نیمه شب است در تهران ماه از برجی سر نمی زند و باد موی مرا را به یاد نمی آورد از آن سر شهر تا این سر شهر چند نفر دلشان برای ماه تنگ شده؟ چند نفر قهوه دم می کنند برای هق هق بیشتر؟ چند نفر می فهمند..؟؟!!
با بوسه بیا ، مست و مدهوشم کن بی وقفه پر از لذت آغوشم کن من طعم گناه می دهم ای ساقی به کوری چشم زاهدان نوشم کن.
خسته ام امشب خسته ام امروز خسته از دیشب خسته از دیروز مانده ام تنها هان که من بیجا مانده ام این جا جای من خالی گردد از فردا...
بگذار ببارد این دو تا چشم ترم راضی شده ام به هر چه آید به سرم این قدر به رخ نکش عشق خودت را من از تو هزار بار دیوانه ترم!
مانند فرشته ای که خریدار من بود این دل سپردن برایم قشنگ بود رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود ماه شب چهاردهی که تصاحبت چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود...