بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 9 اولیناولین 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 84

موضوع: زندگینامه مصطفی کمال آتاتورک

  1. #11
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    شهر شلوغ و تجاری سالونيکا که او اکنون با آن آشنا می شد در سراسر کودکی، بلوغ، و جوانی او تاثيری شکل دهنده داشت. سالونيکا، با کوهپايه های بسيار و رودخانه های تندرويي که به خليج آرام آن می رسيدند، مدت ها بود که از ديوارهای رومی، بيزانسی، و ترکی خود بيرون زده و صاحب بلوارهای بزرگ سبک غربی شده بود و، معلوم بود که، با توجه به موقعيت جغرافيايي و پيشينهء تاريخی اش، نمی توانست تبديل به شهری مدرن و امروزی نشود. بر فراز ويرانه های ديوارهای تدافعی و مناره هايشان و برج های کليسا مجموعهء درهمی از سقف خانه ها به چشم می خورد. مردم چنان زندگی می کردند که انگار عملاً در طبقات روی هم چيده شده زندگی می کنند. در بالا، آنجا که ميدان های جنگ قرون وسطايي بر بلندی ها گسترده بود، بخش مسلمان نشين شهر به صورت يک هزارتوی پر شيب و با خيابان های سنگفرش به طرف پايين کج شده بود. در پای کوه و در اطراف بندرگاه، يهوديان زندگی می کردند که تقريبا نيمی از جمعيت شهر را تشکيل می دادند و از ميانشان اهالی يک محلهء کامل، به نام محله «دون مه»، به اسلام گرويده بودند. مرکز شهر را محلهء يونانی ها پاشغال کرده بود و در اطراف آن محله های بلغاری ها، ارمنی ها، و ولاش ها (کولی ها) و همچنين مردمانی از نژاد فرانک به هر سو پراکنده بودند و در آخرين محلهء نزديک به دريا بازرگانان ثروتمند و کنسول های مقتدر بريتانيا، فرانسه، آلمان، اتريش، ايتاليا، و پرتقال اقامت داشتند.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  2. #12
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    اينگونه بود که مصطفی، که در بخش کوهپايه و نزديک به برج های ناقوس دار کليساهای يونانی خانه داشت، زندگی اجتماعی خود را در آشنايي با شيوهء زندگی خارجی ها آغاز کرد. او اين نوع زندگی را تحسين می کرد و با هوشياری و احتياط به آن ها می انديشيد. در سال های پيش از بيست سالگی شاهد آن بود که برای نخستين بار راه آهن به سالونيکا رسيد و اين غول فولادين و پر سر و صدا او و شهرش را غرق شادمانی کرد. لئون اسکياکی، که خود اهل اين شهر بود، در کتاب «بدرود با سالونيکا» که شرح حال آتاتورک است، می نويسد: «قرن کهنه به پايان خود می رسيد؛ مغرب زمين آرام و بی وقفه به درون شهر می خزيد و می کوشيد با دستآوردهای شگفتش مشرق زمين را بفريبد... و، در برابر چشمان خيره شدهء ما، جادوی علم و معجزهء اختراعات خود را به نمايش می گذاشت. ما، ترسيده و بی قرار، به درخشش شگفت او می نگريستيم و به آواز پريان دريايي گوش می داديم و، همچون حالت روستاييانی که به ميهمانی شهريان می آيند، خود را کوچک و عقب افتاده می يافتيم. اما، در عين حال و به صورتی مبهم ، در برابر آن درخشش های دلگرم کننده، سردی هزينه ای را که بايد برای به دست آوردنشان بپرداختيم حس می کرديم».

    آنگاه زمان آن رسيد که مصطفی مجبور شد برای مدتی سالونيکا را ترک کند. اين بار عليرضا بازماندهء سرمايه خود را در تجارت نمک از دست داده و تقاضا کرده بود که بار ديگر به استخدام دولت درآيد اما با اين تقاضا موافقت نشده بود. از آن پس او به نوشيدن مشروب روی آورد، مثانه هايش از کار افتادند و، پس از يک بيماری سه ساله، چشم از جهان بست. زبيده که به صورت بدی دست تنها مانده بود، مصطفی را از مدرسه بيرون آورد و او و خواهرش را با خود به منطقه ای روستايي در نزديکی «لانگازا» برد که برادرش، حسين، در آنجا مزرعه ای را اداره می کرد که حدود بيست مايل از سالونيکا و دريا دور بود.
    در اين منطقه، بروی خاک سرخ رنگ دشت ها ـ که در تابستان خشک و در زمستان باتلاقی می شدند ـ گياهان مختلفی می روييدند و حيوانات گوناگونی به چرا مشغول بودند. گاوها با خود گاو آهن ها را می کشيدند و در پی مسيرشان لک لک ها برای دانه چينی از زمين شخم زده پرواز می کردند. در همان حال ارابه های پر سر و صدای روستاييان محصولات کشاورزی را به بازار می بردند. مصطفی، در ميان بوی سبزيجات و خاک و خيسی و گل و پهن حيوانات برای نخستين بار با زمين و طبيعت آشنا می شد.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  3. #13
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    او از زندگی در هوای باز لذت می برد و به زودی و راحتی با مشغله های غريبهء روستايي کنار آمد. نزديکترين دوستش خواهرش مقبوله بود؛ دختری تپلی، صريح و مصمم که از برادر خود خشن تر به نظر می رسيد و اغلب، در عين دوستی، کارشان به دعوا می کشيد. اين خواهر و برادر را روزها به مراقبت از مزارع می گماشتند تا در کلبه ای بنشينند و کلاغ ها را از خوردن لوبياهای سبز شده در مزارع مانع شوند. عصرهای زمستان آنها در کنار آتش خانهء روستايي خود نشسته و به تفت دادن بادام مشغول می شدند. زندگی در مزرعه کيفيتی سالم داشت و مصطفی بزودی تنومند و قوی شد. غذا فراوان بود و دايي حسين مهربان. اما مصطفی به زودی به بيقراری رسيد. می ديد که برای زندگی روستايي ساخته نشده است. ذهنش بيدار می شد و مشتاقانه می خواست که ياد بگيرد و می ديد که تحصيلاتش به دست فراموشی سپرده شده است. در بين معلمين محلی انتخاب او فقط بين يک کشيش يونانی و يک مدرس مسلمان محدود بود و مصطفی متناوباً در نزد آنان آموزش می ديد. اما او از اصوات بيگانهء زبان يونانی خوشش نمی آمد و، در عين حال، می فهميد که پسر بچه های مسيحی به او بی اعتنايي می کردند و غرورش را زخم می زدند. بالاخره، پس از مدتی تحصيل در نزد مدرس مسلمان، اعلام کرد که: «من به مدرسه ای که در مسجد باشد نمی روم». زبيده برایش معلم جديدی پيدا کرد اما سه روز نگذشته بود که مصطفی اعلام داشت که «اين معلم شخص بی اطلاعی است» و حاضر نشد نزد او تحصيل کند. سپس يکی از زنان همسايه پداوطلب شد که به او درس بدهد اما مصطفی حاضر نشد در نزد يک زن تحصيل کند.
    زبيده، که آشکارا می ديد وقت آن رسيده است که پسرش تحصيلاتی منظم داشته باشد، عاقبت او را به سالونيکا فرستاد تا با مادر بزرگ و خاله اش زندگی کرده و به مدرسه عمومی «کای ماک حافظ» برود. اما مصطفی چندان در اين مدرسه نماند. يک روز، پس از اينکه در يک شلوغی عمومی درگير شد، مدير مدرسه او را به عنوان رهبر شورشيان بيرون کشيد و به شدت کتک زد؛ به طوری که تمام بدنش کبود شده بود. مصطفی از اين عمل به شدت منزجر شد و از رفتن به مدرسه سرباز زد و مادر بزرگش هم طرف او را گرفته و از آن مدرسه بيرونش آورد.
    در همين ايام هم بود که مصطفی رفته رفته در می يافت که واقعاً خواستار چيست. او که در دوران کودکی به ظاهر خود اهميت نمی داد، رفته رفته متوجه لباس های ديگران شده و علاقمند شد که همواره تميز و مرتب باشد. برای اين کار البسه سنتی ترکی، که شامل شلوار گشاد و کمربند بود، را کنار گذاشت. از نظر او اين لباس انيفورمی بود که به گذشته تعلق داشت. آنچه جلب نظرش را می کرد انيفورم سربازانی بود که سبيل های خود را بالا می دادند و نوک شمشيرهاشان به سنگفرش می خورد و با حالتی احترام برانگيز و حاکی از اهميت از خيابان ها می گذشتند. او به وضع، قدرت و موقعيت ممتاز آن ها و غرور اطمينان بخش ترکی شان در شهری بيگانه حسادت می کرد.
    حسادت او به خصوص معطوف يکی از پسران همسايه به نام احمد بود که به دبيرستان نظامی می رفت و لباس مخصوص شاگردان آن مدرسه را می پوشيد. اکنون زبيده هم به سالونيکا برگشته بود و مصطفی از مادرش تقاضا کرد که اجازه دهد او نيز به آن مدرسه برود. اما زبيده با اين کار موافق نبود و اعتقاد داشت که اگر قرار است مصطفی، عليرغم آرزوی قلبی مادرش، جا پای پيامبر اسلام نگذارد بهتر است که مثل پدر ورشکسته اش به تجارت رو کند. در واقع زبيده نگران جنگ و مرگ و سفرهای دور و درازی بود که در زندگی سربازان عثمانی حضوری دائمی داشت. نيز از اين می هراسيد که مبادا مصطفی نتواند در مدرسه نظام موفق شود.
    اما مصطفی کسی نبود که به اين آسانی ها از خواست خود دست کشد. او آرزوی خود را با پدر احمد که افسری در ارتش بود در ميان گذاشت و به کمک او، بدون اطلاع مادرش، در امتحانات ورودی دبيرستان نظام شرکت کرد. برای اين کار با فشردگی و دقت تمام مشغول آماده سازی خود شد و در نتيجه در امتحان ورودی توفيق به دست آورد. او اگرچه، به اين ترتيب، زبيده را با عملی انجام شده روبرو ساخته بود اما هنوز نمی توانست بدون دريافت موافقت نامهء مادر در مدرسه نامنويسی کند. مصطفی با زيرکی تمام به ياد مادرش آورد که در بدو تولد پدرش شمشيری را آورده و بر ديوار اتاقی که گهواره اش در آن قرار داشت به ديوار آويخته بود. او با لحنی قهرمانانه ادامه داد که: «من سرباز زاده شده ام و سرباز هم خواهم مرد».




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  4. #14
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    زبيده مقاومت خود را رفته رفته از دست داد اما آنچه که عاقبت موجب شد تا تصميم به موافقت بگيرد خوابی به موقع بود که ديد. در آن رويا او پسرش را ديد که بر تختی طلايي بر فراز يک مناره نشسته است و همان گونه که خود شتابان به سوی مناره می رفت صدايي را شنيد که به او گفت: «اگر اجازه دهی که پسرت به مدرسه نظامی برود او به مقامات عاليه خواهد رسيد و اگر نگذاری او را پايين کشيده ای». به اين ترتيب او در رويای خود آيندهء نظامی درخشانی را برای پسرش ديده و در پی آن رضايت داده و اوراق لازم را امضا کرد. مصطفی با احترام تمام مادرش را بوسيد و مادر نيز دعای خيرش را بدرقه او کرد. مصطفی، که به هنگام ورود به مدرسهء نظام شهر سالونيکا دوازده سال داشت، پس از شش سال تحصيل مطابق خواست خانواده، اکنون خود تصميم گرفته بود که شغل آتی اش چه باشد. اين انتخاب گزينش درستی هم بود چرا که قشر افسران عثمانی نخبگان کشور محسوب می شدند. استادان مدرسهء نظام ـ که حقوق خود را از سلطان عثمانی دريافت می داشتند ـ تنها به شاگردان خود درس نظامی نمی دادند بلکه آن ها را با تاريخ، اقتصاد، و فلسفه نيز آشنا می کردند. مدارس نظامی نهادهايي دموکراتيک محسوب می شدند که شاگردانشان از طبقات مختلف اجتماعی می آمدند و می توانستند بر حسب توانايي و شايستگی خود مدارج نظامی را طی کنند. بعلاوه، فارغ التحصيلان اين مدارس پس از ورود به ارتش فرصت می يافتند که سفر کنند، جهان را ببينند و با نحوهء زندگی مردمان مناطق دوردست امپراتوری عثمانی آشنا شوند؛ امری که غير نظاميان عادی از آن محروم بودند.
