مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟
۲
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شببو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریاندهام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم
داستان عشق واقعی …
بی مقدمه شروع می کنم چرا که من بلد نیستم مثه همه عاشقای عاشق پیشه با لفظ قلم و حرف های پر احساس شما رو ببرم تو اوج احساس راستش یه کم هوس کردم باهاتون خودمونی تر صحبت کنم ، چیزی که خیلی ماها نمی تونیم درکش کنیم .می خوام درباره
ضربه ات کاری بود دل من سخت شکست
اینم یه شعر واسه عاشقای دل شکسته … :
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به منو ناباوری من خندیدی
برو تا راحت تر تکه های دل خود را سر هم بند زنم
تا تو رفتی همه گفتند…
از دل برود هر انکه از دیده برفت
و به ناباوری و غصهء من خندیدن
اه.ای رفته سفر
من به چه کس رو کنم
پشت و پناهم تویی اب حیاتم تویی
دارو ندارم تویی من به چه کس رو کنم
ای همه زیبا سرشت روز و شبم چون بهشت
خواب و خوراکم تویی من به چه کس رو کنم
مانده به راهم مخواه گاه بکن یک نگاه
راهنمایم تویی من به چه کس رو کنم
با تو نشینم چنین سر بسپارم همین
اب و هوایم تویی من به چه کس رو کنم
خاطرم ازرده گشت زین همه بالا و پست
زانکه عزیزم تویی