PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خلوتگاه شعر...



صفحه ها : 1 2 3 [4]

Fahime.M
10-10-2009, 12:40 PM
ترديد من برگ نگاه
مي روي با موج خاموشي کجا ؟
ريشهام از هوشياري خورده آب
من کجا فراموشي کجا
دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب
پرتويي آيينه را لبريز کرد
طرح من آلوده شد با آفتاب
اندوهي خم شد فراز شط نور
چشم من در آب مي بيند مرا
سايه ترسي به رهلغزيد و رفت
جويباري خواب مي بيند مرا
در نسيم لغزشي رفتم به راه
راه نقش پاي من از ياد برد
سرگذشت من به لبها ره نيافت
ريگ باد آواره اي را باد برد

Fahime.M
10-10-2009, 12:43 PM
بزرگ بود
و از اهالي امروز بود
و باتمام افق هاي باز نسبت داشت
و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هواي صاف سخاوت را
ورق زد
و مهرباني را
به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
براي آينه تفسير كرد
و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
و او به سبك درخت
ميان عافيت نور منتشر مي شد
هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
هميشه رشته صحبت را
به چفت آب گره مي زد
براي ما يك شب
سجود سبز محبت را
چنان صريح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
و مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم
و بارها ديديم
كه با چه قدر سبد
براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت
ولي نشد
كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
و رفت تا لب هيچ
و پشت حوصله نورها دراز كشيد
و هيچ فكر نكرد
كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
براي خوردن يك سيب
چه قدر تنها مانديم

memol
10-11-2009, 01:17 PM
تا کی من و شکایت تا کی غم و تــــباهی
مارا بکشـــت جانـــــان با جرم بــی گناهی
ماییم و شیون و آه،هر لحظه گاه و بیگاه
ماییم سالک عشق در این کویر بیراه
ما خواهش و نیازیم،گم گشته در نمازیم
بیچاره ایم اما بر خلق چاره ســـــــازیم
ما در کمین عشقیم دور است عشق از ما
بنگر امین عشقیم ، دل داده و مصــــــفا
ما ماهی غریبیم در این یم می آلـــــود
گه غصه دار هستیم گه در رضا و خشنود
با ما سخن مگویید جز از وفا و احســـــــان
از جــــان ما مخواهید جز اقتدای جانـــــان
در خویش گم شده ایم تا بینشان بمیریم
پیدا شویم روزی، روزی که جان بگیریم

memol
10-11-2009, 01:35 PM
باید دیوونگیهامو ببخشی
نگاه سرد چشمامو ببخشی
می دونم گاهی حرفام خیلی تلخه
بگو می تونی حرفامو ببخشی
باید گاهی توچشمام خیره شی تا
ببینی تا چه حد غمگین وخسته ام
نمی دونم دخیل دلخوشیمو
به چشمای کدوم آیینه بستم
یه دنیا خاطره تو کوله بارم
منو از زندگی مأیوس کرده
شبای بی چراغ زندگیمو
پر از تنهایی و کابوس کرده
تو نور روشن روزای بعد
همون روزایی که آیینه وارن
همون روزای خوشرنگ دل انگیز
که تو آغوششون پروانه دارن
تو می تونی منو آشتی بدی با
شبای روشن ستاره بازی
تو می تونی کنار من بمونی
٬ تو می تونی منو از نو بسازی
تو می تونی با یه لبخند شیرین
بدیهای منو آسون ببخشی
می تونی به کویر خشک قلبم
تو به آهستگی بارون ببخشی

memol
10-11-2009, 01:37 PM
دنیای این روزای من٬ هم قد تن پوشم شده
اونقدر دورم از تو که٬ دنیا فراموشم شده...
دنیای این روزای من٬ درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم٬ دنیا عجب جایی شده...
هر شب تو رویای خودم٬ آغوشتو تن می کنم
آینده ی این خونه رو٬ با شمع روشن می کنم...
در حسرت فردای تو٬ تقویمو پر میکنم
هر روز این تنهایی رو٬ فردا تصور می کنم...
هم سنگ این روزای من٬ حتی شبم تاریک نیست
اینجا به جز دوری تو٬ چیزی به من نزدیک نیست

memol
10-11-2009, 01:39 PM
بی تو انگار که این پنجره ها دیوارند
بازبا من سرلجبازی دیگر دارند

هرچه درچارطرف مینگرم میبینم
درودیوار هم ازهرم تنم تب دارند

التهاب وعطش ودردخودت میدانی
روزگاریست که برشانه من آوارند

مگذذار ای گل من بازدراین دردآباد
برسر عاطفه ام پای ستم بگذارند

خوب من کاش ازاین فاصله حس میکردی
لحظه هایم همه ازعطرتنت سرشارند

آرزوم است که می آمدی ودستانت
ازمیان من وتوفاصله رابردارند

memol
10-11-2009, 01:44 PM
رفتی و ماندم میان خاطرات بودنت
عکس و قاب کهنه و تنهایی و پیراهنت
گرمی دست تو حتی زیر باران های برف
نه خیالی بود حتی حسرت بوسیدنت
نازنینم مانده ام تنهای تنها در کویر
زنده ام تنها به یاد چشم های روشنت
چشم هایم تار می بیند جهان را بعد تو
بعد تو حتی نفس هم هست اینجادشمنت
نه،نمیدانم تو آنجا یادی از من می کنی؟
هست یادت لحظه لحظه خاطرات بامنت؟
من که اینجا انتظار لحظه ها را می کشم
انتظار چشم هایت انتظاردیدنت

memol
10-12-2009, 10:25 AM
فقط یک لحظۀ کوتاه
نگاهم باش
برو تا عمق چشمانم
نه آن لحظه که خندانم نه آن لحظه که گریانم
در آن دم که نگاهم با نگاهت حرفها دارد
در آن شبهای پائیزی
که باران بی امان ، بی وقفه میبارد
فقط یک لحظۀ کوتاه
دلم باش و
برو تا اوج احساسم
در آن شبهای بی مهتاب
که دستانم مثال شاپرک بر یاسمن های گیسویت
صمیمانه
اوج میگیرند...
فقط یک لحظۀ کوتاه
نوازش باش
برویان غنچۀ یاسی به باغ زرد این جانم....
فقط یک لحظۀ کوتاه...<

memol
10-12-2009, 10:32 AM
ساعت به خواب رفته ، قرارت نمی رسد
پاییز می دود به بهارت نمی رسد

هر چه گل است ، من ، به تو تقدیم می کنم
یک شاخه هم به خواستگارت نمی رسد

حتی برای خاطر چشمان کور من
تصویر های تیره و تارت نمی رسد

هر هشت شنبه را تو به من فکر می کنی
پاهای من به روزشمارت نمی رسد

" لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد "
آقا دلت خوش است ، نگارت نمی رسد !

