بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 از مجموع 6

موضوع: داستان کوتاه

  1. #1
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    564

    new12 داستان کوتاه

    در شهر کوچکی ، آرایشگری زندگی میکرد که سالها بچه دار نمیشد . او نذر کرد که اگر بچه دار شود ، تا یک ماه سر همه مشتریان رابه رایگان اصلاح کند .
    بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد !
    روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد . پس از پایان کار ، هنگامیکه قناد خواست پول بدهد ، آرایشگر ماجرا را به او گفت : فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند ، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود .
    روز دوم . . .


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  2. #2
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    564

    توجه ادامه ...

    . . . روزدوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند ، آرایشگر ماجرا را به او گفت . . . فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند ، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود .
    روز سوم . . .


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  3. #3
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    564

    توجه ادامه ...

    . . . روز سوم یک مهندس به او مراجعه کرد . در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد .
    حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند ، با چه ممنظره ای روبرو شد ؟؟ . . .

    چهل تا مهندس و مدیر ، همه سوار بر آخرین مدل ماشیناشون ، دم در سلمانی صف کشیده بودند و غر میزدند که پس این مردک چرا مغازه اش را باز نمیکند.


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  4. #4
    s.afra آواتار ها
    • 458

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    راه های ارتباطی
    پست های وبلاگ
    32

    پیش فرض

    گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنیدپیری برای جمعی سخن میراند.
    لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
    بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
    او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
    او لبخندی زد و گفت:
    وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
    پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟

    گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

  5. #5
    *مائده* آواتار ها
    • 454

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    زیست شناسی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    سنگتراش

    روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
    در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
    در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
    او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
    پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
    کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
    همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

  6. #6
    elya tarlan آواتار ها
    • 108

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    جالب بود
    گشت و گشت تا بداند در جای که ایستاده بود به جا بود و آز و چشم داشت به آنچه از هویتش آگاه نیستی ما را به جایی نمیرساند.

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •