اوای گیاه...
by
, 05-10-2014 at 09:26 AM (516 نمایش ها)
آواي گياه...
من تو را زيستم ، شبتاب دور دست !
رها كردم ، تا ريزش نور ، شب را ب رفتارم بلغزاند .
بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و هميشه خوشه چيني از راهم گذشت ، وكنار من خوشه راز از دستش لغزيد .
و هميشه من ماندم و تاريك بزرگ ،من ماندم و همهمه ي آفتاب .
و از سفر آفتاب ، سرشار از تاريكي نور آمده ام :
سايه تر شده ام
و سايه وار بر لب روشني ايستاده ام .