... و حال شده ام مردی با آرزوهایی بزرگ...اما خسته... ... ... دیگر کوله ام خالیست... ... دیگر صدای باران هم درمان نیست... ... باید بروم... ... جای من اینجا نیست... ... بروم آنجایی که باران از اوست... ... جایی فراسوی ابرها... ... آنجا که سنگها هم نفس می کشند... راهها به دو راهی ختم نمی شوند... ... و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند... ... و ...
هدیه‌ای به پدر پدر، عشق تو مثل لطافت و زیبایی یک روز قشنگ بهاری است. پدر، یاد تو مثل بی‌خیالی و راحتی یک روح سبکبال، در گردش یک روز خوش آب و هوای تابستانی است. پدر، فکر به تو مثل گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی است. پدر، امنیت در تو مثل ...
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را ...
شب شب ارزوهاست و دعای یک مادر چیست در شبی که هر کس به امید استجابت دعایش دست بسوی اسمان برده و قطره اشکی بر گوشه چشم دارد این مادراست که دستش را نه برای خود بلکه برای خانواده و فرزندانش بالا برده و با چشمانی اشک الود و قلبی اکنده از احساسی زیبا بانوی دو عالم را بین خود و خدای خود واسطه قرار داده تا به حرمت پهلوی شکسته زهرا (س) جواب حاجاتش را بگیرد. چه زیباست این عشق مادری و عجب فرشته ایست مادر الهی امشب هیچ بنده ای را دست خالی برنگردان امید ...
بروزرسانی شده 04-19-2013 در 09:55 PM توسط O M I D
موضوعات وبلاگ
آخرین بازدیدکنندگان
رفتن به صفحه پروفایل
علامت بعنوان خوانده شده
