بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 3 از 3 اولیناولین 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 25 از مجموع 25

موضوع: ضرورت پژوهش در ولايت فقيه

  1. #21
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    564

    پیش فرض

    اگر بخواهيم‌ به‌ زبان‌ ساده، ولايت‌ فقيه‌ را تبيين‌ کنيم، چنين‌ عرض‌ مي‌کنيم:

    ‌نيازمنديهاي‌ قانون‌ (تفسير -- تطبيق‌ -- اجرا)
    خداي‌ متعال‌ براي‌ اداره‌ جامعه‌ احکامي‌ را نازل‌ فرموده‌ که‌ در بسياري‌ از موارد نياز به‌ شخصي‌ دارد که‌ آنها را تفسير و تبيين‌ کند همانطور که‌ تمام‌ قوانين‌ دنيا چنين‌اند، گو اينکه‌ تلاش‌ قانونگذاران‌ اين‌ بوده‌ که‌ آنها را روشن‌ بيان‌ کنند ولي‌ به‌ علت‌ ويژگي‌ها و نارسايي‌هاي‌ زبان، گاه‌ مقررات‌ نياز به‌ تفسير دارند.
    افزون‌ بر اين‌ براي‌ تطبيق‌ احکام‌ بر مصاديق‌ و موارد آنها نيز گاه‌ ابهاماتي‌ وجود دارد؛ يعني‌ اينکه‌ آيا فلان‌ حادثه‌ خاص، مصداقي‌ از اين‌ قانون‌ خاص‌ است، يا مصداقي‌ از قانون‌ ديگر، اين‌ امر مشکل‌ ديگري‌ در راه‌ اجراي‌ قانون‌ است‌ که‌ در تمام‌ قوانين‌ دنيا وجود دارد.
    پس‌ از تفسير قانون‌ و تعيين‌ مصداق‌ آن، نوبت‌ به‌ اجرا مي‌رسد. هر قانوني‌ نياز به‌ مجري‌ دارد براي‌ اداره‌ يک‌ جامعه‌ براساس‌ احکام‌ و قوانيني‌ خاص‌ بايد فرد يا افرادي‌ باشند که‌ بتوانند اين‌ سه‌ مسؤ‌وليت‌ را به‌ عهده‌ بگيرند.
    ‌‌
    شايسته‌ترين‌ مجري‌ احکام‌ اسلام
    روشن‌ است‌ بهترين‌ فرد براي‌ اجراي‌ احکام‌ و قوانين‌ اسلام‌ کسي‌ است‌ که‌ در هر سه‌ مورد ايده‌ال‌ باشد؛ يعني‌ بهترين‌ قانون‌ شناس، بهترين‌ مفسر و بهترين‌ مجري‌ باشد، که‌ هيچ‌ انگيزه‌اي‌ براي‌ تخلف‌ نداشته‌ باشد و هيچ‌ اشتباهي‌ در فهم‌ و تفسير و اجراي‌ قانون‌ براي‌ او پيش‌ نيايد. در فرهنگ‌ ما، چنين‌ خصوصيتي‌ «عصمت» نام‌ دارد، و با وجود معصوم، او بر تمام‌ افراد ديگر -- به‌ حکم‌ عقل‌ -- براي‌ اجراي‌ قانون‌ اولويت‌ دارد. در جوامع‌ بزرگ‌ که‌ يک‌ شخص‌ نمي‌تواند اداره‌ تمام‌ امور را به‌ عهده‌ بگيرد، چنين‌ فردي‌ بايد در رأس‌ هرم‌ قدرت‌ باشد و تمامي‌ مديران‌ بايد با نظارت‌ و ولايت‌ او امور را به‌ عهده‌ گيرند و به‌ انجام‌ رسانند. برترين‌ مصداق‌ معصوم، رسول‌اکرم(ص) است‌ که‌ در عاليترين‌ مراحل‌ اخلاقي‌ قراردارد و به‌ اجماع‌ و اتفاق‌ نظر همة‌ فرقه‌هاي‌ اسلامي‌ معصوم‌ است. به‌ عقيدة‌ ما شيعيان، پس‌ از پيامبراکرم(ص) امامان‌ معصوم(ع) قراردارند که‌ داراي‌ ويژگي‌ عصمت‌اند. پس‌ تا امامان‌ معصوم‌ باشند اين‌ ايده‌آل‌ وجود دارد و نوبت‌ به‌ غير آنان‌ نمي‌رسد، اما در زمان‌ غيبت‌ که‌ عملاً‌ چنين‌ ايده‌آلي‌ در ميان‌ ما نيست‌ و نمي‌توانيم‌ با او مرتبط‌ باشيم‌ تا از حکومتش‌ بهره‌مند گرديم، بايد چه‌ کنيم؟
    در اين‌ زمينه‌ آيات‌ و رواياتي‌ وجود دارد که‌ تکليف‌ ما را روشن‌ مي‌کند، ولي‌ چون‌ ما در صدد بيان‌ دليل‌ ساده‌اي‌ هستيم، فقط‌ از خرد خوانندگان‌ محترم‌ کمک‌ مي‌گيريم‌ و مي‌پرسيم‌ چه‌ بايد کرد؟ بدون‌ ترديد اگر ايده‌آل‌ را معصومان(ع) بدانيم، عقل‌ مي‌گويد: در عصر غيبت‌ کسي‌ بايد در رأس‌ هرم‌ قدرت‌ باشد که‌ از هر جهت‌ به‌ امام‌ معصوم‌ شبيه‌تر است؛ يعني‌ در دين‌شناسي، تقوا و صلاحيت‌ براي‌ اجراي‌ احکام‌ و قوانين‌ اسلام، بهترين‌ باشد. وقتي‌ که‌ جامعه‌ نمي‌تواند بدون‌ حکومت‌ باشد و ما دسترسي‌ به‌ امام‌ معصوم‌ نداريم، بايد به‌ سراغ‌ کسي‌ برويم‌ که‌ کمترين‌ فاصله‌ را با او دارد؛ کسي‌ که‌ شناختش‌ از اسلام، از ديگران‌ بيشتر و عدالت‌ و تقوايش‌ از همه‌ بالاتر و براي‌ اجراي‌ احکام‌ و قوانين‌ اسلام، مناسبترين‌ فرد باشد، اين‌ صفات‌ در ولي‌ فقيه‌ تجلي‌ مي‌کند. در امور ديگر نيز روش‌ عموم‌ مردم‌ همين‌ است‌ که‌ ابتدا نزد بهترين‌ متخصص‌ مي‌روند ليکن‌ اگر دسترسي‌ به‌ بهترين‌ ممکن‌ نبود، به‌ کساني‌ رجوع‌ مي‌کنند که‌ در تخصص‌ و ويژگيها به‌ فرد ايده‌آل‌ نزديکتر باشند. ولايت‌ فقيه‌ معنايي‌ جز رجوع‌ به‌ اسلام‌شناس‌ عادلي‌ که‌ ازديگران‌ به‌ امام‌معصوم‌ نزديکتراست، ندارد.

    ‌13. اختيارات‌ رهبري‌ و قانون‌

    فايدة‌ قانونگذاري‌
    اصولاً‌ فايده‌ وضع‌ قانون‌ اين‌ است‌ که‌ اگر در موردي‌ اختلاف‌ واقع‌ شد، بتوان‌ با استناد به‌ آن‌ رفع‌ اختلاف‌ کرد؛ يعني‌ قانون‌ سندي‌ است‌ که‌ با استناد به‌ آن‌ حل‌ اختلاف‌ مي‌شود. بر اين‌ اساس‌ هر چه‌ در قانون‌ ذکر شده، بايد احصايي‌ باشد تا وضع‌ قانون‌ فايده‌اي‌ داشته‌ باشد. اما هميشه‌ در جريان‌ وضع‌ قانون‌ مواردي‌ مورد نظر قرارمي‌گيرد که‌ غالباً‌ اتفاق‌مي‌افتد. و معمولاً‌ براي‌ موارد نادر قانونگذاري‌ نمي‌شود.
    اختيارات‌ و وظايف‌ ولي‌ فقيه‌ در قانون‌ هم‌ بر همين‌ منوال‌ است؛ يعني‌ در قانون‌ اساسي‌ اصلي‌ تصويب‌ شده‌ که‌ در آن‌ اختيارات‌ و وظايف‌ ولي‌ فقيه‌ مشخص‌ شده‌ است، ولي‌ در اين‌ اصل‌ مواردي‌ ذکر شده‌ که‌ معمولاً‌ مورد احتياج‌ است، نه‌ اينکه‌ اختيارات‌ او منحصر به‌ موارد مذکور باشد، چرا که‌ در اصل‌ ديگري‌ از قانون‌ اساسي‌ ولايت‌ مطلقه‌ براي‌ ولي‌ فقيه‌ اعلام‌ شده‌ است.
    اين‌ دو اصل‌ با هم‌ تعارضي‌ ندارند بلکه‌ توضيح‌دهندة‌ يکديگرند؛ يعني‌ يک‌ اصل‌ بيان‌کنندة‌ اختيارات‌ وظايف‌ ولي‌ فقيه‌ در موارد غالب‌ است، و اصل‌ ديگر (ولايت‌ مطلقه‌ فقيه) بيانگر اختيارات‌ ولي‌ فقيه‌ در مواردي‌ است‌ که‌ پيش‌ مي‌آيد و نياز است‌ ولي‌ فقيه‌ تصميمي‌ بگيرد که‌ خارج‌ از اختيارات‌ مذکور در اصل‌ اولي‌ است‌ و آن‌ اصل‌ نسبت‌ به‌ اين‌ موارد ساکت‌ است.
    اگر به‌ عملکرد امام‌ راحل توجه‌ کنيم، درمي‌يابيم‌ اختيارات‌ ولي‌ فقيه‌ فراتر از آن‌ چيزي‌ است‌ که‌ در قانون‌ اساسي‌ آمده‌ است. مفاد قانون‌ اساسي‌ -- پيش‌ از بازنگري‌ -- آن‌ بود که‌ رئيس‌ جمهور توسط‌ مردم‌ تعيين‌ مي‌شود و رهبر اين‌ انتخاب‌ را تنفيذ مي‌کند، ولي‌ امام در مراسم‌ تنفيذ رياست‌ جمهوري‌ اعلام‌ کرد: من‌ شما را به‌ رياست‌ جمهوري‌ منصوب‌ مي‌کنم. در قانون‌ اساسي‌ سخن‌ از «نصب» رئيس‌ جمهور نبود، ولي‌ امام از اين‌ رو که‌ اختيار بيشتري‌ براي‌ مقام‌ ولايت‌ فقيه‌ قائل‌ بودند و ولي‌ فقيه‌ را داراي‌ ولايت‌ الهي‌ مي‌دانستند در هنگام‌ تنفيذ رؤ‌ساي‌ محترم‌ جمهور از واژه‌ نصب‌ استفاده‌ مي‌کردند. به‌ عنوان‌ نمونه‌ در تنفيذ حکم‌ رياست‌ جمهوري‌ مرحوم‌ شهيد رجايي‌ چنين‌ آمده‌ است: «و چون‌ مشروعيت‌ آن‌ بايد با نصب‌ فقيه‌ ولي‌ امر باشد اينجانب‌ رأي‌ ملت‌ را تنفيذ و ايشان‌ را به‌ سمت‌ رياست‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ منصوب‌ نمودم‌ و مادام‌ که‌ ايشان‌ در خط‌ اسلام‌ عزيز و پيرو احکام‌ مقدس‌ آن‌ مي‌باشند و از قانون‌ اساسي‌ ايران‌ تبعيت‌ و در مصالح‌ کشور و ملت‌ عظيم‌الشأن‌ در حدود اختيارات‌ قانوني‌ خويش‌ کوشا باشند و از فرامين‌ الهي‌ و قانون‌ اساسي‌ تخطي‌ ننمايند، اين‌ نصب‌ و تنفيذ به‌ قوت‌ خود باقي‌ است. و اگر خداي‌ ناخواسته‌ برخلاف‌ آن‌ عمل‌ نمايند مشروعيت‌ آن‌ را خواهم‌ گرفت.»

