ج)ویژگیهای پوپولیسم :
1- مردم در کانون :
درپوپولیسم یکسره حرف از مردم است و خواست و ارادهی آنها. مردم همهچیزند و چیزی بیرون از آنها و خواستشان وجود ندارد و هرچه و هرکس هم که بخواهد مقابل این سخن بایستد میشود دشمن مردم، دشمن ملت، دشمن خواست و ارادهی همهی آحاد یکپارچه و یک شعار و یک هدف مردم. ارادهی مردم بر هر چیز قرار بگیرد همان باید تحقق بیابد و نه تنها کسی نباید با آن مخالفتی کند بلکه اساساً کسی نیست که چنین کاری بکند؛ چرا که هر که در جامعه است یکی از مردم است و از آنجا که مردم همه یکپارچه و یکرنگاند، شعارِ یکی شعارِ همه است و تصّور وجود «صدایی دیگر» در چنان جامعهای از همان آغاز برچیده میشود. و آیا اصلاً کسی هست که خلاف خواست مردم چیزی بخواهد[3]!؟
2-وجود کاریزما :
همواره پوپوليسم در وجود فردي کاريزماتيک و خداگونه تجسم مييابد. احتمالاً همين موضوع است که به آن در تحليل روانشناسي جايگاه ويژه اي ميدهد. کاريزما با انرژي شيوع يابنده ي خود نقش ضدافسردگي ايفا ميکند. شيفته کننده و اغواگر، در تماس مستقيم و پرشور، امکان بسيج و سازماندهي مردمي تسليم اما خشمگين را ميدهد. اين خصيصه ي ماورا طبقاتي و مشترک بودن در ميان همه اقشار آن است که قادرش ميسازد بر فراز شکافهاي سياسي کلاسيک عمل کند. فراخوان پوپوليستي همه مردم را خطاب قرار ميدهد، تمام آناني که به سکوت در برابر بيعدالتي و بينوايي تن داده اند. در اين فراخوان، کنشهاي بزرگ جمعي و ارزشهاي مشترک طلب ميشود. اين قدرت عاطفي و جزء منطقي پوپوليسم است. اين آميزه است که قدرتش را به وجود ميآورد[2].
3- نبود برنامه اي معين يا دکتريني ايدئولوژيک
پوپوليسم نه به معناي ايده اي بکر است نه يک تئوري عمومي، چه رسد به اين که برداشتي از انسان و جامعه باشد. پيش از هر چيز، اراده اي است براي بازسازي تعلقات عمومي. بدينسان، از نظر ارنستو لاکلاو ، پوپوليسم نه جنبش نقد اجتماعي است نه رژيمي دولت سالار، بلکه پديده اي است از نوع ايدئولوژيک که ميتواند در داخل سازمانها و رژيمها، طبقات و صورت بنديهاي سياسي با تفاوت و فاصله بسيار، به وجود آيد. و به همين دليل است که تحليل ايدئولوژيِ آن، خارج از حمايت ويژه اش از يک طبقه ي اجتماعي، ضروري است. جهت تبین بهتر به دو واژه ناسیونالیسم و فاشیسم توجه میکنیم . ناسيوناليسم مانند فاشيسم بيانگر مفهومي تماميت خواه از جهان است که در آن هويت ملي در تحليل نهائي در چارچوب دکتريني مربوط به نژاد يا قدرتي مقدس، تعريف ميشود. علاوه بر اين، دستگاه دولت و ارتش، بويژه در مورد فاشيسم، عناصري اصلي هستند که همزمان براي محدود کردن توده ها با يک ايدئولوژي ميهن پرستانه يا تماميت خواه و، براي حاکم کردن نظمي آهنين به نام سنت، نژاد و رهبري که کيش او، اوج سلسله مراتب رسمي است، بکار گرفته ميشوند. اين دکترينها مستلزم يک تئوري توسعه طلب دولت و به علاوه هژموني طلب ميباشند. جنگ به مثابه ي پيامدي متعالي ناگزير شمرده ميشود. در جنبش پوپوليستي هرگز چنين چيزهائي را نميتوان يافت . دولت پوپولیستی تا حد زیادی توان برنامهریزی درازمدت، عقلانی و شفاف را از دست میدهد و عمدتاً بهمثابه برآیند مقطعیِ منافع متعارض و نیروهای فشار آشکار و پنهان عمل میکند. حاصل کار مجموعهای است از تصمیمات و طرحهای ناگهانی، شتابزده، نامنسجم، و گاه حتی متناقض، که صرفاً به بینظمی اداری و آشفتگی اقتصادی دامن میزند و موجب تشدید مشکلات و آسیبهای اجتماعی میگردد. بدینسان، تساویطلبی و عدالتخواهی پوپولیستی ــ صرف نظر از ’نیات خیر‘ یا ’تلاش شبانهروزی‘ دولتمردان ــ به ضد خود، یعنی به افزایش نابرابری، فقر، و فساد، میانجامد[4].
