بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه



کتابخانه باشگاه: رافائل ، خون آشام

رافائل ، خون آشام

امتیاز دادن به این فایل
آپلود شده توسط Isooda - 03-15-2015
نویسنده نویسنده دی. بی. رینولدز
سایز فایل سایز فایل سایز نامعلوم
دانلود دانلود 0
+ دانلود
نام رمان : رافائل ، خون آشام

نویسنده : دی. بی. رینولدز - ترجمه :مهرداد مراد

حجم کتاب : ۲٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)



تعداد صفحات : ۱۸۵

خلاصه داستان :

مالیبو، شهری در ایالت کالیفرنیا، محل استادان راک اند رول، هنرپیشگان هالیوود، زیبارویان، ثروتمندان و … البته خون آشامان.
رافائل، خون آشامی نیرومند و محبوب، یکی از معدود مردانی است که زندگی و مرگ هزاران خون آشام در اختیار دارد و همه او را با لقب لرد می شناسند. اما این بار به خاطر حمله خشونت بار انسانها به حریمش و ربودن تنها زنی که در دنیا به او علاقه دارد، دست به دامن یک کارآگاه خصوصی به نام سیندیا می شود تا او را بیابد. سیندیا لایتون، پلیس سابق، دختری باهوش و جذاب است که از جاسوسی زن و شوهرها و همینطور کنکاش در حساب بانکی دیگران احساس کسالت می کند و به همین خاطر پیشنهاد رافائل را می پذیرد و دست به کار می شود اما به زودی درمی یابد که خطر اصلی، نه از جانب انسانها، که از جانب خود رافائل است. رافائل و سیندیا که همزمان باید با جنایتکاران روسی و خون آشامان خائن بجنگند، دریافتند که حلقه ای از خشونت و مرگ آنها را کاملاً احاطه کرده و بیرحمانه قصد نابودیشان را دارد.


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از مهرداد مراد عزیز بابت ترجمه این رمان زیبا .



قسمتی از متن رمان :

انگشتان زیبای زن بر روی کلیدهای پیانو لغزید و فضای اتاق بزرگ، سرشار از صدای آهنگی قدیمی شد. پس از مدت کوتاهی، مردی باریک اندام از پشت سرش روی نیمکت قرار گرفت و همراه با زن با کلیدها بازی کرد. کم کم، زن خود را کنار کشید و تم آهنگ به وسیله دستان مرد، رنگی شاد و جدید به خود گرفت. زن زیبا با شعفی بی پایان، هنر مردش را می نگریست و لبخند می زد. سپس چشمانش را بست و آرام سرش را روی شانه مرد گذاشت. او نیز به نوبه خود سرش را به زن تکیه داد. عشق قدیمی آنها به همدیگر، با یک نگاه قابل تشخیص بود.
کم کم، صدایی از بیرون به گوش رسید و کمی بعد، در اتاق باز شد.
- تقریباً وقتشه آلکساندرا.
زن آهی کشید و گفت:
- ممنونم آلبین.
از جایش برخواست و با کف پایش، چین دامن بلندش را صاف کرد. عاشقش دست او را گرفت و با یک چرخش رقص گونه او را از نیمکت دور کرد. زن با لبخندی ملیح به حرکت او پاسخ داد.
- ماتیاس.
ماتیاس قبل از اینکه با او در اروپا آشنا شود، یک رقصنده بود.
خیلی سال قبل.
و حالا هنوز هم پیر به نظر نمی رسید. هیچ کدام از آنها پیر نمی شدند.
آنها خون آشام بودند و چهره های جوانشان در طول زمان متوقف شده بود.
آلکساندرا به طرف پنجره بزرگ رفت و بیرون را نگاه کرد. حتی کورسویی از نور به چشم نمی خورد اما می توانست عنقریب حضور خورشید را حس کند.
ناگهان به عقب برگشت. آلبین بیش از حد، به او نزدیک شده بود. پوست سفیدش در میان نور اتاق می درخشید و سایه عظیمش از پس شعله های شمع، بر اندام کوچک الکساندرا غلبه داشت.

تصاویر

هیچکدام

نظران

در حال حاضر نظری برای نمایش وجود ندارد .