    ‌‌14. ولايت‌ مطلقه

    معاني‌ ولايت‌ (تکويني، تشريعي، مطلقه)
    ولايت‌ به‌ ولايت‌ تکويني‌ و تشريعي‌ تقسيم‌ مي‌شود. ولايت‌ تکويني‌ به‌ معناي‌ تصرف‌ در موجودات‌ و امورتکويني‌ است. روشن‌ است‌ چنين‌ ولايتي‌ از آنِ‌ خداست. اوست‌ که‌ همه‌ موجودات، تحت‌ اراده‌ و قدرتش‌ قراردارند. اصل‌ پيدايش، تغييرات‌ و بقاي‌ همه‌ موجودات‌ به‌ دست‌ خداست؛ از اين‌ رو او ولايت‌ تکويني‌ بر همه‌ چيز دارد. خداي‌ متعال‌ مرتبه‌اي‌ از اين‌ ولايت‌ را به‌ برخي‌ از بندگانش‌ اعطا مي‌کند. معجزات‌ و کرامات‌ انبيا و اوليا(ع) از آثار همين‌ ولايت‌ تکويني‌ است. آنچه‌ در ولايت‌ فقيه‌ مطرح‌ است، ولايت‌ تکويني‌ نيست.
    ولايت‌ تشريعي‌ يعني‌ اينکه‌ تشريع‌ و امر و نهي‌ و فرمان‌ دادن‌ در اختيار کسي‌ باشد. اگر مي‌گوييم‌ خدا ربوبيت‌ تشريعي‌ دارد، يعني‌ اوست‌ که‌ فرمان‌ مي‌دهد که‌ چه‌ بکنيد، چه‌ نکنيد و امثال‌ اينها. پيامبر و امام‌ هم‌ حق‌ دارند به‌ اذن‌ الهي‌ به‌ مردم‌ امر و نهي‌ کنند. درباره‌ فقيه‌ نيز به‌ همين‌ منوال‌ است. اگر براي‌ فقيه‌ ولايت‌ قائل‌ هستيم، مقصودمان‌ ولايت‌ تشريعي‌ اوست، يعني‌ او مي‌تواند و شرعاً‌ حق‌ دارد به‌ مردم‌ امر و نهي‌ کند.
    در طول‌ تاريخِ‌ تشيع‌ هيچ‌ فقيهي‌ يافت‌ نمي‌شود که‌ بگويد فقيه‌ هيچ‌ ولايتي‌ ندارد. آنچه‌ تا حدودي‌ مورد اختلاف‌ فقهاست، مراتب‌ و درجات‌ اين‌ ولايت‌ است. امام‌ خميني معتقد بودند تمام‌ اختياراتي‌ که‌ ولي‌ معصوم‌ داراست، ولي‌ فقيه‌ نيز همان‌ اختيارات‌ را دارد. مگر اينکه‌ چيزي‌ استثنا شده‌باشد. امام‌ فرموده‌اند: «اصل‌ اين‌ است‌ که‌ فقيه‌ داراي‌ شرايط‌ حاکميت‌ -- و در عصر غيبت‌ -- همان‌ اختيارات‌ وسيع‌ معصوم‌ را داشته‌ باشد، مگر آنکه‌ دليل‌ خاصي‌ داشته‌ باشيم‌ که‌ فلان‌ امر از اختصاصات‌ ولي‌ معصوم‌ است.» از جمله‌ جهاد ابتدايي‌ که‌ مشهور بين‌ فقها اين‌ است‌ که‌ از اختصاصات‌ ولي‌ معصوم‌ مي‌باشد.
    از چنين‌ ولايتي‌ در باب‌ اختيارات‌ ولي‌ فقيه‌ به‌ «ولايت‌ مطلقه» تعبير مي‌کنند. معناي‌ ولايت‌ مطلقه‌ اين‌ نيست‌ که‌ فقيه‌ مجاز است‌ هر کاري‌ خواست، بکند تا موجب‌ شود برخي‌ -- براي‌ خدشه‌ به‌ اين‌ نظريه‌ -- بگويند: طبق‌ «ولايت‌ مطلقه» فقيه‌ مي‌تواند توحيد يا يکي‌ از اصول‌ و ضروريات‌ دين‌ را انکار يا متوقف‌ نمايد! تشريع‌ ولايت‌ فقيه‌ براي‌ حفظ‌ اسلام‌ است. اگر فقيه‌ مجاز به‌ انکار اصول‌ دين‌ باشد، چه‌ چيز براي‌ دين‌ باقي‌ مي‌ماند، تا او وظيفه‌ حفظ‌ و نگهباني‌ آن‌ را داشته‌ باشد؟! قيد «مطلقه» در مقابل‌ نظر کساني‌ است‌ که‌ معتقدند فقيه‌ فقط‌ در موارد ضروري‌ حق‌ تصرف‌ و دخالت‌ دارد. پس‌ اگر براي‌ زيباسازي‌ شهر نياز به‌ تخريب‌ خانه‌اي‌ باشد -- چون‌ چنين‌ چيزي‌ ضروري‌ نيست‌ -- فقيه‌ نمي‌تواند دستور تخريب‌ آن‌ را صادر کند. اين‌ فقها به‌ ولايت‌ مقيد -- نه‌ مطلق‌ -- معتقدند، برخلاف‌ معتقدان‌ به‌ ولايت‌ مطلقه‌ فقيه، که‌ تمامي‌ موارد نياز جامعة‌ اسلامي‌ را -- چه‌ اضطراري‌ و چه‌ غير اضطراري‌ -- در قلمرو تصرفات‌ شرعي‌ فقيه‌ مي‌دانند.
    سؤ‌ال‌ مهم‌ اين‌ است‌ که‌ چگونه‌ حق‌ ولايت‌ و حاکميت‌ در عصر غيبت‌ براي‌ فقيه‌ اثبات‌ مي‌شود؟
    مي‌دانيم‌ امامان‌ معصوم(ع) -- بجز حضرت‌ علي(ع) -- حکومت‌ ظاهري‌ نداشتند، يعني‌ حاکميت‌ الهي‌ و مشروع‌ آنان‌ تحقق‌ عيني‌ نيافت.
    از سوي‌ ديگر در زمانهايي‌ که‌ امامان‌ حاکميت‌ ظاهري‌ نداشتند، شيعيان‌ در موارد متعددي‌ نيازمند آن‌ مي‌شدند که‌ به‌ کارگزاران‌ حکومتي‌ مراجعه‌ کنند. فرض‌ کنيد دو نفر مؤ‌من‌ بر سر ملکي‌ اختلاف‌ داشتند و چاره‌اي‌ جز مراجعه‌ به‌ قاضي‌ نبود. از ديگر سو مي‌دانيم‌ در فرهنگ‌ شيعي‌ هر حاکمي‌ که‌ حاکميتش‌ به‌ نحوي‌ به‌ نصب‌ الهي‌ منتهي‌ نشود، حاکم‌ غيرشرعي‌ و به‌ اصطلاح‌ طاغوت‌ خواهد بود. در زمان‌ حضور امام، خلفايي‌ که‌ با کنار زدن‌ امام‌ معصوم، بر اريکة‌ قدرت‌ تکيه‌ زده‌ بودند، «طاغوت» به‌ شمار مي‌آمدند. مراجعه‌ به‌ حکام‌ طاغوت‌ ممنوع‌ است، چون‌ قرآن‌ تصريح‌ مي‌کند: «يريدون‌ ان‌ يتحاکموا الي‌الطاغوت‌ و قد امروا ان‌ يکفروا به؛ مي‌خواهند براي‌ داوري‌ نزد طاغوت‌ و حکام‌ باطل‌ بروند؟! در حالي‌ که‌ امر شده‌اند به‌ طاغوت‌ کافر باشند.»
    پس‌ وظيفه‌ مردم‌ مؤ‌من‌ در آن‌ وضع‌ چه‌ بود؟
    خود معصومين(ع) راهکار مناسبي‌ در اختيار شيعيان‌ گذاشته‌ بودند و آن‌ اينکه‌ در مواردي‌ که‌ محتاج‌ به‌ مراجعه‌ به‌ حاکم‌ هستيد و حاکم‌ رسمي‌ جامعه‌ حاکمي‌ غيرشرعي‌ است، به‌ کساني‌ مراجعه‌ کنيد که‌ عارف‌ به‌ حلال‌ و حرام‌ باشند. و در صورت‌ مراجعه‌ به‌ چنين‌ شخصي‌ حق‌ نداريد از حکم‌ و داوري‌ او سرپيچي‌ کنيد اين‌ کار رد‌ امام‌ معصوم‌ است‌ و رد‌ امام‌ معصوم‌ در حد‌ شرک‌ به‌ خداست. به‌ مقبوله‌ «عمربن‌ حنظله» بنگريد که‌ در آن‌ از امام‌ صادق(ع) نقل‌ شده‌است: «من‌ کان‌ منکم‌ قدر روي‌ حديثنا و نظر في‌ حلالنا و حرامنا و عرف‌ احکامنا فليرضوا به‌ حکماً‌ فاني‌ قد جعلته‌ عليکم‌ حاکماً‌ فاذا حکم‌ بحکمنا فلم‌ يقبله‌ منه‌ فانما استخف‌ بحکم‌الله‌ و علينا رد‌ و الر‌اد علينا کالراد علي‌الله‌ و هو علي‌ حد الشرک‌ بالله»
    «فقيه» در اصطلاح‌ امروز همان‌ شخصي‌ است‌ که‌ در روايات‌ با تعبير «عارف‌ به‌ حلال‌ و حرام» و امثال‌ آن‌ معرفي‌ شده‌ است.
    با توجه‌ به‌ مطالب‌ فوق‌ مي‌توان‌ بر ولايت‌ فقيه‌ در زمان‌ غيبت‌ چنين‌ استدلال‌ آورد که: اگر در زمان‌ حضور معصوم، در صورت‌ دسترسي‌ نداشتن‌ به‌ معصوم‌ و حاکميت‌ نداشتن‌ او وظيفه‌ مردم‌ مراجعه‌ به‌ فقيهان‌ جامع‌الشرايط‌ است، در زماني‌ که‌ اصلاً‌ معصوم‌ حضور ندارد به‌ طريق‌ اولي‌ وظيفه‌ مردم‌ مراجعه‌ به‌ فقيهان‌ جامع‌الشرايط‌ است.
    با توجه‌ به‌ شرايط‌ مربوط‌ به‌ عصر غيبت، مثل‌ توقيع‌ مشهور حضرت‌ صاحب‌الزمان(ع) که‌ در آن‌ مي‌خوانيم: «اماالحوادث‌ الواقعة‌ فارجعوا فيها الي‌ رواة‌ حديثنا فانهم‌ حجتي‌ عليکم‌ و انا حجة‌الله‌ عليهم؛ يعني‌ در رويدادها و پيشامدها به‌ راويان‌ حديث‌ ما رجوع‌ کنيد، زيرا آنان‌ حجت‌ من‌ بر شمايند و من‌ حجت‌ خدا بر آنانم.»
    وقتي‌ اثبات‌ کرديم‌ فقيه‌ در عصر غيبت‌ حق‌ حاکميت‌ و ولايت‌ دارد، يعني‌ اوست‌ که‌ فرمان‌ مي‌دهد، امر و نهي‌ مي‌کند و امور جامعه‌ را رتق‌ و فتق‌ مي‌کند و مردم‌ هم‌ موظفند از چنين‌ فقيهي‌ تبعيت‌ کنند. همان‌گونه‌ که‌ در عصر حضور معصوم، اگر کسي‌ از سوي‌ امام‌ عليه‌السلام‌ بر امري‌ گمارده‌ مي‌شد، مردم‌ موظف‌ بودند دستورهاي‌ او را اطاعت‌ کنند. وقتي‌ حضرت‌ علي(ع) مالک‌ اشتر را به‌ استانداري‌ مصر مأمور کرد، دستورات‌ مالک‌ واجب‌ الاطاعة‌ بود. زيرا مخالفت‌ با مالک‌اشتر، مخالفت‌ با حضرت‌علي‌ بود. وقتي‌ کسي، ديگري‌ را نماينده‌ و جانشين‌ خود قرار دهد، برخورد با جانشين، در واقع‌ برخورد با خود شخص‌ است. در زمان‌ غيبت‌ که‌ فقيه‌ از طرف‌ معصوم‌ براي‌ حاکميت‌ بر مردم‌ نصب‌ شده، اطاعت‌ و عدم‌ اطاعت‌ از فقيه‌ به‌ معناي‌ پذيرش‌ يا رد‌ خود معصوم(ع) است.
    به‌ طور خلاصه‌ بايد گفت: اولاً‌ فقيه‌ داراي‌ ولايت‌ تکويني‌ نيست؛ ثانياً‌ ولايت‌ مطلقه‌ فقيه، همان‌ اختيارات‌ معصوم‌ است‌ و مستلزم‌ تغيير دين‌ نيست؛ ثالثاً‌ اصل‌ ولايت‌ فقيه‌ را هيچ‌ فقيه‌ شيعي‌ منکر نشده‌است؛ رابعاً‌ اختلاف‌ فقها در ولايت‌ فقيه، در تفاوت‌ نظر آنان‌ در دامنة‌ اختيارات‌ است، نه‌ اصل‌ ولايت.
    حال‌ نکتة‌ مهم‌ ديگري‌ را بايد توضيح‌ داد: ولايتي‌ که‌ به‌ فقيه‌ اعطا شده‌ است‌ براي‌ حفظ‌ اسلام‌ است. اولين‌ وظيفة‌ ولي‌ فقيه‌ پاسداري‌ از اسلام‌ است. اگر فقيه، اصول‌ و احکام‌ دين‌ را تغيير دهد، اسلام‌ از بين‌ مي‌رود. اگر حق‌ داشته‌ باشد اصول‌ را تغيير دهد يا آن‌ را انکار کند، چه‌ چيزي‌ باقي‌ مي‌ماند تا آن‌ را حفظ‌ کند؟!
    ليکن‌ اگر جايي‌ امر داير بين‌ اهم‌ و مهم‌ شود، فقيه‌ مي‌تواند مهم‌ را فداي‌ اهم‌ کند تا اينکه‌ اهم‌ باقي‌ بماند. مثلاً‌ اگر رفتن‌ به‌ حج‌ موجب‌ ضرر به‌ جامعه‌ اسلامي‌ باشد و ضرر آن‌ از ضرر تعطيل‌ حج‌ بيشتر باشد فقيه‌ حق‌ دارد براي‌ حفظ‌ جامعه‌ اسلامي‌ و پاسداري‌ از دين، حج‌ را موقتاً‌ تعطيل‌ کند و مصلحت‌ مهمتري‌ را براي‌ اسلام‌ فراهم‌ نمايد.