حتی اگر اصالت کاشانی ات دهند
قدری گلاب هم به مزارت نمی رسد

تا ارتفاع موی تو قدم بلند نیست
لبهای من به سرخ انارت نمی رسد

زاینده رود با پل خواجو برای تو
این میهمان به میز ناهارت نمی رسد

چون بچه ها به شوق تو پر درمی آورم
پرواز من ولی به قطارت نمی رسد

حالا که دیر آمده ای زود می روی
آهوی من به فصل شکارت نمی رسد

این بیت آخر است سلامت رسیده ام
یعنی سرم به حلقه دارت ... نه ، می رسد!

memol
10-12-2009, 04:44 PM
به چشم من نگاه نكن ، دوباره گريت مي گيره

ساده بگم كه عشق من ، بايد تو قلبت بميره

فاصله بين من و تو ،‌ از اينجا تا آ سموناست

خيلي عزيزي واسه من ، ولي زمونه بي وفاست

قسم نخور كه روزگار ، به كام ما دو تا نبود

به هر كي عاشقه بگو ، غم كه يكي دو تا نبود

بگو تا وقتي زنده‌ام ، نگاه تو سهم منه

هر جاي دنيا كه باشي ،‌دلم واست پر ميزنه

براي اين در به دري ، تو بهترين گواهمي

دروغ نگو ، كه مي دونم هميشه چشم به راهمي

Fahime.M
10-17-2009, 11:47 AM
لباست را
جا گذاشتی
با چند خرده ریز
در جیب هایش

قلبم را
بردی
با تمام دریچه های پیچ در پیچش

Fahime.M
10-17-2009, 11:58 AM
تنها درخت کوچه ما در ميان شهر
تيري است بي چراغ
اهل محله مردم زحمتکش صبور
از صبح تا غروب
در انتظار نعجزه اي شايد
در کار برق و آب
امضاي اين و آن را طومار مي کنند
شب ها ميان طلمت مطلق سکوت محض
بر خود هجوم دغدغه را تا سرود صبح
هموار ميکنند
گفتم سرود صبح ؟
آري به روي شاخه آن تير بي چراغ
زاغان رهگذر
صبح ملول گمشده در گرد و خاک را
اقرار ميکنند
بابک ميان يک وجب از خاک باغچه
بذري فشانده است
وزحوض نيمه آب
تا کشتزار خويش
نهري کشانده است
وقتي که کام حوض
چون کام مردمان محل خشک مي شود
از زير آفتاب
گلبرگهاي مزرعه سبز خويش را
با قطره هاي گرم عرق آب مي دهد
در آفتاب ظهر که من مي رسم ز راه
طومار تازه اي را همسايه عزيز
با خواهش و تمنا با عجز و التماس
از خانه اي به خانه ديگر
سوقات ميبرد
اين طفل هشت ساله وليکن
کارش خلاف اهل محله است
در آفتاب ظهر که من مي رسم ز راه
با آستين بر زده در پاي کشتزار
بر گونه قطره هاي عرق شهد خوشگوار
از بيخ و بن کشيده علف هاي هرزه را
فرياد مي زند
بابا بيا بيا
گل کرده لوبيا
لبخند کودکانه او درس ميدهد
کاين خاک خارپرور باران نديده را
با آستين بر زده آباد ميکنند
از ريشه مي زنند علف هاي هرزه را
آنگاه
با قطره هاي گرم عرق باغهاي سبز
بنياد ميکنند

Fahime.M
10-17-2009, 12:00 PM
درتاريكي بي آغاز و پايان
دري در روشني انتظارم روييد
خودم رادر پس در تنها نهادم
و به درون نهادم
اتاقي بي روزن تهي نگاهم را پر كرد
سايه اي در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسي خود گم كرد
پس من كجا بودم ؟
شايد زندگي ام در جاي گمشده اي نوسانداشت
و من انعكاسي بودم
كه بي خودانه همه خلوت ها را به هم مي زد
و در پايان همه روياها درسايه بهتي فرو مي رفت
من در پس در تنها مانده بودم
هميشه خودم را در پس يك در تنها ديده ام
گويي وجودم در پاي اين در جا مانده بود
در گنگي آن ريشه داشت
آيا زندگي ام صدايي بي پاسخ نبود ؟
در اتاق بي روزن انعكاسي سرگردان بود
و من درتاريكي خوابم برده بود
در ته خوابم خودم را پيدا كردم
و اين هوشياري خلوت خوابم را آلود
آيا اين هوشياري خطاي تازه من بود ؟
در تاريكي بي آغاز و پايان
فكري در پس در تنها مانده بود
پس من كجا بودم ؟
حس كردم جايي به بيداري مي رسم
همه وجودم رادر روشني اين بيداري تماشا كردم
آيامن سايه گمشده خطايي نبودم ؟
دراتاق بي روزن
انعكاسي نوسان داشت
پس من كجا بودم ؟
درتاريكي بي آغاز و پايان
بهتي در پس در تنها مانده بود

Fahime.M
10-19-2009, 04:26 PM
دلم تنگ است...
من گمان می کردم دوستی همچو سروی سبز، چهار فصلش همه آراستگيست
من چه می دانستم هيبت باد زمستانیست
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی ، يخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم دل هرکس دل نيست
قلب ها از آهن و سنگ
قلب ها بی خبر ازعاطفه اند

sunyboy
10-19-2009, 08:37 PM
فردا که بیاید....
دیگر فردا نیست....
شکلی تازه است برای امروز شدن....
و امروز , دیروز می شود....
کاش همواره از اکنون ِ خود راضی باشیم....
اینگونه ، فردا و دیروز رنگی شیرین خواهد داشت....
به لحظه هایت رنگ ِ تازه ای بزن
رنگ ِ عاشقی ِ محض....
و چه شکوهی دارد اینگونه
دیروز و امروز و فردا.....

Fahime.M
10-24-2009, 10:55 AM
دوس دارم جاری بشم
اما
نمیتونم
خسته ام خسته ی خسته
کاشکی منو از من
یه جوری از من
میگرفتی ...

Fahime.M
10-24-2009, 10:56 AM
چهره وقتی خندید






تو مکن فکر که دل می خندد






چهره شاید خندید






ولی آن غم ها است






که پیوسته وجود شاد مرا



به کنار غم می راند...

Fahime.M
10-27-2009, 04:06 PM
نه آبش دادم
نه دعائی خواندم،
خنجر به گلويش نهادم
و در احتضاری طولانی
او را كشتم.
به او گفتم:
«ـ به زبان دشمن سخن می گوئی!»
و او را
كشتم ...

Fahime.M
10-27-2009, 04:07 PM
..
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
.
.
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم..


احمدرضا احمدی

memol
10-31-2009, 02:08 PM
واژه ها طعم نفس های تو را می دادند
قاصدك ها غزلت را به خدا می دادند
عشق ما معجزه ی آخر تنهایی بود
مدتی بود كه هی وعده به ما می دادند
واژه هایی كه به تعبیر قلم محتاجند
عشق را هدیه به این قافیه ها می دادند
از سكوت در و دیوار غزل می بارید
كوچه ها نیز به شعر تو بها می دادند
سهم تنهایی من طعم لبت را می خواست
واژه ها سهم مرا كاش جدا می دادند

memol
10-31-2009, 02:08 PM
در حریم شهر عشق و آرزو
لحظه ها را می نویسم مو به مو
با افق پر می کشم از دور دست
تا بگیرد بوم حسم رنگ و بو
هر چه با تکرار نت های سکوت
زندگی طی شد بدون گفتگو-
واژه هایی که لبم را تشنه کرد
مثل بغضی گیر کرده در گلو
طبع آغوش خیالم سالهاست
توی شعرم از تو می سازد هوو
هر چه دارم نذر راهت می کنم
تا شوی با عشق پاکم روبه رو
رد پای اشکهایم را ببین!!!
میزبان کوچه های آبرو-
رد شو از این ازدحام گریه ها
تا دلم شاید بگیرد با تو خو

memol
10-31-2009, 02:08 PM
قصه ی بهت من و چشم تماشایی تو
بخت مجنون من و خنده ی لیلایی تو
سبزی این غزل آمیزه ی رنگ من وتوست:
زردی روی من و آبی دریایی تو
نوبهارتو مگر زرد مرا سبز کند
برگ ریزان من و فصل شکوفایی تو
دست من باز به خرمای دو چشمت نرسید
دست کوتاه من و قامت افرایی تو
تن من منتظرمعجزه ی « آه» شماست
تن بی جان من و آه مسیحایی تو

memol
10-31-2009, 02:09 PM
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول وغزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...

memol
10-31-2009, 02:09 PM
قطار , پنجره و انتظار یعنی من
صدای نبض و نفس بی شمار یعنی من
سكوت , خواهش یك اضطراب در باران
نگاه ابری بی اختیار یعنی من
فضا, فضای مه آلوده ی غم انگیزی است
سفر سروده ی این روزگار یعنی من
كویر , حسرت چشمه سراب دریاها
و جاده های بدون سوار یعنی من
رسید لحظه آخر سكون و سوت قطار
تلاش ممتد یك بی قرار یعنی من
رسیده ام به ترانه بهانه عاشق
مسافری نرسیده به یار یعنی من

memol
10-31-2009, 02:10 PM
من شبی می میرم از این عشق یادم می كنی؟
بی سواد مكتب عشقم ، سوادم می كنی؟
در سكوتم می كشم صد ناله از این سوخـتن
گوش دل بر نعره های سرد دادم می كنی؟
سوختم ، خاكسترم را از برای عاشقان
در دل این كوه ودشت و جان بادم می كنی؟
یك گذر بر مسكن سرد من و این خاك گور
با كلام عشق می آیی و شادم می كنی؟
آتش جانم از این نامردمی افروخته
یك نظر بر آه گرم این نهادم می كنی؟
جان و سر در مكتب این عشق دادم ای دریغ
ای امام عاشقان حكم جهادم می كـنی؟
عاصیم بر درگهت ای عشق، امیّدم كجا؟
گوش دل بر آتش این انتقادم می كنی؟

memol
10-31-2009, 02:10 PM
باز با آن لحن سحر انگیز خود
عشق را معنا كن ای بیگانه ام
سر به روی شانه های من گذار
من هم ای یار عاشق ودیوانه ام
درشب تنهای چشمان توعشق
كشتم آخر یاد آن بیگانه را
ترسم از روزی كه درآغوش غیر
یادم آری یاد آن دیوانه را
باز در این خلوت خالی عشق
عشق را در دیده ام تفسیر كن
با صدای گرم وسحرانگیزخود
خواب چشمان مرا تعبیر كن
می كشم من یاد آن بیگانه را
آری بعد از آن همه افسردگی
رفتی و اما همیشه ماندنی است
آه و دلتنگی از این وابستگی

Fahime.M
11-02-2009, 12:00 PM
نمی خواهم برگردی
این را به همه گفته ام
حتی به تو
به خودم
اما نمی دانم
چرا هنوز
برای آمدنت فال می گیرم!!
چرا هنوز
پشت هزاران ترانه خاموش به انتظارت نشسته ام
تا ترا آرزو کنم!!
اما هنوز نمی خواهم برگردی
می دانی که دروغ نمی گویم
اگر هنوز ترا آرزو می کنم
برای بی آرزو نبودن است !!
و شاید هم
آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم!!
اما هنوز هم نمی خواهم برگردی ....

Fahime.M
11-02-2009, 12:01 PM
صبح شده است
بیدار می شوم
...
نمی خواهم به تو فکر کنم
خیالت بالای سرم نشسته است
...دلم می گیرد

memol
11-08-2009, 03:34 PM
من آبادی نمی خواهم خرابم کن خرابم کن
بسوزان شعله ام کن در دهان شعله آبم کن
خوشا آن شب که با آهی بسوزم هستی خود را
خدایا تا گریزم زین تن خاکی شهابم کن
به نعمت نیستم مایل خدای خانه را خواهم
مرا گر عاشق صادق نمی دانی جوابم کن
اگر جنت بود بی تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گریزانم به دوزخ ها عذابم کن
ز شرم تنگدستی می گریزم از تهی دستان
مرا ای دست قدرت یا بمیران یا سحابم کن
دلم خواهد بسوزم تا به عالم روشنی بخشم
تو ای مهر آفرین در برج هستی آفتابم کن
پس از مرگم تو ای افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ی صدها کتابم کن

memol
11-08-2009, 03:34 PM
صبـر کن گریه زمین گیر شود بعد برو
آسمان قصه ی منـدیر شود بعد برو
دلم از ناله ی بشکسته ی تو سیر نگشت
تا دل از قامت تو سیر شود بعـد برو
سال ها ساعت عمرم به تماشای تو رفت
دست بگذار پسر پیر شود بعـد برو
خسته ی اشکی اگرهست تو هم صبر نمای
این سفر اشک به زنجیـر شود بعد برو
جان مرغی که پر و بال تکیده است نگر
مرغ اگرزنده به تقـدیر شود بعد برو
محنت فـاصله ها ایل دلم را بشکست
خواب چون قابل تعبیـرشود بعد برو
هر که جـانی به در آرد به قصاصش ببرند
غم در این محکمـه تقصیر شود بعد برو
ماه در عقرب غم داس به خرمن نبـرند
صبر کن زود چه قـدردیرشود بعد برو
باورم نیست که افتـادی و افتاده شدم
عشق اگر کشته به شمشیر شود بعـد برو
صبر کن تا که ببینی قفـس سینه ی یار
هدف قبضه ی پنج تیـر شود بعد برو

memol
11-08-2009, 03:36 PM
ای به داد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو منو از شب گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی

memol
11-08-2009, 03:37 PM
ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام
فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود
فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود



کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره
کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره
کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره
کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره
کوچ عاشقانه ی تو لحظه ی شکستن من
خلوت شبانه ی من تا همیشه از تو روشن
از غم نبودن تو گریه کردم تو ندیدی
هق هق تلخ صدامو تو نبودی نشنیدی
ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام
ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام
فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود
فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود

memol
11-08-2009, 03:39 PM
با من بگو چگونه به پايان رسيده‌ام
با من كه در حوالی قلبت تپيده‌ام

تقويم من به نيمه رسيد و هنوز هم
من نيم ديگر دل خود را نديده‌ام

پاييز می‌وزد به درختان و من هنوز
از فصل خنده‌های تو سيبی نچيده‌ام

پيراهن تكيده‌؛ من را جوان نكرد
نقشی كه از تو بر تن سردم كشيده‌ام

بگشای با نسيم سرانگشتهای خويش
اين پيله را كه بر تن شعرم تنيده‌ام

با من به لهجه‌ٔ گل و باران سخن بگو
با من كه از شميم صدايت چكيده‌ام...

memol
11-08-2009, 03:40 PM
وقتی نگاهت عشق را تفسیر می کرد
دل از نگاه خیس تو دلگیر می کرد

راز نشست اطلسی در دامن عشق
در لحضه های شعر من تکثیر می کرد

در هر طلوع آینه بغضی شکسته
دل را به ابیات غزل زنجیر می کرد

در باورم جای غزل های تو خالی ست
کولیّ چشمم باورم را پیر می کرد

هر لحضه می گفتی به این ذهن پر آشوب
در هر تلاطم چشم تو تفسیر می کرد

باریدن اشکم به روی خاطراتش
هرلحضه این دل را ز ماندن سیر می کرد

memol
11-15-2009, 12:32 PM
خوش به حال من ودريا و غروب و خورشيد
و چه بي ذوق جهاني که مرا با تو نديد
رشته اي جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشيد
به کف و ماسه که نايابترين مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا مي فهميد
آسمان روشني اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشيد که خود را به دل من بخشيد
ما به اندازه هم سهم ز دريا برديم
هيچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسيد
خواستي شعر بخوانم دهنم شيرين شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشيد
منکه حتي پي پژواک خودم مي گردم
آخرين زمزمه ام را همه شهر شنيد

memol
11-17-2009, 11:28 AM
غزلک

غزلک، ببخش اگه وداعم عاشقونه نیست

وقت رفتن، روی گونه، قطره ای روونه نیست

اینجا آدما همه با عقلاشون عاشق می شن

توی شهر عاقلا جای من دیوو نه نیست



غزلک، با من نگرد که اعیونا نبیننت

تو رو مثل ما خفیف و دست کم نگیرنت

دور من پیله نکن که شازده های شهرتون

جای شاخه های هرز از تو گلا نچیننت









آخه تو شهر شما دل که خریدار نداره

با فقیری مثل من، اینجا کسی کار نداره

شماها حساب کتاب می کنین و عاشق می شین

ولی تو مرام ما، دل، در و دیوار نداره

شاعر:شاهکار بینش پژوه

memol
11-17-2009, 12:22 PM
شبي در شب ترين شبها، تو ماهم مي شوي آيا؟!

