مدتها بود در درونم به دنبال خدا می گشتم
ندائی مرا به دنبال خود کشاند...
به یک بیابان برهوت
گفتم خدا ...اینجا!
گفت :می یابی...
و من دقیق نگریستم...
ندا گفت چطور بود؟
گفتم :خیلی بهتر از آنچه انتظار داشتم
سکوتش مرا به سکوت زبانم و سعت بیکرانش مرا به وسعت قلبم
و آرامش آن مرا به صبر دعوت می کند
عجیب تر اینکه هر جا خیال می کنی او نیست
همانجا مقتدر تر از همه جا هست...
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.
موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.
همه مردم می گفتند چه خوب عروس
کاش غصه تموم میشد......کاش گریه نمی کردم
من باعث و بانیش ام .........دنبال کی می گردم
تقصیر خودم بوده ..........هر چی که سرم اومد
از هر چی که ترسیدم ..........عینا به سرم اومد
تا حس منو دیدی ...........احساس خطر کردی
تا رازم رو فهمیدی ..........دنیا رو خبر کردی
این حادثه ی تلخ رو از چشم تو می دیدم
تو روی تو دنیا بود من پشت تو جنگیدم