آن لطف که در شمایل اوست ببین
وآن خندهی همچو پسته در پوست ببین
نینی تو به حسن روی او ره نبری
در چشم من آی و صورت دوست ببین
"سعدي"
آن لطف که در شمایل اوست ببین
وآن خندهی همچو پسته در پوست ببین
نینی تو به حسن روی او ره نبری
در چشم من آی و صورت دوست ببین
"سعدي"
تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
"عبيد زاكاني"
عشق تو ز دست ساقیان باده بریخت
وز دیده بسی خون دل ساده بریخت
بس زاهد خرقه پوش سجاده نشین
کز عشق تو می بر سر سجاده بریخت
عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم
تقویمها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
جز تیــــــــــر بلا نبود در ترکش عشـــــــــق
جز مسند عشق نیست در مفرش عشق
جز دست قضا نیست جنیبت کش عشـق
جان باید جان سپـــــــند بر آتش عشــــق
"سنايي"
آمد مه شوال و مه روزه گذشت
و ایام صیام و رنج سی روزه گذشت
صد شکر خدا را که روزی روزهی ما
گاهی به غنا و گه به دریوزه گذشت
فروغی بسطامی
رو درد گزین درد گزین درد گزین
زیرا که دگر چاره نداریم جزین
دلتنگ مشو که نیستت بخت قرین
چون درد نباشدت از آن باش حزین
"مولوی"
1
اگر دنبال عشقی من ندارم
كه من جز قلبی از آهن ندارم
برو دست از سرم بردار ای عشق
كه حال بیستون كندن ندارم!
2
یا جامه احساس و وفا بر تن كن
یا از تلفات عشق خود دیدن كن
امروز دلم به سن تكلیف رسید
لطفی كن و تكلیف مرا روشن كن
3
تقویم تولد من از قبر آمد
خورشید دلم با كفن ابر آمد
آنروز كه آفریدم از خاك خدا
می خواست كه آدمم كند، صبر آمد!
4
هر روز نظر به سوی رویی كردم
با گریه این و آن وضویی كردم
بی اشكی من دلیل بی دردی نیست
در مصرف آب صرفه جویی كردم!
5
با دادن قلقلك نمك گیرم كرد
چشمك زد و كم كمك نمك گیرم كرد
با آن حركات نازك و شیرینش
آن خسرو بی نمك، نمك گیرم كرد
__________________
ما و مجنون درس عشق را از یک ادیب آموختیماو به ظاهر گشت عاشق،ما به معنی سوختیم...