بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 3 از 3 اولیناولین 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 27 از مجموع 27

موضوع: اميرمؤمنان على (عليه السلام) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته

  1. #21
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    30

    پیش فرض

    o ولتر فيلسوف فرانسوى
    مژده بهشت براى على (عليه السلام )
    عبدالرحمن سيوطى از علماى معروف اهل تسنن : (( على رضى الله عنه يكى از ده نفرى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنها مژده داده است و او برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و داماد و همسر فاطمه سرور زنان عالم (رضى الله عنهما) و يكى از پيشقدمان اسلامى و يكى از مشهورترين افراد شجاع و از معروف ترين زهاد و رساترين سخنوران و يكى از كسانى است كه قرآن را جمع و به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه كرد (204)
    o عبدالرحمن سيوطى
    على (عليه السلام ) مخالف فقر و همنشين فقرا
    دكتر قاسم حبيب جابر، نويسنده اهل سنت در اوايل كتابش با عنوان الاهداء، مى نويسد: (( اين كتاب را به كسى اهدا مى كنم كه در ميان فقرازيست ، ولى مخالف فقر بود، در ميان محرومان زندگى كرد، ولى با محروميت مخالفت مى كرد و با آن به ضديت بر مى خاست و با مردم و گروه هاى مختلف زندگى مى كرد و در حالى كه با طاغوت ها مخالف بود... به رهبر جنگاورى تقديم مى كنم كه نرمى و خشونت و رحمت و سختگيرى را جمع كرد و پيش از آن كه به سن بلوغ برسد به ميدان نبرد قدم گذاشت ... به كسى تقديم مى كنم كه به اسلام عظمت بخشيد و راهش را روشن ساخت .
    به پرسش گر زاهدى تقديم مى كنم كه شب را به عبادت و روز را به روزه تمام مى كرد. به شخصى تقديم مى كنم كه با درد و رنج غسل كرد و در مقابل بادهاى تند تهمت ها و ترديدها مقاومت نمود و در نهايت ... در برابر باطل ايستادگى كرد، و به كسى تقديم مى كنم كه به مبادى حق و عدل و نيكى و دوستى پاى بند ماند و از مخالفت با آنها خود را بر حذر داشت و بالاخره به امير مومنان على بن ابى طالب (عليه السلام )... شهيد حق تقديم مى كنم . (205) ))
    o دكتر قاسم حبيب جابر
    عدم گنجايش وصف على (عليه السلام ) در بيان
    هر سخنى درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) گفته شود كه او را در مكان و زمان محصور دارد، جز سخن پردازى و تربيت الفاظ نخواهد بود و آن هم الفاظى بسته و مرده كه روح معانى بدان در نتواند آمد (206) ))
    اى سرور من ! آيا اين سزاست كه به جاى فراهم آمدن به خدمتت ، درباره ات اختلاف پيدا كنند؟! بعضى از آنها تو را از دست دادند و تو را نيافتند، گروهى تو را از دست دادند و يافتند و فرقه اى تو را يافته آن كه از دست دادند بى شك ، اين شگفت حيرت زايى است (207) ))
    اين بود كه وقايع دست به دست هم دادند تا در تيرگى شبى كه ظلمتش ‍ عصرى از اعصار انسانى را فرا گرفته و جهالت و ظلم و تعدى گوش ها را مى خراشيد و همه را به ذلت وا مى داشت ، مردى به وجود بياورند كه جامع همه مكارم و موهبت ها و مزايا باشد، بدان گونه كه هر انسانى از داشتن چنين كمالاتى عاجز بماند، مگر اين كه هماورد نوابغ جهان قرار گيرد (208) . )) در ميان همين مردان انگشت شمار، على فرزند ابى طالب در ميان هاله اى از رسالت و سايه اى از نبوت مى درخشد (209)
    o سليمان كتانى مسيحى
    على (عليه السلام ) فراتر از توصيف
    در واقع براى هر مورخ و نويسنده اى هر اندازه هم كه با هوش و با شخصيت نكته سنج و نابغه باشد امكان ندارد كه حتى در هزار صفحه بتواند تصوير كاملى از بزرگان كه در رديف على (عليه السلام ) هستند بكشد و براى شما مجسم سازد و بتواند رويدادهاى مهمى را كه در دوران آن به وقوع پيوسته به نحو شايسته اى روشن سازد.
    پس آنچه را كه على (عليه السلام ) درباره آن فكر و دقت نمود، و اين شخصيت بزرگ عربى بين خود و خداى خود گفته و عمل كرده است از امورى است كه هرگز هيچ گوشى آن را نشنيده و هيچ چشمى آن را نديده است و البته آن خيلى بيشتر از آن است كه با دستش نمودار و يا با قلم و زبانش آشكار كرده است .
    بنابراين ، هر صورتى كه ما از او ترسيم و نقاشى كنيم ، مسلما تصوير ناقص ‍ خواهد بود (210) ))
    قهرمانى هاى على (عليه السلام )
    قهرمانى هاى امام على (عليه السلام ) فقط منحصر به ميدان هاى كارزار نيست ، بلكه او در روشن انديشى (اشاره به ساحت انديشه )، پاكى وجدان سحربيان ، عمق و كمال انسانيت ، شور و حرارت ايمان (ساحت عاطفه و عرفان ) بلندى همت و فكر، ياورى و هوادارى از رنجيده ها در قبال جفا كاران و فروتنى در مقابل حق (ساحت عمل )، هر كجا كه تجلى كند، نيز قهرمان بود (211) .
    O ميخائيل نعيمه
    آرزوى ديدار على (عليه السلام )
    اى روزگار! تو چه مى شد اگر تمام نيروهاى خود را بسيج مى كردى ، و در هر عصرى و زمانى بزرگ مردى چون على (عليه السلام )، با همان عقل و دهان و قلب ، با همان زبان و همان شمشير به جهان ارمغان مى دادى (212) ؟ )) .
    من هنگامى كه از مدرسه خارج مى شدم يا بهتر بگويم فرار مى كردم ، به حفظ سوره هاى قرآن و خطبه ها و مواعظ امام على (عليه السلام ) در زير درخت بلوط مى پرداختم . با چنين حال و هوايى ، چگونه مى توانستم درباره نهج البلاغه چيزى ننويسم (213) )) .
    كارلايل ، فيلسوف انگليسى ، كسى است كه هرگاه در مباحث اسلامى به ياد على بن ابى طالب (عليه السلام ) مى افتد، شخصيت علوى او را دستخوش ‍ هيجانى عميق مى كند و به او نيرو مى بخشد كه از قلمرو بحث علمى خشك خارج مى سازد و در آسمان شعر به پرواز در مى آيد. اين جاست كه از نوك قلم او حقايقى درباره دلاورى هاى على (عليه السلام ) ترواش مى كند (214) . اما بارون كاراديفو، كسى است كه هرگاه از على (عليه السلام ) گفت و گو مى كند، خون گرم حماسه ، در رگ هايش به جريان مى افتد و قلم محقق حالت شاعرانه به خود مى گيرد و همراه تحقيق ، حماسه از آن تراوش ‍ مى كند (215) )) .
    O جرج جرداق مسيحى
    شهيد عظمت
    على بن ابى طالب از دنيا رفت در حالى كه شهيد عظمت خود بود. على از اين دنيا چشم بر بست ، باز زمزمه نماز در لبانش . او رخت از اين دنيا بر چيد، با اشتياق به پروردگارش . عرب ، حقيقت مقام اين مرد را نشناخت تا آنگاه كه مردانى از همسايگان فارس آنان كه سنگ ريزه را از جواهر تشخيص ‍ مى دادند، شخصيت او را (تا حدودى ) به جاى آوردند (216) .
    O جبران خليل جبران
    سرور زاهدان
    او (على (عليه السلام )) دست پرورده رسول و فرزند تربيت يافته اوست )) او على (عليه السلام ) فقيه بزرگ است ، كه از نظر طالبان نور حقيقت ، راى او صاحب ترين آراى خلق است . او امير و سرور زاهدان قبل و بعد از خودش مى باشد (217)
    o پولس سلاله شاعر مسيحى
    اقبال و على (عليه السلام )

    اى سر نبوت محمد اى وصف تو مدحث محمد
    بى تو نتوان به او رسيدن بى او نتوان به تو رسيدن (218)
    و نيز:
    از رخ او فال پيغمبر گرفت ملت حق از شكوهش فر گرفت (219)
    و نيز:
    ذات او دروازه شهر علوم زير فرمانش حجاز و چين و روم (220)
    عظمت على (عليه السلام )
    بى شك على بن ابى طالب - كرم الله وجهه - يكى از كسانى است كه عمرشان در خدمت به انسان ها صرف شده است و بلكه او بزرگ ترين آنان است . و براستى عين شرف ، علم ، خلق و شجاعت و... بوده است (221)
    o حبشى فتح الله الحفناوى
    معدن حكمت و اخلاص
    على (عليه السلام ) داراى شخصيت پر جاذبه اى است كه قلم مورخان و راويان در طول تاريخ پيرامون شخصيت او به حركت در آمده اند و زهاد به راهنمايى هاى او راه سلوك را يافته اند و در زير پرچم او ادب طلبان تاديب شده و در طول تاريخ مجادلات و انديشه هاى گوناگون پيرامون شخصيت او ارائه شده است كه همه آنها جز به خاطر تعالى شخصيت و عقلانيت آشكار او نبوده است ... او داراى قلبى عظيم و اخلاصى شديد و ايمانى قوى بوده است . او تمام توان خود را در راه دين جديد و براى خشنود ساختن پسر عموى پيامبرش به كار بست و در اين راه خود را فانى ساخت ...
    حكمت نزد على داراى معناى زياد مبناى زيبايى است ... او البته پيش از هر چيز در مواعظش حكيم است (222) ))
    o فؤ اد بستانى لبنانى
    همسايه خدا
    من از اين راز دنيا سر در نمى آورم كه چرا بعضى از افراد از زمان خودشان اين قدر جلو هستند.
    (( به عقيده من على بن ابى طالب مال آن زمان نبود؛ يعنى آن زمان ارزش ‍ على را نداشت ، على قبل از زمان خودش متولد شده بود ))
    فى عقيدتى ان على بن ابى طالب اول عربى جاور الروح الكليه و سامرها؛ به عقيده من على بن ابى طالب اول شخصى است از عنصر عرب كه هميشه در كنار روح كلى عالم است ؛ يعنى همسايه خداست و او مردى بود كه شب ها با روح كلى عالم به سر مى برد (223) .
    O جبران خليل جبران مسيحى (224)
    فضايل در حد كمال
    جمعت فى صفاتك الاضداد فلهذا عزت لك الانداد
    اضداد در تو يك جا جمع شده اند.
    زاهد حاكم حليم شجاع ناسك فاتك فقير جواد
    هم حليمى در نهايت درجه حلم و (هم ) شجاعى در نهايت درجه شجاعت ؛ خون ريزى در نهايت درجه خون ريزى - در جايى كه بايد خون كثيفى را ريخت - و عابد هستى در منتها درجه عبادت ؛ فقيرى و جواد! ندارى و بخشنده هستى ، ندارى و آن چه به دستت مى آيد مى بخشى .
    خلق يخجل النسيم من العطف و باءس يذوب منه الجماد
    در يك جا اخلاق تو آن چنان لطيف و رقيق و آن چنان نازك است كه نسيم از لطافت اين اخلاق ، شرمسار است ، و آن چنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهده اى دارى كه سنگ ها و جمادات و فلزات در برابر آن ، آب مى شوند. روح تو آن نسيم لطيف است يا اين قدرت و صلابت و قوت ؟ تو چگونه موجودى هستى (225) ؟!
    O صفى الدين حلى
    ثبات شخصيت على (عليه السلام )
    على (عليه السلام ) فلسفه كارل ماركس را نقص كرد، براى اين كه على (عليه السلام ) در كوخ همان جور زندگى مى كرد كه در كاخ ، و در كاخ همان طور زندگى مى كرد كه در كوخ (مقصود كاخ واقعى نيست )؛ يعنى على (عليه السلام ) در پست عملگى همان طور فكر مى كند كه در پست خلافت (226) .
    O على الوردى
    رياست فداى سنت
    امام على (عليه السلام ) تنها كسى است كه خلافت (حكومت ) را فدا كرد (227) تا سنت محمدى را كه پسر عمويش و برادرش محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله آورده بود، حفظ كند (228)
    o دكتر محمد تيجانى سماوى
    تجلى نور على (عليه السلام )
    امتيازات انسانى على (عليه السلام ) از لحاظ عظمت و جلال و شهرت در آن حد اعلاست كه شرح و بحث و تفصيل آن ها ناروا و بيهوده است ... من چه بگويم در حق مردى كه دشمنانش نتوانستند عظمت و فضايل او را منكر شوند و همه آنان به برترى شخصيت او اعتراف نمودند. تو خود مى دانى كه بنى اميه زمامدارى اسلام را در شرق و غرب زمين به دست آوردند و به هر نوع حيله گرى در خاموش ساختن نور او كوشيدند و هر گونه لعن و افترا را براى على در روى منابر ترويج نمودند. هر كس كه او را مدح و توصيف مى كرد، مورد تهديد قرار مى گرفت . هر روايتى كه فضيلت على را بازگو مى كرد، ممنوع ساختند. حتى از نامگذارى كودكان به نام على (عليه السلام ) جلوگيرى كردند. اين همه اقدامات و تلاش ها جز ظهور عظمت و جلالت و شخصيت على (عليه السلام ) نتيجه اى نداد... در حقيقت اين همه تقلاها و نابكارى هاى بنى اميه مانند پوشانيدن آفتاب با كف دست بود!!

