دورترین خاطره
by
, 08-24-2014 at 07:35 PM (213 نمایش ها)
و مرا
آنقدر آزردی ...
که خودم کوچ کنم از شهرت بکنم دل ز دل چون سنگت تو خیالت راحت می روم از قلبت میشوم دورترین خاطره در شب هایت تو به من می خندی ... و به خود می گویی:
"باز می آید و می سوزد از این عشق"
ولی ...
بر نمی گردم نه!
می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد
تو بمان !
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است
سخت بیمار شده است
تو بمان در شهرت...