بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه



خروجی آر اس اس

javad jan

خدا و گنجشک

دادن امتیاز به پست
روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان می گفت: می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد. سرانجام گنجشک روی شاخه ایی از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به به لب هایش دوختند گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آنچه که سینه ات را سنگین کرده است.
گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.تو همان را هم از من گرفتی.این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم! کجای دنیا را گرفته بود، مگر من چه اشتباهی مرتکب شده ام...
سنگینی بغض راه برکلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد.فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.خواب بودی باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.
اشک در دیگان گنجشک نشسته بود.

--------------------------------------------------------------------

یادمان نرود: هر اتفاقی که رخ می دهد به خواست خدا و به صلاح ماست.
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته ها
عشق و دلدادگی , عشق به خدا , موضوعات گوناگون

نظرات

  1. محدیس آواتار ها
  2. s.afra آواتار ها