دزد بیسکویت
by
, 04-16-2012 at 04:42 PM (966 نمایش ها)
شبی در فرودگاه زنی در انتظار بود،مدت طولانی پیش از پرواز در فروشگاه فرودگاه جستجو کرد و کتابی خرید و بسته ایی بیسک.یت و جایی برای نشستن.
مجذوب کتابش شده بود که ناگهان فهمید،مرد گستاخی که کنارش نشسته بود چند بیسکویت از بیسکویت هایش را برداشت!
کوشید که نادیده بگیرد و از مشاجره امتناع کند.کتاب می خواند و بیسکویت میخورد و به ساعت دیواری نگاه میکرد.
و همزمان دزد حریص بیسکویت هایش را تمام میکرد!
با هر بیسکویتی که او برمیداشت مرد هم یکی برمیداشت.وقتی تنها یک بیسکویت مانده بود ،نمی دانست آن مرد چه خواهد کرد.
با لبخندی مودبانه بر لب و خنده ایی عصبی آخرین بیسکویت را برداشت و آن را 2نیم کرد.نیمی از آنرا به مرد تعارف کرد درحالی که نیم دیگرش را خودش خورد.مرد آن نیم را برداشت و زن با خود پنداشت که چه مرد بی ادبی حتی تشکر هم نکرد!
هنگامی که پرواز را اعلام کردند نفس راحتی کشید. وسایلش را جمع کرد و به طرف راهروی ورودی هواپیما رفت و از نگریستن به آن دزد حق نشناس خودداری کرد.سوار هواپیما شد و در صندلی اش لم داد،آنگاه گشت داخل کیفش را میگشت ،آهی از تعجب کشید،بسته ی بیسکویتش را دید!
بیسکویت من اینجاست؟؟؟!!!
پس آن یکی بیسکویت مرد بود و او مرا در بیسکویتش سهیم کرد!
ناراحت و غمگین که دیگر برای عذر خواهی دیر شده بود؛دریافت که خودش بی ادب و حق نشناس و دزد بود!!!