کژفهمی رایج این است که درونگراها، مردم را دوست ندارند و نمی‌خواهند و نمی‌توانند اجتماعی شوند.
اما باید دانست که تنها تفاوت برونگراها و درونگراها این است که درونگراها بر خلاف برونگراها نیاز به گرفتن انرژی و الهام از دیگران ندارند، آنها نیاز به دوره‌های خلوت برای خلاقیت دارند و برخلاف تصور خیلی‌ها از جمع گریزان نیستند، بلکه غرق شدن طولانی‌مدت در جمع را نمی‌پسندند.
اتفاقا همان طور که پیش‌تر هم در «یک پزشک» نوشته بودم و اینجا بار دیگر به صورت دیگری با هم مرور می‌کنیم، درونگراها صفاتی دارند که می‌تواند زمینه موفقیت و کسب قدرت و حتی رهبری آنها را فراهم کند.

۱- درونگراها سنجیده عمل می‌کنند

درونگراها دوست دارند که ساز و کار عملکرد چیزها را قبل از عمل دریابند، آنها اهل نقشه کشیدن هستند، آنها تصمیم تکانه‌ای نمی‌گیرند و قبل از هر کاری سعی می‌کنند، اطلاعات کافی جمع‌آوری کنند.

۲- آنها ارتباطات انسانی عمیق و معنی‌دار ایجاد می‌کنند

بله! درونگراها هیچ وقت نمی‌توانند آدم‌هایی باشند که مهمانی راه بیندازند یا اعضای فامیل را برای یک سفر، گرد هم آورند، آنها از آن دست کسانی نیستند که در مهمانی‌ها و همایش‌ها، دیگران مثل پروانه دورشان جمع شوند، اهل شوخی‌ها عام‌پسند نیستند، دایره دوستان آنها خیلی محدود است.
اما در مقابل اگر کسی را در حلقه دوستان خود قرار بدهند، ارتباطی عمیق و معنی‌دار با او برقرار می‌کنند و این شخص به تدریج متوجه کیفیت این رابطه می‌شود.

۳- آنها می‌توانند مستقلا یک کار و پروژه را پیش ببرند

شاید درونگراها در کار تیمی به اندازه برونگراها کارآمد نباشند، اما آنها هم ابزارهای خاص خود را دارند. کیفیت کار آنها بالاست، نیازی نیست که دستی از بالا مدام به آنها انگیزه بدهد، آنها خودانگیزشی خاص خود را دارند و دوست دارند که کار خود را به بهترین شیوه، پیش ببرند.
جی کی رولینگ -خالق مجموعه رمان‌های هری پاتر- خودش اعتراف می‌کند که دروانگرا است، او آدم خجول و ناشناسی بود تا اینکه شروع به نوشتن ایده بزرگ خود کرد.


۴- درونگراها دیر کاری را قبول می‌کنند، اما وقتی قبول کردند، معمولا خوش‌قول هستند

درونگراها در انتخاب کار و وظیفه‌ای که ارزش صرف وقت و انرژی آنها را داشته باشد، سخت‌گیر هستند. اما وقتی کاری را قبول کردند، می‌شود به خوش‌قولی آنها امید داشت.

۵- آنها سخنران‌های خوبی هستند!

بعضی‌ها تصور می‌کنند که درونگراها از عهده سخنرانی برنمی‌آیند و آدم‌های دستپاچه و مضطربی در جلوی جمع هستند.
اما دقیقا برعکس! یک دورانگرا معمولا قبل از سخنرانی خوب آماده می‌شود، پژوهش می‌کند و پرزنتیشن خوبی آماده می‌کند.
وقتی قرار باشد که آنها در مورد چیز مورد علاقه‌شان صحبت کنند، می‌توانند جمع بزرگی را تحت تأثیر قرار بدهند.
باراک اباما که خیلی‌ها او را آدم دروانگرایی می‌دانند، یک سخنران بسیار ماهر است.


۶- وجود آنها برای گروه‌های کاری لازم است

همه اعضای گروه که نباید یک طور باشند. درونگراها از آنجا شنوندگان اهل تعمقی هستند، می‌توانند به یک گروه کاری، عمق بدهند و موفق‌ترش کنند.

۷- آنها می‌توانند احساسات خود را کنترل کنند

درونگراها آدم‌هایی نیستند که بتوانند به راحتی احساسات خود را ابراز کنند، اما همین خصلت باعث می‌شود که بتوانند احساسات درونی خود را دقت ارزیابی کنند. بنابراین احتمال عصبانیت و کارهای تکانه‌ای در آنها خیلی پایین است.

۸- آنها می‌توانند از زاویه دیگری به امور نگاه کنند و خلاق باشند

برخلاف برونگراها که دوست دارند در کنار جامعه و همرنگ با مردم حرکت کنند، درونگراها هراسی از متفاوت عمل کردن و دنبال نکردن رویه معمول ندارند و به همین خاطر می‌توانند ایده‌های تازه و نویی را دنبال کنند و خلاق باشند، حتی اگر این ایده‌ها توأم با احتمال شکست باشند.
نگاه کنید به کار مارک زاکربرگ در سال‌های ابتدایی فیس‌بوک، او روی کاری در دوران دانشگاه تمرکز کرد و وقت گذاشت که احتمال شکست‌اش بالا بود.
۹- آنها می‌دانند که چه زمانی صلاح است عقب بکشند و کاری را متوقف کنند

درونگراها آدم‌هایی هستند که محدودیت‌های خود را می‌شناسند، اگر همه منابع دروانی خود را صرف کاری کردند و نتیجه نگرفتند، این قابلیت را دارند که کنار بکشند و به کار دیگری مشغول شوند و یا از ترفند دیگری برای حل مشکل استفاده کنند.

۱۰- آنها سبک زندگی و شادی‌های خاص خود را دارند

خیلی‌ها تصور می‌کنند که «شادی» و «خوشبختی» برای همه باید تعریف یکسانی داشته باشد. اما در واقع این طور نیست و این تعریف برای هر شخص، خاص است.
درونگراها شادی‌های دروانی خاص خود را دارند، شادی‌هایی که خود بر آن کنترل دارند و تحت تأثیر دیگران و قضاوت‌هایشان قرار نمی‌گیرد.
ادری هپیورن زمانی گفته بود:
دوست دارم خودم باشم، به بیرون بروم، پیاده‌روی طولانی‌ای با سگ‌هایم بکنک و به درخت‌ها و گل‌ها و آسمان نگاه کنم.
مثل خیلی از درونگراهای دیگر او دقیقا می‌دانست که چه چیز شادش می‌کند و خوشبختی را کجا بیابد.