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  2. #22
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    564

    پیش فرض

    تزاحم‌ احکام‌ شرعي
    در کتب‌ فقهي‌ آمده‌است‌ اگر دو حکم‌ شرعي‌ با يکديگر متزاحم‌ شوند يعني؛ انجام‌ هر يک‌ مستلزم‌ از دست‌ رفتن‌ ديگري‌ باشد، بايد آن‌ که‌ اهميت‌ بيشتري‌ دارد، انجام‌ بگيرد. مثلاً؛ اگر نجات‌ جان‌ غريقي‌ بسته‌ به‌ اين‌ باشد که‌ انسان‌ از ملک‌ شخصي‌ ديگران‌ بدون‌ اجازه‌ عبور کند، دو حکم‌ وجوب‌ نجات‌ غريق‌ و حرمت‌ غصب‌ ملک‌ ديگران‌ با يکديگر تزاحم‌ دارند؛ در اين‌ صورت‌ اگر بخواهيم‌ واجب‌ را انجام‌ دهيم، مرتکب‌ حرام‌ مي‌شويم‌ و اگر بخواهيم‌ دچار غصب‌ نشويم، انساني‌ جان‌ خود را از دست‌ مي‌دهد. از اين‌ رو وظيفه‌ داريم‌ ميان‌ دو حکم‌ مقايسه‌ کنيم‌ و آن‌ را که‌ اهميت‌ بيشتري‌ دارد، انجام‌ دهيم، و چون‌ حفظ‌ جان‌ غريق‌ مهمتر از تصرف‌ غاصبانه‌ در اموال‌ ديگران‌ است، حرمت‌ غصب‌ ملک‌ از بين‌ مي‌رود و نجات‌ غريق‌ ترجيح‌ مي‌يابد.
    در امور اجتماعي‌ نيز اين‌ گونه‌ است؛ ولي‌ فقيه‌ از آن‌ رو که‌ به‌ احکام‌ اسلامي‌ آگاهي‌ کامل‌ دارد و مصالح‌ جامعه‌ را بهتر از ديگران‌ مي‌داند، مي‌تواند اجراي‌ برخي‌ از احکام‌ را براي‌ حفظ‌ مصالح‌ مهمتر متوقف‌ کند. در چنين‌ مواردي‌ فقيه‌ حکم‌ اسلامي‌ ديگري‌ را اجرا مي‌نمايد در اين‌ صورت‌ احکام‌ اسلام‌ عوض‌ نشده‌است، بلکه‌ حکمي‌ مهمتر بر مهم، پيشي‌گرفته‌ است‌ و اين‌ خود از احکام‌ قطعي‌ اسلام‌ است.
    دربارة‌ اصول‌ دين‌ که‌ اسلام، بر آن‌ بنا شده‌است، به‌ هيچ‌ وجه‌ جايز نيست‌ که‌ براي‌ حفظ‌ مصلحت‌ ديگري‌ اصول‌ دين‌ تغيير يابد، زيرا در تزاحم‌ ميان‌ اصول‌ دين‌ با امور ديگر، اصول‌ دين‌ مقدم‌ است.
    از اين‌ رو اگر ولي‌فقيه‌ درصدد انکار يا تغيير اصول‌ دين‌ برآيد، مخالفت‌ با اسلام‌ کرده‌است‌ و اين‌ مخالفت‌ او را از عدالت‌ ساقط‌ مي‌گرداند. و پس‌ از آن‌ ولايت‌ از وي‌ سلب‌ مي‌شود و حکم‌ او ارزش‌ ندارد. اگر گفته‌ شود ولي‌ فقيه‌ داراي‌ ولايت‌ مطلقه‌ است‌ و او ممکن‌ است‌ از قدرت‌ مطلقه‌اش‌ بر اين‌ امر مدد بگيرد پاسخ‌ اين‌ است‌ که‌ مراد از ولايت‌ مطلقه‌ اين‌ است‌ که‌ آنچه‌ پيغمبر اکرم‌ و امامان‌ معصوم‌ در آن‌ ولايت‌ داشته‌اند -- جز در موارد استثنايي‌ -- جزء اختيارات‌ ولي‌ فقيه‌ است، انکار يا تغيير اصول‌ دين‌ براي‌ پيامبر اکرم‌ و ائمه‌ اطهار هم‌ روا نيست‌ تا چه‌ رسد به‌ ولي‌فقيه.

    ‌‌15. ولايت‌ فقيه‌ و تخصصهاي‌ گوناگون
    اگر در قانون‌ اساسي‌ امور متعددي‌ را به‌ عنوان‌ اختيارات‌ ولي‌فقيه‌ مطرح‌ کرده‌اند، مقصود قانونگذاران‌ اين‌ نبوده‌ است‌ که‌ ولي‌ فقيه‌ در تمامي‌ آن‌ امور تخصص‌ داشته‌ باشد و شخصاً‌ نظر بدهد، زيرا ترديدي‌ نيست‌ غير از کساني‌ که‌ به‌ علم‌ غيب‌ مرتبطند، هيچ‌کس، نمي‌تواند ادعا کند در همة‌ علوم‌ صاحب‌نظر است.

    مشاوره‌ با متخصصان‌
    در هر جامعه‌اي‌ متخصصان‌ متعددي‌ هستند که‌ هر گروه‌ در رشته‌اي‌ خاص‌ صاحب‌نظرند. ولي‌فقيه‌ نيز بايد مشاوراني‌ از متخصصان‌ مختلف‌ داشته‌ باشد تا آنها در مسايل‌ متفاوت‌ اظهار نظرکنند و نظر مشورتي‌ خود را به‌ ايشان‌ انتقال‌ دهند. در نهايت‌ ولي‌ فقيه‌ با توجه‌ به‌ مشورتهايي‌ که‌ انجام‌ مي‌دهد تصميم‌ مي‌گيرد و سخن‌ نهايي‌ را اعلام‌ مي‌کند.
    قرآن‌ مي‌فرمايد: «وشاورهم‌ في‌الامر فاذا عزمت‌ فتوکل‌ علي‌الله؛ در کارها با مؤ‌منان‌ مشورت‌ کن! اما هنگامي‌ که‌ تصميم‌گرفتي‌ [ قاطع‌ باش‌ و ] بر خدا توکل‌ کن.» اين‌ آيه‌ خطاب‌ به‌ رسول‌الله(ص) است. براساس‌ بينش‌ ديني‌ ما آن‌ حضرت، معصوم‌ و عالم‌ به‌ علم‌ الهي‌ (لدني) بودند، ولي‌ مأمور بودند؛ با مردم‌ و آگاهان‌ در مسائل‌ مشورت‌ نمايند. شايد حکمت‌ اين‌ فرمان‌ اين‌ بود که‌ مردم‌ را در کارها دخالت‌ دهند، تا آنان‌ با دلگرمي‌ و اطمينان‌ بيشتري‌ با آن‌ حضرت‌ همکاري‌ کنند، در عين‌ حال‌ در آيه‌ تصريح‌ شده‌ که‌ عزم‌ و تصميم‌ نهايي، با پيامبر است. وقتي‌ پيامبر -- عظيم‌الشأن‌ -- بايد مشورت‌ کند، حاکم‌ غيرمعصوم‌ -- که‌ دسترسي‌ به‌ علم‌ غيب‌ ندارد، سزاوارتر به‌ مشورت‌ است، ولي‌ تصميم‌ نهايي‌ با اوست. ممکن‌ است‌ مشاوران‌ رهبر در يک‌ نظام‌ رسمي‌ مثل‌ مجمع‌ تشخيص‌ مصلحت‌ نظام‌ قرار داشته‌ باشند و ممکن‌ است‌ مشاوران‌ غيررسمي‌ باشند.
    در تمام‌ کشورهاي‌ دنيا -- به‌ رغم‌ وجود اختلاف‌ در نوع‌ حکومت‌ -- رهبران‌ و رؤ‌ساي‌ کشورها در زمينه‌هاي‌ نظامي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي‌ و... مشاور يا مشاوراني‌ دارند که‌ در امور مختلف‌ از نظرات‌ آنها استفاده‌ مي‌کنند. در اين‌ باره‌ حاکم‌ اسلامي‌ نيز مانند ديگر رهبران‌ و حاکمان‌ عمل‌ مي‌کند.
    در هيچ‌ کشوري، حاکم‌ يا رئيس‌جمهور، برخوردار از کلية‌ تخصصهاي‌ علمي‌ و عملي‌ نمي‌باشد و چنين‌ چيزي‌ اصولاً‌ ناممکن‌ است.

    ‌‌16. اختلاف‌ نظر فقيهان
    عقل‌ آدمي‌ حکم‌ مي‌کند: انسان‌ در مواردي‌ که‌ علم‌ و خبرويت‌ ندارد، به‌ صاحبنظران‌ و متخصصان‌ مراجعه‌ کند. مثلاً‌ بيمار که‌ راه‌ درمان‌ خود را نمي‌داند، به‌ پزشک‌ رجوع‌ مي‌کند، يا کسي‌ که‌ در ساختن‌ خانه‌ مهارت‌ ندارد، از معمار متخصص‌ استمداد مي‌جويد. همچنين‌ همة‌ انسانها فرصت‌ تحقيق‌ يا توانايي‌ لازم‌ براي‌ استخراج‌ احکام‌ از منابع‌ اصلي‌ شرع‌ را ندارند، پس‌ بايد به‌ متخصصان‌ و صاحبنظراني‌ که‌ از چنين‌ توانايي‌ -- در حد مطلوب‌ -- برخوردارند، مراجعه‌ و از آنها پيروي‌ کنند. اين‌ مسأله‌ در آية‌ شريفه‌ «فاسألوا اهل‌الذکر ان‌ کنتم‌ لاتعلمون» اشاره‌ شده‌است.
    طبيعي‌ است‌ متخصصان‌ هر علمي‌ در جزئيات‌ مسائل‌ با يکديگر توافق‌ کامل‌ نداشته‌ باشند؛ مثلاً‌ گاه‌ مشاهده‌ مي‌شود چند پزشک‌ حاذق‌ در تشخيص‌ بيماري‌ خاصي‌ به‌ نتيجه‌اي‌ يکسان‌ نمي‌رسند و نسخه‌هاي‌ متفاوتي‌ تجويز مي‌نمايند. در مواردي‌ که‌ متخصصان‌ توافق‌ ندارند، عقل‌ مي‌گويد، مراجعه‌ به‌ «اعلم» لازم‌ است؛ يعني‌ آن‌ کس‌ که‌ تخصص‌ برتري‌ دارد، بايد بر ديگران‌ مقدم‌ شود.
    در احکام‌ شرعي‌ فردي، هر شخصي‌ براي‌ تعيين‌ مسير خود به‌ مجتهد اعلم‌ -- که‌ در کشف‌ و استنباط‌ احکام‌ تواناتر از ديگران‌ است‌ -- مي‌تواند مراجعه‌ کند. در مسائل‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ بايد به‌ مجتهدي‌ که‌ در اين‌ جنبه‌ها اعلم‌ است‌ و به‌ گونه‌ نظام‌مند توسط‌ خبرگان‌ انتخاب‌ مي‌شود، مراجعه‌ کرد. از سوي‌ ديگر مراجعه‌ به‌ مراجع‌ مختلف‌ موجب‌ هرج‌ و مرج‌ و اختلال‌ نظام‌ مي‌شود، از اين‌ رو تکليف‌ نهايي‌ بايد توسط‌ مجتهد معيني‌ اعلام‌ شود و در جامعه‌ پياده‌گردد. به‌ اين‌ دليل‌ اظهار نظر در مسائل‌ جامعه‌ اسلامي، فقط‌ به‌ مجتهدي‌ سپرده‌ شده‌ که‌ در رأس‌ جامعه‌ قراردارد و به‌ تمام‌ مصالح‌ و مفاسد جامعه‌ آگاهي‌ بيشتري‌ دارد.
    بنابر اين‌ در صورت‌ تعارض‌ (اختلاف) فتواي‌ ولي‌ فقيه‌ با فقهاي‌ ديگر، در امور فردي‌ مي‌توان‌ به‌ مرجع‌ تقليدي‌ که‌ در فقاهت، اعلم‌ تشخيص‌ داده‌ايم‌ مراجعه‌ کرد اما در امور اجتماعي‌ هميشه‌ نظر ولي‌ فقيه‌ مقدم‌ است. چنانکه‌ فقهأ در مورد قضاوت‌ تصريح‌ کرده‌اند و حتي‌ در رساله‌هاي‌ عمليه‌ هم‌ آمده‌ است‌ که‌ اگر يک‌ قاضي‌ شرعي‌ در موردي‌ قضاوت‌ کرد قضاوت‌ او براي‌ ديگران‌ حجت‌ است‌ و نقض‌ حکم‌ او -- حتي‌ از طرف‌ قاضي‌ ديگري‌ که‌ اعلم‌ از او باشد -- حرام‌ است.

    ‌17. انتقاد از \\"ولي‌فقيه\\"
    براساس‌ اعتقادات‌ ديني‌ ما فقط‌ -- پيامبران، حضرت‌ زهرا و ائمه‌ اطهار(ع) معصوم‌اند. از اين‌ رو هيچ‌کس‌ اد‌عا نمي‌کند احتمال‌ اشتباهي‌ در رفتار و نظرات‌ ولي‌فقيه‌ نيست. احتمال‌ خطا و اشتباه‌ در مورد ولي‌ فقيه‌ وجود دارد و ممکن‌ است‌ ديگران‌ به‌ خطاي‌ او پي‌ببرند. از اين‌ رو مي‌توان‌ از ولي‌ فقيه‌ انتقاد کرد. ما نه‌ تنها انتقاد از ولي‌فقيه‌ را جايز مي‌شماريم، بلکه‌ براساس‌ تعاليم‌ ديني‌ معتقديم‌ يکي‌ از حقوق‌ رهبر بر مردم‌ لزوم‌ دلسوزي‌ و خيرخواهي‌ براي‌ اوست. اين‌ حق‌ تحت‌ عنوان‌ «النصيحة‌ لائمة‌المسلمين» تبيين‌ شده‌است. نصيحت‌ در اين‌ عبارت‌ به‌ معناي‌ پند و اندرز نيست، بلکه‌ دلسوزي‌ و خيرخواهي‌ براي‌ رهبران‌ اسلامي‌ است؛ بنابراين‌ نه‌ تنها انتقاد از ولي‌ فقيه‌ جايز است، بلکه‌ واجب‌ شرعي‌ مسلمانان‌ است، و منافع‌ و مصالح‌ شخصي‌ يا گروهي‌ نبايد مانع‌ انجام‌ آن‌ شود.


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  3. #23
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    564

    پیش فرض

    ‌نکاتي‌ در شيوة‌ انتقاد
    ليکن‌ در انتقاد از ولي‌ فقيه‌ رعايت‌ نکات‌ زير لازم‌ است:
    1. اخلاق‌ اسلامي‌ در هنگام‌ انتقاد رعايت‌ شود. در اين‌ مسأله‌ رهبر با ديگر مؤ‌منان‌ مشترک‌ است. شرايط‌ انتقاد شامل‌ موارد ذيل‌ است:
    الف. پيش‌ از انتقاد بايد اصل‌ موضوع، محرز و عيب‌ و اشکال، قطعي‌ باشد؛ نه‌ آنکه‌ مبتني‌ بر شايعات‌ و اخبار غيرقابل‌ اعتماد و يا بر اساس‌ حدس‌ و گمان‌ و بدون‌ تحقيق، مطالب‌ ناحقي‌ به‌ کسي‌ نسبت‌ داده‌ شود و موجب‌ اعتراض‌ و انتقاد قرارگيرد.
    ب‌. به‌ منظور اصلاح‌ و سازندگي‌ انتقاد شود، نه‌ براي‌ عيب‌جويي‌ و رسوايي‌ اشخاص.
    ج‌. انتقاد بر اثر دلسوزي، خيرخواهي‌ و صميميت‌ باشد نه‌ به‌ سبب‌ برتري‌طلبي.
    د. بدون‌ هيچ‌ توهين‌ و جسارت، مؤ‌دبانه‌ و با رعايت‌ شؤ‌ون‌ وي‌ بيان‌ شود. و در حقيقت‌ انتقاد بايد بسان‌ هديه‌اي‌ تقديم‌ شود.
    امام‌ صادق(ع) فرمود: «احب‌ اخواني‌ الي‌ من‌ اهدي‌ الي‌ عيوبي؛ محبوبترين‌ برادرانم‌ کسي‌ است‌ که‌ عيوب‌ و اشکالاتم‌ را به‌ من‌ هديه‌ کند.»
    2. افزون‌ بر موارد فوق‌ براي‌ شخصيت‌ محترم‌ و قداست‌ خاص‌ رهبري‌ در نظام‌ اسلامي‌ مسائل‌ ديگري‌ نيز بايد در نظرگرفته‌ شود؛
    به‌ يقين، ميان‌ انتقادکردن‌ فرد از دوست‌ خود، يا زن‌ از شوهر و يا فرزند از پدر، يا شاگرد از استاد تفاوتي‌ روشن‌ وجود دارد فرزند و شاگرد براي‌ پدر و استاد خود احترام‌ خاصي‌ قائلند. اما فوق‌ آنها قداستي‌ است‌ که‌ براي‌ امام‌ و جانشين‌ او وجود دارد. قداست‌ -- همانگونه‌ که‌ در مباحث‌ گذشته‌ به‌ تفصيل‌ بيان‌ شده‌ است‌ -- محبتي‌ همراه‌ با احترام‌ و تواضع‌ است‌ و چون‌ ولي‌ فقيه‌ در مقام‌ نيابت‌ معصوم‌ قرار دارد از اين‌ رو از قداست‌ والايي‌ برخوردار است‌ و رعايت‌ کمال‌ احترام‌ وادب‌ براي‌ او ضروري‌ است‌ و حفظ‌ حرمت‌ و شأن‌ او بر همه‌ لازم‌ است‌لذا انتقاد بايد به‌گونه‌اي‌ بيان‌ شود که‌ هيچ‌گونه‌ تأثير سويي‌ بر قداست‌ و جلالت‌ جايگاه‌ ولي‌فقيه‌ نداشته‌ باشد.
    3. سومين‌ نکته‌اي‌ که‌ در انتقاد از رهبر بايد در نظر گرفت، توجه‌ به‌ دشمن‌ است. انتقاد از رهبر بايد هوشمندانه‌ طراحي‌ شود تا موجب‌ سوءاستفاده‌ دشمنان‌ نشود؛ از آن‌ رو که‌ رعايت‌ اين‌ موارد در انتقاد از ولي‌فقيه‌ لازم‌ است، مجلس‌ خبرگان‌ کميسيوني‌ براي‌ نظارت‌ بر فعاليتهاي‌ رهبري‌ دارد که‌ عملکرد ايشان‌ را مورد بررسي‌ قرارمي‌دهد و در موارد لازم‌ نتيجة‌ آن‌ را به‌ اطلاع‌ ايشان‌ مي‌رساند. اين‌ هيأت‌ تحقيق‌ به‌ پيشنهاد خود مقام‌ معظم‌ در مجلس‌ خبرگان‌ تشکيل‌ شد.

    ‌بهترين‌ شيوة‌ انتقاد
    به‌ نظر مي‌رسد براي‌ رعايت‌ همه‌ اصول‌ مزبور، بهترين‌ شيوة‌ انتقاد، نوشتن‌ نامه‌ به‌ دبيرخانه‌ مجلس‌ خبرگان‌ و بيان‌ موارد لازم‌ است. انتقاد از ديگر مسؤ‌ولان‌ نظام‌ (مجلس، قوة‌ مجريه‌ و قوة‌ قضائيه) در اصل‌ 90 قانون‌ اساسي‌ مطرح‌ شده‌ است. «يعني‌ هر کس‌ شکايتي‌ از طرز کار مجلس‌ يا قوة‌ مجريه‌ و يا قوة‌ قضائيه‌ داشته‌ باشد، مي‌تواند شکايت‌ خود را کتباً‌ به‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ عرضه‌ کند. مجلس‌ مؤ‌ظف‌ است‌ به‌ اين‌ شکايات‌ رسيدگي‌ کند و پاسخ‌ دهد...» ملاحظه‌ مي‌شود مراجعه‌ به‌ مجلس، راهکاري‌ مناسب‌ براي‌ شکايت‌ -- که‌ نوعي‌ انتقاد از مراکز فوق‌ به‌ شمار مي‌آيد -- تصويب‌ شده‌ است. عمل‌ به‌ اين‌ قانون‌ -- که‌ داراي‌ ضمانت‌ اجرايي‌ است‌ -- موجب‌ حفظ‌ حرمت‌ نهادهاي‌ مذکور خواهد بود. طبق‌ اصل‌ يکصد و سيزدهم‌ قانون‌ اساسي‌ رهبر عالي‌ترين‌ مقام‌ رسمي‌ کشور محسوب‌ مي‌شود. از اين‌ رو رعايت‌ اين‌ نکات‌ دربارة‌ او اولويت‌ دارد.
    شايان‌ ذکر است‌ که‌ نبايد انتظار داشته‌ باشيم‌ به‌ همة‌ مباحث‌ و انتقاداتي‌ که‌ مطرح‌ مي‌کنيم‌ پاسخ‌ مختصر يا تفصيلي‌ داده‌ شود زيرا به‌ دليل‌ پيچيدگي‌ مسائل‌ سياسي‌ و تصميم‌گيريهاي‌ کلان‌ اجتماعي‌ و نيز امکان‌ سوء استفاده‌ دشمن‌ از آنچه‌ افشا خواهد شد، هميشه‌ بيان‌ انگيزه‌هاي‌ مختلف‌ عملکردها و تدابير سياسي‌ براي‌ عموم‌ ميسر نيست، ولي‌ قطعاً‌ بايد به‌ نظرات، انتقادات‌ و پيشنهادهاي‌ مفيد توجه‌ شده‌ و موارد لازم‌ به‌ اطلاع‌ ولي‌فقيه‌ برسد.
    در هيچ‌ نظام‌ حکومتي‌ در شرق‌ و غرب، حاکم‌ مؤ‌ظف‌ به‌ ارتباط‌ نزديک‌ و دائمي‌ با کلية‌ آحاد شهروندان‌ و اطاعت‌ از انتقادات‌ همة‌ آنان‌ نيست‌ و نظام‌ اسلامي‌ اتفاقاً‌ در اين‌ باب، بيشترين‌ درجة‌ مردم‌گرايي‌ و انعطاف‌ را دارد.

    کارآمدي حکومت اسلامي از ديدگاه استاد شهيد مرتضي مطهري
    اگر چه استاد شهيد علامه مطهري در اوايل انقلاب اسلامي (12ارديبهشت 1358) به دست گروه فرقان به شهادت رسيد و نتوانست حوادث پس از انقلاب را به طور ملموس تجربه کند اما روشن بيني و آينده نگري او در سالهاي قبل از ظهور انقلاب اسلامي موجب شد که به عنوان متفکر اسلامي مسايل علمي و فرهنگي به ويژه مباني ديني و ايدئولوژيک را به دقت مورد مطالعه قرار دهد و مواضع اصولي و بنيادي و مکتب اسلامي را با آن روشن نمايد. از اين جهت انديشه و آثار علمي او در شکل گيري انقلاب اسلامي به ويژه در محافل علمي تاثير بسزايي داشت.
    البته تحول علمي و صنعتي در جهان غرب و ظهور تفکرات پيچيده ماترياليستي در قالب حکومت سوسياليستي شرق حساسيت شهيد مطهري را در پاسخگويي به حوادث زمان و يا تطبيق فرايند مقتضيات زمان با مواضع اصولي اسلام، چندان برابر کرد، به طوري که با نگاه هر چند گذرا در مجموعه آثار او مي توان به اين مهم و مخاطبان او پي برد.
    از جمله مخاطبان استاد شهيد، محققان و جوانان علاقمند به مطالعه پيرامون موضوعات مختلف اسلام است، که عموما در ساختار مباحث او تاثير گذار بودند، چرا که استاد با شناخت دقيق از فضاي عمومي جامعه و محافل علمي و دانشگاهي به ويژه شبهاتي که از سوي دشمنان اسلام يا روشنفکران بيمار و کم اطلاع از مباحث ديني در ذهن جوانان رسوب مي کرد ابتدا به طرح و تدقيق درست شبهه يا ايراد مي پرداخت، آن گاه باشيوه هاي علمي و منطقي توام با متانت و درايت درصدد پاسخگويي بر مي آمد و به خوبي آگاه بود که بي اعتنايي يا برخورد منفي قطعا مي توانست اين شبهات و اعتراضات را با آفات و آسيب هاي علاج ناپذيري مبدل کند.
    اينک ما به اهم آسيب ها يا بيماري هايي که متوجه جامعه اسلامي و امروز به طور قطع نظام جمهوري اسلامي را تهديد مي کند به طور اجمال مي پردازيم و تحقيق تفضيلي آن را به مقالي ديگر و فرصتي بيش تر موکول مي کنيم. نا گفته نماند که رويکرد سوالات يا شبهات و پاسخ آن در عين خردمندي، جوان پسندانه است زيرا ذهن کاوشگر و علاقمند جوان است که در وادي تحقيق و انديشه با آن سوالات يا شبهات مواجه مي شود و تشنه پاسخي است که نياز عقل و فطرت او را تامين کند و استاد شهيد هم عموما بر اساس اين رويکرد يا پيش فرض ها ريخت و قالب مباحث خود را پي ريزي مي کرد.

    1. جهان متحول و قوانين ثابت
    سوال مطرح اين است که ما در جهاني زندگي مي کنيم که متحول و پوياست، آيا مي توان جامعه متحرک و پويا را با قوانين ثابت و لايتغير ديني اداره کرد؟ آيا قوانين ثابت الهي سد راه تکامل و پيش رفت بشر محسوب نمي شوند؟ براي آن که سوال قدري با فضاي سياسي جامعه و حاکميت نظام ما مانوس شود مي پرسيم آيا با وجود حاکميت اصول ثابت که در جمله(حلال محمد حلال ابد الي يوم القيامه و حرامه حرام ابدا الي يوم القيامه) تظاهر کرده است چگونه در دنياي پيچيده کنوني پياده مي شود؟ آيا در عمل و ميدان اجرا با بن بست مواجه نخواهد شد؟ شايد بتوان ده ها سوال فرعي ديگر هم از دل اين سوال بيرون کشيد. به هر حال پاسخ روشن و دقيق استاد شهيد مطهري مي تواند جوابگوي تمامي سوالات اصلي و فرعي در اين زمينه باشد.
    استاد شهيد مطهري معتقد است که انسان به لحاظ انسانيت و فطرت خود ابعاد وجودي ثابت و لا يتغيري دارد که با گذشت زمان تغيير ناپذير است. فلذا قوانين و مقرراتي که از حوزه فطرت ناشي مي شوند ثابت و لايتغيرند و آن سلسله از قوانيني که مربوط به اوضاع و احوال و شرايط زمان و مکانند با تغيير اوضاع متحول مي شوند. در مقام مثال مي فرمايد:کل قوانين ما مانند يک درخت است. درخت ريشه دارد، تنه دارد، شاخه هاي کوچک دارد، برگ دارد اما برگ هر سالي اختصاص به همان سال دارد و براي سال ديگر باقي نمي ماند. اين تنه و ريشه است که هر سال برگها را نتيجه مي دهند(اسلام و مقتضيات زمان - ج 1- ص 145- انتشارات صدرا – تهران). بنابراين اگر مي گوييم عدالت خوب است يا ظلم بد است، اين قضاوت مربوط به همه دوره ها و زمان هاست و در هيچ زماني نبود که عدالت بد و بالژس آن، ظلم خوب باشد، بدين اصل مبارزه با ظلم و ظالم تغيير ناپذير است اما شکل و ريخت مبارزه به مقتضاي زمان و مکان تغيير مي کند، از اين رو قيام امام حسين عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام تغيير در شکل مبارزه است نه در اصل مبارزه با ظلم. استاد مطهري در اين باره مي نويسد: «برخي اين طور خيال مي کنند، مي گويند: در ميان ائمه، امام حسين عليه السلام بنايش بر مبارزه با دستگاه جور زمان بود ولي ساير ائمه اين اختلاف را داشتند که مبارزه نمي کردند. اگر اين جور فکر کنيم سخت اشتباه کرده ايم... تفاوت در اين است که شکل مبارزه فرق مي کند... مقتضيات زمان در شکل مبارزه مي تواند تاثير بگذارد. هيچ وقت مقتضيات زمان در اين جهت نمي تواند تاثير داشته باشد که در يک زمان فرق کند. سازش با ظلم هيچ زماني و در هيچ مکاني و به هيچ شکلي جايز نيست اما شکل مبارزه ممکن است(سيري در سيره ائمه اطهار عليه السلام- ص 121-انتشارات صدرا).
    بنابراين با تفکيک قوانين در دو حوزه ثابت نه تنها لطمه به قوانين و اصول ثابت فطري و طبيعي وارد نمي شود بلکه آن چه مخاطب مقتضيات زمان و مکان واقع مي شود قوانين جعلي و وضعي هستند که اهرم هاي انعطاف پذير در هر دوره و عصري بشر است و هيچ گاه در تضاد و تقابل با آن نيست بلکه ارتباط ناگسستني بين آن ها وجود دارد. بدين ترتيب اسلام نه تنها با تازه بيني و نوانديشي مخالفتي ندارد بلکه همواره آن را مورد تشويق قرار مي دهد، خداي متعال خود بر اساس آيه (کل يوم هو في شان) در حال ايجاد تغيير و تحول در پديده ها و ذرات عالم است، جا دارد که بندگان او نيز اهل خلاقيت و نو آوري باشند، به قول مولوي:
    تا که آن کهنه برآرد برگ نو
    بشکافد کهنه صد خوشه زگور (مثنوي - دفتر سوم)
    يعني تا نکته و اصل قديم و ثابت که هم چون درختي ريشه دار و پايدار است برگ تازه از ريشه برآورد و صد نوع خوشه شکوفا سازد.

