بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه



خروجی آر اس اس

عشق و دلدادگی

  1. قصه ي قرار اخر

    قصه ي قرار اخر ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ يادته تو اوج پاييز ، اخرين لحظه ي ديدار خب مواظب خودت باش، دو سه بار،دوباره تكرار يادته به ماجرامون چقدر نگا مي كرديم تا يكي دلش بياد و بگه خب ،خدانگهدار تو خداحافظي كردي ،دل من يه كم تكون خورد بعدش اسمتو نوشتم رو ساقه ي سپيدار ...
  2. شايد اين آخرين ترانه ام باشد

    شايد اين آخرين ترانه ام باشد و شايد مهربانترين قسمت انديشه ام .... گم شده است همه نقشه هايم ...خود را كودكي حس مي كنم كه ميان اسباب بازيهايش گم شده است ... هميشه دلم مي خواست كه بذر محبت درباغچه خانمان بكارم و عشق درو كنم ... مي بيني ؟ لحنم چه ساده شده است ؟
    ذهنم خسته است و چشمم تمناي
    ...
  3. ولی نیستی....

    دیشب چشمان ابر آلودت را فانوسی از جنس مهتاب دیدم.


    دستان گره خورده ات٬ راه حل مساله ای حل مشدنی را نشانی داد.


    ولی امروز...


    در چشمانم جز صید سایه بختی کسی دایره نمی زند...


    دستان پژمرده ای که خار هم زحمت نوازش نمی دهد...


    نفس غم دوخته ای که هر دم مهر خاموشی فریاد میزند...




    ومن...


    سایه رسیدنت را با نگاهی بر قلب منتظرم میکوبم...


    ولی نیستی....
  4. لحظه نبودن نيستن ها

    لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با حترام سلامت مي گويم


    و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.


    ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.


    و برايم دلسوزي كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و


    يادآوري خاطرات با تو بودن.


    دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم. زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش


    كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند.
    ...
  5. عاشقانه دستهایش را گرفتم

    عاشقانه دستهایش را گرفتم. گرمای عجیبی در سینه جانم را می سوزاند.عطر عجیبی پراکنده بود. حالتی داشتم وصف ناپذیر. گویی توآسمون بودم. به من لبخند می زد و در انتظار جوابش بود. گویی هوش از سرم پریده بود. نبضشوتو دستام حس می کردم. حتم داشتم اون هم همینطوریه. حس می کردم، آسمان،زمین، و همه چیز مال منه . آتیشی تو دلم به پا بود. آتشی بالاتر از زمان و جسم.

    تنها چیزی درونم را آزار می داد, شرم داشتم در چشماش نگاه کنم. لیاقتش را نداشتم. از بی ابرویی،گریه ام گرفت. من کجا و آسمان کجا؟

    احساس کردم
    ...