کوچه در حسرت باران
خانه ها نيمه جان و غبار آلود
شمعدانی کنج ديوار با نگاهی خسته و محزون
آسمان خشک و بی عاطفه چون قلب کوير
...
نيست تکه ابری تسلی بخش،تا که مرهم بنهد
زخم ماتم زده قلب شهر را
نيست يک باد بهاری کز سمت شمال
دم از هنگام رهايی بزند
من خسته و تنها به غم آلودی اين ظهر کبود
به پرپر شدن غنچه قمری ها و پرستو ها
و به آواز غم انگيز
...