گاهی نه گریه آرامت می کند ونه خنده نه فریاد آرامت می کند ونه سکوت آنجاست که باچشمانی خیس روبه آسمان می کنی ومی گویی خدایا تنها تورادارم... تنهایم مگذار...
مطالعه، یگانه راهی است برای آشنایی وگفت گو بابزرگان روزگار که قرن هاپیش دردنیا به سر برده و اکنون درزیرخاک منزل دارند.... "د کارت"
گرساقه ی مااسیرخرمنکوب است یاسمت جنوب بازهم آشوب است یک توده ی خاک است خودش خواهدرفت! "تهران!" توبخواب حال ماخوب است!!!
خدایا: بدون نوازش های تو میان دست های زندگی مچاله می شویم. دست نوازشت را ازما نگیر.وآفتاب مهربانی ات راازمادریغ مکن...
ای کودک کفش هایم را نپوش... تلاش تو برای بزرگ شدنت غمگینم میکند! کودک بمان...کوچک بمان من دربزرگ شدنم دردهایی دیدم که کوچک کرد بزرگ شدنم را...!
زندگی کن نه باجسم باروح زندگی کن شاد باش نه بالبخند ازته دل شاد باش غمگین شو چرا؟ خداوندغم را آفرید تابنده اش به اوپناه برد!!!