حال من بد نيست غم کم مي خورم
کم که نه! هر روز کم کم مي خورم
آب مي خواهم، سرابم مي دهند
عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نمي دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردي؟ آفتاب!!!!
خنجري بر قلب بيمارم زدند
بي گناهي بودم و دارم زدند
دشنه اي نامرد بر پشتم نشست
از
حال من بد نيست غم کم مي خورم
کم که نه! هر روز کم کم مي خورم
آب مي خواهم، سرابم مي دهند
عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نمي دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردي؟ آفتاب!!!!
خنجري بر قلب بيمارم زدند
بي گناهي بودم و دارم زدند
دشنه اي نامرد بر پشتم نشست
از
در این جا چار زندان است
به هر زندان دوچندان نقب ، در هر نقب چندین حجره ، در هر حجره چندین مرد در زنجیر....
از این زنجیریان یک تن زنش را در شب تاریک و بهتانی به ضرب دشنه ای کشته است.
از این مردان یکی، در ظهر تابستان سوزان ، نان فرزندان خود را بر سر برزن به خون نان فروش سخت دندانگرد