قلبم کاروانسرایی است قدیمی .
من نبودم که این کاروانسرا بود . پی اش را من نکندم . بنایش را من بالا نبردم . دیوارش را من نچیدم .
من که آمدم ، او ساخته بود و پرداخته .
ودیدم که هزار حجره دارد و ازهر حجره قندیلی آویزان ،که روشن بود و می سوخت .
از روغنی که نامش عشق بود .
قلبم کاروانسرایی است قدیمی .
من اما صاحبش
حتما ً قبـل خواب ببـوسیـدش !...
حتی اگه با هم دعـوای ِ بـدی کرده باشیـد . ببـوسیـدش !
حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی ِ کوفتـی خسته شـده .. ببـوسیـدش !
حتی اگه برچسـب ِ ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه . ببـوسیـدش !
حتی اگه بهتـون گیر ِ بیخـود داده باشه .. ببـوسیـدش !
گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین