گاهی نه گریه آرامت می کند ونه خنده نه فریاد آرامت می کند ونه سکوت آنجاست که باچشمانی خیس روبه آسمان می کنی ومی گویی خدایا تنها تورادارم... تنهایم مگذار...
دختران شهر،به روستا فکرمی کنند! دختران روستا،درآرزوی شهرمی میرند! مردان کوچک،به آسایش مردان بزرگ فکرمی کنند! مردان بزرگ،درآرزوی آرامش مردان کوچک می میرند! کدام پل،درکجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد...
خنده، خورشیدی است که زمستان را ازنژاد انسانی دور می کند. (ویکتور هوگو)
"به نام چشماش" آنان که با افکاری پاک وفطرتی زیبا درقلب دیگران جای دارند را هرگز هراسی ازفراموشی نیست چراکه جاودانند. «کورش بزرگ»
من آن ابرم که بارانش تو هستی... ؛ همان یوسف که کنعانش تو هستی... مسافر میشوم تا آخرعمر؛ در آن راهی که پایانش تو هستی...
اگرتنهاترین تنهاشوم بازخداهست؛ اوجانشین همه ی نداشتن هاست... نفرین ها وآفرین هابی ثمراست... اگرتمامی خلق،گرگ های هارشوند ؛ وازآسمان هول وکینه برسرم بارد ، تومهربان آسیب پذیرمن هستی، ای پناهگاه ابدی، تومی توانی جانشین همه ی بی پناهی هاشوی!!! پیوسته درپناه اوباشید... آمین!!!