    2. دنياي ارتباطات و قيد و بندهاي ديني
    سوال ديگر اين که ما در عصري زندگي مي کنيم که به تعبيري عصر ارتباطات است، کشوري که روابط بين المللي او قويتر باشد از موقعيت سياسي و اقتصادي بهتري برخوردار است و از آخرين محصولات دانش جديد و فن آو ري ها به موقع استفاده مي کند در حالي که اسلام در ارتباط با غير مسلمانان قواعدي را مقرر کرده و تنگناهايي را قايل شده است، مثلا با قاعده نفي سبيل که مستند به آيه شريفه (ولن يجعل الکافرين علي المومنين سبيلا) مي توان در زمينه توسعه روابط بين المللي موفق بود؟ يا در داوري هاي بين الملل قضاوت داوران غير مسلمان را پذيرفت؟ يا مثلا قطعنامه هاي شوراي امنيت را قبول کرد؟
    مساله مهم و قابل توجه اين است که معيار ارتباط بين افراد و جوامع را بشناسيم، آن گاه مشخص خواهد شد که آيا معيار و مقياس هاي ديني موجب محدوديتند يا خير؟ استاد شهيد مطهري با بيان احساسات ملي و عواطف قومي معتقد است: نه هر چيزي از وطن برخاست جنبه ملي پيدا مي کند ونه هر چيزي که از مرز و بوم ديگر آمده باشد بيگانه به شمار مي رود بلکه عمده آن است که اولا بدانيم آن چيز رنگ ملت بالخصوص دارد يا بي رنگ است و عمومي و جهاني است. ثانيا آيا ملت مورد نظر آن چيز را به طوع و رغبت پذيرفته است يا به زور و اکراه؟ اگر هر دو شرط جمع نشد، آن چيز بيگانه شمرده مي شود(خدمات متقابل اسلام و ايران - ص 66).
    بنابراين از نظر استاد مطهري معيار بين المللي و جهاني بودن يک احساس يا گرايش ملي و ديني دو چيز است: الف: رنگ جهاني ب: علاقه و جاذبه. و يا استناد به آياتي چون:
    ان هو الا ذکر للعالمين(سوره تکوير - آيه 27) همانا قرآن نيست مگر براي جهانيان.
    و ما ارسلناک الا کافه للناس(سوره سبا- آيه 28) «ما نفرستاديم تو را مگر براي همه جهانيان». نتيجه مي گيرد که اسلام از آغاز ظهور خويش داعيه جهاني داشته است. آن گاه با بيان مقياس هاي اسلامي و تاکيدات رسول اکرم صلي الله عليه و آله درباره بي اساس بودن تعصبات قومي و نژادي مي فرمايد:
    مقياس هاي اسلامي کلي و عمومي و انساني است نه قومي و نژادي و ملي. اسلام به هيچ وجه خود را در محدوده تعصبات ملي و قومي و نژادي محصور نکرده است بلکه با آن ها مبارزه کرده است... تعليمات اسلامي از طرفي معقول و خردپسند است و از طرف ديگر فطري. مفهوم تعليمات اسلامي يک نيروي کشش و جاذبه خاصي دارد که به موجب همان جاذبه، ملل مختلف را تحت جاذبه خود قرار داده است. مقياس هاي کلي و عمومي جهان اسلام يکي از مزايا و يکي از جنبه هايي است که به اين دين نيرو و جاذبه داده است(خدمات متقابل اسلام و ايران - ص 76).
    بنابراين دين اسلام با اين دو شرط مي تواند بر فراز همه مليت ها و رنگ ها و نژادها پرواز کند و با لفظ(يا ايها الناس...) در قرآن کريم همه انسان ها را مخاطب قرار دهد و اين راز جاويد ماندن اسلام است که به همه جوانب زندگي مادي و معنوي بشر توجه دارد. فلذا ديني که فراملي است قطعا از ارتباطات استقبال مي کند، و آن را ابزاري براي انتقال پيام جهاني خود قلمداد مي کند.

    3. حقوق طبيعي يا فطري
    با توجه به فراملي بودن اسلام حدود و ثغور قواعد آن کدامند و چگونه مي شودآن را مشخص کرد؟ اسلام ضمن تلازم با عقل و خرد، حوزه حقوق طبيعي را جغرافياي قواعد و مقررات حقوقي خود قرار داده است. به عبارت ديگر حقوق فردي و اجتماعي بشر از منبع فطرت و طبيعت استنباط مي شود. استاد شهيد مطهري، استعدادهاي بالقوه بشر را نشانه حقي مي داند که قانون خلقت و آفرينش براي انسان شناسايي کرده است چنان چه مي فرمايد: از نظر ما حقوق طبيعي و فطري از آن جا پيدا شده که دستگاه خلقت با روشن بيني و توجه به هدف، موجودات را به سوي کمالات که استعداد آن ها را در وجودشان نهفته است سوق مي دهد. هر استعداد طبيعي مبناي يک «حق طبيعي» است و يک «سند طبيعي» براي آن به شمار مي آيد(مطهري، مرتضي، نظام حقوق زن در اسلام - ص 141)
    به طوري که ملاحظه مي شود حقوق طبيعي از انعقاد قرار داد سرچشمه نمي گيرد بلکه عام و فراگير است و شرط استيفاي اين حق را نيز استاد مطهري استمداد از عقل و اراده و عمل به تکليف و وظيفه مي داند: انسان عقل و اراده دارد و با نيروي تکليف و عقل و اراده بايد کار کند لذا تا تکليف خود را انجام ندهد نمي تواند از حق خدادادي خود استفاده کند، اين که اين حقوق را به چه نحو استيفاء کند مرحله دوم است، در اين مرحله است که تکليف و حق، ضميمه يکديگر مي شوند و حقوق در اثر انجام تکليف و وظيفه، فعليت پيدا مي کند و هر کس به حق اختصاصي خود مي رسد(مطهري، مرتضي، بيست گفتار - ص 47). بنابراين کساني که از تقدم طبيعي بر مقررات شرعي، شبهه بر حکومت ديني وارد کرده اند که انسان مدرن امروز حق پذير است در حالي که زبان دين زبان تکليف است(10). سخت در اشتباهند و منظور استاد مطهري مبني بر ملازمه حق و تکليف رادرک نکرده اند.

    4. حقوق بين الملل
    با توجه به همخواني دين اسلام با قانون خلقت و فطرت آيا طرح تعارض دين با حقوق بين الملل وجهي بلا دليل نيست؟ به اعتقاد استاد شهيد مطهري خاستگاه قوانين بين المللي، همان حقوق فطري و طبيعي است که ايشان اعلاميه جهاني بشر را به عنوان نماد روشني از احساس جهاني، مولود قانون خلقت و آفرينش مي داند؛ روح و احساس اعلاميه حقوق بشر اين است که انسان از يک نوع حيثيت و شخصيت ذاتي قابل احترام برخوردار است و در متن خلقت و آفرينش يک سلسله حقوق و آزادي ها به او داده است که به هيچ نحو قابل سلب و انتقال نمي باشد و گفتيم اين روح و احساس مورد تاييد اسلام و فلسفه هاي شرقي است(م سروش، عبدالكريم، مجله کيان شماره 26).
    بدين ترتيب در حوزه حقوق بين المللي هم اسلام به اين بن بست نمي رسد زيرا قانون خلقت و آفرينش که مبناي حقوق بشر و ملل است مطابق و همنشين است. چنان چه استاد شهيد مطهري در بيان ملازمه فطرت و شريعت فرمودند: چون هر دو از جانب خداوند است، خداوند قانون دين را هماهنگ با قوانين فطرت و خلقت مقرر فرموده، قانون شرع را طوري ديگر مقرر نفرموده است
    (مطهري، مرتضي، نظام حقوق زن در اسلام - ص 141).


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  4. #24
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    564

    پیش فرض

    5. ترابط عقل ودين
    يکي از دلايل عمده پايداري و جاودانگي اسلام و آسيب نا پذيري احکام آن ترابط و تعاضد عقل و شرع است، زيرا اسلام ديني عقلاني است و با عنايت به اصل(وکل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل) با هيچ مشکل و بحراني در هيچ عصري مواجه نخواهد شد به ويژه آن که تشخيص مصالح و مفاسد اجتماعي و سياسي مردم را در هر دوره به فقها و کارشناسان دين ارجاع داده است يعني به روش عقلايي بر تشخيص مصلحت ها و مفسده ها صحه مي گذارد. چنان چه استاد شهيد مطهري مي فرمايد: اسلام ديني است که اعلام کرده ما از مصلحت ها و مفسده هاي مهم نمي گذريم. امروز عقل ما مصلحت را کشف کرده، پس لزومي ندارد که در قرآن و سنت دليلي داشته باشيم. اين جا حتما شما بايد بر اساسش فتوا بدهيد. پس چون احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامري هستند و اين مصالح و مفاسد هم غالبا در دسترس ادراک عقل بشر است پس عقل بشر هم مي تواند خودش قانون اسلام را کشف کند(مطهري، مرتضي، بيست گفتار - ص 47). حتي استاد شهيد مطهري در جايي که حکم شرع يا حکم عقل در تشخيص مصالح و مفاسد تعارض پيدا کند معتقد است که حکم عقل بايد تشخيص شرع را تحديد کند چنان چه مي نويسد:
    هر جا که عقل يک مصلحت ملزمي را کشف کند ما مي دانيم که شرع هم حکم هماهنگ با آن را دارد و هر جا که عقل يک مفسده ملزمي را کشف کند ما مي فهميم که شرع هم در اين جا هماهنگ است ولو اساسا در قرآن و حديث و کلمات علما يک کلمه هم در اين زمينه نيامده باشد و به همين دليل ممکن است يک مصلحت ملزم يا مفسده ملزم با حکمي که اسلام بيان کرده تزاحم پيدا کند. يعني حکمي که اسلام بيان نکرده و عقل کشف نکرده است با حکمي که اسلام بيان کرده است تزاحم پيدا کند و آن چه که اسلام بيان نکرده مهمتر باشد از آنچه که اسلام بيان کرده است، اين جا حکم عقل مي آيد آن حکم بيان شده شرع را محدود مي کند و اين جاست که اي بسا يک مجتهد مي تواند حلال مخصوص شرعي را به خاطر مفسده اي که عقلش حکم کرده تحريم کند يا حتي يک واجب را تحريم کند يا يک حرام را به حکم مصلحت لازم تري که فقط عقلش کشف کرده واجب کند. (مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان - ج 2- ص 64)
    به طوري که ملاحظه مي شود اسلام با در اختيار داشتن ابزار مهمي چون عقل در هيچ شرايطي به بن بست نمي رسد و مي تواند در بستر عقل، انعطاف و نرمش و در قوانين خود به مقتضاي زمان و مکان ايجاد کند. اصولا فقهاي ما آن سلسله از قواعد که کار تطبيقي و انعطاف و تحرک بخشي به احکام و مقررات اسلامي را به عهده دارند، اصطلاحا (قواعد حاکمه) يا حکومتي گويند نظير (قاعده حرج) و (قاعده ضرر).
    استادشهيد مطهري در اين باره مي نويسد: قاعده حرج و قاعده ضرر و يک سلسله قواعد ديگر، قوانين را کنترل مي کنند و در موارد مختلف قادر به تغيير آن هستند. در يک زمان ممکن است دستوري به حکم قانون ضرر برداشته شود، به حکم قانون حرج برداشته شود. اين هم عاملي است که نرمش و انعطافي در قانون اسلام ايجاد مي کند و آن را با شرايط مختلف قابل انطباق مي کند.
    (مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان - ج 2- ص 30)

