موافقم... دقیقا...
نوشته اصلی توسط paksersht خیلللی قشنگ بود برای باران بهاریه توهم بددد نبود امید خان این از طرف من اینهم از طرف جناب آقای امید خان با تشکر از تماس شما خدانگهداااااااااار
نوشته اصلی توسط Isooda
خیلللی قشنگ بود برای باران بهاریه توهم بددد نبود امید خان
آفرین به هردوتون
زلزله آمد ستون اعتقاداتم لرزید ،افتاد بر روی دیوار اعمالم آن نیز وریران شد و آوار شد بر سرم گردو غبارهای حرف هایم نمی گذاشتند ،نفس بکشم کسی زلزله ی درونم را ندید کسی نفهمید که من زیر آوارم مدتی گذشت و من نیز همان جا بودم تا روزی تکه آینه ای دستم را برید با زحمت آن را برداشتم و در مقابل چشمان اشک آلود قرار دادم تازه فهمیدم این ستون های اعتقاد این دیوارهای اعمال ساختمان زندگی من نبوده با سختی از زیر دیوار برخواستم و به مدت زمانی که زیر این آوار بودم فکر کردم نگاهی به خانه ی ویران شده انداختم نفسی عمیق کشیدم و پا بر جاده نهادم برای یافتن سرزمینی برای ساختن کلبه ی کوچک خودم
نوشته اصلی توسط paksersht ایولااااااا خیللی وقت بود کسی حرف به این قشنگی نزده بود
ایولااااااا خیللی وقت بود کسی حرف به این قشنگی نزده بود
فدای تو داداش میدونم که من از همه بیشتر به یادتم لازم نبود به همه بگی
نوشته اصلی توسط Isooda خجالتم دادی لزومی نداشت وبلاگ اختصاصی برام بزنی قابل شما رو نداره
خجالتم دادی لزومی نداشت وبلاگ اختصاصی برام بزنی
افرين فرمانده
خدایا همین یه نعمت دندون رو از ما نگیر
تنهایی ام را با تو قسمت میکنم سخم کمی نیت تنها تر از من دیگر اینجا ادمی نییست شعر خودم بوداااا
من می نالم زتنهایی ... تو می نالی زتنهایی ... او می نالد زتنهایی ... و تنهایی راز غریبیست در خلقت انسان ... و انسان چه خواهد کرد ، چه بایدکرد ، با این راز !؟!؟!؟
بميره اوني كه تنهات گذاشت
موضوعات وبلاگ
آخرین بازدیدکنندگان
رفتن به صفحه پروفایل
علامت بعنوان خوانده شده
