امروز در فلک شوریست غوغایی است فرشتگان از هر سو باز می خوانند باز، آواز می خوانند بازعشق
امروز حتی ستون در زمین بر پایش بند نیست، او می بیند ارش را می خندد فرش را
فرشتگان می گویند که بیایید ، حالا شور است شادیست جشن است مهمانیست
باز عشقی تازه باز حالی تازه جوانه اش بر فلک بر خاسته زیبایش را ملک افراشته
فرشتگان بال زنان در گوش هم نجوا کنان این چیست؟!
جبرئیل بر
باران نگاهی تازه ست که مشتاقانه چشم بر زمین دوخته ا ستباران سرگردان
آنقدر در هیاهو است که خود را در بین قطرات جا به جا میکند و شتابان بر زمین می کوبدو در
آن قرق میشود . رود را می بیند ، کوه را می بیند خنده ها، گریه ها ، پاکی وناپاکی همه را می بیند
و روزی خسته وفرسوده از این لذت باز چشم بر آسمان می دوزد برآن آبی پهناور، چشم بر آن زیبای نورانی که تمام اندامش را گرم