    6. اجتهاد پويا و حاکميت فقيه عادل
    با عنايت به قواعد حاکمه و حکومتي که عمدتا به مسايل اجتماعي و سياسي جامعه برمي گردد ضرورت حاکميت فقيه عادل و تعطيل ناپذيري احکام اسلامي به اثبات مي رسد، زيرا تشخيص مصالح و مفاسد و تطبيق آن با دو حوزه شرع و عقل، لازمه اش تسلط بر احکام مستقله عقلي و شناخت موارد تطبيقي و بيان ملازمه است که طبيعتا آن را تحت اختيار مجتهدين و فقها و کارشناسان در مي آورد و هر عقلي را اجازه قضاوت و اظهار نظر نمي دهد. چنان چه استاد شهيد مطهري آن را درجه اول از اختيارات شخص پيامبر صلي الله عليه و آله و سپس امام معصوم عليه السلام و بعد از آن حاکم شرعي مي داند و آن گاه مي نويسد:
    يکي از عوامل که کار انطباق اسلام با مقتضيات زمان و به عبارت بهتر با نيازمندي هاي زمان را آسان مي کند، اختيارات وسيعي است که خود اسلام به حاکم شرعي داده و دليلش کارهاي پيغمبر صلي الله عليه و آله است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بسياري از کارها را به حکم اختياراتي که به او عنوان صاحب مسلمين داده شده انجام مي داد... پس موضوع اختيارات وسيع حاکم راهي است که اسلام در بطن خودش قرار داده، براي آسان بودن انطباق با نيازهاي واقعي، نه پسندها که هميشه اين دو با هم اشتباه مي شوند(سلام و مقتضيات زمان - ج 2- ص 64).
    (قيد واقعي) براي نيازها بدان جهت است که هر نيازي يا خواسته هاي واقعي نيست، ممکن است عده اي از روي سليقه يا هوا و هوس خواسته هايي را مطرح کنند که طبق درجه بندي در حوزه مفاسد اجتماعي قرار مي گيرند نه مصالح، و تشخيص آن با اجماع عقلا است که لزوما اين گونه خواسته هاي غير واقعي را محکوم مي کنند.
    بنابراين پيامبر صلي الله عليه و آله در اداره جامعه اسلامي در پاره اي موارد مي تواند طبق اختيارات خودش عمل کند، حال اين که کدام کار و چگونه بايد عمل شود؟ تابع زمان خود پيامبر صلي الله عليه و آله است و همين طور يک حاکم اسلامي در زمان خودش مي تواند از آن اختيارات استفاده کند و مطابق زمان و مکان، تصميمات مقتضي را اتخاذ کند، تا جامعه اي از آسيب پذيري محفوظ بماند. استاد شهيد مطهري معتقد است که اين اختيارات از پيامبر صلي الله عليه و آله به فقهاي اسلامي منتقل شده است چنان که مي نويسد:
    اين اختيارات از پيغمبر صلي الله عليه و آله به امام عليه السلام منتقل مي شود و از امام به حاکم شرعي مسلمين. بسياري از تحريم ها و تحليل هايي که فقها کرده اند که همه هم امروز آنرا قبول دارند بر همين اساس بوده است(اسلام و مقتضيات زمان - ج 2- ص 92).
    بدين ترتيب مهم ترين دليل استاد شهيد مطهري بر اثبات حاکميت ولايت فقيه يا فقها، تسلط و آگاهي آنان بر قواعد حاکمه يا احکام حکومتي است فلذا صرف حکومت براي فقيه را دليل کافي و قانع کننده نمي داند بطوريکه مي گويد: «ولايت فقيه به اين معني نيست که فقيه خود در راس دولت قرار بگيرد و عملا حکومت کند، نقش فقيه در يک کشور اسلامي يعني کشوري که در آن مردم، اسلام را به عنوان يک ايدئولوژي پذيرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند نقش يک ايدئولوگ است نه نقش يک حاکم. وظيفه ايدئولوگ اين است که به اجراي درست و صحيح ايدئولوژي نظارت داشته باشد. او صلاحيت مجري قانون و کسي را که مي خواهد رئيس دولت بشود و کارها را در کادر ايدئولوژي اسلام به انجام برساند مورد نظارت و بررسي قرار مي دهد((اسلام و مقتضيات زمان - ج 2- ص 92). يک عده از اين بيان استاد شهيد مطهري چنين استنباط کردند که استاد حق ولايت براي فقيه قايل نيست بلکه حق نظارت قايل است و حوزه اين نظارت نيز محدود به جغرافياي وکالت است يعني حوزه اختيارات او به همان ميزاني است که مردم براي او مشخص کرده اند و دوره اي بودن انتخاب ولي فقيه بر اساس قانون اساسي را مويد اين ادعا دانسته اند.
    در اين جا بين حوزه ثبوت و اثبات خلط شده و ولايت فقيه در حوزه ثبوت است و انتخاب ولي فقيه در حوزه اثبات. اگر ملاحظه مي شود که استاد شهيد مطهري ولايت فقيه را يک ولايت ايدئولوژي مي داند(مطهري، مرتضي پيرامون انقلاب اسلامي - ص 67) ناظر به حوزه ثبوت است، يعني ضرورت شناخت قواعد حاکمه يا احکام حکومتي شرط وجوب ولايت است و هيچ ربطي به انتخاب مردم ندارد، زيرا شناخت قواعد حاکمه کاملا تخصصي است. چيزي را که از حوزه تخصص مردم خارج است و اطلاعي از آن ندارند چگونه مي توانند حدود اختيارات آن را مشخص نمايند. بنابراين وکالت در حوزه ثبوت کاملا منتفي است اما اگر استاد شهيد مطهري مي فرمايد: اساسا فقيه را خود مردم انتخاب مي کنند و اين امر عين دموکراسي است (مطهري، مرتضي، پيرامون انقلاب اسلامي - ص 67) اين ناظر به حوزه ثبوت است، يعني انتخاب مردم شرط تحقق وجود ولي فقيه است نه شرط وجوب. اين به روش عقلايي(خبرگاني) در قانون اساسي نظام جمهوري اسلامي نيز آمده است، يعني خبرگان ملت شرايط وجوبي ولايت را در شخص معيني احراز مي کنند و اين احراز شرايط مشروعيت نيست بلکه مقبوليت است زيرا مشروعيت در حوزه ثبوت است و از اختيار افراد و حتي خبرگان آن ها خارج است بنابراين اگر استاد شهيد مطهري ولايت فقيه را يک ولايت ايدئولوژيکي مي داند، نشانگر وجوبي ولايت فقيه است که اعم از حکومت ولي فقيه است.

    7. مردم مداري و حاکميت دين
    استاد شهيد مطهري مردم را از ارکان حاکميت ديني مي داند و هيچ گونه منافاتي بين دين و حاکميت مردم نمي بيند و به صاحبان کليسا مي تازد که چرا انديشه ديني را با حاکميت مردم ناسازگار مي دانند. به طوري که مي نويسد: درست در مرحله اي که استبداد ها و اختناق ها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اين انديشه بودند که حق حاکميت از آن مردم است، کليسا يا طرفداران کليسا و يا با اتکا به افکار کليسا اين فکر عرضه شد که مردم در زمينه حکومت فقط تکليف و وظيفه دارند نه حق. همين کافي بود که تشنگان آزادي و دموکراسي و حکومت را بر ضد کليسا بلکه بر ضد دين و خدا به طور کلي برانگيزد(مطهري، مرتضي، پيرامون انقلاب اسلامي - ص 67).
    بدين ترتيب استاد شهيد مطهري با تفکر کليسايي در مورد مردم به شدت مخالفت ورزيد و اين ادعا را که حکمران در مقابل مردم مسئول نيست بلکه او فقط در برابر خدا مسئول است ولي مردم در مقابل حکمران مسئولند و وظيفه دارند، کاملا ناسازگار با دين اسلام حتي همه اديان دانسته اند و معتقدند در پرتو دين مداري مي توان مردم دار بود و به خاطر ترس از خدا و عقوبت او کاملا حقوق مردم را رعايت کرد. ايشان با استناد به آيه رد امانت که قرآن فرمود:
    ان الله يامرکم ان تودو الامانات الي اهلها و اذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل. (مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه - ص 85)
    خدا فرمان مي دهد که امانت ها را به صاحبانشان بر گردانيد و هنگامي که ميان مردم حکم مي کنيد، به عدالت حکم کنيد.
    و نيزبا الهام از کلام نوراني امير المومنين علي عليه السلام در اين زمينه که به عامل آذربايجان فرمود:
    و ان عملک ليس لک بطعمه و لکنه في عنقک امانه و انت مسترعي لمن فوقک ليس لک ان تفتات في رعيته
    (سوره نساء - آيه 58) مبادا گمان کني حکومتي که به نو سپرده شده است يک شکار است که به چنگ تو افتاده، خير، امانتي بر گردنت گذاشته شده استو مافوق تو از تو رعايت و نگهباني و حفظ حقوق مردم را مي خواهد. تو را نرسد که با خود کامگي و دلخواه در ميان مردم عمل کني. سپس نتيجه مي گيرد: قرآن کريم، حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان (امين) و(نگهبان) اجتماع مي شناسد ؛ حکومت عادلانه را نوعي امانت که به او سپرده شده است و بايد آن را ادا نمايد تلقي مي کند. برداشت ائمه دين و بالخصوص شخص اميرالمومنين علي عليه السلام عينا همان چيزي است که از قرآن کريم استنباط مي شود(نهج البلاغه- نامه 5).
    بنابراين استاد شهيد مطهري با استناد به متون اسلامي حاکميت مردم را با دين مداري در تضاد نمي بيند بلکه در سايه تعاليم ديني حاکمان اسلامي را در برابر مردم مسئول مي داند و از آنان به عنوان امين و نگهبان مردم ياد مي کند و در مقابل براي مردم حق بازخواست از حکمران قايل است.

    8. دموکراسي و آزادي
    متاسفانه در سايه ترويج افکار صاحبان کليسا، مردم احساس کردند که در مقابل حکمران حق بازخواست يا استيفاي حقوق ندارند و تنها در برابر آن ها وظيفه و تکليف دارند و حکمران تنها در برابر خدا مسئوليت دارد و توجيه استبداد قدرت هاي مطلقه به اين بهانه که حکمران تنها در برابر خدا مسئول است موجب شد که اعتقاد مردم نسبت به خدا هم خدشه دار شود، لذا استاد شهيد مطهري يکي از علل گرايش به ماديگري را همين مي داند:
    افراد فکر کردند که اگر خدا را بپذيرند بايد اختناق اجتماعي را نيز بپذيرند و اگر نخواهند آزادي اجتماعي داشته باشند بايد خدا را انکار کنند، پس آزادي اجتماعي را ترجيح دادند(. (مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه - ص 132).
    متاسفانه اين گرايش و تصور غلط با شروع انقلاب اسلامي در کشورمان نيز به وجود آمد و بعضا جمهوري اسلامي را با روح دموکراسي و آزادي مغاير دانسته و معتقدند که براي درک فضاي دموکراسي و آزادي بايد دين زدايي کرد. استاد شهيد مطهري قويا با موج اين انديشه غلط برخورد کرد و در مورد کساني که حق حاکميت سياسي را مخصوص بي دين ها و بي مسلک ها مي دانند فرمود: اشتباه آن ها که اين مفهوم را مبهم دانسته اند ناشي از اين است که حق حاکميت کلي را مساوي با نداشتن مسلک و ايدئولوژي و عدم التزام به يک سلسله اصول فکري درباره جهان و اصول علمي درباره زندگي دانسته اند. آن گاه در ادامه فرمود: جمهوري مربوط به شکل حکومت است که مستلزم نوعي دموکراسي است، يعني اين که مردم حق دارند سرنوشت خود را خودشان تعيين کنند و اين ملازم با اين نيست که مردم خود را از گرايش به يک مکتب و ايدئولوژي و از التزام و تعهد به يک مکتب معاف بشمارند(مطهري، مرتضي، علل گرايش به ماديگري).
    بنابراين حاکميت ملي به معناي نداشتن انديشه يا عدم التزام به ايدئولوژي خاصي نيست، در غير اين صورت دموکراسي بي معني مي شود، زيرا دموکراسي براي آن است که انديشه ها و گرايش هاي مختلف با هم آزادانه برخورد کنند و توان مندي خود را در سايه نقد و تحليل به منصه ظهور برسانند، از اين جهت اسلام براي صالحان زمين حق حاکميت و تعيين سرنوشت قايل است، زيرا آن نه تنها مردم را از قيد و بند اجتماعي و سياسي آزاد مي کند بلکه وارستگي ورهايي نفس از غرايز و هواهاي نفساني را نيز مد نظر دارد. استاد شهيد مطهري آزادي انديشه و فکر را از تمام آزادي ها برتر و بالاتر مي داند و معتقد است اگر آزادي انديشه محدود شود قهرا تفکر ديني مي شود، به طوري که مي فرمايد:اگر به مردم در مسايلي که بايد در آن ها فکر کنند از ترس اين که مبادا اشتباه بکنند به هر طريقي آزادي فکري ندهيم يا روحشان را بترسانيم که در فلان موضوع ديني و مذهبي، مبادا فکر بکني که اگر فکر بکني و يک وسوسه کوچک به ذهن تو بيايد به سر در آتش فرو مي روي، اين مردم هرگز فکرشان در مسايل ديني رشد نمي کند و پيش نمي رود. ديني که از مردم در اصول خود تحقيق مي خواهد خواه ناخواه براي مردم آزادي فکري قايل است(مطهري، مرتضي، پيرامون انقلاب اسلامي- ص 63).
    مع ذلک، ملاحظه مي کنيد که: تفاوت از زمين تا آسمان است
    بين دين اسلام و نگرش او به مردم و آزادي انديشه و دين کليسا تا کجا فاصله است، اما در فضاي مسموم دين زدايي تفکيک در حقانيت اديان صورت نمي گيرد و اسلام با اين که غنا و صلابت و درخشش خود را در قالب انقلاب اسلامي نشان داده است هم چنان در محافل علمي و سياسي جهان مظلوم مانده است.


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  5. #25
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    564

    پیش فرض

    9. عدالت پايدار
    استاد شهيد مطهري هريک از مقولات حکومت و استقرار دموکراسي و آزادي در جامعه را عدالت پايدار مي داند و معتقد است که پايه حقوق طبيعي عدالت است اما از نگاه انديشه مندان، فلسفه سياسي مغفول مانده است و از آن جا که صاحب قانون طبيعت و شريعت خداوند متعال است پس قانون شريعت همنشين و ترجمان قانون طبيعت و فطرت است. به طوري که يکي از ماموريت هاي دين اسلام را تعريف و تعيين هويت عدالت در جامعه مي داند:عدالت يکي از مسايلي است که به وسيله اسلام حيات و زندگي را از سر گرفت و ارزش فوق العاده يافت. اسلام به عدالت، تنها توصيه نکرد و يا به اجراي آن قناعت نکرد بلکه عمده اين است که ارزش آن را بالا برد.
    استاد شهيد مطهري براي تاييد مطلب خود به امير المومنين علي عليه السلام استناد مي کند، آن گاه که از مولا وسال مي شود عدل بهتر است يا جود؟ مي فرمايد «العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها» يعني عدل، امور را در مجراي طبيعي خود قرار مي دهد اما جود آن را از مجراي طبيعي خود خارج مي کند(مطهري، مرتضي، پيرامون انقلاب اسلامي- ص 123).
    به قول مولوي:
    عدل چه بود؟ وضع اندر موضعش ظلم چه بود؟ وضع در ناموضعش
    عدل چه بود؟ آب ده اشجار را ظلم چه بود؟ آب دادن خار را
    آن گاه مي فرمايد:
    فا العدل اشرفها و افضلها(نهج البلاغه - حکمت، 437)
    آن گاه استاد نتيجه مي گيرد:عدالت چيزي است که مي توان به آن به عنوان يک مرز، ايمان داشت و به حدود آن راضي و قانع بود اما اگر اين مرز شکسته و اين ايمان گرفته شود و پاي بشر به آن طرف مرز برسد ديگر حدي براي خود نمي شناسد، به هر حدي برسد به مقتضاي طبيعت و شهوت سيري ناپذير خود تشنه حد ديگر مي گردد و بيش تر احساس نارضايتي مي نمايد
    (نهج البلاغه - حکمت، 437).
    سپس از ديدگاه اميرالمومنين علي عليه السلام در مورد عدالت مي نويسد:علي عليه السلام عدالت را يک تکليف و وظيفه الهي، بلکه ناموس الهي مي داند، هرگز روا نمي شمارد که يک مسلمان آگاه به تعليمات اسلامي، تماشاچي صحنه هاي تبعيض و بي عدالتي باشد(مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه - ص 114).
    بنابراين اگر چه از نگاه استاد شهيد مطهري عدالت، از اصول و مبادي اجتماعي است، اما از آنجا که از روح عدالت خواهي سرچشمه مي گيرد ريشه در اخلاق ديني دارد و در خارج به قرائت و تعريف ديني محتاج است.

    10. حقوق زن
    استاد شهيد مطهري در عصري که غرب با شعار آزادي و تساوي حقوق زن و مرد درصدد محو جنسيت برآمد، نه تنها حقوق فردي و اجتماعي زن، بلکه هويت وجودي او را در معرض خطر و نابودي ديد، فلذا شجاعانه وارد ميدان شد و مطالبش در مجله زن روز تحت عنوان(نظام حقوق زن در اسلام) به چاپ رسيد. استاد شهيد ضمن اعتقاد به ارزيابي صحيح دو عنصر(آزادي و تساوي) در مورد زن، خواهان حفظ حقوق طبيعي و شاکله فطرت زن شد. در مقدمه آن مي نويسد: «عجب اين است هنگامي که از اختلافات فطري و طبيعي زن و مرد سخن مي رود گروهي آن را به عنوان نقص زن و کمال مرد و بالاخره چيزي که موجب يک سلسله برخورداري ها براي مرد و يک سلسله محروميت ها براي زن است تلقي مي کنند، غافل از اين که نقص و کمال مطرح نيست. دستگاه آفرينش نخواسته يکي را کامل و ديگري را ناقص، يکي را برخوردار و ديگري را محروم و مغبون بيافريند
    (مطهري، مرتضي، سيري در نهج البلاغه - ص 114))».
    استاد از قرآن کريم به عنوان کتابي که خالق زن آن را نازل کرده احياگر حقوق زن دانسته و مي نويسد:
    قرآن کريم به اتفاق دوست و دشمن احيا کننده حقوق زن است. مخالفان، لااقل اين اندازه اعتراف دارند که قرآن در عصر نزولش گام هاي بلندي به سود زن و حقوق انساني او برداشت ولي قرآن هرگز به نام احياي زن به عنوان(انسان) و شريک مرد در انسانيت و حقوق انساني زن بودن زن و مرد بودن مرد را به فراموشي نسپرد(مطهري، مرتضي، نظام حقوق زن، ص 21).
    بنابراين يکي از کارهاي مفيد و ارزنده استاد شهيد مطهري در کنار ساير کارهاي سودمند ش همين تدوين نظام حقوق زن در اسلام است و امروز کمتر زن يا مردي است که با مراجعه به آن نتواند پاسخ سوال مورد نظر خود را پيدا کند. اگر چه مقتضيات عصري طالب طرح مسايل جديدتري است، اما کار استاد شهيد در نوع خود بي نظير است و هم چنان تازگي و نوبودن خود را در حقوق مدني زن حفظ کرده است.

    11. سير فرهنگ ها و تمدن ها
    بديهي است که جامعه ترکيبي از افراد است. اگر نباشند جامعه وجود ندارد، اکنون بايد ديد اين ترکيب چگونه ترکيبي است و رابطه فرد با جامعه چه رابطه اي است؟ استاد شهيد مطهري در اين جا به بيان چند نظريه مي پردازد:
    الف- اصالت فرد- يعني ترکيب جامعه از افراد ترکيب اعتباري است و انسان ها در زندگي اجتماعي هرگز در يک ديگر ادغام نمي شوند و افراد وجود اصيل و عيني دارند.
    ب- مرکب صناعي - يعني افراد جامعه هويت خود را از دست نمي دهند ولي استقلال اثر خود را از دست مي دهند(مطهري، مرتضي، نظام حقوق زن، ص 21).
    ج- مرکب حقيقي- يعني ترکيب افراد جامعه حقيقي است از نوع مرکبات طبيعي ولي ترکيب روح ها و انديشه ها، عاطفه ها و خواست ها و اراده ها و بالاخره ترکيب فرهنگي نه ترکيب تن ها و اندام ها(مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج2، ص 33621).
    د- جامعه مرکب حقيقي است بالاتر از مرکبات طبيعي. يعني افراد انسان در مرحله قبل از وجود اجتماعي هيچ هويت انساني ندارند و حقيقت آنان در پرتو روح پيدا مي شود و اين روح جمعي است که اين ظرف خالي را پر مي کند و اين شخص را به شخصيت در مي آورد(مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج2، ص ج2، ص 336)
    استاد شهيد مطهري با بيان اين چهار نظريه معتقد است: آيه کريمه قرآن، نظريه سوم را تاييد مي کند. هم چنان که قبلا گفتيم قرآن در شکل يک کتاب عملي يا فلسفي بشري مسايل را طرح نمي کند. به شکل ديگري طرح مي کند. قرآن مسايل مربوط به جامعه و فرد را به گونه اي برداشت مي کند که نظريه سوم تاييد مي شود. قرآن براي (امت ها)، (جامعه ها) سرنوشت مشترک، نامه عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصيان قايل است. بديهي است که امت اگر وجود عيني نداشته باشد، سرنوشت و فهم و شعور و طاعت و عصيان معني ندارد. اين دليل است که قرآن به نوعي حيات قايل است که حيات جمعي و اجتماعي است
    (مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج2، ص ج2، ص 337).
    بدين ترتيب با تطابق(امت) به نظريه ترکيب فرهنگي جوامع عملا از نگاه استاد شهيد مطهري پلوراليسم فرهنگ ها به معني حفظ اصالت ها و ماهيت ها منتفي است، ايشان با طرح اين سوال که آيا اين فرهنگ ها و تمدن ها و اين جامعه ها و مليت ها براي هميشه به وضع موجود ادامه مي دهند يا حرکت انسانيت به سوي تمدن و فرهنگ يگانه و جامعه يگانه است و همه اين ها در آينده رنگ خاص خود را خواهند گرفت؟ پساخ مي دهد:بنابر نظريه اصالت فطرت و اين که وجود اجتماعي انسان و زندگي اجتماعي او بالاخره روح جمعي جامعه وسيله اي است که فطرت نوعي انسان براي وصول به کمال نهايي خود انتخاب کرده است، بايد گفت جامعه ها و تمدن ها و فرهنگ ها به سوي يگانه شدن و در نهايت امر به يک ديگر ادغام شدن سير مي کنند و آينده جوامع انساني، جامعه جهاني واحد تکامل يافته است که در آن همه ارزش هاي امکاني انسانيت به فعليت مي رسد و انسان به کمال حقيقي و سعادت واقعي خود و بالاخره با انسانيت اصيل خود خواهد رسيد((مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج2، ص ج2، ص 339).
    به طور کلي اين جامعه واحد همان تحقق سير(العاقبه للمتقين) است که در قرآن کريم بدان وعده داده شده است:
    ان الارض يرثها عبادي الصالحون(مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج2، ص 339). همانا بندگان صالح من وارث زمين خدا خواهند شد.
    بنابراين از نظر استاد شهيد مطهري ديالوگ فرهنگ ها تمدن ها به مقتضيات فطرت انساني و سير ملاک هاي قرآني منتفي است و تعدد و تنوع فرهنگ هاي امروزي هم در آينده رنگ خواهند باخت و مقومات فطري بشر تنها، منشا هويت و شخصيت او خواهد شد. نتيجه اين که از اين بحث اجمالي به دست مي آيد آن است که اسلام مکتبي جامع و پويا ست بدين معنا که اگر مشکلات عديده اي در هر عصر و زماني در نظام حکومتي آن پيش آيد بدون تغيير در احکام اوليه اتخاذ به تصميم گيري مي کند و اهرم هايي در نظام ارزشي او تعبيه شده است که در هر شرايط مقتضي زمان و مکان انعطاف لازم را از خود نشان مي دهد بدون آن که خدشه اي به نظام ارزشي و اصول اوليه آن وارد شود، آن چه که در اين مقاله به جستار آن پرداختيم به وضوح اين توان مندي از اسلام را به اثبات مي رساند، علاوه بر آن اسلام دين صامت يا بي تفاوت در برابر حوادث زمان خود نيست بلکه با ابزارهاي کليدي که در اختيار دارد، دست به موضع گيري و اقدام به گزينش راه کارهايي مي کند که مصلحت و قوام جامعه و حکومت بدان بستگي دارد.

    منابع و مآخذ:
    نهج البلاغه حضرت علي عليه السلام
    قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران
    امام خمينى، \\" كتاب ولايت فقيه \\"
    امام خمينى، \\" صحفيه نور \\"
    ابو الفضل قاضى، \\" مقاله بايسته‏هاى حقوق اساسى \\"
    ابو الفضل قاضى، \\" كتاب حقوق اساسى و نهادهاى سياسى \\"
    عبد الله جوادى آملى، \\" كتاب ولايت فقيه \\"


    باشگاه اندیشه


    http://www.farhangi1386.blogfa.com



    http://dc93.4shared.com/download/110...63847-884d27b3


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




صفحه 3 از 3 اولیناولین 123

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •