غم مخور ای دوست ...
by
, 07-09-2013 at 08:00 PM (1128 نمایش ها)
بهاری دگر باز خواهد رسد
به این زمستان ماتم زده
و هلهله ی نسیم بهار
به رقص وا خواهد داشت .
دخترکان سبز جامه ی نشسته بر شاخه را
گره بازکن ...
گره باز کن ، از دو رشته ی سیاه بافته
که باد صبا
هوای نوازش گیسوانت را در سر دارد .
غم مخور ای دوست ...
غم مخور که چرخ فلک در گردش است
ساکن نیست ...
حال که ابرهای دهشتناک آسمان قلبت را پوشانده اند .
و
هوای دلت بارانیست
تو نیز ببار ...
که پاکیه اشک های جاری شده از چشمه سار دیدگانت
بزداید اندوه نشته بر قلبت را
بشویید روح و جانت را
بینا کند چشم دلت را
تا آن زمان ببینی دنیا را
بفهمی حقیقت زندگی را
و
بزرگ شوی و روحت به پرواز درآید ...
ای جان من
بگشای پنجره ی اتاقت را
تا
بشنوی
ترنم بال زدن پرستوها را
هر چند در دور دست ...
دوست عزیزم تولدت مبارک