يكي از استادان بزرگ گفته است : آن چيزی را که آتش نمیتواند بسوزاند،تير و کمان نمیتواند به آن صدمه ای بزند و هيچ شمشيری نمیتواند آن را ببرد در درون ماست .
آگاه شدن از آن چيز و به دور انداختن هويت از بدنمان يعنی به دور انداختن اين تصور که ما بدنمان هستيم،يعنی تجربه کردن روح خود .
اما برای به دور انداختن هويت بدن بايد کار خاصی انجام دهيم.
بايد ياد بگيريم که چگونه میتوان اين کار را کرد و هرچه بدنمان پاک تر باشد به دور انداختن هويت از آن آسانتر خواهد بود.
هر چه بدن پاکتر باشد زودتر میتوانيم از اين موضوع آگاه شويم که ما بدنمان نيستيم و به همين دليل منزه کردن بدن پايه کار است و بدون بدن بودن یعنی روح ثمره آن میباشد .
حال چگونه میتوانيم ياد بگيريم که ما بدنمان نيستيم؟فقط بايد تجربه اش کنيم ؛ اگر ايستاده ايم، نشسته ايم،خوابيده ايم ويا بيدار هستيم بايد سعی کنيم که اين مسئله را به ياد بياوريم.
اگر ذره ای توجه و آگاهی به اعمال بدنمان داشته باشيم اولين قدم را برداشته ايم.
وقتی در جاده ای قدم میزنيد،عميقاٌ به درون خود نگاه کنيد ؛ خواهيد ديد که در درون شما شخصی وجود دارد که قدم نمیزند.
شما خودتان قدم میزنيد،دستها و پاهايتان تکان میخورد، ولی چيزی در درونتان هست که نه تنها قدم نمیزند بلکه شاهد قدم زدن شما هم هست.
اگر پاهايتان يا دستانتان درد میکند،با آگاهی به درون خود توجه کنيد ؛ آيا درون شما هم درد میکند؟ يا اينکه بدنتان درد میکند و شما با آن درد خودتان را شناسايی میکنيد؟
متوجه خواهيد شد که چيزی در درون شما بدون اينکه دردی داشته باشد تنها نظاره گر اين درد خواهد بود.
وقتی که شما گرسنه ايد، با آگاهی،به اين گرسنگی نگاه کنيد ؛ آيا شما گرسنه ايد يا بدنتان گرسنه است؟
وقتی هم که خوشحال هستيد به اين نکته توجه کنيد که اين خوشحالی کجا اتفاق میافتد.
خوب است دقت داشته باشيم که حوادثی که در زندگی ما رخ میدهند در کجا اتفاق می افتند و آيا برای ما اتفاق میافتند و يا اينکه ما فقط شاهد و نظاره گريم.
هويت دادن در ما به صورت يک عادت قوی در آمده است و حتی ممکن است وقتی به يک فيلم نگاه کنيم شروع کنيم به گريه کردن و يا بخنديم.
وقتی هم که چراغهای سينما روشن میشود پنهانی اشکهايمان را پاک میکنيم تا کسی متوجه نشود ؛ ما گريه می کنيم چون خودمان را با اين فيلم شناسايی میکنيم.
ذهنی که می انديشد تمام چيزهايی که در بدنش اتفاق می افتند واقعاٌبرای او رخ داده اند،هميشه در درد و رنج خواهد بود.
فقط يک دليل برای تمام رنجهای ما وجود دارد و آن هويت دادن و شناسايی کردن خودمان با بدن است و همچنين يک دليل براي خوشحالی وجود دارد و آن هنگامی است که ما ديگر خودمان را با بدنمان شناسايی نکنيم.
حتماٌ لازم است که هميشه بدنمان را مشاهده کنيم.
شبها وقتی به بستر میرويم بايد از اين نکته آگاه شويم که اين بدنمان است که به خواب رفته است نه خود ما.
بنابر اين ما نيستيم که خوابيده ايم بلکه تنها بدنمان به خواب رفته است يا برای مثال به هنگام غذا خوردن و يا لباس پوشيدن.
هنگامی که کسی شما را اذيت میکند اگر آگاهانه بنگريد قادر خواهيد بود که ببينيد اين فقط بدن شماست که اذيت میشود نه خودتان.
به اين طريق در يک مقطع زمانی با توجه دائمی يک انفجار درونی را حس خواهيد کرد که تمام هويت بدنتان را میشکند.
