بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه



خروجی آر اس اس

برگی از خاطرات

یه مرد واقعی اینه !!!!

امتیازات : 2 رأی , میانگین 4.00
پس از 11 سال زوجي صاحب فرزند پسري شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسيار دوست

داشتند.فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزي مرد بطري باز يک دارو را در وسط آشپزخانه

مشاهده کرد و چون براي رسيدن به محل کار ديرش شده بود به همسرش گفت که درب بطري را

ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.پسر بچه کوچک

بطري را ديد و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسموميت

شديد شد و به زمين افتاد. مادرش سريع او را به بيمارستان رساند ولي شدت مسموميت به حدي بود

که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسيار از

اينکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.وقتي شوهر پريشان حال به بيمارستان

آمد و ديد که فرزندش از دنيا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان

آورد.فکر ميکنيد آن سه کلمه چه بودند؟شوهر فقط گفت: "عزيزم دوستت

دارم!"عکس العمل کاملاً غير منتظره شوهر يک رفتار فراکُنشي بود. کودک

مرده بود و برگشتنش به زندگي محال. هيچ نکته اي براي خطا کار دانستن مادر

وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت ميگذاشت و خودش بطري را سرجايش قرار مي

داد، آن اتفاق نمي افتاد. هيچ دليلي براي مقصر دانستن وجود ندارد. مادر

نيز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چيزي که در آن لحظه نياز داشت

دلداري و همدردي از طرف شوهرش بود.
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته ها
عشق و دلدادگی , عشق گوناگون

نظرات

  1. بارون بهاری آواتار ها
  2. bnd آواتار ها
    آی لاف یو
  3. غریب آشنا آواتار ها