من هم سن و سال پسر تو هستم ،تو هم سن و سال پدر من هستی.
پسر تو درس می خواند و کار نمی کند ،من کار می کنم و درس نمی خوانم.
پدر من ، نه کار دارد ، نه خانه ،تو هم کار داری ، هم خانه هم کارخانه .
من در کارخانه تو کار می کنم و در این کارخانه
من آموخته ام که برای زخم پهلویم برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج نکنم وزخم در پهلو وتیر درگردن،خوشتر تاطلب نوشدارو از ناکسان وکسان.
زیرا درد است که مرد میزاید وزخم است که انسان می آفریند.
پدرم میگوید : قدر هر آدمی به عمق زخمهای اوست.
پس زخمهایت را گرامی دار.
زخمهای کوچک رانوشدارویی اندک بس است تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوش دارویی شگفت بخواهد
وهیچ نوشدارویی شگفت تر از