بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه



خروجی آر اس اس

دسته بندی نشده

مطالب بدون موضوع

  1. خاطرات

    باز در چهره خاموش خيال
    خنده زد چشم گناه آموزت
    باز من ماندم و در غربت دل
    حسرت بوسه هستي سوزت

    باز من ماندم و يك مشت هوس
    باز من ماندم و يك مشت اميد
    ياد آن پرتو سوزنده عشق
    كه ز چشمت به دل من تابيد

    باز در خلوت من دست خيال
    صورت شاد ترا نقش نمود
    بر لبانت هوس مستي ريخت
    در نگاهت عطش توفان بود

    ياد آنشب كه ترا ديدم و گفت
    دل من با دلت افسانه عشق
    چشم من ديد در آن چشم سياه
    نگهي تشنه و ديوانه عشق ...
  2. خداحافظي


    گونه هايم گر گرفته است .
    خسته نيستم . مي خواهم تنها بمانم . در را آهسته ببنديد .
    شبي خواب باران و پائيزي نيامده را ديدم . انگار که تعبير تمام رفتن ها بازگشت
    به زاد روز شقايق است .
    حالا ديگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمي گيرد.
    حالا ديگر از هر نگاه نا درست و طعنه تاريک نمي ترسم .
    حالا ديگر از هجوم نا به هنگام لکنت و گريه نمي ترسم .
    به خدا پروانه ...
    تصاویر کوچک فایل پیوست تصاویر کوچک فایل پیوست برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  5طظ845.jpg
مشاهده: 268
حجم:  18.2 کیلو بایت  
  3. خواستم از خدا تا...


    از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
    خدا گفت: نه!
    رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشي.
    از خدا خواستم تا شکيبايي ام بخشد،
    خدا گفت: نه!
    شکيبايي زاده رنج و سختي است.
    شکيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.
    از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد،
    خدا گفت: نه!
    من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوري.
    از خدا خواستم تا از رنج هايم بکاهد،
    خدا گفت: نه!
    رنج و سختي ، تو را از دنيا ...
  4. ........!

    چقدر خاليست
    ديري است ، که شب ها
    سرم را روي نرمي بالش مي گذارم
    و گلايه هايم را برايش نجوا مي کنم
    گاه مشت هاي شاکي ام
    و گاه نوازش بي رحمانه انگشتانم ، را
    مهمان صبوري خاموش اش مي سازم
    و به اندازه همه دلتنگي هايم
    تنگ در برش مي گيرم
    و هنگامي که هق هق ناچاري ام ، را
    با فشار لب ها
    در پهناي سفيد اش خفه مي کنم
    و تمامي اش را از باران شبانه خيس
    مي فهمم که چقدر
    جاي پناه بازوان تو خاليست
    .........
    ...
  5. به خاطر...تو

    پرسید : به خاطرکی زنده هستی؟
    بااینکه دوست داشتم باتمام وجود داد بزنم به خاطرتو...
    گفتم به خاطرهیچکس
    پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟
    بااینکه دلم میخواست داد بزنم به خاطر دل تو...
    گفتم به خاطر هیچ چیز
    پرسیدم : تو بخاطرچی زنده هستی؟
    درحالی که اشک توی چشماش جمع شده بود گفت: بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست...

    بروزرسانی شده 11-21-2010 در 12:46 PM توسط R@ha 69

    دسته ها
    دسته بندی نشده