    مصطفی درس های مدرسه را آسان يافته و آن ها را به سرعت ياد می گرفت. درس محبوب او رياضيات بود و مدت ها قبل از آن که همکلاسانش درس حساب را به پايان رسانند او مشغول حل مساله های جبر بود. معلمش، که او هم مصطفی نام داشت، در درس رياضی او را هم قد خود می ديد. مصطفای جوان برای مصطفای پير سئوالات مشکلی طرح می کرد و معلم هم يک روز، برای اين که شاگردان بتوانند بين او و مصطفای جوان به راحتی تفاوت بگذارند، بنا بر يک رسم ترکی، نام دومی به شاگرد خويش اعطا کرده و او را «مصطفی کمال» خواند؛ واژه ای که در معنای عام خود حکايت از برجستگی و کامل شدگی داشت و، بدينسان، مصطفی در بقيهء عمر «کمال» خوانده شد. گاهی معلم داوطلبی می خواست تا در برابر کلاس ايستاده و به سئوالات مشکل او پاسخ گويد. چند نفری برای اين کار داوطلب می شدند اما مصطفی که حاضر نبود قبول کند که کسی پيدا می شود که از او بيشتر بداند همواره از جا برمی خاست و کلاس را وا می داشت تا بپذيرند که او بهترين است.
    مصطفی کمال به سرعت به مقام گروهبانی و مبصری کلاس رسيد و مقام بالای شاگرد معلم شده را به دست آورد و اجازه يافت تا در غياب معلمان بر درس همکلاسانش نظارت کند و برای اين کار از تخته سياه کلاس نيز استفاده نمايد. او که طبعاً معلم ساخته شده بود در خانه نيز همين نقش را بازی می کرد و اين نوع بلوغ رفتاری او را از همسالان و همکلاسانش جدا می ساخت. گويي دوران کودکی او به سرعت به سر آمده بود. او در بين همگنان خويش دوستانی چند داشت اما همواره علاقمند به معاشرت با پسران بزرگسال تر از خود بود. ظاهر روشن و غريبهء او، همراه با رفتار انزوانه گرانه و وقار و غرورش ـ و حتی نگاهی که از آن چشمان سرد آبی ساطع می شد ـ او را به صورت موجودی از نژادی ديگر در آورده بود. او به صورتی غريزی در برابر قدرت شورشی می شد و معلمانش اداره کردن او را مشکل می يافتند.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  5. #15
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    در خانه روابط او با زبيده اغلب توفانی بود. او که تنها مرد خانه ای پر از زن محسوب می شد از عوالم زنان متنفر بود و يتيم شدن خود را، که موجب شده بود در ميان آن ها زندگی کند، لعنت می کرد. در همين ايام بود که زبيده مجددا ازدواج کرد. شوهر دوم او «رجب» نام داشت؛ مردی حدوداً ثروتمند با دو پسر و دو دختر از ازدواج سابق خويش. مصطفی نسبت به زبيده حسادت يک عاشق را از خود بروز می داد و از اين که مادرش به خاطر پول ازدواج کرده احساس تحقير شدگی می کرد. اما وقتی که ديد پدرخوانده اش برای زبيده شوهر خوبی است با او کنار آمد. پدر خوانده هم، که خود افسری در ارتش بود، برای او تبديل به دوستی شد که هميشه راهنمايي های مفيدی می کرد. اين مرد جوان برای پسر زبيده از غرور و احترام سخن می گفت. به او می گفت که هرگز نبايد بگذارد که کسی کتکش بزند، و هرگز نبايد تحقيری را تحمل کند. به خصوص بايد در مقابل تجاوز ديگران به غرور جنسی اش سخت مقاوم باشد. او به مصطفی چاقويي داد تا که در مواقع لزوم با آن از خود دفاع کند. اما، در عين حال، نصيحتش کرد که هرگز آن را بی موقع مورد استفاده قرار ندهد. از اين زمان به بعد مصطفی بيشتر اوقات را دور از خانه می گذراند چرا که با پذيرفته شدن در دورهء دوم دبيرستان وارد مدرسه آموزش نظامی شبانه روزی به نام «مناستير» شده بود.

    مدرسه مناستير، قرار گرفته در دشتی وسيع در بين سلسله کوههای نزديک مرزهای يونان و آلباني، و کمی دورتر از سربيا و بلغارستان، قرار داشت و، در نتيجه، دارای موقعيت سوق الجيشی مهمی بود. اين مدرسه مرکز اصلی آموزش های نظامی مقدونيه محسوب می شد و در عين داشتن فضايي روستايي دری را به سوی فرهنگ رنگارنگ سالونيکا گشوده داشت. ساختمان مدرسه که شکوه عمده ای داشت رو به قله ی چشمگير کوهستان ساخته شده بود؛ قله ای که يونانی ها آن را «پليستر» به معنی کبوتر می خواندند. و اين اسم در واقع به نرمی برف های زمستانی اين قله اشاره می کرد.
    مصطفی در اين جا بود که برای نخستين بار خود را درست در وسط برخوردهای جاری کشورش يافت. قدرت ترک ها در مقدونيه به دست چريک های يونانی و اسلاو روز به روز ضعيف تر می شد و، در چنين فضايي، وطن پرستی و رقابت های آتشين در بين دانشجويان مدرسه نظامی اوج می گرفت. نظرگاه های مختلف مدرسه را تکه تکه کرده بود و اختلافات و دعواها و توطئه های شديدی در آن جريان داشت که اغلب به خونريزی منجر می شد. قوی ترين دستهء داخل مدرسه از آن دانشجويان سالونيکايي بود که مصطفی کمال رهبر آن محسوب می شد اما زيرکانه چنين انتخاب کرده بود که در پشت صحنه کار کند و دور از دعواهای روزمره باشد. خاطره ای که تا سال ها بعد ذهن او را به خود مشغول می داشت به شبی مربوط می شد که در ميانه ی آن بيدار شده و پسری را ديده بود که بالای سر يکی از همدسته های او ايستاده و قصد دارد چاقويي را بر پيکر او وارد کند. پسر به موقع از خواب بيدار شد و توانست چاقو را از دست حمله کننده خارج کند.