تو تسليم تماشاي نگاهم مي شوي آيا ؟

شبيه يک پرنده، خيس از باران که مي آيم

تو با دستان پر مهرت، پناهم مي شوي آيا ؟!

پس از طي کردن فرسنگها راهي که مي داني

کنار خستگيها، تکيه گاهم مي شوي آيا ؟!

نگاه ناشيانه من به هستي داشتم عمري

تو تصحيح تمام اشتباهم مي شوي آيا ؟!

ا گر بي روز و بي تقويم ماندم من

به و صل فصلهايت، سال و ماهم مي شوي آيا؟!

براي دوستم داري گواهت بوده ام عمري

براي دوستت دارم گواهم مي شوي آيا؟!

پس از صد سال ا گر بد ترجمه کردي نگاهم را

به پاس اشکهايم عذر خواهم مي شوي آيا ؟!

تو شيرينتر از آن هستي که شادابيت کم گردد

و از خود تلخ مي پرسم تباهم مي شوي آيا؟

memol
11-17-2009, 12:24 PM
هي كه چقدر بي قراري مي كند اين كوچه
چه بي قراري مي كند اين بغض
چه بي قراري مي كند اين دل
تمام اين سال و ماه انگار منتظر آمدن كسي باشند و ...
نيامدن !
چه بي قراري مي كند اين كوچه
تمام اين روزها پنجره ها در انتظار باران خميازه مي كشيدند و باز
فردا !
همين ديروز كفشهايم خودشان راه افتاده بودند سمت اول كوچه ، سراغ آمدنت را بگيرند ؛
من هم پاپرهنه در خيابان به دنبالشان مي دويدم ، از آنها خواستم كه اينقدر سر به هوا نباشند ،
گفتمشان كه تو نمي آيي ! بايد كمي صبوري كنند ؛
با هم باز مي گشتيم سمت خانه ؛
درست نمي دانم ،
اما انگار پاييز آمده بود ؛
انگار آسمان هم باريده باشد ، زمين خيس ِ خيس بود ...
ما آرام ، آرام آمديم سمت همان ياسهاي آشفته ... اما انگار ياسي نبوده باشد ؛
انگار آسمان باريده باشد ؛
زمين خيس ِ خيس بود ؛
انگار پاييز آمده باشد .
و ما باز مي گشتيم ؛
بي هيچ نشاني از جاي پايي ...

memol
11-17-2009, 12:27 PM
خیلی سخته عاشق کسی بشی اما اون حتی ندونه دردتو

از چشات نخونه قصه ی غمو علت لرزش دست سردتو

خیلی سخته زندگیت فنا بشه واسه دیدن یه لبخند رو لباش

واسه گفتن از امید و آرزو تو سیاهی غم انگیز شباش

من نیومدم بگم عاشقتم چون از این حرفا پر گوش همه

اشتباهه که می گن گریه مرد روی زخمای تنش یه مرهمه

من نیومدم بگم تو هم بیا مثه قصه ها بریم از این دیار

یا که خیلی مهربون یه مدتی واسه من ادای عشقو دربیار

تو میخوای برنده باشی میدونم به همه میگم ببازن جلو پات

هر چی اسپند به آتیش می کشم تا که چشمت نزنن، بشن فدات

تو می خوای پرنده باشی می دونم یه نفس هوای خوشبختی می خوای

خودم آسمون هفتمت می شم تو فقط بگو، بگو باهام میای

memol
11-17-2009, 12:30 PM
هیچکس نفهمید تو دلم چه دردیه..زیاد یا کم
غصه های این دل چه جوریه.. درده یا غم

هیچ کس نفهمید واسه چی پرپر میزنم
چه جوری از غریبی من تو خودم زار میزنم

هیچکس نپرسید چرا دلم پریشونه
حتی یکبارم نشد اشک چشامو ببینه

هیچ کس نفهمید که چرا ساکت و غریبه شده
چی بسر دلم اومد تبعید یک گوشه شده

از همه کس فراریه!طاقت موندن نداره
خودشم باورش شده!آخر موندگاریه

نمیدونم چرا؟یهو اینطوری شد....فکر میکنم به جوونیش
شاید دیگه دل نمونده.....همه رفته پای پشیمونیش.....

یه روزی دل مال من بود پراز غرور
یه دنیا آرزو ..شادی ... پراز سرور

اما چی اومد به سرش چی شد یهو تنها شدی؟
اسیر دست غول شدی با خود غول تنها شدی؟

memol
11-17-2009, 02:15 PM
ساده ازت دل می کنم به وقتش
آتیش به جونت می زنم به وقتش
به وقتش میرم و تنهات میذارم
به وقتش اشک تو رو در میارم
منم بهت دروغ میگم یه روزی
می دونم آتیش می گیری می سوزی
وقتی بهت بدی کنم یه خورده
تازه می فهمی بازی رو کی برده
ساده ازت دل می کنم به وقتش
آتیش به جونت می زنم به وقتش
وقتش که شد بهت میگم کی هستم
بهت میگم منتظر چی هستم
رنگ سیاه زدی به روزگارم
می خوام تلافیشو سرت درآرم
منم می شم مث خودت به زودی
اما بدون مقصرش تو بودی

memol
11-17-2009, 02:16 PM
برو خیالت نباشه
رفیق نیمه راه من
اگر چه این بغض غریب
نشسته در نگاه من
برو به خواسته هات برس
فکر دل منو نکن
برای ناله های دل
فکر شنیدن و نکن
فکر شنیدن و نکن
الهی نازنین من
بری به خواستت برسی
نفرین نمیکنم تو رو
پیش خدای بی کسی
به فکر این دلم نباش
خیال نکن در به دره
که یه جوری بعد تو هم
عمر منم می گذره

مثل تو عشق ساده دل
منم فراموش می کنم
شعله ی این عشق و منم
مثل تو خاموش می کنم
خدا میدونه دردرمو
تو که غریبه ای باهام
نمیدونم چی کار کنم
با اشک روی گونه هام

