كتاب «چه كسی پنیر مرا جابه جا كرد؟» یكی از پرفروش ترین كتابهای اخیر در امریكاست كه توسط نویسنده معروف اسپنسرجانسون به رشته تحریر در آمده است و در حدود یك سال ، پنج بار تجدید چاپ شده است. و این موضوع نشان‌دهنده جذابیت و نوآوری مدرن در متن كتاب است، ابتدا به خلاصه ای از داستان می‌پردازیم: «روزگاری نه چندان دور، دو تا موش كوچولو، به نامهای «اسنیف» و «اسكری» با دو تا آدم كوچولو ، به اندازه خودشان بنامهای «ها» و «هِم» در یك هزار تو ، بخوبی وخوشی در كنار یكدیگر زندگی می كردند. آنها هر روز صبح از خواب بیدار می‌شدند، كفشهای كتانی خود را می‌پوشیدند و پس از طی مسافتی نه چندان دور ، به محلی نزدیك خود می رسیدند كه در آنجا انبار بزرگی از پنیر وجود داشت. آنها كفشهای خود را در می آوردند و مشغول خوردن می شدند و حسابی لذت می بردند، سپس كمی استراحت می كردند و دوباره مشغول خوردن می شدند و نزدیكهای عصر، سرحال و قبراق به خانه خود بازمی گشتند. تا اینكه كم كم به فكر افتادندكه محل زندگی خود را به نزدیك ایستگاه پنیرها منتقل كنند، تا دیگر زحمت پیاده روی صبح و عصرها را نیز نداشته باشند. بعد از انتقال به محل جدید ، خوشبختی آنها به حد اعلای خود رسید، به طوری كه آدم كوچولوها كفشهای كتانی خود را به گوشه ای پرتاب كردند و اندیشیدند كه دیگر هرگز به آنها احتیاج ندارند، ولی موشها كفشهایشان را از خود دور نكردند ، چون همواره آمادگی حركت ، جهت رویارویی با تغییرات را داشتند.
آدم كوچولوها، گاهی اوقات برای فخر فروشی دوستان خود را دعوت می كردند و بعد از نشان دادن انبار بزرگ، كمی پنیر به آنها می بخشیدند، گاهی نیز به دوستان و رفقای خود اعتنایی نمی‌كردند و فقط خود بهره و لذت می بردند.
مدتهای زیادی وضع به همین منوال گذشت‌، تا اینكه یك روز كه از خواب بیدار شدند، متوجه شدند،«پنیری باقی نمانده است». سراسیمه به هر طرف روان شدند، از این معبر به آن معبر ، از این محل ، به آن محل، ولی اثری از پنیر نبود،هراسان و شگفت زده فریاد زدند: «چه كسی پنیر مرا جابجا كرد»؟
موشها به دلیل توجه به تغییرات جزئی روزانه در پیرامون محیط خود این آمادگی را داشتند ، چون متوجه شده بودند كه در اثر مصرف روزانه ، موجودی انبار ، كمتر و كمتر می شود، بنابراین تصمیم به حركت گرفتند. اسنیف كه همواره همه چیز را بو می‌كشید ، سر خود را بالا نگه داشت و به دوست خود اسكری ، اشارت به حركت داد. چون كفشهای خود را نیز همیشه آماده داشتند، شروع به دویدن در هزارتو كردند، و از این راه به راهی دیگر ، روزها و شبها در حركت ، بدون خستگی با پشتكار از طریق آزمودن، بن بستهای ناشناخته را طی كردند، رفتند و رفتند تا به خرده های پنیر تازه رسیدند و باز از حركت باز نایستادند تا بالاخره به انبار بزرگ و بی انتها از پنیر دست یافتند و شروع به خوردن و لذت بردن كردند و همواره خود را برای مقابله با تغییرات جدید آماده نگه داشتند.
اما آدم كوچولوهای داستان شروع به دعوا و بحث و جدل با یكدیگر كردند ، به جای حركت ، گناه را به گردن همدیگر انداختند، روزها و شبها بحث داغ داغ بود و داد و فریاد كه «هیچكس حق ندارد پنیر ما را بردارد»، «این پنیر متعلق به ما بوده است» و بالاخره مجبور می شوند «پنیر ما را سر جایش بگذارند»؛ ولی هیچ خبری از پنیر نشد كه نشد. تا اینكه بالاخره «ها» آدم كوچولوی واقع بین داستان‌، با همه ترس و لرزی كه داشت، شروع به حركت می‌كند و به افكار منفی و نگران كننده دوست خود هم توجهی نمی كند، چون مرگ و نیستی را در مقابل خود می بیند، بعد از حركت و فائق آمدن بر ترس خود، با اعتماد به نفس شروع به دویدن می كند تا بالاخره به خرده‌های پنیر و نهایتاً به انبار بزرگ آن دست پیدا می كند و در آخر داستان صدایی از هزار تو به گوش می رسد كه شاید «هم» به راه افتاده باشد، در غیر این صورت مرگ و نیستی سرنوشت محتوم اوست.