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  2. #22
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    30

    پیش فرض

    رئيس همه فضيلت ها
    من چه بگويم درباره مردى كه همه فضيلت ها به او منتهى مى شود و هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مى سازند. آرى ، اوست رئيس ‍ همه فضيلت ها... من چه بگويم درباره مردى كه اهل همه مذاهب غير اسلامى كه در جوامع اسلامى زندگى مى كنند (و اطلاعى از شخصيت او دارند) به او محبت مى ورزند و حتى فلاسفه اى كه از ملت اسلامى نيستند، او را تعظيم مى نمايند (229) ...
    o ابن ابى الحديد
    على (عليه السلام ) زاهدترين
    زاهدتر از على در جهان نيامده است (230)
    على پيشينيان را فراموشاند و بعدى ها را در زحمت انداخت .
    مردم سيره و روش او را وسيله ملامت و سركوب خلفا، قرار مى دادند (231)
    o عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى
    كيمياى خاك پاى على (عليه السلام )
    پيامبر فرمود: (( سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، اگر گروهى چند از امت من درباره تو نمى گفتند آنچه را كه ترسايان درباره فرزند مريم گفتند، امروز در فضل تو سخنى مى گفتم كه به هيچ گروهى از مسلمانان گذر نكنى مگر آن كه خاك پايت را براى تبرك برگيرند (232))) .
    فضائلى كه درباه على بن ابى طالب (عليه السلام ) رسيده ، درباره هيچ يك از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله نرسيده است (233) .
    o احمد بن حنبل
    اگر مرتضى على (عليه السلام ) حقيقت حال و باطن امر خويش را ظاهر مى ساخت مردم كافر مى شدند، و همه به شبه خدايى نزد او به سجده مى افتادند، از فضل و منقبت وى همين بس كه درباره او بعضى شك نموده اند كه آيا از خداست يا از خلق (234)
    على حبه جنه امام الناس و الجنه
    وصى المصطفى حقا قسيم النار و الجنه
    اذا فى مجلس ذكروا عليا و سبطيه و فاطمه الزكيه
    فاجرى بعضهم ذكرى سواه فايقن انه سلقلقيه
    اذا ذكروا عليا او بنيه تشاغل بالروايات العليه
    يقال تجاوزا يا قوم هذا فهذا من حديث الرافضيه
    برئت الى المهيمن من اناس يرون الرفض حب الفاطميه
    على آل الرسول صلوه ربى و لعنته لتلك الجاهليه
    دوستى على سپر آتش دوزخ است . او امام انسان ها و جنيان است .
    او در حقيقت وصى مصطفى و تقسيم كننده بهشت و دوزخ است (235) .
    زمانى كه در مجلسى ياد على و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام ) مى شود بعضى از دشمنان به خاطر آن كه مردم را از ذكر و ياد آل محمد صلى الله عليه و آله منصرف كنند ذكر ديگرى به ميان مى آورند. پس يقين كنيد آن كس كه مانع ذكر اين خانواده مى شود زاده زن بدكار است ، آن ها روايات بلند و طولانى نقل مى كنند تا ذكر على و فرزندان او در ميان نيايد و گفته مى شود: اى قوم ! از اين سخنان بگذريد، زيرا اين سخن رافضى هاست . (من كه امام شافعيه هستم ) بيزارى مى جويم به سوى خدا از مردمى كه رافضى بودن (و دورى از حق ) را در دوستى فاطمه (عليه السلام ) مى بينند، صلوات پروردگارم بر آل رسول باد، و لعنت خداوند بر اين نوع جاهليت . (لعنت بر كسانى كه دوستان آل محمد صلى الله عليه و آله را رو گردان از حق مى خوانند (236) )
    قالوا ترفضت قلت كلا ما الرفض دينى و لا اعتقادى
    لكن توليت غيرشك خير امام و خير هاد
    ان كان حب الوصى رفضا فاننى ارفض العباد (237)
    به من گفتند رافضى شدى (از حق رو گرداندى ) گفتم : هرگز دين و اعتقاد من رفض نيست .
    ليكن دوست مى دارم بدون شك بهترين امام و بهترين هادى را.
    اگر معناى رفض ، دوستى وصى پيامبر (على بن ابى طالب (عليه السلام )) است پس به درستى كه من رافضى تر از همه مردم هستم .
    o محمد بن ادريس شافعى (پيشواى مذهب شافعى )
    درباره هيچ يك از صحابه ، رواياتى با اسناد صحيح مانند على (عليه السلام ) وارد نشده است (238)
    o قاضى اسماعيل و نسائى و نيشابورى
    زينت خلافت
    آن حضرت به خلافت زينت داد، نه آن كه خلافت سبب زينت وى شده باشد (239)
    o احمد بن حنبل
    دو سوال
    1. وقتى كه از ابوعبدالرحمن خليل بن احمد فراهيدى بصرى ، استاد سيبويه پرسيدند: به چه دليل على (عليه السلام ) (( امام الكل فى الكل )) است ، در جواب پاسخ گفت : به اين دليل كه همگان به على بن ابى طالب (عليه السلام ) نيازمندند و او از همگان بى نياز (240) .
    2. هنگامى كه از خليل بن احمد سوال شد: درباره امير مومنان على بن ابى طالب (عليه السلام ) چه مى گويى ؟ گفت : چه بگويم در حق كسى كه دوستان او مناقب وى را از ترس كتمان نمودند و دشمنان وى آنها را از روى حسد و كينه پنهان كردند، آن گاه مناقب وى بين اين دو كتمان ظهور كرد و آشكار شد و مشرق و مغرب روى زمين را پر كرد. (241)

    من از نظام شنيدم : سخنى درباره على بن ابى طالب (عليه السلام ) محنت است ، زيرا اگر گوينده ، حق او را وفا كند غلو كرده است و اگر از حق او بكاهد جفا كرده است . هسته مركزى متوسط بين وفا و جفا دقيق و تيز است و دسترسى به آن جز براى ذكى سخت است (242) .
    o جاحظ
    ابعاد شخصيت على (عليه السلام )
    من در شگفتم از مردى كه گفتارش در جنگ نشان آن است كه خوى وى طبع شير و پلنگ است و از همان موقف معين ، گفتارى در پند و اندرز دارد كه نشان آن است كه خوى وى طبع راهب تارك دنياست كه اصلا خونى نريخته است . گاهى در صورت بسطام بن قيس شيبانى و عتيبه بن حارث يربوعى و عامربن طفيل عامرى ، ظهور مى كند و زمانى در صورت سقراط حبر يونانى و يوحنا معمدان و مسيح بن مريم الهى ظاهر مى شود (243)
    o ابن ابى الحديد معتزلى
    قاطعيت در برخورد با فتنه ها
    در مقابل اين همه مشكل و پريشانى اوضاع و در برابر تمام فتنه هايى كه امام با آنها درگير بود، لحظه اى براى على (عليه السلام ) در ايمان به خداوند و تبعيت از حق و بر پاداشتن آن شك و سستى دست نداد، بر راه راست پيش ‍ رفت و هرگز از اين طريق منحرف نشد، در برابر حق ، كم و زياد، فيروزى و شكست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مى ديد، بدون ملاحظه عاقبت كار و حساب برد و باخت نظامى و سياسى ، به سوى آن با قدم هاى محكم پيش مى رفت . على (عليه السلام ) از معدود مردانى است كه در راه حقگزارى به اين امر نمى انديشيد كه سرانجام اين كار و منتهى اليه اين راه مرگ است يا زندگى ، غلبه است يا شكست .
    تنها هدف ثابت امام در سراسر ايام زندگى اين بود كه خداوند از او راضى و ضميرش خشنود باشد (244)
    o دكتر طه حسين
    ابوبكر و على (عليه السلام )
    مرا به حال خو واگذاريد و از من دست بكشيد كه من بهترين شما هستم در حالى كه على در ميان شماست (245) .
    شنيدم سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه فرمود: لا يجوز الصراط اءحد الا من كتب له على الجواز؛ هيچ كس بر صراط نمى گذرد جز كسى كه على (عليه السلام ) گذرنامه براى او صادر كرده است(246))) .
    در كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر شافعى (ج 2) از عايشه دختر ابى بكر نقل مى كند، كه در كنار پدرم نشسته بودم و جمعى از آن جمله على بن ابى طالب . پدر دقيقا به چهره على (عليه السلام ) مى نگريست . گفتم : پدر! چرا اين قدر در چهره على خيره شده اى ! گفت : شيندم از حبيب خدا رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: نگاه كردن به چهره على عبادت است (247) .
    علامه محب الدين طبرى و ديگر علماى سنى از ابوبكر نقل كرده اند كه گفت : ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله خيمه اى بر افراشته و در حالى كه بر قوسى عربى تكيه نموده و على و فاطمه و حسن و حسين در داخل خيمه اند، فرمود:
    يا معشر المسلمين ، انا سلم لمن سالم اهل الخيمه ، حرب لمن حاربهم ، و ولى لمن والاهم ، لا يحبهم الا سعيد الجد طيب المولد، و لا يبغضهم الا شقى الجد ردى ء الولاده ؛
    اى گروه مسلمانان ! من با كسى كه با اهل خيمه سازگار باشد، سازگارم و با جنگ كننده با آنها مى جنگم و با دوست داران ايشان دوستم ، آنها را دوست ندارد، مگر سعيد زاده پاك سرشت و دشمن ندارد مگر شقى زاده بد سرشت . (248)
    تكيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف
    ابن ابى الحديد به روايت از شعبى نوشته است : در حالى كه ابوبكر بر بالاى منبر مشغول خطابه خواندن بودن حسن بن على برخاست و خطاب به ابوبكر فرمود: (( انزل عن منبر ابى (مجلس ابى )؛ از منبر پدرم پايين بيا )) .
    ابوبكر گفت : صدقت و الله انه لمنبر ابيك (مجلس ابيك ) لا منبر ابى ؛
    راست گفتى به خدا سوگند! همانا اين منبر - يا مجلس - پدر تو (على بن ابى طالب (عليه السلام )) است ، نه منبر پدر من .
    و در نقل قندوزى از دار قطنى اين اضافه آمده كه : ابوبكر حضرتش را بر زانو نشانيد و به گريه افتاد.
    پس على (عليه السلام ) فرمود: والله اين سخن از ناحيه من نبود.
    ابوبكر گفت : راست گفتى والله من تو را متهم نمى كنم . (249)
    ابوبكر: على عتره رسول الله صلى الله عليه و آله
    يعنى على (عليه السلام ) از آن كسانى است كه پيامبر امت را وادار و تاكيد به تمسك بدانها و پيروى از آنها فرمود، زيرا آنان ستارگان رهنمودند و كسى كه بدانها اقتدا نمايد، هدايت خواهد شد. (250)
    علامه محب الدين طبرى و ديگران از ابن عباس روايت نموده كه ابوبكر و على (عليه السلام ) به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند وارد محل قبر شوند، على (عليه السلام ) از ابوبكر خواست اول او وارد گردد، اما ابوبكر گفت :
    ما اءتقدم رجلا سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : على منى كمنزلتى (بمنزلتى ) من ربى ؛ من تقدم و پيشى نمى گيرم به مردى كه شنيد رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اش فرمود: مقام و منزلت على (عليه السلام ) نسبت به من ، همانند مقام و منزلت من نسبت به پروردگار است (251) . ))
    ابوبكر، هنگامى كه ابوعبيده جراح را براى احضار على (عليه السلام ) فرستاد، گفت : يا اءبا عبيده اءنت اءمين هذه الامه ، اءبعثك الى من هو فى مرتبه من فقدناه بالامس ، ينبغى اءن تتكلم عنده بحسن الادب ...؛
    اى ابو عبيده تو امين امتى ، به دنبال كسى مى فرستمت كه در مرتبه كسى بود كه ديروز او را از دست داديم (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ) سزوار است كه با حسن ادب در نزد او سخن بگويى و با او حرف بزنى (252))) .
    عمر و على (عليه السلام )
    على (عليه السلام ) مردى نيست كه پس از رسيدن به خلافت افراد قبيله خود را بر عربستان و كشورهاى اسلامى مسلط كند مگر اين كه در بين افراد مزبور كسانى باشند كه على از لحاظ ديانت و امانت و صداقت آنها را براى حكومت بلاد اسلامى صالح بداند كه در اين صورت جايز است حكمران شوند و من قضاوت على بن ابى طالب را در مورد انتخاب حكمران ها اعم از اين كه افراد قوم و خويش او باشند يا ديگران درست مى دانم (253)
    دو نفر اعرابى نزد عمر براى مرافعه و شكايت مى آيند. عمر رو به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) كرده از وى مى خواهد كه بين آن دو قضاوت كند. يكى از آن دو نفر بر مى خيزد و مى گويد: اين آدم بين ما دو نفر داورى كند؟ عمر خشمگين مى شود و با پرخاش به او مى گويد:
    واى بر تو! مى دانى اين كيست ؟ هذا مولاى و مولى كل مومن و من لم يكن مولاه فليس بمومن ؛ اين مولا و سرور من و سرور هر مومنى است و هر كه او سرور و مولايش نباشد، پس مومن نيست (254))) .
    پيامبر و لقب اميرالمؤ منين
    علامه محقق شيخ عبيدالله آمرتسرى حنفى از طريق حافظ ابن مردويه اصفهانى از سالم (غلام آزاد شده على (عليه السلام ) نقل نموده كه گفت : همراه على (عليه السلام ) در زمينى كه آن را كشت مى نمود بودم ، پس ‍ ابوبكر و عمر بدان جا آمدند و گفتند:
    السلام عليك يا اميرالمؤ منين رحمة الله و بركاته .
    بدانها گفته شد: در دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله با خطاب (( يا اميرالمؤ منين )) به على سلام مى كنيد؟!
    عمر گفت : پيامبر اين چنين به ما امر كرد و دستور داد (255) .
    عمر: به على اسائه ادب نكنيد!

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  3. #23
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    30

    پیش فرض

    متقى حنفى در كنزل العمال ، ج 6، ص 393 از ابن عباس نقل كرده است كه گفت :
    شنيدم عمر بن خطاب را كه مى گفت : مبادا اسائه ادب به على بن ابى طالب بكنيد، به تحقيق از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه صفاتى براى على ذكر مى كرد كه اگر يكى از آنها در خاندان خطاب باشد، براى من بهتر است از آنچه آفتاب بر آن بتابد، همانا من و ابوبكر و ابوعبيده همراه با چند تن از اصحاب ، به ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتيم . كنار خانه ام سلمه رسيديم ، على (عليه السلام ) در آن جا ايستاده بود. گفتيم : اجازه ورود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواهيم ، گفت : صبر كنيد، آلان مى آيد.
    پس رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، فورا به احترامش برخاستيم ، ديديم حضرت بر على (عليه السلام ) تكيه زده است ، سپس دست مباركش ‍ را بر دوش على (عليه السلام ) زد و فرمود:
    (( يا على ! تو نخستين ايمان آورنده از مومنان هستى و تو به ايام خدا از ديگران داناترى و تو به عهد و پيمانت با وفاترى و تو بهتر از همه بيت المال را بالسويه تقسيم مى كنى و تو نسبت به امت و رعيت مهربان تر از ديگرانى و مصيبت تو از همه دردناك تر است .
    يا على ! تو يار و غمخوار منى و تو مرا غسل مى دهى و تو مرا به خاك مى سپارى و تو در هر محنت و مصيبتى پيشقدم تر از ديگرانى و تو هرگز پس ‍ از من مرتد و كافر نمى شوى و تو با لواى حمد پيشاپيش من در روز رستاخيز گام بر مى دارى و از حوضم پاسدارى مى كنى (256) )) .
    نور رخسار على (عليه السلام )
    خوارزمى در صفحه 230 مناقبش از عثمان بن عفان نقل مى كند كه عمر بن خطاب گفت : همانا خداى متعال فرشتگانى را از نور رخسار على بن ابى طالب (عليه السلام ) آفريده است كه او را تسبيح و تهليل مى كنند )) .
    و نيز خوارزمى حنفى در تاريخش (ج ، ص 97) اين روايت را به تفصيل بيشترى نقل مى كند و آن را به هر سه خليفه نسبت مى دهد كه عثمان گفت : شنيدم عمر را كه مى گفت : ابوبكر بن ابى قحافه گفت :
    شنيدم رسول خدا (عليه السلام ) را كه فرمود:
    ان الله خلق من نور وجه على بن ابى طالب ملائكه يسبحون و يقدسون و يكتبون ثواب ذلك لمحبيه و محبى ولده ؛ همانا خداى متعال از نور سيماى على بن ابى طالب ، فرشتگانى خلق كرده است كه او را تسبيح و تقديس مى كنند و ثواب آن را براى دوستدارانش و دوستداران فرزندانش ‍ مى نويسند (257) )) .
    سنگينى ايمان على (عليه السلام )
    عمربن خطاب : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
    (( اگر هفت آسمان و هفت زمين در يك كفه ترازو گذاشته شود و ايمان على (عليه السلام ) در كفه ديگر، ايمان على (عليه السلام ) فزونى خواهد داشت . (258)
    خليفه ثانى هنگامى مرگش در مورد امير مومنان على (عليه السلام ) گفت :
    قد كنت اجمعت بعد مقالتى لكم ان اولى امركم رجلا هو احراكم ان يحملكم على الحق و اشار بيده الى على عليه السلام ... (259)
    من مى خواستم بعد از سخنانم براى شما، آزاد مردى را برايتان خليفه نمايم كه جوانمردترين شماست ، او با رهبرى خود جامعه مسلمين را به سوى حق مى كشاند، و آن گاه با دستش به طرف على (عليه السلام ) اشاره كرد...
    و در جاى ديگر از او آمده است : اگر على را خليفه كنند، او مردم را به راه راست هدايت مى كند (260) و بالاخره در فراز ديگرى از سخنانش آمده است :
    اجرؤ هم و الله ان وليها ان يحملهم على كتاب الله و سنه نبيهم لصاحبك ، اما ان ولى امرهم حملهم على المحجه البيضاء و الصراط المستقيم : (261)
    اى ابن عباس ! با جرئت ترين اين افراد (اهل شورا) كه بتواند مردم را مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر رهبرى كند، صاحب تو على (عليه السلام ) است ، چنانچه او متصدى امور مردم بوده و به خلافت برسد، جامعه را به راه صحيح و مستقيم وادار مى سازد!! (262)
    عجز مادر گيتى از آوردن فرزندى چون على (عليه السلام )
    عمربن خطاب :
    عجزت النساء ان تلدن مثل على بن ابى طالب و لولا على لهلك عمر؛
    زنان روزگار عاجزند همانند على بن ابى طالب را بياورند، اگر او نبود، عمر هلاك مى گشت )) (263)
    اعترافات عمر
    ما در اين بخش از بحث خود، به چند نمونه ديگر از اعترافات خليفه ثانى اشاره مى كنيم :
    عمر مى گويد: (( لو لا على لهلك عمر )) . (( لا بقيت لمعضله ليس ‍ لها ابوالحسن (عليه السلام )) ). (( لا يفتين احد فى المسجد و على حاضر )) . (( اقضاكم على )) . (( لا ابقانى الله بارض لست فيها يا ابا الحسن ! )) . (( لا ابقانى الله بعدك يا على )) . (( اللهم لاتنزل بى شديده الا و ابوالحسن الى جنبى ))
    اگر على نبود عمر هلاك مى گرديد!!
    - من در هيچ مشكلى نباشم ، مگر اين كه على حضور داشته باشد.
    - هيچ كس حق ندارد با حضور على در مسجد فتوا بدهد.
    - در علوم قضا نيز على از همه داناتر است .
    - يا على ! خدا مرا بعد از تو نگه ندارد.
    - خداوند! براى من مشكلى نرسان ، مگر اين كه على در كنارم باشد.
    اينها نمونه بسيار معدودى از اعترافات عمر است در ارزش علمى و فضايل آن حضرت ، كه به طور صريح ، برترى آن بزرگوار را به ديگران نشان مى دهد (264) .
    و گفتند: اى اميرالمؤ منين (عمر) آيا مى شود كه وصيت كنى ، گفت : پس از آن سخنان كه با شما گفتم مصمم شدم كه بنگرم و كارتان را به مردى سپارم كه بهتر از همه ، شما را به راه حق مى برد و به على (عليه السلام ) اشاره كرد (265) .
    على (عليه السلام ) عين الله و يدالله
    در زمان خلافت عمر جوانى حضور او رفت و از على (عليه السلام ) شكايت كرده گفت : من در طواف كعبه بودم كه على (عليه السلام ) مرا با سيلى زد.
    عمر على (عليه السلام ) را خواست و گفت : اين جوان شاكى است كه در حال طواف او را سيلى زده ايد! فرمود: آرى .
    ديدم در حال طواف به صورت زنى خيره شده است و او را ادب كردم . عمر تبسمى كرد و گفت : اى جوان ! عين الله راءت ، يدالله ضربت .
    چشم خدا تو را ديد و دست خدا تو را بزد (266) .
    روايت حديث منزلت از عمر
    از عمر بن خطاب نقل كرده اند كه مردى را ديد كه به على (عليه السلام ) دشنام مى دهد (و در بعض مصادر آمده كه با على (عليه السلام ) مخاصمه و دشمنى مى كند) عمر گفت : پندارم تو از منافقين باشى شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود:
    انما على منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ؛ همانا على (عليه السلام ) نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى است (كه شريك نبوت موسى ، همكار و خليفه او به هنگام رفتن به كوه طور بود) جز آن كه بعد از من پيامبرى نباشد (267) )) .
    اذيت على (عليه السلام ) اذيت پيامبر
    علامه شيخ بهاء الدين ابوالقاسم قفطى شافعى به روايت از جابر انصارى آورده است كه عمر بن خطاب گفت : من على را جفا و اذيت مى كردم ، پس ‍ پيامبر مرا ديد و فرمود:
    (( آيتنى يا عمر؛ مرا اذيت و آزرده كردى اى عمر )) .
    گفتم : به چه چيز و چگونه تو را اذيت كردم ، يا رسول الله ؟
    فرمود (( تجفوا عليا، من آذى عليا فقد آذانى ؛ به خاطر آن كه على را آزرده نمودى . كسى كه على را آزرده و اذيت كند مرا اذيت كرده است )) .
    من گفتم و الله هيچ گاه او را اذيت نكنم و نرنجانم (268) .
    حب على كليد بهشت
    ابن شيرويه ديلمى از اعلام محدثان سنى با ذكر سند از عمر بن خطاب نقل نفرموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
    (( حب على براءه من النار؛ دوستى على - سند و مايه - رهايى از آتش ‍ است (269) )) .
    فضايل على (عليه السلام ) قابل شمارش نيست
    علامه سيد على بن شهاب الدين همدانى (در گذشته 687) از عمر بن خطاب نقل كرده است كه گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على (عليه السلام ) فرمود:
    لو كانو البحر مدادا، و الرياض اقلاما و الانس كتابا و الجن حسابا، ما اءحصوا فضائلك يا اءباالحسن
    اگر درياها مداد و مركب شود و روئيدنى ها (از جلمه درختان ) قلم گردد و انسان ها همه نويسنده و جن ها همه حسابگر، نتوانند فضائل تو را احصا و آمارگيرى كنند اى ابوالحسن . (270)
    عمر: دشمنان على مسلمان نمى ميرند!
    علامه سيد محمد صالح كشفى ترمذى از عمر بن خطاب نقل نموده كه گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
    من اءحبك يا على كان مع النبيين فى درجتهم يوم القيامه ، و من مات يبغضك فلايبالى مات يهوديا او نصرانيا؛
    اى على ! كسى كه تو را دوست دارد روز قيامت با پيامبران در درجه آنها خواهد بود، و كسى كه بميرد در حالى كه بغض و كينه تو را در دل داشته باشد پس او را باكى نباشد كه مرگش مرگ يهودى يا نصرانى باشد (271) ))
    و عمر بن خطاب در مورد نقش جهادى على (عليه السلام ) مى گويد:
    (( و الله لو لا سيفه لما قام عمود الاسلام ؛ (272)
    اگر جهاد و پايدارى على (عليه السلام ) نبود، هرگز اسلام پايدار نمى ماند (273) ))
    معاويه و على (عليه السلام )
    معاويه بن ابى سفيان روزى به وزير مشاورش (( عمر و بن عاص )) گفت :
    و الله انى لاعلم انى لو قتلته دخلت النار، و لو قتلنى دخلت النار ! قال له عمر فما حملك على قتاله ؟
    قال : الملك عقيم !!
    سوگند به خدا! من حتما مى دانم كه اگر على (عليه السلام ) را بكشم مستحق آتش خواهم شد و چنانچه او مرا در اين جنگ بكشد باز من در آتش خواهم بود!
    (( عمر و عاص )) پرسيد: پس چرا با على (عليه السلام ) مى جنگى ؟
    معاويه گفت : پادشاهى نازا است !! (274)
    على (عليه السلام ) را دشمنانش شناختند!
    در زمان على (عليه السلام ) طبقه اى منافق امثال عمروعاص و معاويه پيدا شده بودند كه اين ها عالم و دانا بودند و واقعيت ها را مى دانستند و الله على (عليه السلام ) را از ديگران بهتر مى شناختند. اين شهادت تاريخ است كه معاويه به على (عليه السلام ) ارادت داشت و با او مى جنگيد. (از دنياطلبى ، حرص ، عقده روحى و... نبايد غافل ماند) دليلش اين است كه بعد از شهادت على (عليه السلام ) هر كس از صحابه نزديك على (عليه السلام ) نزد او مى آمد به او مى گفت ، على (عليه السلام ) را براى من توصيف كن . وقتى توصيف مى كردند، اشك هايش جارى مى شد و مى گفت : هيهات كه ديگر روزگار مانند على (عليه السلام ) انسانى را بياورد. (275)
    (( معاويه بن ابى سفيان )) كه از سرسخت ترين دشمنان آن حضرت است و در جنگ (( صفين )) ماه ها به روى على (عليه السلام ) شمشير كشيده و باعث كشته شدن ده ها هزار نفر گرديده است مى گويد:
    لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه ؛ (276)
    با مرگ و شهادت على بن ابى طالب (عليه السلام ) علم و دانش نيز با او رفت !!
    سوء استفاده معاويه از كلام على (عليه السلام )
    چون (( مالك اشتر )) و سپس (( محمد بن ابى بكر )) به شهادت رسيدند، و عهدنامه هاى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به دست سپاه (( معاويه )) افتاد، (( عمروعاص )) آنها را نزد معاويه فرستاد، چون چشم معاويه به آنها افتاد، مرتب مى خواند و تعجب مى كرد، و از عظمت فكرى و علمى على (عليه السلام ) ياد مى نمود!
    (( وليد بن عقبه )) كه در نزد معاويه بود، به وى گفت : اين نامه ها را دستور بده به آتش بكشند!
    معاويه گفت : چه قدر بد فكر مى كنى ! وليد گفت : آيا صلاح است كه مردم بدانند تو از فكر على (عليه السلام ) و از عهدنامه هاى وى استفاده مى كنى ؟