آيا میدانيد که وقتی خوابيده ايد و خواب می بينيد ديگر از بدنتان آگاه نيستيد و زمانی که به خواب عميق فرو رفته ايد به هيچ وجه بدنتان را حس نميکنيد و ديگر صورت خود را به خاطر نمی آوريد؟
هر چه عميق تر به درونتان فرو برويد، بيشتر بدنتان را فراموش خواهيد کرد و وقتی شروع به برگشتن به سطح ميکنيد آرم آرام هويت بدنتان برمیگردد.
در صبح هنگامی که ناگهان از خواب برمی خيزيد،به درون خود نگاه کنيد ؛ به وضوح خواهيد ديد که هويت بدنتان هم بيدار میشود.



مشاهده گر افکارتان باشيد ولی فکر کننده نباشيد.
به همين دليل است که ما عرفا را شاهد میناميم نه متفکر و بودا يک متفکر نيست، ماهاويرا و زرتشت همهء آنها شاهد هستند.
يک متفکر شخص بيماری است و افرادی که اين نکته را نمیدانند فکر میکنند و افرادی که میدانند فکر نمیکنند بلکه تنها مشاهده میکنند.
آنها همه چيز را می بينند و برايشان واضح است.
راه دیدن مشاهدهء افکار درونی است و وقتی که نشسته ايد،ايستاده ايد،راه میرويد و ... تمام جريانات افکار را که در سرتان میگذرد مشاهده کنيد و به واسطهء آنها هويت پيدا نکنيد.
اکثر انسانها گمان میکنند که افکارشان هستند ولی شما اجازه دهيد تا افکارتان به تنهايی جريان پيدا کنند و شما هم از افکارتان مجزا باشيد.
در درون شما هم بايد دو نوع انرژی جريان داشته باشد.
وقتی يک شخص معمولی فکر میکند فقط يک جريان انرژی در درونش جریان پيدا میکند اما کسی که مديتيشن میکند دو جريان انرژی در درونش در حرکت هستند.
يکی انرژی افکار و ديگری انرژی مشاهده گر،که اين دو جريان به صورت موازی با يکديگر در حرکت هستند.
يک انسان معمولی فقط يک سری از ارتعاشات معمولی از درونش میگذرد و آن انرژی افکار است و يک انسان به کمال رسيده هم فقط يک سری از ارتعاشات انرژی از درونش میگذرد و آن انرژِی مشاهده گر است.
شخص عادی انرژی مشاهده کننده اش در خواب است و ما بين اين دو نفر شخصی است که مديتيشن میکند و به طرف کمال پيش میرود.
او دو سری از جريانات انرژی را در درونش دارد که يکی افکار و ديگری مشاهده گر است و در فرد کامل افکار وجود ندارند.
ولی چون شما بايد مشاهده کردن را از مرحلهء فکر کردن فرا بگيريد،حتماً بايد روی افکارتان مديتيشن کنيد و هم مشاهده گرشان باشيد.
اين را من مشاهدهء درست و يا به خاطر سپردن درست میگويم.
ماهاويرا آنرا "شعور بيدار"ناميد و آن وجود درونی که افکارتان را مشاهده میکند شعور بيدار شماست.
افراد متفکر در جهان بسيار زيادند و پيدا کردن آنها کار آسانی است ولی يافتن شخصی که هوش او بيدار شده باشد دشوار است.
پس لطفاً هوشتان را بيدار کنيد ،راه آن آگاهانه نگاه کردن به افکار است.
اگر شما اعمال بدنتان را مشاهده کنيد، بدن ناپديد میشود و اگر افکاری را که با سرعت در ذهنتان در حال حرکت هستند نگاه کنيد افکار هم ناپديد میشوند و بالأخره اگر احساساتمان را هم از نزدیک مشاهده کنِم،آنها هم ناپديد میشوند.
برای پاکسازی احساسات بايد عشق را به جای نفرت و دوستی را به جای دشمنی جايگزين کنيم.
در درون هر فردی هم آنکس که عشق میورزد و هم او که متنفر است بعد ديگری نيز وجود دارد و آن بعد،بعد آگاهی است که نه عشق میورزد و نه تنفر دارد،تنها يک مشاهده گر است.
اين بعد گاهی مشاهده گر نفرت است و گاهی هم مشاهده گر عشق که هر دو ممکن است در زمانهای مختلف در درون ما اتفاق بيفتند.
وقتی که از کسی نفرت داريد بالأخره زمانی میرسد که از اين نفرت آگاه بشويد،همچنين زمانی که عاشق کسی هستيد در درونتان متوجه میشويد که عاشق او هستيد.
آن چيزی که در درون ما آگاه ميشود و ورای عشق و نفرت نشسته است،ضمير ماست که در پشت بدن،افکار و احساسات ما قرار دارد.
برای همين است که در نوشته های روحانی قديمی اسمش را (نه اين نه آن ) گذاشته اند و جايی که هيچ چيز نباشد مشاهده گر در آنجاست ؛ آن بيننده،آن ضمير آگاه و يا روح .
به خاطر بسپاريد که مشاهده گر احساساتتان هم باشيد و به زودی به آن چِيزی که مشاهدهء پاک است میرسيد.
آن بينندهء پاک هوش بالای شماست که من به آن خرد میگويم و به آن ضمير هم میگويند که منتهی عليه هدف يوگا و تمام مذاهب روی زمين است.
پايه های روحانيت،مشاهدهء درست رفتارهای بدن،مشاهدهء درست مراحل افکار و جريانهای درونی احساسات است.
شخص مشاهده گر از اين لايه ها میگذرد و به ساحل ديگر میرسد.
رسيدن به ساحل ديگر تقريباً يعنی رسيدن به هدف و کسی که درگير هر کدام از اين لايه ها باشد هنوز به اين طرف ساحل چسبيده است.



تمرین جالبی برای قطع هويت بدن و درک روح

اگر يک يا دو بار در ماه اين روش را انجام بدهيد به شما در از بين بردن هوِيت بدنتان کمک خواهد کرد.
حالا برويم سراغ تمرِين: اطاق را کاملاً تاريک کنيد و روی زمين دراز بکشيد.
بدن را کاملاً آرام کنيد ؛ به اين ترتيب شما وارد مديتيشن ميشويد و وقتی که بدن و تنفستان کاملاً آرام شدند و وجودتان در سکوت فرو رفت،حس کنيد که مرده ايد و فاميل و آشنايان دورتان جمع شده اند.
به صورتهای آنها توجه کنيد،ناراحتی ها و گريه های آنها را ببينيد.
آنها چه میکنند؟کدام يک از آنها گريه میکند؟کداميک فرياد میزند؟با وضوح کامل به آنها بنگريد ، اين صحنه ها واقعاً جلوی چشم شما خواهند آمد.
بعد ببينيد که تمام همسايه ها هم آمده اند و به آشنايان و فاميل پيوسته اند.
حالا مردم جسم شما را در تابوت گذاشته اند و به جايی که مرده ها را میشويند میبرند و بعد هم می خواهند که جسمتان را آتش بزنند.
به همهء اينها نگاه کنيد،همه تصورات هستند ولی اگر چندين بار اين تمرين را تکرار کنيد به وضوح همهء اينها را خواهيد ديد.
حالا ادامه دهيد ؛ آتش تمام اطراف شما را احاطه کرده است و جسم شما آرام آرام تبديل به خاکستر میشود.
هنگامی که ديگر جسمی در کار نيست و کاملاً نبديل به خاکستر شده ايد با آگاهی تمام به درون خود نگاه کنيد و ببينيد که در آنجا چه اتفاقی رخ میدهد.
در اين لحظه متوجه خواهيد شد که شما جسم نيستيد،يعنی هويتتان با بدن کاملاً قطع شده است.
وقتی که اين تمرين را برای چند بار تجربه کنيد،پس از آن هر زمانی که صحبت کنيد،راه برويد و يا هر کار ديگری انجام دهيد،قادريد تا تشخيص دهيد که شما بدنتان نيستيد.
ما اين مرحله را مرحلهء بدون بدن میناميم و هر کسی که خودش را اينگونه بشناسد بدون بدن میشود.
اگر اين کار را در تمام مدت روز يعنی به هنگام نشستن،بلند شدن،راه رفتن و حرف زدن انجام دهيد يعنی به اين نکته توجه کنيد که شما بدنتان نيستيد در اين هنگام بدن تنها يک خلأ خواهد بود.
درک اين مطلب که ما بدنمان نيستيم به سختي اتفاق میافتد و هيچ چيز با ارزش تر از آن نيست.
در آن هنگام تغييرات زيادی در زندگيتان آغاز خواهد شد چون تمامی رفتارهای ناآگاهانه بشر به بدن او برميگردد.
اگر انسان تعلق خود به بدنش را قطع کند ديگر هيچ کار اشتباهی نميتواند انجام دهد.
اگر ما آگاه شويم که ما بدنمان نيستيم،ديگر هيچ امکانی برای زجر کشيدن و ناراحتي در زندگی وجود نخواهد داشت.
مثلاً اگر کسی با چاقو به پشت ما بزند اين شخص فقط بدن ما را بريده است و ما آگاهيم که به ما هيچ صدمه ای نخورده است و وجودمان دست نخورده باقی مانده.
در اين هنگام زندگی ما پر از صلح و امنیت خواهد شد و هيچ حادثهء خارجی نميتواند بر ما تأثير بگذارد چون تأثير اين نوع اتفاقات فقط بر روی بدن خواهند بود.
اما ما فکر ميکنيم و به اشتباه هم فکر میکنيم که هر چيز بيرونی ميتواند بر ما تأثير بگذارد و به همين دليل است که زجر میکشيم و احساس درد و رنج میکنيم.
اين اولين مرحلهء تعاليم روحانی است که بايد بياموزيم و آن رها شدن از بدنمان است و مرحلهء سختی نيست و با کمی سعی و کوشش میتوانيم آنرا ياد بگيريم ...



سفر روحانی

پاک سازی افکار : بدون بدن بودن ، از طريق مشاهدهء درست بدن حاصل میشود و رها شدن از افکار هم از طريق مشاهدهء درست افکار امکان پذير است.
به طور کلی مهمترين اصل در سير و سلوک معنوی مشاهده کردن درست است. و ما بايد با آگاهی به بدن،ذهن و احساسات توجه کنيم.
به ارتعاشات ذهنی توجه کنيم که چگونه از ضمير ما جريان پيدا میکنند.
درست مانند کسی که در کنار رودخانه نشسته است و به جريان آب نگاه میکند ؛ همین گونه کنار ذهنتان بنشينيد و مشاهده کنید .
يا همانند شخصی که در جنگل نشسته است و از بالای درختان به پرندگان در حال پرواز نگاه می کند،شما هم به افکارتان نگاه کنيد.
یا چون کسی که به باران مینگرد و به ابرها توجه میکند شما هم ابرهای ذهنتان که در آسمان سرتان در حال حرکتند نگاه کنيد.
در سکوت باستيد و پرواز پرندگان فکر و جريان رودخانه ذهن را نگاه کنيد و در اين حالت هيچ کاری نکنيد،دخالتی در اين جريانات نکنيد و اصلاً توقفی بهشان ندهيد.
آنها را سرکوب نکنيد و اگر فکری می آيد متوقفش نکنيد و اگر فکری نيست سعی نکنيد فکر جديدی خلق کنيد و تنها يک مشاهده گر باقی بمانيد.
در اين مشاهدهء ساده خواهيد ديد که شما و افکارتان از هم مجزا هستيد.اين نکته را تجربه خواهيد کرد که آن شخصی که مشاهده گر افکار است از خود آن افکار مجزاست و کاملاً با آنها متفاوت است.
همين که به اين مسئله واقف شويم آرامش عجيبی بر زندگی شما سايه خواهد افکند چون متوجه خواهيد شد که ديگر هيچ ناراحتی و نگرانی نداريد.
ميتوانيد در ميان انواع ناراحتی ها و التهاب ها باشيد ولی اين ناراحتی ها مال شما نخواهند بود و يا هر نوع مشکلی که وجود داشته باشد ديگر با شما کاری ندارد.
میتوانيد پر از افکار باشيد ولی کاملاً از آنها متمايزيد.
اگر شما آگاه شويد که افکارتان نيستيد،اين افکار ضعيف و ضعيف تر میشوند و به مرور موجوديّت خود را از دست میدهند.
افکار به اين دليل قدرتمند هستند که ما می انديشيم که آنها به ما تعلق دارند.
مثلاً در جر و بحث با ديگران می گوييد"فکر من اين است"،در صورتيکه هيچ فکری متعلق به شما نيست.
تمام اين افکار با شما متفاوتند و شما از آنها مجزا هستيد پس فقط مشاهده گر آنها باشيد.

* برای اينکه اين مطلب بيشتر برايتان جا بيفتد يک داستان از بودا نقل میکنم :

شاهزاده ای بود که شاگرد بودا شده بود و در همان روز اول بودا به او گفت:به شهر برو و در فلان خانه را بزن و برای غذا از آن خانه گدايی کن.
شاهزاده هم همين کار را کرد و برگشت ولی پس از بازگشتن به بودا گفت:مرا ببخشيد ولی من ديگر به آن خانه نمی روم.
بودا از او پرسيد چه اتفاقی افتاده است؟ آن مرد جواب داد:من قبل از اينکه به آن خانه برسم همه اش فکر میکردم که چه غذايی دوست دارم و وقتی که به در آن خانه رسيدم، خانم صاحبخانه درست همان غذايی را که دوست داشتم آماده کرده بود.
من خيلی متعجب شدم ولی اين مسئله را به حساب تصادف گذاشتم. و بعد که غذا را خوردم به ذهنم رسید که من بعد از غذا معمولاً استراحت میکنم .
درست در همان لحظه خانم صاحبخانه گفت:ای برادر اگر دوست داری که بعد از غذا استراحت کنی من خوشحال میشوم تا در خانهء من باشيد چون خانهء من با وجود شما پاکسازی خواهد شد.
با خودم فکر کردم که اين هم تصادفی است و وقتی دراز کشيدم درست در زمانی که فکر کردم اين تخت خواب و اين خانه هيچ کدام مال من نيست و من دارم در يک جای غريبه استراحت می کنم،خانم صاحبخانه از پشت سرم گفت:اين تخت خواب نه مال من است نه مال شما و اين خانه نيز نه مال من است نه مال شما.
اينجا بود که من واقعاً ترسيدم.خيلی سخت بود تا اين مطلب را باور کنم که همه چيز اتفاقی باشد و آن موقع بود که از آن خانم پرسيدم:آيا افکار من به شما میرسد و از امواج فکر من آگاه میشويد؟
آن خانم توضيح داد که به دليل مديتيشن های مداوم افکارش متوقف شده و خيلی راحت میتواند افکار ديگران را ببيند.
در ايل لحظه من واقعاً حيرت کردم و دوان دوان از آنجا دور شدم.
لطفاً مرا ببخشيد ولی من ديگر نمی توانم فردا به آنجا بروم.بودا پرسيد:چرا نمیتوانی؟ و آن مرد جواب داد:خواهش میکنم از من سوال نکنید و مرا هم ديگر به آنجا نفرستيد.
ولی بودا دوباره از او سوال کرد و بالأخره با اصرار بودا آن مرد گفت:ديدن آن زن زيبا افکار شهوانی در ذهن من ايجاد کرد و او هم به راحتی میتوانست افکار مرا بخواند.
حالا من چگونه میتوانم دوباره او را ببينم؟بودا گفت که تو باید دوباره به آنجا بروی اين قسمتی از مديتيشن تو است،فقط به اين طريق تو میتوانی از افکارت آگاه باشی.
به اجبار بودا آن مرد مجدداً به آن خانه رفت ولی ديگر آن مرد قبلی نبود و در واقع روز اول که به آنجا رفته بود تمام راه را در خواب بود زيرا از افکاری که در سرش میگذشت آگاه نبود.
روز دوم با آگاهی اين راه را میپيمود،يعنی میتوانست به افکارش نگاه کند زيرا از افکارش میترسيد و وقتی که قدم به خانهء آن زن گذاشت تمام توجهش را به درونش معطوف کرد.
زيرا بودا به او گفته بود فقط به درون خودت نگاه کن و کار خاصی انجام نده و به هر فکری که از سرت میگذرد نگاه کن.
وقتی که شروع به مشاهدهء خودتان کنيد دو جریان انرژی در شما شروع به حرکت میکنند ؛ يکی همان کاری که قصد انجام دادنش را داريد و ديگری فقط انرژی مشاهده گر است.
وقتی شاگرد بودا در روز دوم در منزل آن زن مشغول خوردن غذايش بود اين دو جريان وجود داشت ؛ يکی مربوط به شخصی بود که مشغول خوردن غذا بود و ديگری مربوط به شخصی بود که در درونش در حال مشاهده کردن بود.
آن شخص مشاهده گر شما هستيد و شخص انجام دهنده شما نيستيد و شاگرد بودا هم وقتی مشاهده کرد بسيار متعجب شد و شادان و خندان به نزد بودا برگشت و گفت:بسيار عالی است من يک چيز بزرگ کشف کردم،من دو تجربهء مجزا داشتم.
يک تجربه مربوط به زمانی بود که من کاملاً به افکار خود آگاه بودم و افکار من متوقف شدند،وقتی با آگاهی به درون خود نگاه می کنم افکار متوقف میشوند.
تجربهء دوم زمانی است که افکار متوقف میشوند،در آن موقع است که در میابيم که انجام دهنده و مشاهده کننده متفاوت از هم میباشند.
بودا گفت:اين کليد اصلی عرفان است و شخصی که اين کليد را پيدا کند،همه چيز را پيدا کرده است.