گاهی نه گریه آرامت می کند ونه خنده نه فریاد آرامت می کند ونه سکوت آنجاست که باچشمانی خیس روبه آسمان می کنی ومی گویی خدایا تنها تورادارم... تنهایم مگذار...
من آن ابرم که بارانش تو هستی... ؛ همان یوسف که کنعانش تو هستی... مسافر میشوم تا آخرعمر؛ در آن راهی که پایانش تو هستی...