در این داستان 4 شخصیت خیالی زندگی می كنند. دو موش و دو آدم كوچولو. این چهار شخصیت معرف قسمتهای ساده و پیچیده مغزهمه انسانها هستند . به طوری كه ما آدمها، گاهی مانند «اسنیف» همه چیز را بو می كشیم و گاهی همانند «اسكری» زود وارد عمل می شویم، اما هرازگاهی مانند «ها» خود را با تغییرات هماهنگ می كنیم و مواقعی نیز بسان «هِم» در مقابل تغییرات پویا می ایستیم، مقاومت می ورزیم، تغییرات را قبول نمی كنیم و همه چیز و همه كس را انكار می كنیم و نهایتاً در مقابل سیل خروشان تحولات و تغییرات پویا از بین می‌رویم.
در این داستان با استعاره ای به نام پنیر زیاد برخورد می كنیم ، كه مراد نویسنده از آن ، موقعیتهایی است كه همه می‌خواهند در زندگی داشته باشند . حال این موقعیت ممكن است ، شغل مناسب ، امكانات مادی یا معنوی ، آزادی ، سلامتی و ... باشد. ولی موقعیتها به طور كلی برای همه یك نوع پیروزی محسوب می شوند و برای به دست آوردن آن ، حركت و كوشش لازم است.
آنانی كه تلاش بیشتری از خود بروز دهند، موفقتر می شوند و افرادی كه برای كسب موقعیت از خود ابراز تمایلی نشان ندهند‌، طبیعتاً به مراد خود دست پیدا نمی كنند . در این كتاب با واژه دیگری به نام «هزارتو» برخورد می كنیم كه محل و جایگاهی است كه همه برای به دست آوردن یا تعالی آن استعاره یا آن موقعیت ، زمان را صرف یا گذران عمر می كنند . هزارتوی من نوعی ملك ایران است و هزار توی شركت سونی همه جهان است. هزارتوی قبیله آدم خوار آفریقایی همان چند كیلومتر وسعت محل زندگی‌شان است و برای شركت مایكروسافت‌، همه معبرهای منتهی به كامپیوترهای جهان است و بنابراین هزارتو می تواند از چند دهكده تا تمامی كرات را در بر گیرد و جالب اینكه نگرش انسانها از عرش تا فرش در رابطه با هزارتوهای آنهاست.
در این داستان وقتی سمبل های موش نما با تغییر روبرو می شوند، چون همه چیز را ساده می گیرند، بهتر عمل می كنند . ولی سمبل های آدم نما چون همه چیز را پیچیده می بینند ، سردرگم می شوند. آنها ذهنیت خود را با احساسات عجین می كنند و ملغمه‌ای از بایدها و نباید ها را كنار هم می گذارند و به جای عمل و حركت ، سكون و ایستایی را ترجیح می دهند و به اصطلاح وقت كشی می كنند. آنها منتظرند دستی دگر همه كارها را سروسامان دهد و آنها به همه چیز شسته و رفته بدون صرف هیچ انرژی در حد مطلوب دست یابند.
در پایان برای شفافیت هر چه بیشتر (استعاره پنیر) چند مثال عینی می زنیم :
پنیر برای هر شركت ، نهاد و جامعه متفاوت است. به طوری كه برای شركتهای توزیع‌كننده، كالاهای شركت های تولیدی و برای آن شركتها ، توزیع كننده ها حكم پنیر را دارند . براستی اگر فردا، هیئت مدیره های هر یك از شركتها پنیر خود را جا به جا كنند، شركت به ظاهر صاحب پنیر ، چه تاكتیكی را در پیش می گیرد؟_
شركتهای تولید كننده ، با كنار رفتن شركت توزیع‌كننده چگونه هزاران تن تولید خود را در سراسر كشور به فروش می رسانند ؟_
اما در بعد بزرگتر ، در فردایی نه چندان دور‌، اگر پنیر ایران (منابع زیر زمینی نفت و گاز و غیره) تغییر ، جابه جا و تمام شود ، برای جبران درآمد ارزی ، چه تاكتیك و استراتژی در نظر گرفته شده است ؟