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  4. #24
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    30

    پیش فرض

    معاويه جواب داد: ما نمى گوييم اينها از آن على بن ابى طالب (عليه السلام ) است بكله به مردم وانمود مى كنيم كه (( ابوبكر )) براى فرزندش ‍ (( محمد )) نوشته ، و يادگار (( صديق )) است !!
    (( ابن ابى الحديد )) سپس مى نويسد:
    فكان ينظر فيه و يتعجب منه ، و حقيق من مثله ان يقتنى فى خزاين الملوك ؛ نامه ها را مرتب مطالعه مى كرد و تعجب مى نمود، و سزاوار بود كه آن را جزو اموال نفيس در خزانه نگهدارد (277) .
    معاويه و شجاعت على (عليه السلام )

    روزى حضرت على (عليه السلام ) سوار اسب به ميدان تاخت و بين دو صف ايستاد و چند بار فرياد زد (( هان اى معاويه ! ))
    معاويه به همراهان گفت ، ببينيد چرا على (عليه السلام ) مرا صدا مى زند؟
    آنها پس از بررسى ، به معاويه گفتند: على (عليه السلام ) دوست دارد به تو نزديك شود و سخنى به تو بگويد )) .
    معاويه همراه عمر و عاص به ميدان آمدند، وقتى كه نزديك شدند، على (عليه السلام ) به معاويه فرمود: (( واى بر تو! براى چه مردم بين من و تو كشته شوند، و همديگر را بكشند، خودت به ميدان من بيا و با هم بجنگيم ، هر كدام كشته شديم حكومت در اختيار شخص پيروز قرار گيرد!
    معاويه به عمر عاص رو كرد و گفت : (( نظر تو چيست ؟! )) .
    عمرو عاص : (( اين مرد (على (عليه السلام )) از روى انصاف با تو سخن گفت ، اين را بدان اگر جواب منفى به على (عليه السلام ) بدهى (و به نبرد با او نپردازى )، چنين كارى براى تو عار و ننگ است و چنين ننگى هميشه تا يك نفر عرب در زمين وجود دارد، براى تو باقى مى ماند )) .
    معاويه : (( آيا مثل من فريب و گول حرف هاى تو را مى خورد؟ )) (و خود را به كشتارگاه نبرد با على (عليه السلام ) مى افكند؟!)، سپس گفت :
    و الله ما بارز ابن ابى طالب شجاعا قط الا و سقى الارض بدمه ؛
    سوگند به خدا، على پسر ابوطالب با مرد شجاعى هرگز نبرد نكرد مگر اين كه زمين را به خون او سيراب نمود )) .
    سپس معاويه همراه عمرو عاص بازگشتند، و على (عليه السلام ) وقتى چنين ديد در حالى كه خنده بر لب داشت به پايگاه خود مراجعت نمود (278)
    عمرو عاص و على (عليه السلام )
    از لوامع الانوار مرحوم ملا على كاشانى نقل شده كه : روزى معاويه با عمر و بن عاص و يزيد پليد در جايى نشسته و با هم صحبت مى كرند كه شخصى جامعه نفيس و ارزشمندى به عنوان هديه نزد معاويه آورد. عمر و بن عاص ‍ چون نظرش بر آن جامه افتاد ديگ طمعش به جوش آمده و در آن جامه طمع كرد و به معاويه گفت : اين چه خوب جامه اى است ! معاويه گفت آرى ، بسيار جامه خوب و پاكيزه اى است . عمرو فهميد كه معاويه به آن جامه رغبت دارد ديگر سخن نگفت . سپس يزيد به پدرش معايه گفت : اين عجب جامه اى است . معاويه گفت : آرى ، خوب جامه اى است . يزيد هم دانست كه معاويه به آن جامه رغبت دارد و به كسى نمى دهد لاجرم سخنى نگفت . عمر و بن عاص گفت : ما هر يك شعرى در شان على بن ابى طالب مى گوييم . هر كدام بهتر گفتيم اين جامه از آن او باشد و همگى به اين راضى شدند. ابتدا معاويه شروع به كلام نموده و گفت :
    خير الورى من بعد احمد حيدر و الناس ارض و الوصى سماء
    يعنى : بهترين مردم بعد از احمد - كه رسول خداست - حيدر است و مردم زمين مى باشند و وصى آسمان است ، يعنى نسبت و مرتبه و مقام مردم و مقام وصى مثل مرتبه و مقام زمين است به آسمان .
    عمر و عاص گفت :
    و هو الذى شهد العدو بفضله و الفضل ما شهدت به الاعداء
    يعنى : او كسى است كه شهادت مى دهند دشمنانش به فضل و زيادتى او بر ديگران در علم و حلم و سخاوت و... فضيلت آن است كه دشمن به آن شهادت دهد.
    آن گاه يزيد گفت :
    كمليحه شهدت لها ضرائها و الحسن ما تشهد به الضراء
    مثل او مثل مليحه است ، يعنى زن صاحب حسن و ملاحت كه هووهاى او شهادت به حسن او دهند و حسن آن است كه شهادت بدهد هووها.
    پس معاويه آن جامه را خود برداشته و به هيچ كس نداد و ليكن الحق كه شعر عمر و عاص بهتر است (279)
    ابن ملجم و على (عليه السلام )
    مردم فراهم شدند و با حسن بن على (عليه السلام ) بيعت كردند و حسن بن على (عليه السلام ) به مسجد رفت و خطبه اى طولانى ايراد كرد و عبدالرحمن بن ملجم را خواست . عبدالرحمن گفت : پدرت تو را چه فرموده است ؟ فرمود: (( مرا فرموده است كه جز كشنده اش را نكشم و شكمت را سير گردانم و بسترت را نرم ، تا اگر زنده ماند قصاص كند يا ببخشد و اگر مرد تو را به او ملحق كنم . )) ابن ملجم گفت : راستى پدرت در حال خشم و خشنودى ، حق مى گفت و به حق حكم مى كرد (280)
    شخصيت ابوطالب ، بزرگ مكه
    نمى دانم (281) درباره مردى كه پدرش ابوطالب بزرگ سرزمين مكه و حومه آن و سرور قريش و رئيس شهر بود، چه بگويم ، تا آن جا كه راجع به او گفته اند: كم اتفاق مى افتد كه آدم تهى دست سرورى پيدا كند. در حالى كه ابوطالب تنگدست ، بزرگ بود و ثروتى هم نداشت ، قريش او را بزرگ خود مى دانستند و به وى (( شيخ )) مى گفتند (282) .
    در حديث (( عفيف كندى )) است كه : در آغاز دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله ديدم كه آن حضرت نماز مى خواند، و پسر بچه اى (على (عليه السلام ) و زنى هم با وى نماز مى گزارند. عفيف گفت : از عباس عموى پيغمبر پرسيدم : اين چه كارى است ؛ عباس گفت : اين برادر زاده من است و مدعى است كه فرستاده خدا مى باشد؛ ولى جز اين پسر بچه كه او نيز برادر زاده من است كسى از وى پيروى ننموده است . اين زن هم همسر اوست .
    عفيف پرسيد: شما چه عقيده داريد؟ عباس گفت : ما صبر مى كنيم ببينيم . (( شيخ )) يعنى ابوطالب چه مى كند!.
    ابوطالب بود كه در زمان خردسالى پيغمبر كفالت و سرپرستى آن حضرت را به عهده گرفت ، و در روزگار بعثت آن حضرت به دفاع و حمايت از وى برخاست و شر مشركان را از او دور ساخت ، و از اين راه دچار ناراحتى عظيم و مصيبت كمر شكن گرديد. با اين وصف در راه يارى و پيشرفت دين اسلام استقامت نمود (283) روايت شده كه چون ابوطالب وفات يافت ، به پيغمبر وحى شد از مكه خارج شو كه ياورت از دنيا رفت ، اين مرد پدر على (عليه السلام ) است ! (284)
    سرچشمه فضايل
    على سر آمد همه فضايل و سرچشمه آنهاست ، در فضايل و كمالات شايسته و مجد و عظمت ، هيچ كس به پايه او نرسيده و هر كس بعد از وى در علم و فضيلت به مقامى رسيد علوم و فضايل خود را از او گرفته است و از وى پيروى نموده به روش او رفتار كرده است ، و از اين لحاظ همگى رهين منت او هستند.
    علم كلام (عقايد و مذاهب )
    علم كلام - يا عقايد دينى و خداشناسى - از هر علمى ارجدارتر است . زيرا ارزش هر علمى بستگى به ارزش معلوم آن دارد، و معلوم خداشناسى هم (كه شناختن ذات الهى است ) اشرف وجود هاست . بنابر اين ، علم خداشناسى از تمام علوم شريف تر است .
    اين علم را دانشمندان اسلامى از على (عليه السلام ) گرفته اند، و هم از او نقل گرديده ، از او آغاز شده ، و به او منتهى مى شود، و از او سرچشمه گرفته است ؛ زيرا سر آمد فرقه (( معتزله )) كه معتقد به عدل خداوند هستند و اهل استدلال مى باشند و ادعا دارند مردم علم كلام را از آنها آموخته اند (( و اصل بن عطا )) است و او شاگرد ابوهاشم عبدالله پسر (( محمد حنفيه )) بوده ، و او نيز شاگرد پدرش امير مومنان على (عليه السلام ) است .
    همچنين فرقه (( اشعرى )) و اهل جبر، منسوب به (( ابوالحسن اشعرى )) است . ابوالحسن شاگرد (( ابوعلى جبائى )) است و او نيز شاگردان بزرگان معتزله است . با اين بيان فرقه اشعرى نيز هر چه دارند از على بن ابى طالب (عليه السلام ) گرفته اند.
    بازگشت دانش خداشناسى شيعيان دوازده امامى و زيدى (چهار امامى ) به آن حضرت نيز روشن است و نيازى به توضيح بيشتر ندارد.
    علم فقه (قوانين حقوقى اسلام )
    يكى ديگر از علوم اسلامى علم فقه و احكام دينى است كه ريشه و اساس ‍ آن ، على (عليه السلام ) مى باشد، به طورى كه بايد گفت هر فقيهى كه در اسلام پيدا شده ، ريزه خوار خوان نعمت على (عليه السلام ) است ، و از فقه و دانش او استفاده كرده است .
    به اين بيان كه شاگردان ابوحنيفه (فقيه بزرگ اهل تسنن ) مثل ابو يوسف و محمد بن حسن شيبانى و غير اينان فقه و احكام دينى را از ابوحنيفه گرفته اند. شافعى (پيشواى مذهب شافعى ) هم نزد محمد بن حسن درس ‍ خوانده و از اين رو او نيز با يك واسطه شاگرد ابوحنيفه است .
    احمد بن حنبل (رئيس مذهب حنبلى ) هم شاگرد شافعى بوده و او نيز با دو واسطه شاگرد ابوحنيفه است ، و خود ابوحنيفه نيز شاگرد جعفر بن محمد (ششمين پيشواى شيعيان ) بوده و جعفر بن محمد نيز شاگرد پدرش محمد باقر و با دو واسطه شاگرد جدش على (عليه السلام ) مى باشد. مالك بن انس ‍ (سر سلسله فرقه مالكى ) شاگرد (( ربيعه الراى )) و او هم شاگرد (( عكرمه )) و عكرمه نيز شاگرد عبدالله بن عباس است . ابن عباس هم از شاگردان على (عليه السلام ) بوده است . اگر فقه شافعى را هم به علت قرائت وى بر مالك از اين راه به حضرت برگردانى به جاست .
    اين چهار تن كه نام برديم (ابوحنيفه ، شافعى ، احمد حنبل و مالك بن انس ) و گفتيم كه علوم خود را از على گرفته اند و شاگردان او بوده اند، فقهاى چهار گانه مذاهب اهل سنت مى باشند. اما فقه شيعه و بازگشت و ارتباط آن به شخص اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بسيار روشن است و محتاج به توضيح بيشتر نيست .
    از اين گذشته فقهاى صحابه ؛ يعنى عمر بن الخطاب و عبدالله بن عباس ، فقه و احكام دينى را از على (عليه السلام ) گرفته اند. وضع عبدالله بن عباس ‍ (كه شاگرد على (عليه السلام ) بوده ) روشن است . راجع به عمر، همه مى دانند كه در بسيارى از مسائل كه در زمان خلافتش در حل آن فرو مى ماند، به على (عليه السلام ) يا ساير صحابه مراجعه مى كرد، و مكرر با صراحت گفت : (( لو لا على لهلك عمر(285))) ؛ يعنى اگر على نمى بود كه مسائل مشكل اسلامى را حل كند عمر به هلاكت مى رسيد و هم گفت : (( لا بقيت لمعظله ليس لها ابوالحسن )) ، يعنى خدا نكند من در مسئله مشكلى فرو مانم و على نباشد كه آن را حل كند.
    عمر نيز صحابه را مخاطب ساخت و گفت : (( لا يفتين احدكم فى المسجد و على حاضر )) يعنى : وقتى على در مسجد حضور دارد كسى حق ندارد فتوا بدهد!
    از اين راه نيز بازگشت فقه و احكام اسلامى به آن حضرت به خوبى روشن مى شود. علاوه بر اين ، شيعه و سنى روايت كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمودند: (( اقضاكم على )) ، يعنى در امر قضاوت و داورى ، على مقدم بر همه شماست . پايه قضاوت همان فقه است ، و از اين رو على (عليه السلام ) سر آمد فقهاى صحابه پيغمبر اسلام مى باشد. كليه فرقه هاى اسلامى نقل كرده اند كه وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله على را براى قضاوت به (( يمن )) فرستاد فرمود (( الهم اهد قلبه و ثبت لسانه )) يعنى خداوند! دل او را به حق و حقيقت رهبرى كن ، و زبانش را به گفتن حق ثابت بدار، و خود على (عليه السلام ) گفت : بعد از آن روز هيچ گاه در امر قضاوت و داورى ميان دو نفر، دچار شك و ترديد نگشتم ...!
    على (عليه السلام ) و تفسير قرآن
    يكى ديگر از علوم اسلامى علم تفسير قرآن است . اين علم را مسلمانان از على (عليه السلام ) اخذ كرده اند و از وى سرچشمه گرفته است . اگر به كتب تفسير مراجعه كنيد، صحت گفتار ما را خواهيد دانست ، زيرا بيشتر تفسير قرآن از آن حضرت و عبدالله بن عباس نقل شده ، و همه مى دانند كه ابن عباس شاگرد على و هميشه ملازم او بوده و از محضر وى برخاسته است . روزى به او گفتند: دانش تو نسبت به پسر عمويت على چگونه است ؟ ابن عباس گفت : همچون قطره بارانى در مقابل اقيانوس بى كران است .
    علم طريقت و تصوف
    يكى ديگر از علوم ، علم طريقت و حقيقت و احوال تصوف است .
    ارباب تصوف در تمام بلاد اسلامى خود را منسوب به آن حضرت مى دانند و به (( على )) كه مى رسند ايست مى كنند!
    سرى سقطى ، ابو يزيد بسطامى ، معروف كرخى و غير هم ، تصريح به اين مطلب كرده اند.
    كافى است كه بگوييم تمام فرقه هاى صوفيه فرقه خود را كه تا امروز شعار آنهاست . با سلسله سند به على (عليه السلام ) مستند مى دارند (286)
    علم نحو - ادبيات عرب
    يكى ديگر از علوم اسلامى ، علم نحو و ادبيات عرب است . تمام مردم مى دانند كه مبتكر اين فن على (عليه السلام ) بوده ، و آن حضرت بود كه اصول و قواعد آن را براى (( ابوالاسود دئلى )) انشاء و املاء كرد، و از جمله فرمود: كلام سه نوع است : (( اسم و فعل و حرف )) و كلمه را به (( معرفه )) و (( نكره )) و انواع (( اعراب )) و حركات را به ضم و نصب و جر و جزم تقسيم كرد.
    اين موضوعى است كه از حوصله بشر عادى بيرون است و قادر نيست كلام و كلمه و حركات را بدين گونه تقسيم كند، و منحصر در اين چند قسم بداند (كه تا كنون كسى نتواند بر آن بيفزايد و يا از آن بكاهد).
    اگر شما خوانندگان تمام صفات برجسته و ملكات نفسانى و دينى و انسانى را مورد دقت و مطالعه قرار دهيد، خواهيد ديد كه اين اوصاف پسنديده به تمام معنا در على (عليه السلام ) وجود داشته و آن وجود مقدس همه آن را يك جا دارا بوده است
    (287)

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  5. #25
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    30

    پیش فرض

    o ابن ابى الحديد
    اگر على (عليه السلام ) اكنون بود...
    (( اگر اين خطيب بزرگ ، على بن ابى طالب (عليه السلام ) در عصر ما، هم اكنون در مسجد كوفه بر منبر پا مى نهاد، مشاهده مى كرديد كه مسجد كوفه با آن پهناورى اش ، از سران و بزرگان اروپا موج مى زد، كه همه آمدند تا از درياى سرشار دانش او، روح خود را سيراب سازند (288) )) .
    O نرسيسيان مسيحى سياستمدار بريتانيايى
    هم خدا، هم خرما!
    ابوهريره به غذاى مضيره (بر وزن جريمه ؛ يك نوع غذايى است كه از شير ترش درست مى شود) علاقه مند بود، براى خوردن اين غذا كنار سفره معاويه مى رفت ؛ ولى هنگام نماز، به حضور على (عليه السلام ) مى رفت و نماز با على (عليه السلام ) به جماعت مى خواند؛ وقتى به اين دو چهرگى او اعتراض كردند، در پاسخ گفت :
    مضيره معاويه ادسم و اطيب ، والصلاه خلف على افضل ؛ غذاى مضيره معاويه چرب تر و خشبوتر است ؛ ولى نماز پشت سر على (عليه السلام ) بهتر مى باشد (289) )) .
    O زمخشرى (در ربيع الابرار)
    از همه عابدتر
    اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از لحاظ عبادت از همه كس عابدتر و نماز و روزه اش از تمام مردم بيشتر بود، نماز شب و توجه به اوراد و اذكار الهى و انجام مستجبات را مردم از وى آموختند.
    اى خواننده ! درباره اين مرد بزرگ چه مى انديشى كه آن قدر مواظب نماز و عبادت بود كه در يكى از شبهاى خوفناك جنگ صفين (ليله الهرير) جانماز خود را ميان دو صف لشكر پهن كرد و در حالى كه تير مانند باران در جلو رويش فرو مى ريخت و از چپ و راستش مى گذشت ، به نماز ايستاد، و هراسى به دل راه نداد، و تا پايان كار تكان نخورد.
    اى خواننده ! درباره مردى كه پيشانى اش به واسطه سجده طولانى پينه بسته بود، چه فكر مى كنى ؟ اگر در دعاها و مناجات آن حضرت تامل نمايى و از نكات برجسته و لطايف آن كه خدا را با عظمت و جلال بى مانندى ياد كرده است ، آگاه شوى ، و از خضوع و خشوع و تسليم و انقياد وى در پيشگاه با عزت و پر مهابت ذات احدى واقف گردى ، ميزان اخلاص آن حضرت را خواهى شناخت و خواهى دانست كه آن سخنان آتشين و كلمات دلنشين از چه دلى برخاسته و بر كدام زبان جارى گشته است !
    روزى به على بن الحسن (امام چهارم ) كه در عبادت فوق العاده بود: گفتند: عبادت شما نسبت به عبادت جدت اميرالمؤ منين چگونه است ؟ گفت : عبادت من در مقابل عبادت جدم على (عليه السلام ) مثل عبادت آن حضرت در مقابل عبادت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است (290) !
    O ابن ابى الحديد
    ضربت على (عليه السلام )
    (( ضربت هاى على (عليه السلام ) مبتكر بود نه عون )) ، يعنى ضربت او بكر بود و با يك ضربت طرف را مى كشت و نيازى به ضربت دوم نداشت . گويند (( ضربت بكر )) يعنى ضربت برنده و كشنده كه تكرار نشود. و (( عون )) جمع عوان است و عوان زن پير را گويند، و مراد از آن ضربت دوم است (291) .
    على (عليه السلام ) اگر طرف مقابلش بلند قامت بود، از عرض و اگر كوتاه قد بود از طول دو نيمش مى كرد. (292)
    o ابن اثير
    شجاعت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چنان بود، كه ياد دلاوران روزگار را از دلهاى مردم برد، و نام دليرانى را كه بعدها آمدند به كلى از خاطره ها زدود.
    در حديث است كه ضربت على (عليه السلام ) تك بود، وقتى در جنگ (( صفين )) آن حضرت معاويه را دعوت به مبارزه كرد تا با كشته شدن يكى از آنها آتش جنگ فرو نشيند، عمر و عاص مشاور معاويه به وى گفت : على راست مى گويد، آخرين راه حل همين است .
    ولى معاويه گفت : تا امروز مرا فريب نداده اى ، آيا مى خواهى من با على كه مى دانى دلاور جنگاورى است مصاف دهم ؟! گويا مى خواهى مرا به كشتن دهى و بعد از من به حكومت شام برسى !!
    دلاوران عرب افتخار مى كردند بتوانند با وى رو به رو شوند و او را دعوت به مبارزه كنند.
    وقتى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) عمرو بن عبدود پهلوان نامدار عرب را در (( جنگ خندق )) به خاك هلاك افكند، خواهر عمرو اجازه گرفت و خود را به بالين برادر رسانيد و در مرثيه او گفت :
    - اگر كشنده عمرو غير از او (على (عليه السلام )) بود تا زنده بودم در مرگ وى اشك مى ريختم .
    - ولى كشنده او پهوان بى نظيرى است كه پدرش را چشم و چراغ شهر مى دانستند.
    روزى معاويه از خواب برخاست ديد (( عبدالله زبير )) كه مردى جنگ ديده و دلير بود در كنار تخت او نشسته است . عبدالله گفت : اگر مى خواستم مى توانستم در اين حال تو را به قتل رسانم .
    معاويه گفت : اى عبدالله ! مثل اين كه شجاعت پيدا كرده اى ؟
    عبدالله گفت : چه شده كه شجاعت مرا انكار مى كنى ؟ مگر نمى دانى كه من در صف مقابل على بن ابى طالب ايستاده ام !
    معاويه گفت : ولى على در همان حال اگر مى خواست (در جنگ جمل ) مى توانست تو و پدرت (( زبير )) را با دست چپش بكشد و دست راستش براى كشتن ديگرى آزاد باشد!!
    به طور خلاصه على (عليه السلام ) آن چنان قهرمان بزرگى است كه كليه پهلوانان جهان به او سر مى سپرند و در شرق و غرب عالم ، نام (( على )) را بر زبان مى رانند و با آن شعار مى دهند!
    نيروى بدنى على (عليه السلام )
    قوت بدنى و نيروى جسمى على (عليه السلام ) نيز ضرب المثل است . ابن قتيبه (دانشمند معروف اهل تسنن ) در كتاب المعارف مى نويسد:
    هيچ كس با وى دست و پنجه نرم نكرد. جز اين كه على (عليه السلام ) او را به زمين زد.
    على بود كه دروازه بزرگ و سنگين (( قلعه خيبر )) را از جا كند و به دور انداخت ، سپس جماعتى جمع شدند تا آن را جا به كنند، ولى قدرت نيافتند (293) . و هم او بود كه بت بسيار عظيم (( هبل )) را از بالاى خانه خدا (كعبه ) برداشت و به زمين افكند و هم او بود كه در زمان خلافتش ‍ صخره بسيار بزرگى كه تمام لشكر از كندن آن فرو ماندند به تنهايى از جا كند و كنارى گذاشت ، تا از زير آن آب جوشيدن گرفت(294) (295) .
    انه سيد المجاهدين ، و هل الجهاد لاحد من الناس الا له ؟! و قد عرفت ان اعظم غزاه غزاها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم (( بدر الكبرى )) قتل فيها سبعون من المشركين ، قتل على نصفهم و قتل المسلمون و الملائكه النصف الاخر؛
    على رهبر و سرور مجاهدين است ، و آيا جهاد جز براى اندام وى دوخته شده ؟ مى دانيد كه مهمترين جنگ ها جنگ (( بدر )) است ، و در آن هفتاد نفر از مشركان به جهنم واصل شدند، كه نصف آن به وسيله مولاى متقيان صورت گرفته و نصف ديگر از طريق تمام مسلمانان و ملائكه خداوند (296) (297)
    o ابن ابى الحديد
    على (عليه السلام ) شهابى در كمين ستمكاران
    بى هيچ شبهه اى مى توان على (عليه السلام ) را مدافع سرسخت اسلام در عصر رسول الله صلى الله عليه و آله دانست و آن حضرت نيز با اشاره به آن فرموده است : على امام البرره ، قاتل الفجر، منصور من نصره ، مخذول من خذله ؛ على (عليه السلام ) امام نيكان ، كشنده بدان است و هر كه او را يارى كند يارى مى بيند و هر كه او را خوار نمايد، پست مى شود )) .
    (( شمشير على شهاب كمين كرده اى است كه دشمنان اسلام را به ورطه هلاكت مى فرستد و پستى و خوارى را در بين آنان روان مى سازد و بر تن قهرمانانشان جامه خذلان و حقارت مى پوشاند... تا اين كه در اثر اين كارها شمشيرش به (( ذوالفقار )) و خودش به جوانمرد ملقب مى شود (298)
    o عبدالكريم خطيب
    على (عليه السلام ) قهرمان خونين دل
    على (عليه السلام ) آن قهرمان دردمند خونين دل و آن يكه سوار ژنده پوش ‍ و آن امام شهيدى است كه صاحب روح ژرف است و رمز عذاب الهى در اعماق آن نهفته است (299) . على قهرمانى برجسته بود و در كنار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى جنگيد و پيروزى هاى معجزه آسا به دست مى آورد. در جنگ بدر در سن بيست سالگى ، به يك ضربت يكى از سواران قريش را دو نيم كرد. در جنگ احد با شمشير پيامبر صلى الله عليه و آله (ذوالفقار) مى جنگيد و سپرها و زره ها را دم به دم مى شكافت . در حمله به يهود خيبر به دست نيرومند خويش ، درى سنگين و آهنين را از جاى كند. آن گاه در را بر دست گرفت و سپر خويش ساخت ... پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به او علاقه فراوان داشت و كاملا مورد اعتمادش بود (300) ))
    o كاراديفو دانشمند مسيحى
    على (عليه السلام ) معشوق فطرى حق جويان
    (( ما را جز اين نمى رسد كه او را دوست بداريم و بدو عشق بورزيم ؛ زيرا او جوانمردى عالى مقدار بزرگ نفس بود. از سرچشمه وجدانش مهر و نيكويى سيل آسا سرازير مى گشت . از دلش شعله هاى نيرومندى و دلاورى زبانه مى كشيد. شجاع تر از شير ژيان بود، اما شجاعتى آميخته به مهربانى و لطف و رافت و دل نرمى . او را در كوفه به نيرنگ و ناجوانمرى كشتند و او به خاطر شدت عدالتش به شهادت رسيد (301) ))
    على (عليه السلام ) خود نيز درباره شجاعتش فرموده است : (( به خدا قسم اگر همه عرب به جنگ من بيايند به ميدان پشت نمى كنم (302) )) و درباره رافت و مردم دوستى اش خودش فرمود: (( آيا به اين قانع شوم كه به من اميرالمؤ منين گويند و در سختى هاى روزگار با مردم همدرد و شريك نباشم (303) ))
    o توماس كارلايل فيلسوف انگليسى
    سرمشق دين دارى
    آرى ، من يك مسيحى هستم ، ولى ديده باز دارم و تنگ بين نيستم .
    من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى كنم كه مسلمانان درباره او مى گويند: خدا از او راضى است ، صفا با اوست .
    و مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن مى گويند و از تعليمات او سرمشق مى گيرند و دين دارى اش را پيروى مى كنند. مردان خدا سعى مى كنند كه مانند او خداى يگانه را بپرستند و راهى را كه او رفت قدم به قدم بپيمايند؛ تا بتوانند در نفس كشى و رياضت به حد تكاملى كه او رسيد، برسند.
    على (عليه السلام )، جايى ر اشغال كرده است كه يك دانشمند، او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب مى بيند، و يك نويسنده برجسته ، از شيوه نگارش او پيروى مى كند، و يك فقيه ، هميشه بر تحقيقات و پديده هاى او تكيه دارد (304) .

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  6. #26
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    30

    پیش فرض

    از آن جا كه در آينه تاريخ ، مردم پاك نمايان هستند مى توان على را بزرگ تر از آنها شناخت . على (عليه السلام ) در قضاوت خود استثنايى قائل نمى شد و به طور مساوى آن چه را كه بايست حكم كند انجام مى داد و تفاوت ميان ارباب و بنده نمى گذاشت . او از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متاثر و غمگين مى گشت و حالت وحشتناكى به خود مى گرفت . او به چشم مى ديد كه مردم تحت تاثير تجملات ظاهرى زندگى مى كنند. او به چشم مى ديد كه مردم به سوى سراب دروغين دنيا جلب شده اند. او به چشم مى ديد كه آنچه دنيا به آن مى انديشد جز سرابى نيست و مردم درد و رنج دنيا را مانند هماهنگى شعر، حس مى كنند.
    تعداد كمى هستند كه به روح حقيقى و معنويت توجه دارند و تعداد بيشترى هميشه متوجه ماديات هستند.
    (( شب هايى كه بيدار بودم و با درد و رنج مى گذراندم ، افكار و تخيلاتم مرا به گذشته كشاند، شهيد بزرگ امام على سپس امام حسين به يادم مى آمدند. يك بار براى مدتى طولانى گريستم و سپس شعر (( على و حسين )) را نوشتم . ))
    اى داماد پيغمبر! شخصيت تو، مرتفع تر از مدار ستارگان است . اين از خصايص نور است كه پاك و منزه باقى مى ماند.
    گرد و غبار نمى تواند آن را لكه دار و كثيف كند. آن كس كه از حيث شخصيت ، ثروتمند است هرگز نمى تواند فقير باشد.
    نجات و شرافت او با غم ديگران عالى تر و بزرگ تر شده است .
    شهيد راه دين دارى و ايمان ، با لبخند رضايت ، درد و مشقت را مى پذيرد. اى استاد ادب و سخن ! شيوه گفتار تو مانند اقيانوسى است كه در عرصه پهناور آن ، روح ها به هم مى رسند و به يكديگر مى پيوندند (305) .
    آرى ، روزگار پير مى شود اما نام على مانند چهره تابان صبح ، هميشه باقى و پايدار است و هر روز و هر روز در طول سده ها و اعصار، با سپيده دمانى نو، بر سر تا سر آفاق بشريت مى تابد و هر روز از نو طلوع مى كند
    O دكتر بولس سلامه اديب و حقوق دان بزرگ مسيحى
    قهرمان قهرمانان جهان

    (( آيا ممكن است رولاند (roland) قهرمان معروف (يكى از دوازده (( زوج )) شارلمانى كه داستان دلاورى هاى او حماسه (( تصنيف رولان )) را به وجود آورد. شمشير مشهور او موسوم به (( دوراندل ))هنرنمايى هاى بسيار كرده و گويند با آن چنان ضربت موحشى به تخته سنگى نواخت كه شكافى در آن پديد آمد.) يا بايار (bayar) سردار مشهور فرانسوى را تصور كرد كه متون مقدس را اسادانه تفسير نموده و نكات مبهم تورات و انجيل را شرح و بسط داده از بالاى منبر نطق نموده ، بغرنج ترين معضلات قانون مدنى و قانون جزا را حل نمايند؟ آيا ممكن است سنت توماس آكوئينى ، سنت كريز و ستوم با بوسوئه را در نظر مجسم كرد كه شمشير به دست دشمنان هجوم آورده ، كسانى را كه جرات مقابله با آنها را به خود داده اند به خاك هلاك بيافكنند و محكم ترين ديوارها را فرو ريزند (306)))(( على يگانه و تنها نمونه اى است كه تاريخ از اين حيث به ما نشان مى دهد... و اگر او تنها يكى از اين دو جنبه را دارا بود همان يكى براى جلب نظر تحسين و اعجاب ما كافى بود (307))) .
    (( شخصيت على (عليه السلام ) داراى دو خاصيت برجسته و ممتاز است كه آن را در هيچ يك از قهرمانان بزرگ تاريخ نمى توان يافت ، نخست آن كه على (عليه السلام ) در عين حال عنوان قهرمان و امام هر دو را دارا بود و در عين حال به عنوان سردار جنگى شكست ناپذير و عالم زبردست علوم الهى و فصيح ترين خطباى صدر اسلام به شمار مى رفت ، خاصيت دوم اين كه در عين آن كه از طرف مسلمانان سنى يا شيعه مذهب به منزله يكى از بزرگ ترين مفاخر اسلام مورد ستايش و تكريم قرار گرفته ، بى آن كه خود خواسته باشد، تمام فرق و مذاهبى كه هنوز تا اين ساعت در ميان ملل اسلامى تفرقه و جدايى انداخته اند او را پيشواى خود مى شناسند. در كتيبه مساجد اهل سنت امام على (عليه السلام ) در كنار اسامى پيامبر و ابوبكر و عمر ثبت شده است و بر ديوار محراب هاى شيعيان فقط نام على (عليه السلام ) بعد از نام محمد صلى الله عليه و آله ذكر شده است (308))) .
    O گابريل دى انگيرى
    زهد و پارسائى او
    على بن ابى طالب از استفاده از بيت المال خوددارى مى نمود تا آن جا كه شمشير خود را مى فروخت و هنگام غسل جز يك پيراهن نداشت (309) .
    O غزالى (صاحب احياء العلوم )
    امام على (عليه السلام ) هيچ گاه از غذايى سير نخورد و غذا و لباسش از همه ساده تر بود (310)
    درباره زهد و كنارگيرى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از لذات دنيا بايد گفت : وى پيشواى زهاد جهان و سرور ابدال روزگار است ، عالم رو به درگاه او آورده و گليم پاره خود را در نزد وى مى تكانند، هيچ گاه از سر سفره سير بر نخاست ، خوراك و پوشاك او از همه مردم سخت تر و زبرتر بود.
    (( عبدالله بن ابى رافع )) خزينه دار او مى گويد: در يكى از روزهاى عيد به خدمت آن حضرت رسيدم . خيگ در بسته اى را كه غذاى آن پيشواى شايسته در آن بود آوردند و در آن را گشود، فقط يك قرص نان جوين خشك تا شده در آن ديديم .
    حضرت شروع به خوردن آن كرد، گفتم : يا اميرالمؤ منين ! چرا در اين خيگ را مى بنديد؟ فرمود: براى اينكه حسن و حسين نان آن را با روغن زيتون مخلوط نسازند. لباس على (عليه السلام ) گاهى از پاره هاى پوست و زمانى از الياف خرما و پارچه لباس او از كرباس زبر بود.
    هر گاه مى خواست خورشتى ميل بفرمايد آن را از سركه يا نمك انتخاب مى نمود، اگر ترقى مى كرد نوبت به قسمتى از روئيدنى هاى زمين مى رسيد، و اگر از اين هم بالاتر مى رفت به اندكى از شير قناعت مى فرمود!
    گوشت كم مى خورد و مى فرمود: (( شكم هاى خود را قبور حيوانات قرار ندهيد )) . با اين وصف از تمام مردم قوى تر و نيرومندتر بود، گرسنگى از نيروى بدنى او نمى كاست و كمى خوراك تاثيرى در وى نداشت .
    اوست كه دنيا را طلاق داد و اموال فراوانى كه از تمام بلاد اسلام غير از شام برايش مى آوردند، همه را ميان مستمندان تقسيم كرد (311)
    O ابن ابى الحديد
    (( على (عليه السلام ) در ايام خلافت و حكومتش جامه نو به تن نكرد و زمين و باغى براى خود تصرف ننمود و از تنها ملكى كه در (( ينبع )) (نزديكى مدينه ) داشت در راه خدا صدقه مى داد. (312)
    O مسعودى (مورخ معروف )
    على (عليه السلام ) آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى ننهاد و نه چوبى روى چوبى ، حتى حاضر نشد در كاخ سفيد كوفه وارد شود و فقرا را بر خود ترجيح داد و آنها را در آن جا مسكن داد و گاهى اوقات شمشيرش را مى فروخت تا عبا و طعام خود را تهيه كند (313))) .
    هيچ خليفه اى پس از رسول الله صلى الله عليه و آله زاهدتر از على (عليه السلام ) نبود كه از لذت دنيا و حكومت بهره اى نبرد. او همان امير مومنانى است كه نان جو مى خورد و همسرش با دست خود آرد فراهم مى كرد و بر كيسه آرد جو مهر مى زد تا چيزى بهتر با آن مخلوط نكنند و مى فرمود: (( دوست ندارم چيزى بخورم كه نمى دانم چيست و از كجاست (314)))
    O سفيان ثورى
    زاهدتر از على بن ابى طالب (عليه السلام ) در جهان نيامده است (315)
    O عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى
    روزى نزد حضرت رفتم و ديدم در خانه جز كهنه اى كه بر آن نشسته است ، فرشى ندارد. گفتم : (( اى امير مومنان ، مگر شما سلطان و حاكم مسليمن نيستيد؟! مگر همه بيت المال در اختيار شما نيست ؟! نمايندگان دولت ها نزد شما مى آيند، در حالى كه در خانه شما جز اين حصير چيزى ديگر نيست ! )) .
    امام فرمود: (( اى سويد! خردمند در خانه گذر اثانيه نمى نهد و حال آن كه خانه هميشگى پيش روى است و ما زندگى و اثاث خود را به آن جا فرستاده ايم و به زودى به آن سرا خواهيم رفت . ))
    به خدا سوگند، اين سخن على (عليه السلام ) مرا به گريه انداخت . (316)
    O سبط ابن جوزى از سويد بن غفله
    اگر فرياد عدالت از حلقوم انسانى بلند شده ، آن فرد على مرتضى است (317) .
    O جرج جرداق مسيحى
    سياست و تدبير على (عليه السلام )
    از اين حكومت (على (عليه السلام )) ما فقط به اندازه غذايى كه به بينى سگ مى چسبد بر خوردار خواهيم بود (318)
    O طلحه
    فكان (على (عليه السلام )) من اسد الناس راءيا و اصحهم تدبيرا، و هو الذى اشار على عمر بن الخطاب لما عزم على ان يتوجه بنفسه الى حرب الروم و الفرس بما اشار. و هو الذى اشار عثمان باءمور كان صلاحه فيها، و لو قبلها، لم يحدث عليه ما حدث ...؛
    على (عليه السلام ) در سياست و تدبير بر همگان مقدم بود، او در جنگ ايران و روم و مسلمانان ، عمر (319) را راهنمايى كرد، و عثمان را نيز در مورد شورش مردم بر ضد وى چاره جويى فرمود، و صلاح او را گفت ، و چنانچه به امر على (عليه السلام ) اطاعت مى كرد. به هلاكت نمى رسيد، و آن حادثه عظيم رخ نمى داد (320) .
    على (عليه السلام ) در سياست ، ملك دارى بسيار سخت گير و در هر حال پاى بند خشنودى خداوند بود، اعمال پسر عمويش عبدالله بن عباس را كه به حكومت بصره منصوب داشته بود از نظر دور نداشت و ملاحظه برادرش ‍ (( عقيل )) را كه چيزى زايد بر مقررى خود از بيت المال مى خواست نفرمود.
    مردمى كه او را خدا پنداشتند در آتش افكند. خانه هاى (( مصقله بن هبيره )) و (( جريربن عبدالله بجلى )) را كه هر دو از حكام وى بودند، دست خيانت به بيت المال دراز نمودند و اموال مسلمين را حيف و ميل كردند و از ترس مجازات حضرت به معاويه پيوستند، منهدم ساخت .
    دست گروهى را به جرم سرقت و دزدى قطع كرد، و جمعى ديگر را به دار آويخت .
    از جمله سياست هاى آن حضرت در جنگ جمل و صفين و نهروان كه در روزگار خلافت آن حضرت به وقوع پيوست آشكار گشت ، كه گوشه اى از آن حقيقت را روشن مى سازد. زيرا هيبت و انتقام تمام سياستمداران و كشتارى كه از دشمن نموده اند، ده يك آنچه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به دست خود و يارانش در اين جنگ ها به عمل آوردند، نيست .
    اينها خصايص و مزاياى بشرى است كه توضيح داديم . على (عليه السلام ) در اين خصوص پيشواست ، و ديگران بايد از وى پيروى كنند، و آموزگارى است كه بايد سايرين از او بياموزند.
    من نمى دانم درباره مردى كه يهود و نصارا و مجوس با اين كه منكر نبوت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله هستند، او را دوست مى دارند، چه بگويم ؟ (321)
    O ابن ابى الحديد
    رفتار و تواضع على (عليه السلام )
    (( صعصعه بن صوحان )) و جمعى ديگر از شيعيان و اصحاب آن حضرت او را بدين گونه ستوده اند: على (عليه السلام ) در ميان ما به مانند يكى از ما و بسيار خوش رفتار و متواضع و ساده و بى پيرايه بود. با اين وصف ما از هيبت او مانند اسيرى بوديم كه با دست بسته ، شمشير برهنه اى در بالاى سر خود بيند!!
    روزى معاويه (دشمن ديرين آن حضرت ) به قيس بن سعد بن عباده (يكى از نزديكان و امراى سپاه على (عليه السلام )) گفت : خدا ابوالحسن را رحمت كند كه مردى شوخ طبع و مزاح بود، قيس گفت : آرى ! پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هم با اصحاب خود مزاح مى فرمود و غالبا تبسم بر لب داشت !
    اى معاويه ! مى بينم كه مى خواهى مقام بلند على (عليه السلام ) را پايين بياورى و از وى عيب جويى نمايى ؟! ولى به خدا قسم ! على (عليه السلام ) با همه شوخ طبعى و خوش رويى هميشگى خود، از شير شرزه كه گرسنگى بر وى غلبه كرده باشد، با مهابت تر بود و هيبت وى ناشى از تقوا و پرهيزكارى او بود، نه مانند هيبتى كه اوباش شام در تو مى بينند!!
    اين خوى پسنديده تاكنون در دوستان و ارادتمندان آن حضرت نيز به ارث رسيده و براى آنها باقى مانده است ، چنان كه سنگدلى و قساوت و سختگيرى هم در طرف ديگر باقى مانده است ، و هر كس جزئى اطلاع از اخلاق مردم و آنچه عايد آنها مى گردد، داشته باشد، فرق ميان اين دو را مى شناسد (322) .