میخوام واست حرف بزنم
فرصت کافی ندارمفرصت کافی ندارم
برو خیالت نباشه
حال تلافی ندارم
میخوام واست حرف بزنم
فرصت کافی ندارم
فرصت کافی ندارم
برو خیالت نباشه
حال تلافی ندارم

memol
11-17-2009, 02:16 PM
تا که رفتی اشک تو چشام لونه کرد
از نبودنت همش دلم تو رو بهونه کرد
از دست تو تا ابد دلم خون شد
با رفتنت قصه ی من و تو تموم شد
وقتی نبودی چشام همش چشم انتظاری کرد
قلب شکسته ی من برات گریه زاری کرد
اینو بدون بعد تو دلم هیچ جا نمی ره
میدونم می دونی بعد تو دلم می میره
تو تنهایی کی میاد دست منو بگیره؟
یا آخه کی میاد زیر بالم رو بگیره؟
به جز تو کیه که به گریه هام نمی خنده؟
واسه اینه که دلم به هیچ دلی دل نمی بنده
اگه بدونم که یه روزی تو برمی گردی
میای و دوباره به این زندگی دل می بندی
اون وقته که می تونم تنها بمونم

memol
11-21-2009, 11:05 AM
يار من باش، يار من باش



لحــــــظه ديدار من باش



مـــن فـــــرمانده دل کن



تا ابــــــــد کنار من باش



بيا با عــــطر وجـــــودت



خـــــونه رو پر از وفا کن



زندگـــي رو با يه لبخند



غرق شادي و صفا کن



بيا نبـــــض ايـــن ترانه



بـشه از صــداي قلبت



بيا نتها جـــــون بگيرن



از صـــداي قلب تنگت



ميخوام از صداي قلبت



واست آهنگي بسازم



وقتي بشنوم صداشو


عمـــــرم به پات ببازم

Fahime.M
11-21-2009, 11:13 AM
ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی
یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی

من زشتم و زندانی اما مه رخشنده
در پرده نه زیبنده است با آنهمه زیبائی

افلاک چراغان کن کآفاق همه چشمند
غوغای شبابست و آشوب تماشائی

سیمای تو روحانی در آینه دریاست
ارزانی دریا باد این آینه سیمائی

زرکوب کواکب راخال رخ دریا کن
بنگار چو میناگر این صفحه مینائی

با چنگ خدایان خیز آشفته و شورانگیز
ای زهره شهر آشوب ای شهره به شیدائی

چنگ ابدیت را بر ساز مسیحا زن
گو در نوسان آید ناقوس کلیسائی

چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

Fahime.M
12-01-2009, 05:00 PM
حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
اما چيزي خوابم را آشفته کرده است
در دو ظاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام
با آن گيس هاي سياه و روز پريشانشان
کاش تنها نبودم
فکر مي کني ستاره ها از خوشه ها خوششان نمي آيد ؟
کاش تنها نبودي
آن وقت که مي تواستيم به اين موضوع و موضوعات ديگر اينقدر بلند بلند
بخنديم تا همسايه هامان از خواب بيدار شوند
مي داني ؟
انگار چرخ فلک سوارم
انگار قايقي مرا مي برد
انگار روي شيب برف ها با اسکي مي روم و
مرا ببخش
ولي آخر چگونه مي شود عشق را نوشت ؟
مي شنوي ؟
انگار صداي شيون مي آيد
گوش کن
مي دانم که هيچ کس نمي تواند عشق را بنويسد
اما به جاي آن
مي توانم قصه هاي خوبي تعريف کنم
گوش کن
يکي بود يکي نبود
زني بود که به جاي آبياري گلهاي بنفشه
به جاي خواندن آواز ماه خواهر من است
به جاي علوفه دادن به ماديان ها آبستن
به جاي پختن کلوچه شيرين
ساده و اخمو
در سايه بوته هاي نيشکر نشسته بود و کتاب مي خواند
صداي شيون در اوج است
مي شنوي
براي بيان عشق
به نظر شما
کدام را بايد خواند ؟
تاريخ يا جغرافي ؟
مي داني ؟
من دلم براي تاريخ مي سوزد
براي نسل ببرهايش که منقرض گشته اند
براي خمره هاي عسلش که در رف ها شکسته اند
گوش کن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگير نوشت
حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هايند
مي داني ؟
از افسانه هاي قديم چيزهايي در ذهنم سايه وار در گذر است
کودک
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم مي خواهد همه داستانهاي پروانه ها را بدانم که
بي نهايت
بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نويسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در انديشه چيزي مبهم
که انژاس لرزاني از حس ترس و اميد را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان مي رقصاند به گلها نزديک مي شوند
يادم مي آيد
روزگاري ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يک دسته مي کردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم که در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
کسي را دوست مي دارم

Fahime.M
12-08-2009, 02:11 PM
یاد من باشد فردا
بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهاییست ...

Fahime.M
12-12-2009, 04:12 PM
..
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
” چه تهیدستی « زن » “
ابر باور می کرد
..


حمید مصدق

MAHBOOBEH
12-12-2009, 10:11 PM
دلم گرفته است
دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب ميكشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغ هاي رابطه تاريكند

كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به مهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنيست

pnugirl
12-15-2009, 01:03 PM
مرا چه کار است با این دنیای فانی
مرا دنیای گنجشک های پشت پنجره
مرا سلام پروانه های شاد کافی است
به من خنده های بی ریای کودکان
تبسم تشکر گربه سرکوچمان
حیات جاودانه می دهد...!!

pnugirl
12-15-2009, 01:04 PM
روزی کودک درونم را خواهم یافت
و همچون پدری دلسوز
قصه ای خواهم گفت تا بخوابد
فرزندم
زندگی
هرچه که باشد
بچه بازی نیست...!!

Fahime.M
12-17-2009, 12:03 PM
درون اینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟


مشیری

Fahime.M
12-23-2009, 03:28 PM
*غربت*



ماه بالای سر آبادی است


اهل ابادی در خواب است


باغ همسایه چراغش روشن,


من چراغم خاموش.


ماه تابیده به بشقاب خیار.به لبه کوزه آب.


غوک ها می خوانند.


مرغ حق هم گاهی.


کوه نزدیک است،پشت افراها, سنجد ها.


و بیابان پیداست.


سنگ ها پیدا نیست, گلچهه ها پیدا نیست.


سایه ها یی از دور , مثل تنهایی آب , مثل آواز خدا پیداست.


نیمه شب بباید باشد.


دب اکبر آن است ,دو وجب بالاتراز بام.


آسمان آبی نیست , روز ابی بود.


یاد من باشد فردا , بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.


یاد من باشد فردا لب سلخ , طرحی از بز ها بردارم,


طرحی از جارو ها , سایه ها شان در آب .


یاد من باشد , هر چه پروانه که می افتد در آب , زود از آب


درآورم


یاد من باشد فردا لب جوی, حوله ام را هم با چوبه بشویم.


یاد من باشد تنها هستم.


ماه بالای سر تنهایی است.



( سهراب سپهری )

Fahime.M
12-28-2009, 11:42 AM
بر سنگفرش


ياران ناشناخته ام

چون اختران سوخته

چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد

كه گفتي

ديگر، زمين، هميشه، شبي بي ستاره ماند.

***

آنگاه، من، كه بودم

جغد سكوت لانه تاريك درد خويش،

چنگ زهم گسيخته زه را

يك سو نهادم

فانوس بر گرفته به معبر در آمدم

گشتم ميان كوچه مردم

اين بانگ بالبم شررافشان:

- آهاي !

از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد!

خون را به سنگفرش ببينيد! ...

اين خون صبحگاه است گوئي به سنگفرش

كاينگونه مي تپد دل خورشيد

در قطره هاي آن ...))

***

بادي شتابناك گذر كرد

بر خفتگان خاك،

افكند آشيانه متروك زاغ را

از شاخه برهنه انجير پير باغ ...



(( - خورشيد زنده است !

در اين شب سيا [كه سياهي روسيا

تا قندرون كينه بخايد

از پاي تا به سر همه جانش شده دهن،]

آهنگ پر صلابت تپش قلب خورشيد را

من

روشن تر،

پر خشم تر،

پر ضربه تر شنيده ام از پيش...

