مكتب اسلام علم مديريت را صرفا در چارچوب فن و حرفة عملي محصور نميكند ، بلكه به مسائل رواني و اخلاقي در محيط كار و فعاليت بيشتر اهميت ميدهد ، وقتي سلامت يك نظام و تشكيلات را رهين حاكميت همان اصول و مباني ميداند .
از آنجا كه هدف نهائي در نظام اسلامي ، تحكيم ارزشهاي الهي و تعميم عدالت در جامعه است ، بر دولتمردان و مسؤلان نظام فرض است كه زمينهها و قابليتهاي لازم را در ابعاد مختلف بوجود آورند و عوامل منفي و بازدارنده را شناسائي و در صدد محو و نابودي آن برآيند .
اگر قالبهاي ساختهشدة فرهنگ غرب و ساير بيگانگان از جهات مختلف سياسي ، اقتصادي و اداري شكسته نشود و از نو بر مبناي اصول و مباني خواست اسلام پي ريزي نگردند ، ريشههاي بجا مانده از نظام طاغوت مجددا جوانه ميزنند و عنقريبا ، دستتاوردهاي انقلاب و ارزشهاي متعالي اسلام را محو و بي اثر خواهند ساخت .
بديهي است كه در هر حركت بنيادي ، تحول نمادها و سيستمهاي دولتي در اولويت قرار دارند ، چون اگر دولت صالح باشد مردم نيز صالح خواهند شد و بلعكس اگر دولت فاسد باشد ميتواند مردم را فاسد و ناصالح بار آورد ، حتي نقش دولت در تربيت مردم از نقش خانواده هم بالاتر است . حضرت علي (ع) در اين رابطه ميفرمايند « الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم » شباهت مردم به حكومت حاكم بيشتر از شباهت مردم به پدران خويش است .
به لحاظ اهميت نقش زمامداران در اصلاح امور است كه اسلام تاكيد دارد حكومت بايد در دست انبياء و ائمه معصومين (ع) و فقهاء جامع الشرايط باشد چون انبيا و اولياي خدا افرادي صالح و متقي و از هوي و هوس و مقاصد مادي بدور ميباشند ، مآلا از هركس به زمام داري شايسته ترند .