4- دشمن بزرگ
آنها همه مردم را یکپارچه و یکدل میدانند، خواست همه مردم را بیان میکنند، با همه دوست هستند و قصدشان تنها خدمترسانی است؛ امّا از آنجا که در عمل به بنبستهایی برمیخورند و نمیتوانند وعدههای داده شده به گروههای مختلف را برآورده کنند مجبور میشوند یک دشمن هولناک بتراشند (حتی اگر شده آن دشمن، دشمنِ فرضی باشد) و این دشمن یا دشمنان رامانع برآمدن خواست و ارداهی مردم معرفی میکنندو نقاب از چهرهی پلید سالیان سال پنهان شده او برمیدارند. میکند. ژستهای ضدامپریالیستی هوگو چاوس و جاروجنجالهای تبلیغاتی او دربارۀ ’دشمن بزرگ‘، خود نمونۀ بارزی از حکومت پوپولیستی است. فرافکنی تنشهای درونی به بیرون، به دولت پوپولیستی اجازه میدهد تا بر مشکلات درونی سرپوش بگذارد، تقصیر معایب و کمبودها را به گردن ’دشمن خارجی‘ بیاندازد، و هرگونه مخالفت، حتی نقد درونی و قانونیِ دولت، را بهعنوان ’پیروی از اجانب‘ ساکت کند. اما پیامد بهغایت مهمترِ فرافکنی آن است که دولت میتواند با ارائۀ تصویری بیشکل و تودهدار از جامعه، روند رشد و بلوغ سیاسی، یعنی همان فرآیند تفکیک سیاسیـاجتماعی را کُند یا متوقف سازد، و حتی فراتر از آن، ازطریق تفکیکزدایی مجدد، هرگونه تفکر و کنش سیاسی را ناممکن و عقیم ساخته، کل جامعه را سیاستزدایی کند. زیرا در واقع، فرافکنی، محو تفکیکهای موجود، و تفکیکزدایی مجدد جملگی اجزاء و عناصر کلیِ محو سیاست حقیقی اند. در چنین شرایطی، دولت میتواند با تکیه بر قدرت و نفوذ اقتصادی، فرهنگی، رسانهای، و اداری خویش با استفاده از انواع روشهای قانونی و فراقانونی، ازطریق بسیج بخش کوچکی از جامعه در وضعیتهای مهم و استثنایی، نظیر انتخابات یا تظاهرات، از بیاعتنایی، سردرگمی و عدم بلوغ سیاسی مردم به طرق مختلف بهرهبرداری کند. و بههمین دلیل است که باید ــ در ورای رقابتهای حقیر فرقهگرایانه ــ از هرگونه بروز تفکیک سیاسی، حتی درمیان حامیان دولت پوپولیستی، بهمثابه نشانههای احیاء سیاست و عقلانیشدنِ حکومت، و نه علایم تفرقه و ضعف، استقبال کرد[4].
5- فرای ایدوئولوژی :
نظامهای پوپولیستی ممکن است هرگونه مرام سیاسی اجتماعی متفاوت با یکدیگری داشته باشند. تاریخ و تنوع چنین نظامهایی از دو قرن پیش تا به حال و از کشورهای غرب تا شرق زمین نشانگر این است که این نظامها گاه راستگرا هستند گاه چپگرا، گاه مارکسیستیاند، گاه ناسیونالسیتاند، و گاه ملغمهای از همهی اینها. عمر این نظامها اغلب چندان طولانی نیست و علت آن هم انباشت وعدههای تحقّق نیافته است. وعدههایی که آنقدر گرانبار میشوند که روزی به ناچار سدّ «مردم» را میشکند و آنها را به شورشی دیگر و نظامی دیگر، نظامی برای مردم و از خود مردم، میکشاند[3].