از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد!

از پشت شيشه ها

به خيابان نظر كنيد !

از پشت شيشه ها به خيابان

نظر كنيد ! ... ))

از پشت شيشه ها ...

***

نو برگ هاي خورشيد

بر پيچك كنار در باغ كهنه رست .

فانوس هاي شوخ ستاره

آويخت بر رواق گذرگاه آفتاب ...

***

من بازگشتم از راه،

جانم همه اميد

قلبم همه تپش .


چنگ ز هم گسيخته زه را

ره بستم

پاي دريچه،

بنشستم

و زنغمه ئي

كه خوانده اي پر شور

جام لبان سرد شهيدان كوچه را

با نوشخند فتح

شكستم :

( - آهاي !

اين خون صبحگاه است گوئي به سنگفرش

كاينگونه مي تپد دل خورشيد

در قطره هاي آن ...

از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد

خون را به سنگفرش ببينيد !

خون را به سنگفرش

بينيد !

خون را

به سنگفرش ... .

*****

احمد شاملو

rasoolnor
12-28-2009, 01:40 PM
جامه ای قرمز براو پوشانیدندو تاجی بافته از خارها بر سرش نهادند و استهزاء کنان
بیرونش بردند تا مصلوبش کنند" (انجیل)



و اینک ،ما صلیب سرنوشت شوممان بردوش
ردای قرمز تقدیر بی تدبیرمان در بر

وتاجی بافته از خارهای رنجمان برسر
مسیحانی دگر هستیم با افسانه ای دیگر

مسیحانی همان سان کشتۀ زخم ملامتها
مسیحانی همان سان کشتۀ دام ندامتها

ولیکن دستهای بستۀ اعجازمان خالی

Fahime.M
01-09-2010, 04:23 PM
بر آستانه در گرد مرگ مي باريد
از آسمان شب زده در شب
تگرگ مي باريد
و از تمام درختان بيد
با وزش باد
برگ مي باريد
كه آن تناور تاريخ تا بهاران رفت
به جاودان پيوست
و بازوان بلندش
كه نام نامي او راهميشه با خود داشت
به جان پيوست
به بيكران پيوست

ahoo
01-27-2010, 12:42 PM
دزد تو
دزد توشد این زمانه ی ریمن
آن به که نگردیش به پیرامن
گربرتریت دهد فروتن شو
ورایمنیت دهد مشو ایمن
کشته است هماره خنجر گیتی
نه دوست شناختست نه دشمن
امروز گذشت وبگذرد فردا
دی رفته ورفتنی بودبهمن
بی نیش،عسل که خورد ازاین کندو
بی خار،که چیدگل ازاین گلشن
این بی هنر آسیای گردنده
سائیده هزارها سرو گردن
ایام بودچوشبروی چابک
یا همچو یکی سیاه دل ،رهزن
ماراببردندبی گمان روزی
زین کهنه سرای بی دروروزن
روغن به چراغ جان زعلم افزای
کم نور بود چراغ کم روغن
ازگندم وکاه خویش آگه باش
توخرمنی وسپهر پرویزن
خواهی که نه تلخ باشدت حاصل
درمزرعه تخم تلخ مپراکن
هنگام زراعت آنچه کشتستی
آنت برسد به موسم خرمن
گرسوی تودیو نفس ره یابد
تاریک نمایدت دل روشن
بی شبهه فرشته اهرمن گردد
چندی چو شود رفیق اهریمن
ابلیس فروخت زرق وباخود گفت
زین بیش چه میتوان خرید ازمن
زین باغ که باغبانیش کردی
جز خارترا چه ماند دردامن
مرغان ترا همی کشد روبه
همیان تراهمی برد رهزن
تاپای بود،ره ادب میرو
تادست بود،درهنر میزن

pnugirl
02-08-2010, 11:48 AM
میخواستم بت بگم چقدر پریشونم
دیدم خودخواهیه، دیدم نمی تونم
تحمل می کنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوسش داری از چشمات معلومه
یکی اونجاست، شبیه من یه دیوونه
که بیشتر از خودم قدرتو می دونه
چی کار کردی که با قلبم
به خاطر تو بی رحمم
تو می خندی، چه شیرینه گذشتن...
تازه می فهمم، تازه می فهمم
تو رو می خوام، تموم زندگیم اینه
دارم می رم، ته دیوونگیم اینه
نمی رسه به تو حتی صدای من
تو خوشبختی، همین بسه برای من
چی کار کردی که با قلبم
به خاطر تو بی رحمم
تو می خندی، چه شیرینه گذشتن...
تازه می فهمم، تازه می فهمم

pnugirl
02-09-2010, 11:32 AM
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....

Fahime.M
02-10-2010, 04:01 PM
شراب رابدهید
شتاب باید کرد:
من از سیاحت در یک حماسه می ایم
ومثل اب
تمام قصه سهراب ونوشدارو را روانم.

Fahime.M
02-17-2010, 10:19 AM
من نميگويم در عين عالم
گرم پو تابنده هستي بخش
چون خورشيد باش
تا تواني پاک روشن مثل باران
مثل مرواريد باش

Fahime.M
02-17-2010, 10:21 AM
دو خورشيد زرد
مي دميد از بلنداي بام
بر آن پرده روشن لاجورد
چو از بام ايوان مي افراخت قد
چو از لاي پيچک مي افروخت چشم
به گنجشک ها درميافکند هول
ز پروانه ها بر مي انگيخت گرد
سبک مخملي بود هنگام مهر
گران آتشي بود هنگام خشم
هم آهنگ باد
به وقت گريز
همانند برق
به گاه نبرد
پلنگي که ناگه فرو مي جهيد
چو آوار از آٍمان بردرخت
کنون پيش پايم فتاده ست زار
شکسته ست سخت
دو خورشيد زردش به حال غروب
نگاهش گلي زير پاي تگرگ
تنش گوييا از بلنداي بام
فروجسته
اما نه روي شکار
که درکام مرگ
سحرها هنوز
سحرها هميشه
دو خورشيد زرد
بر آن پرده لاجورد

Fahime.M
02-21-2010, 01:41 PM
من زمین و آسمان را کهکشان را دوست دارم

من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم
ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران


من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم
عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را
من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم


دوستی های نهان را خنده های ناگهان را
بوسه های صادق و سرشارمان را
من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را دوست دارم


مادران را
قلبهای پاکشان را
اشکهای نابشان را
دستهای گرمشان را
حرفهای از صمیم قلبشان را
شوروشوق چشمشان را
من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم


من دروغ بچگان را
شیطنتهای همیشه بکرشان را
رازشان را
پاکی احساسشان را
خنده های شادشان را
بادبادکهای قشنگ و نازشان را
دستهای کوچک وپربارشان را
هر نگاه خالی از نیرنگشان را
اعتماد خالی از تردیدشان را
من تمام شیطنتهای جهان را دوست دارم


سایه های کاج های مهربان را
بید مجنون ها و برگ نازشان را
سروها و قامت رعنایشان را
نخلها و ارتفاع نابشان را
تاکها و مستی انگورشان را
سر کشی های شراب و ...
راستی من تمام درختان انگور جهان را دوست دارم

نازهای معشوقان زمان را
دل شکستنهای بی منظورشان را
بوسه های گرمشان را
قهرهای تلخشان را
آشتیهای زود هنگامشان را
عشقهای آتشین و پر رنگشان را
قلبهای بی تاب و تنگشان را
آشنایی های پرلبخند شان را
و خداحافظی های پر اشکشان را
گریه های شوقشانرا
ضربه های قلبشان را
حرفهای بی حد و مرزشان را
من تمام عشق های جاودان را دوست دارم
لیلی و مجنونمان را
خسرو و شیرینمان را
کوه کن فرهادمان را....

یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
می پرستم.....
تا ابد هر جا که هستم

Fahime.M
03-01-2010, 11:47 AM
ای کاش آب بودم
گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی. ــ
آدمی بودن
حسرتا!
مشکلی‌ست در مرزِ ناممکن. نمی‌بینی؟

ای کاش آب بودم ــ به خود می‌گویم ــ
نهالی نازک به درختی گَشن رساندن را
(ــ تا به زخمِ تبر بر خاک‌اش افکنند
در آتش سوختن را؟)
یا نشای سستِ کاجی را سرسبزی‌ جاودانه بخشیدن
(ــ از آن پیش‌تر که صلیبی‌ش آلوده کنند
به لخته‌لخته‌ی خونی بی‌حاصل؟)
یا به سیراب کردنِ لب‌تشنه‌یی
رضایتِ خاطری احساس کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند
در میدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشیری گردنش بزنند؟
حیرت‌ات را بر نمی‌انگیزد
قابیلِ برادرِ خود شدن
یا جلادِ دیگراندیشان؟
یا درختی بالیده‌نابالیده را
حتا
هیمه‌یی انگاشتن بی‌جان؟)



می‌دانم می‌دانم می‌دانم
با اینهمه کاش ای‌کاش آب می‌بودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواهِ من است.

آه
کاش هنوز
به بی‌خبری
قطره‌یی بودم پاک
از نَم‌باری
به کوهپایه‌یی
نه در این اقیانوسِ کشاکشِ بی‌داد
سرگشته‌موجِ بی‌مایه‌یی.

شاملو
۳۰ شهریورِ ۱۳۶۸
خانه‌ی دهکده

monak
03-01-2010, 07:36 PM
تو از من بی خبر من از تو دلتنگ جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ دلم ازشیشه است اما ندانم چه کس برشیشه ی من میزند سنگ؟ شعر از مهدی سهیلی

monak
03-01-2010, 07:51 PM
به گریه ایم و بوسم درسرای تورا / مگر به یاد من اردصدای پای تورا ///// کبوتر دلتنگم به سینه می نالد/ پرش شکسته ودارد به سر هوای تورا //// فغان خسته ی من در گلو شکست ای دوست / زدور تا که شنیدم غم صدای تو را

Fahime.M
03-03-2010, 01:10 PM
اين درخت بارور که سالهاست
بي هوا و نور مانده است
بازوان هر طرف گشوده اش
از نوازش پرندگان مهربان
وزنواي دلپذيرشان
دورمانده است
آه اينک از نسيم تازه تبسمي
ناگهان جوانه ميکند
از ميان اين جوانه ها
جان او چو مرغکي ترانه خوان
سر برون ز آشيانه ميکند
در چنين فضاي دلپذير
دل هواي شعر عاشقانه مي کند

Fahime.M
03-09-2010, 12:09 PM
باید
راه را
به شاهراه تبدیل کرد
و مهربانی را
به رسالتی روزمره
تا پناه عابرانی باشد
که در نجابت یک چرا
سرگردانند
باید
در بیکرانگی وجود
لذت تر شدن از شبنمی را یافت
و آن وقت
در زلال نگاهی
عمری به تماشای دوستی نشست..

Fahime.M
03-10-2010, 02:13 PM
دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند
ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت
به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند
نفس حیات بخش به هوای باندادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند
نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نه بینی اثر از شهاب ماند
رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند

Fahime.M
03-10-2010, 02:14 PM
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم و لیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه، چون به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را!
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ات باشد به از آن که خودپرستی

چون زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

Fahime.M
03-13-2010, 11:58 AM
روزي
خواهم آمد، و پيامي خواهم آورد.
در رگ ها، نور خواهم ريخت.
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب
آوردم، سيب سرخ خورشيد.
خواهم آمد، گل ياسي به گدا خواهم داد.
زن زيباي جذامي را، گوشواري ديگر خواهم بخشيد.
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردي خواهم شد، كوچه ها را خواهم گشت، جار
خواهم زد: اي شبنم، شبنم،‌شبنم.
رهگذر خواهد گفت: راستي را، شب تاريكي است،
كهكشاني خواهم دادش.
روي پل دختركي بي پاست، دب اكبر را بر گردن او
خواهم آويخت.
هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد.
هر چه ديوار، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت: كارواني آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل ها را با
عشق ، سايه را با آب، شاخه ها را با باد.
و بهم خواهم پيوست، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها
بادبادك ها، به هوا خواهم برد.
گلدان ها، آب خواهم داد
***
خواهم آمدپيش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش
خواهم ريخت
ماديان تشنه، سطل شبنم را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت.
پاي هر پنجره اي شعري خواهم خواند
هر كلاغي را، كاجي خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شكوهي دارد غوك!
آشتي خواهم داد
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت

yamahdi
03-13-2010, 12:22 PM
درزمین دیگران خانه مکن کارخودکن کاربیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو
کزبرای اوست غمناکی تو
تاتوجان راچرب وشیرین میدهی
گوهرجان رانیابی فربهی
مولوی

Fahime.M
04-05-2010, 03:36 PM
چه کسی می داند

که تو در پیله تنهایی خود، تنهایی...؟؟؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایی...

پیله ات را بگشا...

تو به اندازه یک دنیایی

Fahime.M
04-12-2010, 01:50 PM
بر او ببخشایید

بر او ببخشایید
بر او که گاه گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
و حفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب می شود
بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
و عطر های منقلب شب
خواب هزار ساله اندامش را
آشفته می کنند
بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد
و گیسوان بیهده اش
نومیدوار از نفوذ نفس های عشق می لرزد
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بار آور شما
در خاک های غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند

Fahime.M
04-12-2010, 01:50 PM
ای کاش برگ ازشاخه افتاده ای بودم
سواربراسب باد.
بی وزنی را ازعمق وجود احساس می کردم.
قلبم را از هیچ پر می کردم
و خیالم را ازهمه چیز خالی.
ولی افسوس
ولی افسوس که به زنجیرکالبدم کشیده اند.

monak
04-13-2010, 12:17 AM
گویند که همیشه خدا با ماست
ای غم نکنه تو هم خدایی؟؟؟


(بازم دوباره شب شد بازم دوباره رفتی
بازم دلم گرفته بازم تنهام گذاشتی؟؟
بازم صدات میکنم بازم برات میمیرم
بازم دلم گرفته بازم داد میزنم
بازم بیا عزیزم
بازم بخون برایم
بازم بگو برایم دوستت دارم فداتم....)
این نوشته خودمه

Fahime.M
04-14-2010, 02:20 PM
"در استانه" از شاملو

من به هيئت «ما» زاده شدم
به هيئت پرشکوه انسان
تا در بهار گياه به تماشای رنگين‌کمان پروانه بنشينم
غرور کوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم
تا شريطه‌ خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنا دهم
که کارستانی ازاين‌ دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بيرون است.
انسان زاده شدن تجسّد ِ وظيفه بود:
توان دوست‌ داشتن و دوست‌ داشته‌شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان اندهگين و شادمان‌شدن
توان خنديدن به وسعتِ دل، توان گريستن از سويدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شکوهناک فروتنی
توان جليل به دوش بردنِ بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهايی
تنهايی
تنهايی
تنهايی عريان.
انسان
دشواری وظيفه است.

