمبوجیه زیر شدید ترین کینه های فراموش نشدنی کاهنان مصری موجب شده که این چنین در "تواریخ" و سپس در معتبرترین کتب تاریخی بدنام گردد.
آیا یک شخص تنبل و شرابخوار و لااُبالی و نیز نیمه دیوانه و فاقد هوش و درایت -تصویری که مورخان و در صدر همه هرودوت از کمبوجیه ساخته اند- میتواند کهن ترین و شاید قدرتمندترین کشور جهان که با کامل ترین تجهیزات و امکانات نظامی خود به جنگ وی رفته است به راحتی و بدون مشقت خاصی آنان را شکست داده و مصر کهن و متمدن را به مجموع ایالات تحت فرمان پارسیان درآورد؟ حال به ادامه ماجرا توجه کنید:
{قشونی که کمبوجیه برای گرفتن کارتاژ فرستادف دچار شکست شد؛ این از آن جهت بود که ناویان ناوگان پارس که همه از مردم فنیقیه بودند، از حمله کردن به مستعمره فنیقی سر باز زدند. کمبوجیه که چنین دید از جا در رفت و فزرانگی و گذشت پدر را فراموش کرد.دین همه مصریا را ریشخند کرد و با خنجر خویش ،گاو مقدسی را که مصریان می پرستیدند، از پای درآورد. به این کار بسنده نکرد، بلکه نعش های مومیایی شده شاهان را از گورها بیرون کشید(...)معابد را با پلیدی آلود و فرمان داد تا بت هایی که در آنها بود، بسوزانند. گمان وی آن بود که با چنین کارهایی مردم مصر از بند خرافات و اوهام رهایی خواهند یافت.}
در اینجا ما با 2 نوع قضاوت درباره شاه پارس رو به رو هستیم:
در آغاز این روایت،دورانت میخواهد به ما این را بقبولاند که کشتن گاو مقدس به دلیل دیوانگی و عقل ناقص کمبوجه بود؛ اما در پایان با یک نتیجه گیری کاملا متفاوت رو به رو می شویم. به عبارتی دورانت در پایان این روایت کشتن گاو آپیس را از روی آگاهی و اختیار و نقشه ای از پیش تعیین شده توسط کمبوجیه میداند: وی این کار را کرد تا مردم مصر از بند خرافات رهایی یابند.کدام را قبول کنیم؟
درباره مورد دوم یعنی بیحرمتی عمدی کمبوجیه به حریم معبد و کاهنان، امری محال است. زیرا همه ی قوم ها و ملت های تحت فرمان پارسیان،مردمانی بت پرست و دارای عقاید و باورهای گوناگون بودند. از بت پرستی و چند خدایی گرفته تا پرستش انواع و اقسام رب النوع ها! چرا این بی حرمتی فقط باید در مصر و در حق کاهنان و معابد آن انجام شود؟ اگر کمبوجیه به راستی قصد براندازی نظام شرک و بت پرستی را در جهان داشته، چرا با دیگر ملت های زیر سلطه خود چنین برخوردی نکرد؟ پس باید به دنبال دلیل دیگر باشیم. باید به روایت هرودوت درباره کمبوجیه با نظر شک و تردید نگریست. به عبارتی باید روایت هرودوت درباره پسر کوروش را افسانه ای بی پایه و اساس یا حداقل اتفاقی جزئی اما دستخوش تغییر و تحول گشته توسط کاهنان و هرودوت بدانیم و بس.
گذشته از اینها نمی توان همراهی کمبوجیه با پدرش در جریان سفرهای جنگی را از یاد برد.کوروش در اعلامیه بابل مستقیما به حضور کمبوجیه در کنار خویش اشاره می کند. آیا میتوان پذیرفت این کمبوجیه که در همه جا حتی هنگامیکه پدرش در مقابل بت عظیم بابل تعظیم می کرد و دست او را میگرفت، نظاره گر احترام پدرش به آداب و رسوم و باورهای هرچند خرافه آمیز بابلی ها باشد، اما بلافاصله پس از به قدرت رسیدن توانسته باشد تمام فرزانگی و گذشت پدر را از یاد برده و یک سری اعمال زشت و شنیع و زننده و حتی مخالف آیین و رفتار پارسیان را انجام دهد؟!
مورخان یک صدا بر این باورند که سفرهای مستمر جنگی کوروش موجب شد تا پدرش آنچنان که باید و شاید فرصتی برای تربیت فرزندانش نداشته باشد! اما به راستی اگر کمبوجیه در پارس و در کاخ پاسارگاد می ماند تا پدرش به تنهایی به سفرهای جنگی اش برود،مشکل حل می شد؟ نه،نه...در این صورت باز هم، همین مورخان کمبوجیه را پسری با تربیت حرمسرایی و درباری می دانستند که چیزی از کشورگشایی و فنون جنگی نمی داند!!! چنانکه درباره خشایارشا این کار را کردند. همین تفسرهای نادرست موجب شده که از خشایارشا، چنان شاه عیاش و بی قید و بندی بسازند که به قول "بدیع": حتی امروز هم روح خشایارشا پس از 25 قرن، میتواند از این گونه قضاوت های نادرست و ناعادلانه، در عذاب باشد!
در نوشتار بعدی به توضیح میزان ارزش واقعی روایات هرودوت درباره کمبوجیه خواهم پرداخت...