    مصطفی برای نخستين بار از آنچه در جهان بزرگتر آن سوی ديوارهای مدرسه در جريان بود با خبر می شد. پسرها را داستان های قهرمانی و آوازهای حماسی مربوط به فتح مقدونيه به دست عثمانی به هيجان می آورد. اما اکنون شورش و سرکشی همه چيز را تهديد می کرد. در سراسر «روملی»، يونانی ها، سرو ها و بلغاری ها، برای آزادسازی سرزمين های تحت تسلط عثمانی می جنگيدند. در 1897 يونانی ها جبههء آزادی بخشی را در «کرت» گشودند و ترک ها نيز، متقابلاً، در سراسر روملی تجهيز شدند. مدرسهء «مناستير» نيز کاملا آماده شد. روزگاری بود که مردم به خيابان ها ريخته و صدای طبل ها و شيپورهاشان سربازان را به سوی خود می خواند. دانش آموزان مدرسه، با در دست داشتن پرچم ترک ها، در خيابان ها رژه می رفتند. چريک های ترک در کوهستان های اطراف تا پای جان می جنگيدند. يک شب مصطفی و يکی از دوستانش برای پيوستن داوطبانه به ارتش دست به فرار از مدرسه زدند. اما به زودی شناخته شده و به ناچار به مدرسه بازگشتند. اما همين تجربه آتش وطن پرستی و عشق شديد نگاهبانی از وطن را در جان کمال جوان شعله ور ساخت.
    روزهائی بود که داوطلبان خدمت سربازی از سراسر امپراتوری عثمانی به آن منطقه می آمدند و مصطفی از اينکه نمی توانست به آنها بپيوندند سخت ناراضی بود. او در مدرسه با شاعر جوانی به نام «عمر ناجی» دوست شده بود و در ايام تعطيلات به اتفاق هم برای تماشای قطارهايي که سربازان را به جبهه جنگ می بردند به ايستگاه راه آهن سالونيکا می رفتند. يک روز عصر، در ميان جمعيت حاضر در سکوی ايستگاه قطار، گروهی از شيخ ها و درويش ها را با شولاها و کلاه های نوک تيزشان ديدند که زنگ هايي را در دست داشتند و همراه با آن بر طبل ها می کوبيدند و نی های خود را می نواختند و مجموعهء گوشخراشی از صداها بوجود آورده و، در عين حال، در سکر و خلسه فرو رفته بودند. جمعيت اطراف آن ها هم به اين بيماری مسری دچار شده و به صورت يک هيستری دسته جمعی فرياد می کشيدند و غش می کردند. مصطفی اين صحنه را با نفرتی سرد تماشا می کرد و به عمر گفت که ديدن اين گونه صحنه ها او را غرق خجالت می کند. اينگونه بود که می شد ديد که ترس و نفرت او از هر گونه خرافهء مذهبی پا به جهان نهاده است.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  6. #16
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    مصطفی اگرچه در شرايط زندگی سختگيرانهء مدرسهء نظامی قوی می شد اما جز تمرينات عادی ژيمناستيک توجهی به ورزش های ديگر نداشت و ترجيح می داد که بيشتر به کارهای خود بپردازد. هنوز رياضيات مهم ترين درس مورد علاقهء او بود اما، در عين حال، ذهنش رفته رفته به سوی جاذبه های ديگری نيز کشيده می شد. «عمر ناجی» دوست داشت که شعرهايش را برای او بخواند و مصطفی، همچنان که به آن ها گوش می داد، به شباهت فراز و فرود واژه ها با ترانه های روملی که در کودکی ياد گرفته بود توجه می کرد. عمر چند کتاب هم به مصطفی داد که بخواند و بدينسان مصطفی متوجه وجود «چيزی به نام ادبيات» شده و رفته رفته علاقه اش به شعر جذب شد و حتی کوشيد خودش هم شعر بگويد، اما معلم رياضيات او را از اين هوسبازی منع کرد.
    رفيقی ديگر نيز آگاهی مصطفی به «چيزی به نام سياست» را موجب شد. اين رفيق «علی فتحی» نام داشت که مثل خود او اهل مقدونيه بود و از روستايي نزديک می آمد و رفتار خوشش را با ذهنی زنده و انعطاف پذير در آميخته بود. فتحی زبان فرانسه را بخوبی می دانست؛ درسی که مصطفی در آن چندان پيشرفتی نداشت. او که اين موضوع را تقصير معلم فرانسه اش می دانست تصميم گرفته بود که در نخستين بازگشت به خانه اين زبان را مستقلاً بياموزد و اکنون آشنايي با علی فتحی اراده او بر يادگيری اين زبان را دو چندان کرده بود. همچنان که دانش او در زبان فرانسه پيشرفت می کرد فتحی نيز او را با آثار فلاسفهء سياسی فرانسه ـ همچون روسو، ولتر، اوگوست کنت، دمولين و مونتسکيو ـ آشنا می کرد. به زودی اين دو همشاگردی با اشتياق تمام سرگرم مباحثه دربارهء عقايدی از اين استادان شدند که به مسايل کشور خودشان نيز مربوط می شد.
    مصطفی، که ديگر کودکی را پشت سر نهاده بود،دربازگشت به خانه مشغول چشيدن لذت هايي شد که در سالونيکا به دست می آمد؛ جايي که زندگی در آن گوناگون و رايگان بود. او، همراه با دوست جوانی از خانواده پدرخوانده اش به نام «فؤاد بولکا»، مشغول سر زدن به کافه های نزديک دريا شد ـ کافه هايي همچون اولمپوس، کريستال و يونيو که بيشترشان به دست يونانی ها اداره می شدند. آن ها کافه يونيو را بيشتر می پسنديدند چرا که با خريد يک ليوان آبجو مقداری هم مزه به آن ها داده می شد و، در نتيجه، لازم نبود که برای خريد غذا هم دست در جيب خود کنند. در ديگر کافه ها که مشروبات قوی تر را عرضه می داشتند آن ها تنها می توانستند مقداری بلوط ارزان قيمت را که فروشندگان دوره گرد می فروختند بخريداری کنند. همين موجب شد که عمر ناجی در يک گفتار اندوهناک شاعرانه بگويد: «زندگی چيست جز يک بلوط خشک؟» اما به هر حال اين نوع زندگی هرچه که بود، در مقابيسه با شيوهء زندگی ترکی، مزه ای فرانسوی داشت؛ آن هم در کافه هايي که هنوز در آن ها موسيقی ترکی جاری بود.
    در جستجوی ديدن مظاهر ديگری از زندگی فرانسوی معلمشان آن ها را به کلاس رقصی برد که محل رفت و آمد غيرمسلمانان بود. آنها در آنجا رقص های پولکا و والس را آموختند. اما مجبور بودند فقط با پسرهای ديگر برقصند چرا که دخترها اجازه حضور در اين کلاس را نداشتند. اما دخترها را می شد در آنسوی شهر، در کافه «شانتان» که برادر بزرگتر علی فتحی آن ها را با آن آشنا کرده بود به دست آورد. در اين کافه ارکستری وجود داشت که دختران جوان همراه آهنگ های آن می خواندند و می رقصيدند. زن ايتاليايي تنومندی هم آوازهای «ناپلی» می خواند. دختران ارمنی هم، با زنگ هايي که به دست و پای خود بسته بودند، رقص عربی می کردند. دخترهائی برای نوشيدن مشروب به سر ميزها می آمدند هيچ کدام مسلمان نبودند و اغلب مسيحی يا يهودی بو بی هيچ حجاب و کاملا در دسترس بودند. پسرها کمی که بزرگتر شدند راهشان به فاحشه خانه ها نيز کشيده شد. در اين جا مصطفای خوش بر و رو مورد تحسين زنان بود و آنها اغلب لطف خود را بدون دريافت پول نصيب او می کردند.
    بدينسان چگونگی زندگی جنسی مصطفی نيز رفته رفته نمودار شد. او پيش از آن که جستجو کند، جستجو می شد، و هرگز هم از اين امر اجتناب نمی کرد. از لحاظ احساسی پيش از آن که دوست داشته باشد دوست داشته می شد. مدتی هم عشق آتشين دختری جوان از خانواده ای خوب نسبت به مصطفی که به هنگام تعطيلات از مدرسه به او درس می داد به خودپسندی او دامن زد.
    با اين همه او در نگاه همشاگردانش آدمی منزوی بود و هنگامی که آن ها می کوشيدند تا ديوارهايي را که او به دور خود می کشيد خراب کنند و به نيات او پی ببرند، تنها می گفت: «من برای خودم کسی خواهم شد». بدينسان نوعی جاه طلبی هنوز جهت نايافته در او جوشيدن آغاز کرده بود.
    او امتحانات نهائی مدرسهء نظام را به خوبی به پايان رساند و در سيزدهم ماه مارچ 1899 وارد کلاس توپخانه در مدرسه جنگ «هريبيه» در استانبول شد.
    __________________




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  7. #17
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    بخش اول ـ ضعف و سقوط امپراتوری عثمانی
    فصل دوم ـ آموزش يک افسر
    استانبول، يا با نام قديمش قسطنطنيه، در سرآغاز قرن نو شامل دو شهر کاملاً مجزا از هم بود، در شمال «دماغهء طلايی»، بخش «پرا» قرار داشت که شهر مسيحيان محسوب می شد و در جنوب استانبول (يا اسلام بول) واقع بود که ساکنانش مسلمان بودند. و عبور از استانبول به پرا ـ که از طريق پل «گالاتا» انجام می شد ـ حکم گذشتن از يک جهان و وارد شدن به جهانی واقع در زمانه ای ديگر را داشت.
    استانبول، با رديف گنبدها و مناره ها و قصرهايش، بر منطقهء «سراگليو» گسترده بود و شهری قرون وسطايي محسوب می شد که معماری دوران رنسانس درقرن شانزدهم در آن به شکوفائی رسيد، اما اکنون ديگر کل آن ته تصويری رو به ويرانی بديل بشده بود؛ نوعی کندوی انسانی که در آن مردمان طی قرون متمادی زيسته، تکثير شده و در هم لوليده بودند. در بازارهای سرپوشيده و هزار توی خيابان هايش جمعيت موج می زد و بسياری از آن ها هم در حياط های گستردهء مساجد و اماکن مقدسه اش آرامش خود را جستجو می کردند. ديگر روزگار خوش اين شهر به پايان رسيده، شکوه شاهانه اش رنگ باخته و جلالش به روزگارانی رفته تعلق يافته بود. ديوارهايش ترک خورده و فرو می ريختند، رنگ خانه ها ورقه ورقه به زمين می ريخت، سنگفرش های خيابان ها و حياط ها ترک خورده بودند و از کف کوچه ها علف روييده بود. زنان، اشباحی پيچيده در چادر سياه بودند که آرام در پياده روها حرکت می کردند و غروب نشده در خانه هاشان گم و گور می شدند. مردانش ساکت، در زير سايهء متفرق درختان مو و بيد بر روی نيمکت قهوه خانه ها می نشستند و به صدای موذن هائی که پنج بار در روز از مناره ها برمی خاست گوش می دادند. شب که می شذ استانبول شبحی خفته بر ساحل دماغهء طلايی بود؛ هيکلی مرده که در سراسرش ترکان به خوابی شرقی فرو رفته بودند.
    «پرا» اما در آنسوی آب ها با چراغ های روشنش همچون برجی دريايي می نمود که بيينده را به شهری معاصر دعوت می کرد. خيابان هايش از اسکله های پر ازدحامش که پر از کافه و ميخانه بودند شروع می شدند و مستقيما از ميان دره های باريک ميان ساختمان های سبک ايتاليايي بالا می رفتند. در اين جا و آن جا دروازه های زيبای دو دهنه ه حياط ساختمان سفارتخانه ای يا قصر تاجر ثروتمندی راه می دادند ـ ساختمان هايي بزرگ و زيبا با باغ هايي که پله پله به سوی سواحل بسفر پايين می آمدند. پرا خود را آخرين کلام در تجدد می دانست، و هرآنچه را که حال و هوا و جاذبه های مغرب زمين بود با ابتذال سرخوش سرزمين «لوان» در هم آميخته بود. هتل هايش هر يک قصری بودند که در آن ها خانم ها و آقايان شيک پوش در حياط های پوشيده از درخت نخل به موزيک آرام ارکسترهای گوش می دادند. خيابان ها پر از درشکه های زيبا و تميز بودند. مغازه هايش آخرين محصولات پاريس و وين را به نمايش می گذاشتند. سرگرمی فراوان بود. تئاترها، سالن های موسيقی، کاباره ها و کلوپ های دکور شده به سبک فرانسوی که در آن مردان طبقات بالای جامعه به بازی پوکر مشغول بودند و در جريان آن شايعه های مختلف مربوط به بازار و قصر را برای يکديگر تکرار می کردند.