Fahime.M
04-21-2010, 01:43 PM
« اشتقاق »

وقتي جهان

از ريشه جهنم
و آدم
از عدم
و سعي
از ريشه هاي ياس مي آيد
وقتي يک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را به کفتر
تبديل مي کند
بايد به بي تفاوتي واژه
و واژه هاي بي طرفي
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف که بخواني


نان است !

Fahime.M
04-21-2010, 02:11 PM
زندگی چون قفسی است
قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است
لحظه غفلت آن زندانبان
بعد از آن هم
پرواز...

Fahime.M
04-22-2010, 12:31 PM
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند
و ضربان قلبت را تندترمی کنند،
دوری کنی...

Fahime.M
04-24-2010, 01:22 PM
حکایتم کن

برای دستهایی که مرا جستند

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

برای لبهایی که ترانه ام کردند

و بعد شاید مرثیه ای

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!

Fahime.M
04-24-2010, 01:24 PM
فرصت براي حرف زياد است

اما

اما اگر گريسته باشي...

آه...

مردن چقدر حوصله مي خواهد

بي آنكه در سراسر عمرت

يك روز، يك نفس

بي حس مرگ زيسته باشي

Fahime.M
04-26-2010, 06:06 PM
نه در آغوشم
نه در نفس‌هایم
نه در دلم؛
که در گلوی منی
بغض کرده‌ای
و مرا
هر لحظه
نزدیک‌تر می‌کنی
به انفجار درونم

Fahime.M
04-26-2010, 06:13 PM
خاطره‌

شب‌ سر‌اسر زنجيرِ زنجره‌ بود تا سحر،سحرگه‌
بناگاه‌ با قشعريره‌‌ى‌ درد
در لطمه‌‌ى‌ جان‌ِ ما
جنگل‌ ‌از خو‌اب‌ و‌اگشودمژگان‌ِ حير‌ان‌ِ برگ‌‌اش‌ ر‌ا
پلک‌ِ ‌آشفته‌‌ى‌ِ مرگ‌‌اش‌ ر‌ا،
و نعره‌‌ى‌ِ ‌ازگل‌ِ ‌اره‌‌ى‌ِ زنجير‌ى‌
سرخ‌ بر سبز‌ى‌‌ى‌ِ نگر‌ان‌ِ دره‌ فرو ريخت‌.

تا به‌ کسالت‌ِ زردِ تابستان‌ پناه‌ ‌آريم‌ دل‌شکسته‌ بترک‌ِ کوه‌ گفتيم‌.

Fahime.M
04-26-2010, 06:14 PM
خلاصه‌‌ى‌ ‌احو‌ال‌

چيز‌ى‌ به‌ جا نماند حتاکه‌ نفرينى‌ بدرقه‌‌ى‌ ر‌اه‌‌ام‌ کندبا ‌اذ‌ان‌ِ بى‌‌هنگام‌ِ پدر به‌ جهان‌ ‌آمدم‌در دستان‌ِ ماماچه‌ پليدک‌
که‌ قضا ر‌ا وضو ساخته‌ بود.‌هو‌ا ر‌ا مصرف‌ کردم‌
‌اقيانوس‌ ر‌ا مصرف‌ کردم‌
سياه‌ ر‌ا مصرف‌ کردم‌
خد‌ا ر‌ا مصرف‌ کردم‌
و لعنت‌شدن‌ ر‌ا، بر جا‌ى‌،
چيز‌ى‌ به‌ جا‌ى‌ بِنماندم‌.

شاملو

mehrbanoo
05-05-2010, 11:12 AM
گل باغ اشنایی

گل من پرنده ای باش و به باغ باد بگذر
مه من شکوفه ای باش و به دشت اب بنشین
گل باغ اشنایی گل من کجا شکفتی
که نه سرو می شناسد
نه چمن سراغ دارد
نه کبوتری که پیغام تو اورد به بامی
نه به دست باد مستی گل اتشین جامی
نه بنفشه ای
نه جویی
نه نسیم گفت و گویی
نه کبوتران پیغام
نه باغ های روشن
گل من میان گل های کدام دشت خفتی
به کدام راه خواندی؟
به کدام راه رفتی؟
گل من
تو راز ما را به کدام دیو گفتی؟
که بریده ریشه ی مهر شکسته شیشه ی دل
منم این گیاه تنها به گلی امید بسته
همه شاخه ها شکسته
به امیدها نشستیم و به یادها شکفتیم
در ان سیاه منزل
به هزار وعده ماندیم
به یک فریب خفتیم
م.ازاد

Fahime.M
05-26-2010, 12:43 PM
سرود سبز علفها
نسيم سرد سحرگاه
صفاي صبح بهاران ميان برگ درختان
و خاك و نم نم باران
و عطر پاك خاك
و عطر خاك رها روي شاخه نمناك
و قطره قطره باران بود
به روي گونه من
خيس بودم از باران
كه مي شكفت
گل صداقت صبح از ميان نيزاران
تمام باغ و فضا سبز
دشت و دريا سبز
در آن دقايق غربت
ميان بيم و اميد
حرير صبح مرا لحظه لحظه مي پوشيد
در آن تجلي روح
نگاه مي كردم
به آن گذشته دردآلود به آن گذشته خوش آغاز به آن گذشته بدفرجام
به قلب سنگي آن مرمر بلند اندام
زلال زمزمه از چشم لبم روييد
صفاي باطن من در ميان زمزمه بود
صداي بارش باران كه نرم مي باريد و ناز بارش ابري كه گرم مي باريد
و در طراوت هر قطره قطره باران
در آن تلالو سبزينه
در علفزاران
فروغ طلعت صبح آن طلوع صادق را ستايشي كردم
رها نسيم سبك سير سبزه زاران بود
زلال زمزمه ها بود
سپيده بود و نرم باران بود
سپيده بود و من و ياد با تو بودنها
سپيده چون تو گل تارك بهاران بود

Fahime.M
06-02-2010, 01:14 PM
خاطره
نه تو مي ماني، نه اندوه، و نه هيچ يك از مردم اين آبادي،
به حباب نگران لب يك رود قسم،
و به كوتاهي آن لحظه ي شادي كه گذشت،
غصه هم خواهد رفت،
آن چناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند،
لحظه ها عريانند،
به تن لحظه ي خودجامه اندوه مپوشان هرگز...

Fahime.M
06-06-2010, 11:30 AM
عشق، رنگِ خداست، اي باران!
عاشقي، کيمياست، اي باران
من غريبم؛ غريبه‌اي تنها
دردِ من، بي‌دَواست، اي باران!



گر چه در خود شکسته‌ام، امّا
گريه‌ام بي‌صداست، اي باران!
يک نفر، باز هم، صدايم کرد
اين صدا، آشناست، اي باران!


من و تو، رهسپار درياييم
عاشقي، سهمِ ماست، اي باران!
دلِ من، باز هم، بهانه گرفت
شانه‌هايت کجاست، اي باران؟

Fahime.M
06-19-2010, 12:42 PM
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نی ، نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبود هیچ خلل

زین پس چو نباشیم ، همان خواهد بود

Fahime.M
07-01-2010, 10:08 AM
روح محبوبم بيا ،بگذار برويم به سوي عشقي كه مارا فرا مي خواند



به پرواز دراييم، چرا انتظار مي كشيم؟



بگذار فورا رهسپار شويم



و خود را در قلب خداوند گم كنيم



و با عشق او سرمست شويم



بگذار از قلب خداوند كليد تمام گنج ها ي جهان را برباييم



و هم اكنون در راه او قرار گيريم