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  7. #27
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    30

    پیش فرض

    اوج سخاوت و كرم
    جود و سخاوت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چيزى نيست كه نياز به شرح و بسط داشته باشد. وى روزه مى گرفت و از گرسنگى به خود مى پيچيد و با اين حال افطار خود را در راه خدا به مسكينان و اسيران مى بخشيد و اين آيه قرآن درباره او نازل شد: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (323)
    مفسران اسلامى نقل كرده اند كه على (عليه السلام ) چهار درهم دارائى داشت ؛ يك درهم را شبانه ، يك درهم را در روز، يك درهم را پنهانى و يك درهم را به آشكار در راه خدا به فقيران و مستمندان داد، و درباره اش اين آيه نازل گرديد: الذين ينفقون اموالهم باليل و النهار سرا و علانيه . (324)
    شعبى (دانشمند معروف سنى ) مى گويد: على (عليه السلام ) سخى ترين مردم ، و داراى چنان خويى بود كه هرگز جواب رد به سائل نداد و (( نه )) نگفت !.
    دشمن كينه توز وى معاويه بن ابى سفيان ، كه پيوسته سعى در نكوهش و عيب جويى او داشت در جواب (( محفن بن ابى محفن ضبى )) گفت : (( واى بر تو! چگونه على را بخيل ترين مردم دانستى ؟ على كسى است كه اگر خانه اى پر از طلا و خانه ديگر مملو از غله داشته باشد، طلا را قبل از غله ها انفاق مى كند )) !.
    على (عليه السلام ) كسى است كه بارها موجودى بيت المال را به مصرف مسلمانان رسانيد، سپس مخزن آن را جارو كرد، و در جاى آن نماز گزارد! على (عليه السلام ) بود كه فرمود: اى دنياى طلايى ! اى سفيد رو! برو ديگرى را فريب ده ! و او بود كه ارثى از خود باقى نگذاشت ، با اين كه دنياى اسلام غير از شام را در دست داشت . (325)
    بردبارى و گذشت
    على (عليه السلام ) بردبارترين و با گذشت ترين مردم روى زمين بود.
    صحت گفتار ما در وقايع جنگ جمل به خوبى ديده مى شود، حضرت در آن جنگ به مروان حكم (يكى از آتش افروزان جنگ مزبور) دست يافت ، و با اين كه وى على (عليه السلام ) را سخت دشمن مى داشت و كينه اش را به طور فوق العاده به دل گرفته بود، مع الوصف حضرت از تقصير وى در گذشت !
    همچنين عبدالله زبير كه آشكارا حضرت را دشنام مى داد در آن جنگ اسير شد، ولى حضرت از تقصير وى در گذشت و فقط گفت : برو كه تو را ديگر نبينم !
    سعيد بن عاص دشمن ديگرش نيز بعد از جنگ جمل اسير گرديد و به نزد حضرت آوردند، ولى على (عليه السلام ) بدون اين كه چيزى بگويد از گناهش صرف نظر كرد.
    لابد ماجراى عايشه (همسر پيغمبر) را كه به جنگ على (عليه السلام ) آمد شنيده ايد. وقتى امام (عليه السلام ) بروى ظفر يافت او را گرامى داشت ، سپس دستور داد بيست نفر زن لباس مرد پوشيده و شمشيرها حمائل كردند و بدين گونه آنها را همراه وى روانه مدينه نمود.
    در ميان راه (عايشه ) از فرصت استفاده كرد و حضرت را به زشتى ياد نمود، و گفت : على با مردان و سربازانى كه همراه من نموده ، به من بى احترامى كرده است ، ولى همين كه به مدينه رسيدند، و زنان لباس هاى خود را كندند و به وى گفتند، ببين ما زن هستيم و على (عليه السلام ) مردى همراه تو نفرستاده است !
    در آن جنگ (جنگ جمل ) اهل بصره به روى على و فرزندانش شمشير كشيدند و ناسزا گفتند، ولى بعد از آن كه بر آنها پيروز گشت ، شمشير خود را غلاف كرد!
    سپس از جانب آن حضرت در ميان سپاه ندا در دادند: كسى حق ندارد فراريان را دنبال كند و زخميان را آزار رساند و اسيران را به كشتن دهد، هر كس سلاح به زمين گذارد در امان است و اگر روى به لشكر امام آورد تاءمين جانى دارد.
    امام (عليه السلام ) بعد از جنگ جمل و بصره اجازه نداد سربازان اثاث سپاه دشمن را به غنيمت بگيرند (چون مخالفان به ظاهر مسلمان بودند) و مانع شد كه اولاد آنها را اسير كنند، اموال و مايملك آنها را نيز مصادره نكرد.
    اگر آن حضرت مى خواست قادر بود تمام اين كارها را انجام دهد، ولى چنين نكرد و همه را مورد عفو قرار داد. او در اين خصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى نمود كه در روز فتح مكه با اين كه هنوز مشركان كينه حضرت را به دل داشتند و سوء رفتارشان فراموش نشده بود، همه را بخشيد.
    در (( جنگ صفين )) لشكر معاويه نهر فرات را اشغال كردند (326) و آب را به روى او و سربازان بستند، هر چه اصرار كرد تا او و سربازانش را از استفاده نهر فرات منع نكنند، نپذيرفتند و گفتند: اگر بميرى اجازه يك قطره آب به تو نخواهيم داد، تا مانند عثمان از تشنگى جان دهى (327) .
    وقتى حضرت خود و سپاهيانش را در معرض خطر مرگ ديد، به لشكر معاويه حمله برد، و با يك حمله مردانه و سريع آنها را از مراكزى كه اشغال كرده بودند متفرق ساخت ، و بعد از كشتار زيادى كه سر و دست به روى زمين ريخت ، بر نهر فرات دست يافت .
    لشكر معاويه نيز پس از دادن تلفات سنگين از تشنگى در بيابان ها حيران و سرگردان شدند. اصحاب حضرت گفتند: يا اميرالمؤ منين ! همان طور كه آنها ما را از نهر آب منع كردند، شما نيز مانع شويد كه آب به آنها برسد، و اجازه ندهيد يك قطره آب بنوشند تا از تشنگى بميرند. ولى على (عليه السلام ) گفت : نه به خدا من مانند آنها رفتار نخواهم كرد!
    گوشه اى را باز گذاريد تا آنها بتوانند خود را به نهر رسانيده آب بنوشند، با در دست داشتن شمشير، احتياجى به اين كار نيست !
    اى خواننده ! اگر اين عمل اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را نشانه بردبارى و گذشت وى به حساب مى آورى ، پس از او سرمشق نيكوبگير! و چنانچه آن را از ديانت و پرهيزكارى او مى دانى تو نيز در مواقع مناسب همچون على (عليه السلام ) باش (328) !!
    O ابن ابى الحديد
    على (عليه السلام ) محبوب دل ها
    جانم به فدايت (( على )) كه شجاعت و رقت در دل ، زورمندى در بازو و جهانى تاثر در چشم دارى ...، و در سوگ كسى اشك مى ريزى كه در جهان ، دو تن را بيش از همه دوست داشت : يكى دخترش فاطمه (عليه السلام ) و ديگرى همسر او (329) .
    اين بزرگ مرد عالم اسلام على (عليه السلام ) بر دل ها حكومت مى كرد و نه تنها در آن زمان ، بلكه قرن ها بعد نيز در حكومت او خللى پديد نيامده است . (330)
    على (عليه السلام ) را بر ديگر مسلمانان مزايايى است ، على زاده كعبه است ؛ از اين رو بسيارى از مورخان و پژوهندگان او را (( فرزند كعبه )) خوانده اند. چرا كه مادرش او را در كعبه ، اين مكان مقدس مسلمين ، زاده است ،... على (عليه السلام ) نخستين مردى است كه به اسلام گرويده است (331).
    فضيلت ديگر كه خدا (جل جلاله ) به على (عليه السلام ) عنايت فرموده اين است كه او را در كودكى در خانه محمد صلى الله عليه و آله سكونت داد و او را تحت عنايت خديجه همسر رسول الله صلى الله عليه و آله و تحت توجه مستقيم خود رسول الله (عليه السلام ) قرار داد (332) .
    در اين كه على (عليه السلام ) پس از پيامبر خوشتن را سزاوارتر از همه براى پذيرفتن مسووليت مسلمين مى دانسته است ، جاى كمترين حرفى نيست اما با اين حال ، هنگامى كه تاريخ ، مساله خلافت را به گونه اى ديگر رقم زد، و سرنوشت بر خلاف خواسته قلبى اش ورق خورد، دست به مخالفت پيگير نيازيد،... چرا كه تنها (( اسلام )) براى (( على (عليه السلام )) )، ارزشمند بود (333) .
    وقتى كه بزرگان و انديشمندان ، در حل مشكلى به بن بست مى رسيدند، مى دانستند بايد به على (عليه السلام ) مراجعه كنند، به خدمت دوست بروند و از او يارى بخواهند. همان دوستى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همواره ، صحت داورى هايش را تاييد مى فرمود (334) .
    على (عليه السلام ) در تمام زندگى اش ، براى خدمت به اسلام و مسلمين ، انواع مشقات را بر خود هموار ساخت ، چه آن زمان كه در ركاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى گسترش اسلام ، شمشير مى زد، چه در زمان خلفا چه در زمان خودش ، اما به گواه تاريخ ، على (عليه السلام ) در زمان على ، (در زمان خلافت و امامت خودش ) بيشتر از هر زمانى زجر كشيد، چرا كه او نمونه عدل بود، و سخت گيريهايى كه براى راه آوردن مسلمانان معمول مى داشت ، صد چندان بر خود تحميل مى كرد، صد چندان بر خود و خانواده اش سخت مى گرفت . تا در تقدس او، كمترين خللى وارد نيايد و اين چنين است كه امروز پس از گذشت قرن ها، هنوز مى بينيم ، اين مهر على (عليه السلام ) است كه بر دل ها حكم مى راند؛ متبرك باد نامش ! (335)
    o فؤ اد فاروقى از علماى اهل تسنن
    على (عليه السلام ) و اصرار بر اصول
    على (عليه السلام ) در قضاوت به منتهاى درجه عدالت رفتار مى كرد و در اجراى قوانين الهى اصرار و پافشارى داشت . على كسى است كه تمام اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود. على كسى است كه تهديد و نويدش قطعى بود.
    چشمان من ! گريه كنيد و اشك هاى خود را با آه و ناله من مخلوط نماييد و براى اولاد پيامبر كه مظلومانه شهيد شدند، عزادارى كنيد (336) .
    O مادام ديالافواى مسيحى
    او (على بن اءبى طالب (عليه السلام )) از ميان خلفا به شرافت و بزرگوارى نفس مشهور و به غايت مراقب حال زير دستان خود بود. القائات فرستاده ها و نماينده ها در او تاثيرى نداشت . به هديه هاى آنان ترتيب اثر نمى داد، با حريف مكار و غدار خود معاويه ابدا طرف نسبت نبوده كه براى رسيدن به مقصودى كه داشت سخت ترين جنايات را مرتكب شده و رذل ترين وسايل را براى پيشرفت خودش بر مى انگيخت .
    دقت و مراقبت هاى خيلى سخت او (امام على (عليه السلام )) در امانت و ديانت باعث شده بود كه اعراب حريص كه تمام امپراطورى را غارت كرده بودند از وى ناراضى باشند، ليكن صداقت و صحت عمل و دوستى كامل ، رياضت و عبادت از روى صدق و خلوص يا تجرد و وارستگى و آداب خصائل محموده قابل توجهى كه در او وجود داشت حقيقتا صورت قابل ستايشى به وى داده بود.
    اين كه اهالى ايران در او مقام ولايت قائل شده و او را به اصطلاح سرپرست حقيقى و مربى الهى مى دانند واقعا اين قاعده قابل تحسين و شايان بسى تمجيد است . اگر چه مقام و مرتبه او خيلى بالاتر از اينهاست . (337)
    o ژنرال سرپرسى سايكس خاورشناس انگليسى
    مطالبى كه خوانديد نمونه اى از كلمات بزرگان در شخصيت و فضيلت امير مومنان على (عليه السلام ) بود كه هر يك بيانگر گوشه اى از فضايل بى كران آن حضرت است .

    سلام و درود خداوند بر او و اولاد طاهرينش باد

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




صفحه 3 از 3 اولیناولین 123

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •