ارسال پیام از طریق مسنجر برای alirazmi ...
دیگر دستهایمان همدیگر را نمی شناسند.
به یاد نمی آورم
نام مرا چه سان بر زبان می اوردی.
هر روز
ساعت ها سکوت.
زیر پوست
خنکی بسیار شبها.
تنها چهره تو
در انتهای خیابانی
که خود را در آن می جویم.
نمی دانم فکر یکدیگر
هم چنان آزارمان میدهد
یا با آن کنار آمده ایم
در جدایی.