    «پرا» شهر خارجی ها بود و ثروت امپراتوری عثمانی هم در دست خارجی ها قرار داشت. شهر قدرت خود را از قانون کاپيتولاسيون می گرفت که بر اساس آن به خارجی ها امتيازات مختلفی اعطا شده بود. آن ها از پرداخت ماليات معاف بودند و در کار بازرگانی آزادی کامل داشتند و مجاز بودند مطابق با آداب هر مذهبی که دارشتند زندگی کنند، تابع قوانين خود باشند و کاری به قدرت مرکزی ترک ها نداشته باشند. اين امتيازات را در واقع سلاطين قبلی عثمانی به نفع خود وضع کرده بودند؛ در زمانه ای که عثمانی در حال گسترش بود و به بازرگانان خارجی نياز داشت تا بازارهای مغرب زمين را به روی آن بگشايند. اما اکنون زمانه ای فرا رسيده بود که غرب در حال گسترش بود و عثمانی به راه سقوط افتاده بود و، در نتيجه، آن قوانين تنها به نفع خارجی ها عمل کرده و به آن ها آزادی هائی را می بخشيد که هيچ ترکی از آن برخوردار نبود. در داخل دولت عثمانی هم خارجی هائی قدرتمند حضور داشتند و چنان زمام امور امپراتوری عثمانی را به دست گرفته بودند که ترک ها احساس می کردند ديگر در امور خود صاحب هيچ اختياری نيستند و اين کلام خارجی است که قانون را تعيين می کند. و بدين گونه بود که شهر متجدد پرا شهر کهن استانبول را بکلی تحت الشعاع خود قرار داده بود.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  8. #18
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    افراد خانواده فؤاد در «کوزگون جوک» زندگی می کردند؛ منطقه ای در ساحل آسيايي بغاز «بسفر» که در سطح آن خانه ها و باغات بزرگان عثمانی در لبه آب پراکنده بودند. يک روز، فؤاد دوستش مصطفی را به اين منطقه برد. اسماعيل فضيل بلافاصله در مصطفای جوان و سرزنده ويژگی هايي را يافت که با رفتار طبيعی خاص مردم سالونيکا توأم بود. او به مصطفی گفت که خانه ی آنها را خانه خود بداند و مصطفی هم رفته رفته در پدر فواد جانشينی برای پدری يافت که در کودکی از دست داده بود. او پايان هفته های خود را با اين خانواده می گذراند و به زودی احساس کرد که ديگر خود را غريبه حس نمی کند. او و فؤاد اغلب اوقات خود را با يکديگر می گذراندند و با کنجکاوی به گوشه و کنار اين شهر بی پايان سر می کشيدند. آنها مصمم بودند همهء آنچه را که دارد کشف کنند. آنگاه، اين کنجکاوی را پيشنهاد اسماعيل فضيل مبنی بر اينکه آن ها نقشهء کاملی از قسطنطنيه فراهم کنند تقويت کرد. دو دانشجوی مدرسهء نظام با قايق در «بسفر» و اطراف «دريای مرمره» می گشتند. آنها، در يک پايان هفتهء تابستانی، تصميم گرفتند به «پرينکی پو»، که بزرگترين جزيره مجموعهء موسوم به «شاهزاده» بود و نام خود را از شاهزادگانی که در آن زندانی و تبعيد شده بودند می گرفت بروند. از آنجا که میهمانخانه ها گران بودند، آنها تصميم گرفتند در منطقهء پر درختی که در کنارهء خليج شنی واقع بود و به اين جزاير حال و هوايي مدريترانه ای می بخشيد چادر بزنند. آن ها با خود غذا، وسايل آشپزی و روشن کردن آتش و به خصوص مشروب برده بودند. مصطفی می خواست مقداری آبجو تهيه کند که مشروب معمول او محسوب می شد اما فؤاد به اعتراض گفته بود که حمل مقدار کافی آبجو به علت سنگينی مشکل است و بهتر است به جای آن يک بطر «راکی» ببرند که عرق خام ترکی بود و به آن عصارهء باديان رومی می زدند و مصطفی تا آنزمان آن را نچشيده بود . عکس العمل او مثل هميشه بلافاصله و از سر کنجکاوی بود اما همين تجربه او را دچار عادتی کرد که از آن پس آزادانه به وسوسهء آن تن در داد.
    شبی مهتابی بود و دو جوان، گرم شده از غذا و عرق، دچار حالتی رومانتيک شدند. آنها، در ميانهء زيبايي طبيعتی که همراه با بوی جنگل و دريا و آسمانی پر ستاره احاطه شان کرده بود، نشسته و خسته تر از آن بودند که خوابشان ببرد. پس، برای هم به خواندن شعر مشغول شدند و روياهای عاشقانه خود را برای يکديگر تعريف کردند. مصطفی گفت: «فواد، مطمئن باش اگر من همان دقتی را که روی رياضيات کرده ام صرف شعر و نقاشی می کردم تو من را اسير چهارديوار ارتش نمی ديدی. من هر شب مهتابی از مدرسه می گريختم و به همين جا می آمدم تا شعر بنويسم و صبحگاه وقتی که نور به حد کافی می رسيد مشغول نقاشی می شدم».
    اما اين ها همه روياهايي گذرا بودند. مصطفی، پس از گذراندن يک سالی در ارتش (که «حربيه» خوانده می شد) و پرداختن به روياها و سرگرمی هايي جوانانه، در سال دوم مدرسهء نظام به کار جدی تحصيلی پرداخت و کوشيد تا ذهن خود را تقويت کرده و افکار مختلفی را که در آن موج می زدند سامان بخشد. امور ارتشی همچنان مورد توجهش بودند اما او رفته رفته به گستردن دانش خويش نيز آغازيده بود؛ در بهبود زبان فرانسه کوشش می کرد و اکنون می توانست روزنامه های فرانسه زبان را بخواند. او، در عين حال، مطالعهء آثار نويسندگان فرانسه را هم که «فتحی» در مدرسهء نظامی «موناستير» به او شناسانده بود، به صورتی عميق تر و با درکی بيشتر ادامه می داد. البته آوردن اين گونه کتاب ها در مدرسه نظام ممنوع بود و مصطفی مجبور بود که شب ها در خوابگاه مدرسه آن ها را به صورت پنهانی مطالعه کند. او همچنين به نوشته های «ناميک کمال» و ساير شعرای آزادیخواه ترک، که پيشاهنگان انقلابی که در راه بود محسوب می شدند و بردن نامشان حتی گناهی بزرگ محسوب می شد، علاقمند بود.
    در بيرون مدرسه با همشاگردانش تمرين بحث و خطابه می کرد. آنها اغلب، به ابتکار مصطفی کمال، به مسابقهء سخنرانی می پرداختند. او موضوعی را انتخاب می کرد و هر کس بايد در طول زمان معينی که او مراقبش بود در باره آن موضوع سخن بگويد. خود او در اين تمرين ها رفته رفته در راستای قانع کردن مخاطبين خوش ظرفيت مقتدرانه ای را به نمايش گذاشت. با اين همه او هنوز، از نظر سياسی، در آستانهء تجربه هائی گسترده تر ايستاده بود. در آن ميان ذهن خود را در گير افکار و عواطفی می يافت که هنوز آنها را به درستی درک نمی کرد ـ افکار و عواطفی که سرچشمهء عذاب های گسترندهء وجدان سياسی مردی جوان به شمار می رفتند. با گذشت زمان جاه طلبی های شخصی کمال و عشق او به وطنش در هم بافته می شدند و او به اين تشخيص آگاهانه می رسيد که شايد خود بتواند در جهت نجات و بازگرداندن احترام وطنش کاری انجام دهد.
    او در روزگاری به دنيا می زيست که واکنش هائی مستبدانه بر سر راه پيشرفت های آزاديخواهانه سد ايجاد کرده بود. از زمان انقلاب فرانسه، که او اکنون دربارهء آن دانشی بهم زده بود، امپراتوری عثمانی حرکتی ناهموار اما دايمی را از يک حکومت مذهبی قرون وسطايي به سوی يک دولت مدرن مبتنی بر قانون اساسی طی کرده و در سراسر قرن نوزدهم، با توقف هايي گاهگاهی، شکلی منسجم به خود گرفته بود. به خصوص که سلطان جوان و تحصيل کردهء عثمانی به نام عبدالمجيد، با صدور «فرمان تنظيمات» در سال 1839 و شروع دوره ی اصلاحاتی به سبک مغرب زمي،ن حقوق ملت را پذيرفته و وظيفه گزاری دولت نسبت به آن را تصديق کرده بود. البته اين امر به خصوص به خاطر فشار قدرت های غربی صورت می گرفت که عاقبت هم، نگران از وضعيت اقليت های مسيحی، در 1876 توانستند سلطان عبدالحميد دوم را، که مثل سلطان عبدالمجيد سلطانی مترقی محسوب نمی شد، وادارند تا تن به يک قانون اساسی مبتنی بر پارلمان بدهد.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  9. #19
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    پیش فرض

    سلطان عبدالحميد، از نظر اجتماعی اما در برخی از جهات معين، سنت مترقی تجدد و اصلاحات را ادامه داد ليکن از نظر سياسی و به خاطر ترسی که گاه تا حد جنون او را فرا می گرفت و به صورت سوء ظنی فراگير متوجه همه می شد، قادر نبود تا رژيم دموکراتيک را برای مدتی طولانی تحمل کند. در نتيجه، با اغتنام فرصت از جنگ با روسيه، در 1877 مجلس را منحل ساخت و برای يک نسل به عنوان پادشاهی خودکامه حکومت کرد. او در اين دوران نوعی دولت پليسی بوجود آورد که با موفقيت تمام آزادی های فردی، حق بيان و مطبوعات را سرکوب کرده و در اين راه از ماموران خفيهء متعددی استفاده می کرد. او به جای حکمراندن از منطقه «سراگليو»، که محل سلطنت پيشينيانش بود، به امنيت قصر «يولديز»، که ديوارهائی بيست فوتی آن را از جهان خارج جدا می کردند، و در فاصله ای مطمئن از شهر، پناه برده بود. آشکار بود که دير يا زود واکنش نسبت به اين بيداد و فساد ناشی از آن به صورت انقلابی زبانه خواهد کشيد. اما، در سراسر دوران حکومت خودکامهء او و تا رسيدن اين انقلاب، اصلاح طلبان سياسی يا به شهرهایي همچون پاريس و ژنو، که گهواره های سنتی آزاديخواهی محسوب می شدند، رفته و يا به صورت زيرزمينی زندگی می کردند. اين دولتمردان کميته هايي تشکيل داده و می کوشيدند تا نظر مغرب زمينیان را به خود جلب کنند و، در عين حال، به انتشار مقاله های تبليغاتی گوناگونی مشغول بودند که از طريق اداره های پست بيگانه و ديگر راه های شبيه به آن به داخل امپراتوری عثمانی فرستاده می شد. در عين حال، اکنون ديگر اصلاحات هم برای آنان کافی نبود و آنها برای رسيدن به مقصود خويش تنها به انقلاب و خلع ید از سلطان می انديشيدند. بدينسان، اصلاح طلبان قسطنطنيه که ناگزير به کار مخفی بودند رفته رفته اهدافی انقلابی پيدا کردند. طنز تاريخ آن که عاقبت هم خود نزديکان عبدالحميد، يعنی شاگردان جوان همان مدارس نظامی که او برای محافظت و تقويت رژيم خود برپا کرده بود نخستين اقدام را در جهت سرنگون کردن او انجام دادند. نخستين انجمن انقلابی مخفی در امپراتوری عثمانی به دست شاگردان مدرسه پزشکی ارتش سلطنتی در 1889 شکل گرفت. سالی که صدمين سالگرد انقلاب فرانسه محسوب می شد. مصطفی هنوز در مدرسه موناستير تحصيل می کرد که اصلاح طلبان، در 1896، دست به کودتایي نافرجام زدند. بلافاصله رهبران کودتا دستگير، محاکمه و به نقاط دور افتادهء امپراتوری تبعيد شدند و، به اين ترتيب، عبدالحميد موفق شد که جنبش انقلابی ترک ها را برای ده سالی به عقب اندازد.
    در سال 1902، هنگامی که مصطفی با درجهء ستوانی از مدرسهء نظام فارغ التحصيل شد، شکل گيری افکار سياسی اش شدت گرفت و، همانگونه که در گذشته با حرارات تمام به رياضيات و شعر پرداخته بود، آنک سرگرم مطالعهء تاريخ شد. او که به زندگی ناپلئون بناپارت علاقمند شده بود، وهر آنچه را که توانست در مورد زندگی و کارهای ناپلئون بدست آورد مطالعه کرد و، بدينسان، ناپلئون، با ملاحظاتی چند، تبديل به يکی از قهرمانان مصطفی کمال شد. او به مطالعهء آثار جان استوارت ميل نيز پرداخت و، در عين حال، تب شايع افکار «توده پسند» نيز در او نفوذ کرد. او، به همراه چند دوست همدرسه ای اش، کميته ای مخفی را بوجود آورد و به انتشار روزنامه ای دست نويس پرداخت که بيشتر مطالب آن را خودش می نوشت. هدف روزنامه افشای بدکاری های سياسی و اداری دولت بود.
    بزودی، باد خبر اين فعاليت ها را به قصر سلطنتی رساند؛ مدير مدرسه توبيخ شده و دستور يافت تا عليه گردانندگان اين جريان اقدام کند. او هم روزی سرزده وارد يکی از اتاق های درسی ساختمان دامپزشکی شد که مصطفی و دوستانش در آن مشغول تهيهء روزنامه شان بودند. اما، از آنجا که مزاجی ملايم داشت و، مثل بسياری از افسران قديمی تر، از سلطان هم چندان دل خوشی نداشت. تصميم گرفت که صحنه را نديده بگيرد و تظاهر به اين کند که نفهميده است اين جوانان چه می کنند. و تنها بخاطر انجام ندادن تکاليف شان تنبيه ملايمی را برای آن ها تعيين کرد که حتی آن هم اجرا نشد.
    __________________




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  10. #20
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    29

    Icon30

    در عين حال مصطفی اجازه نمی داد که علايق جديد سياسی اش در تحصيلات نظامی اش دخالت داشته باشد. ذهن او به زودی مشغول مسايل وسيع تر استراتژیک و تاکتيک هايي شد که قرار بود يک افسر وظيفه در آن ها مهارت داشته باشد. او تا دل شب در خوابگاهش بيدار می ماند و در وسط ديگرانی که به خواب رفته بودند با افکاری که در سرش می لوليد دست و پنجه نرم می کرد و تنها نزديکی های سحر به خواب می رفت. نتيجه آن بود که هر روز صبح، وقتی که شپيپور بيدار باش نواخته می شد افسر وظيفه ناچار می شد او را با تکان های شديد بيدار کند. همشاگردانش نيز او را هميشه در حال نوعی رويا پردازی دايمی می ديدند. اما چنين بود تا اين که نوبت به کلاس درس می رسيد و کمال در آنجا نشان می داد که از بقيه بيدار تر است و سئوالاتی را با معلم طرح می کرد که همشاگردانش را وامی داشت تا مغز خود را به کار اندازند. او به خصوص علاقهء شديدی نسبت به جنگ های چريکی پيدا کرده بود و در يکی از روزها با حالتی پيامبرانه با همکلاسان خود فکر فرضی انجام شورشی عليه پايتخت از سواحل آسيايي «بسفر» را در ميان گذاشت. مصطفی تحصيلات خود را در کالج نظامی در سال 1905، هنگامی که بيست و چهار سال بيشتر نداشت، به پايان رساند و به دريافت درجه سروانی نائل شد. او در خانه ای در محلهء «بايزيد» شهر استامبول سکونت داشت که آن را همراه با چند دوست ديگر از يک خانوادهء ارمنی اجاره کرده بود. و در اين خانه بود که دوستان مزبور فعاليت های سياسی خود را انجام می دادند. اين فعاليت ها البته بيشتر در حد گفتگو در مورد مسايل بود و شامل انتقاد از رژيم سلطنتی و مطالعهء «کتاب های ممنوعه» ای هم می شد که اکنون آنها تعداد زيادی از آنها را در خانه داشتند. در بين اين همخانه ها يکی از شاگردان اخراجی مدرسه نظام هم بود که چون جايي برای زندگی نداشت اتاقی را به او داده بودند. اين شخص عليه آنها خبرچينی کرد و با جعل يادداشتی آنها را به يک کافه نزديک خانه کشاند که در آنجا دستگير شدند.
    مصطفی، علي فؤاد و دو سروان ديگر به زندان افتادند و تک تک مورد بازجويي قرار گرفتند. با مصطفی بدرفتاری کردند اما علی فؤاد که آدمی دنيا ديده و مطلع از مقررات بود اعتراض کرد که او، به عنوان کسی که لباس سربازی سلطان را بر تن دارد، نبايد از کسانی که زير دستش هستند کتک بخورد؛ ترفندی که وقتی مصطفی از آن با خبر شد به بی تجربگی خود خنديد. مصطفی البته چندان نگران نتيجهء کار نبود اما مادرش به شدت اظهار نگرانی می کرد. او در زندان به نوشتن شعر و خواندن کتاب هايي که به صورت قاچاق به دستش می رسيد پرداخته و در مورد اين که پس از آزادی چه خواهد کرد می انديشيد.
    در طول چند ماهی که تحقيقات قضايي ادامه داشت زندانيان در بازداشتگاه نگاهداری می شدند. مدير کالج برای آنچه که از نظرش نوعی گمراهی جوانانه محسوب می شد مجازات اندکی را پيشهاد کرد که عاقبت هم مورد قبول واقع شد. افسران جوان آزاد شدند؛ با اين مجازات که به نقاط دور از پايتخت اعزام گردند. تصميم آن بود که آنها را به لشگرهای دوم و سوم که در «آدريانوپول» و «سولينيکا» مستقر بودند بفرستند و اگر آنها خود نمی توانستند تصميم بگيرند که هر يک به کجا منتقل شوند بايد اين کار را از طريق قرعه کشی انجام می دادند. اما آنها، به راهنمايي مصطفی، بلافاصله نظر خود را اعلام داشتند و سرعت تصميم گيری شان موجب برانگيخته شدن سوء ظن نسبت به اين امر شد که آنها از قبل نقشه ای دارند.
    به اين ترتيب، چندين نفر از افسران به نقاطی دور تبعيد شدند تا «نتوانند به آسانی وسيله ای برای بازگشت پيد ا کنند». مصطفی و علی فؤاد را به لشگر پنجم مستقر در شهر دمشق در سوريه فرستادند. در اين مورد واکنش مصطفی چنين بود: «مانعی ندارد؛ بگذاريد به اين بيابان برويم و در همانجا دولتی برپا کنيم».
    آن ها سوار کشتی شده و دو ماهی بعد در بندر بيروت پا به خشکی نهادند.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




صفحه 2 از 9 اولیناولین 1234 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •