PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فریبا شش بلوکی



صفحه ها : [1] 2 3

mahdi271
11-10-2009, 01:37 PM
چون دوست عزیزمون silenc گفتن شعرای خانم فریبا شش بلوکی زیبا هستن مجموعه اشعار ایشون رو میزام تو این قسمت

mahdi271
11-10-2009, 03:25 PM
گله

باز گفتم
کوه صبرم
مثل سنگم
عهد بستم
نکنم شکوه ز کس
بد نگویم به کسی
***
صبح زودی رفتم
گله ها را بردم
سر جویی شستم
***
باز گفتم
که تو خوبی و قشنگی و تو مستی
و من از روز ازل
عاشق تو بودم و هستم
***
گله ای از تو ندارم
چشم بر هر چه که کردی
همه بستم
***
لیک دیدم
چشم هایم
غرق اشکند
غرق اشکند
گله دارند
از من و عهدی که بستم

mahdi271
11-10-2009, 03:25 PM
گریز

من از برق نگاهت می گریزم
من از موی سیاهت می گریزم

برای آنکه اشکت را نبینم
همین حالا ز آهت می گریزم

برای آنکه نفرینم نگویی
ز بغض و ناله هایت می گریزم

برای آن که خورشیدم بمانی
من از شکل چو ماهت می گریزم

برایم نامه دادی من چه گویم؟
که از آن نامه هایت می گریزم

نوشتی عشق بازاری ندارد
من از طرز نگاهت می گریزم

نوشتی خسته ای از عشق و مستی
من از آن شکو ه هایت می گریزم

نوشتی می گریزی از من و دل
من اما پا به پایت می گریزم

mahdi271
11-10-2009, 03:26 PM
علت گریه

دویده ام به سوی تو
رسیده ام به کوی تو
تمام هستی ام کنون
بسته به تار موی تو
***
مرا نماز کی بود؟
بدون رنگ و بوی تو
بهشت من تو بوده ای
چو بنگرم به روی تو
***
من که همیشه بوده ام
فقط به آرزوی تو
چگونه بگذرم کنون؟
به راحتی ز کوی تو
***
خون درون هر رگم
چو باده در سبوی تو
در شب وصل وای من
تنم گرفته بوی تو
***
مپرس ز گریه های من
ترسم از آبروی تو

mahdi271
11-10-2009, 03:26 PM
زنده به گور

خلوتی می خواهم
قلمی از گل یاس
دفتری جنس بلور
بنویسم از عشق
بسرایم از نور

روی خط های نسیم
دو قدم راه روم
بکشم شکل تورا
و به دستت انگور

یادم افتاد شبی
رفته بودیم ته باغ
تو به من می گفتی
بنویس
چشم شیطان شده کور

من نوشتم برکاج
که پرم از تو و عشق
دوستت خواهم داشت
تا سراشیبی گور

تو به من خندیدی
و به اینده در راه نه چندان هم دور

عشق رادار زدند
سر هر کوچه صبح
باز هم جار زدند
دلتان زنده به گور
دلتان زنده به گور

mahdi271
11-10-2009, 03:26 PM
کوچه یاس

آه من ایستاده ام
روی تقویم دلم
و پرم از انتظار
باز بیچاره دلم
***
شنبه ها یکشنبه ها
سوختند در انزوا
نیز روز های دگر
رفته اند تا نا کجا
***
می دوم تا دم گل
میزنم من فریاد
فصل پرپر شدن است
کوچه یاس کجاست؟
به چه کس باید گفت
گل ترازوی خداست
***
به چه کس باید گفت
یک نفر هم شاید
گاهی آواز خوشی می خواند
از سر دلتنگی
یا دم حادثه ها
یک نفر هم شاید
شعر من را می خواند
بر لب پنجره ها
روستایی شهری
***
عکس من رادیدی؟
گریه ام پیدا بود
اشک من را دیدی؟
***
من پرم از هیجان
نبض من دلتنگیست
نفسم خاطره است
خاطراتم ابریست
***
از شما می پرسم
هیچ کس اینجا نیست؟
چشم هایم گفتند
امشب هم بارانیست
کوچه یاس کجاست؟

mahdi271
11-10-2009, 03:27 PM
زنجیر

روز ها می گذرند
مثل زنجیر صدا
یا صدای زنجیر
و شب آواز زند
در دل این همه خواب
مثل یک عاشق پیر

من به تو می گویم
نگرانم به خدا
صبح فردا شده دیر
تو به من می گویی
که نباشم دلگیر

آه اما ای مرگ
کی می ایی به برم؟
خواهم از این همه بد
یک نفس در گذرم

لحظه هایم خرد شد
چهره ام تغییر کرد
سال و ماهم لا نه ای
در دل زنجیر کرد

روز هایم رنگ باخت
رنگ تقویمم پرید
باز زنجیر سکوت
روی شب هایم خزید

شب چو پیچک می شوم با بوی تو
باز می پیچم ز پا تا موی تو
باز تبریکات نور
زیر آوار بلور
من مگر چند ساله ام؟
باز زنجیر سکوت

اینه ای اینه
تو مرا نشناختی
عشق های کاغذی
در دلم انداختی
من مگر دیوانه ام؟
باز زنجیر سکوت

باز گفتم زیر لب
ناله هایم شعر شد
شعر هایم ناله شد
دشت های آرزوم
پر ز بوی لاله شد

باز پرسیدم ز خود
پس نگاهم بیخودی
دور تو پروانه شد؟
یا که چشمت بی دلیل
با دلم همخانه شد؟
شعر های دفترم بی سبب
مستانه شد؟

دانه می روید ز خاک
دانه هم تحقیر شد
ریشه اش در زیر خاک
دانه ی زنجیر شد

آذر خشی عاقبت
برق زد باران گرفت
با طلوع روشنی
مستی ام پایان گرفت

باز تکرار سحر
باز یک روز دگر
روز آغاز کلام
روز شعری نا تمام...

باز تصویر دلم
می تپد در اینه
باز اشکم بی صدا
می چکد بر اینه

باز می سوزد دلم
ناله ام شبگیر شد
روزهایم می روند
عشق هم زنجیر شد
عشق هم زنجیر شد

mahdi271
11-10-2009, 03:27 PM
دیوانگی

چند روزی است که من
باز دیوانه شدم
از غم دوری تو
شمع و پروانه شدم

باز سجاده ی من
رنگ چشمان تو شد
مهر و تسبیح دلم
مثل دستان تو شد

باز هم شب های من
بوی باران می دهد
بوی نمناک زمین
در بهاران می دهد

باز از این پنجره
شعر هایم می روند
گریه هایم می رسند
خنده هایم می روند

باز از روی درخت
مرغ عشقم می پرد
آتش عشقت مرا
تا کجاها می برد

باز قلبم می تپد
خسته حال و بی نفس
می زند فریاد که
خسته ام از این قفس

باز شمعی می شوم
تا بسوزم جان و تن
اشک هایم می چکد
بر دل و دامان من

من که رسوایت شدم
می نویسم بر درخت
می نویسم در هوا
یا به روی سنگ سخت

می نویسم از غمت
شمع و پروانه شدم
چند روزی می شود
باز دیوانه شدم

mahdi271
11-10-2009, 03:27 PM
دل من

دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟

mahdi271
11-10-2009, 03:28 PM
دروغ

باز هم چشمان من
رنگ بی خوابی شده
باز قلبم شعله ی
عشق و بی تابی شده
باز بر بام شبم
ماه مهتابی شده

باز می خوانم که من
خسته ام از این همه دلبستگی
خسته ام از زندگی
خسته ام از این سکوت و بندگی
خسته ام از جملگی

باز بیزارم من از تکرار شب
می پرم آهسته از دیوار شب
می زنم فریاد و دستم در هوا
مانده قلبم زنده در آوار شب

شب شروع بی امان گریه هاست
روز آغاز دروغ خنده هاست
روز و شب اما چه فرقی می کند؟
آخر هر خنده وقتی
اشک گرمی پا به پاست

باز نفرین بر دروغ
خنده های بی فروغ
خنده های پر فریب و پر دروغ
خنده هایی از سر دیوانگی
یا دروغین مستی و دلدادگی

خنده هایی یخ زده
قلب هایی غم زده
ای خدا نفرین به قلبی کز دروغ
عشق را بر هم زده

باز بارانی دروغ
می چکد از آسمان
نغمه می خواند به من
ماه و خورشیدی دروغ
باز می تابد به من
باز می پرسم ز خود
رنگ بی خوابی چه شد؟
عشق و بی تابی کجاست؟
ماه مهتابی چه شد؟

mahdi271
11-10-2009, 03:28 PM
زنی را...

زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد

زنی را با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند

زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان

زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند


زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی

زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است

زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که بسه

زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده

زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد
نمی دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
...
زنی را می شناسم من
...

mahdi271
11-10-2009, 03:29 PM
تردید

گلی از ساقه جدا شد آنشب
دختری مست غرور
در لباسی از تور
بله گفت
همه گفتند مبارک باشد
شادی و شورو شعف
خنده و نقل و نبات
دختر اما پرسید
راز خوشبختی چیست؟
پاسخش را دادند
سر تسلیم نهادن به قضا
که نگویی که چرا
که نپرسی که چه وقت
که ندانی به کجا
که نخواهی تو بدانی تقصیر
بی تامل تردید
هر چه اید به سرت
همه را جمع زنی
بگذاری تو به پای تقدیر
دختر اما ترسید
باز تردید
تردید
و دلش هم لرزید
و بر آن تور سفید اشک هایی که چکید
هیچ کس هم که ندید
هیچ کس هم که ندید

mahdi271
11-10-2009, 03:31 PM
بی خبر

بی خبر آمده ای
باز در خواب شبم
کاش هرگز نشود
صبح و بیدار شوم


کاش می گفتی که من
دل چراغانی کنم
سر راهت گل سرخ
باز قربانی کنم

کاش می گفتی که من
گل میخک بخرم
به سراپرده ی شب
عطر پیچک بزنم

کاش می گفتی که من
سبز بر تن بکنم
جای پاهای تو را
شمع روشن بکنم

کاش می گفتی که من
نور پر پر بکنم
تا می ایی به شبم
چشم خود تر بکنم

کاش این خواب مرا
ببرد تا دم مرگ
شب پاییزی من
خالی است از همه رنگ

کاش اما
....
صبح شد
آسمان شد آبی
جایت اینجا خالی
بی خبر آمدی و
بی خبر هم رفتی

mahdi271
11-10-2009, 03:33 PM
بیخودی

فکر تو را چرا کنم؟
خیال باطل شده ای
حرف تو را چرا زنم؟
سراب کامل شده ای

فکر مرا چه می کنی؟
حرف مرا چه می زنی؟
تو که برای لحظه ای
پیش دلم نمانده ای
شعر مرا نخوانده ای
جواب نامه ی مرا
نداده ای
نداده ای

از این خیال بیخودی
چرا جدا نمی شوی
ز دام خواهش دلت
چرا رها نمی شوی؟

تو که ندیده ای که من
چگونه بیقرارتم
به هر کجا که می روی
چون سایه در جوارتم

تو که ندیده ای که من
تمام شب نخفته ام
وز غم آتشین خود
سخن به کس نگفته ام

برو برو که من دگر
از عاشقی خسته شدم
نگاه کن
به کنج این قفس ببین
که مرغ پر بسته شدم
برو برو فکر مرا مکن دگر
حرف مرا مزن دگر

mahdi271
11-10-2009, 03:34 PM
پرسش

خدایا کاش حالم را بدانی
نگاهم را – نگاهم را
به چشمانم بخوانی

خدایا من دلی دارم
دلی دارم همه خون
شدم بیچاره تر
آواره تر
از هر چه مجنون
خدایا هر کسی را عشق دادی
سینه دادی
پس از آن دلبرو دلداده و
ایینه دادی

ولی تا موی او را تاب دادی
تاب دادی
تمام هستی ام بر آب دادی

خدایا چشم هایش را چه گویم؟
چشم هایش را چه کردی؟
کجا؟
کی ؟ با کدامین سازو برگت؟
از چه رنگی؟

خدایا باز می خواهم بدانم
چرا آتش زده بر جسم و جانم
نمی شد
برق چشمانش نمی بود؟
نمی شد
یا نگاهش آتشین بود لیک بی دود؟

نمی شد قلب من با پود و با تار
همیشه مست می شد از می یار
نمی شد قلب او با تار و با پود
همیشه تا ابد در پیش من بود؟

خدایا زین جدایی ها بگو باز
تو را آخر چه باشد حاصل و سود؟؟

خدایا دل تو دادی
جرم من نیست
تو عشق را آفریدی
جرم من نیست
اگر در آتشم اندازی از عشق
مرا دوزخ تو دادی
جرم من چیست؟!

mahdi271
11-10-2009, 03:35 PM
تو می ایی

تو می ایی
کجا یا کی؟
نمی دانم

تو می ایی
پس از شب های دلتنگی
برای صبح یکرنگی
نمی دانم

تو می ایی
برای باور بودن
دمی با عشق آسودن
نمی دانم

تو می ایی
نگاهت آشنا با من
سلامت بوی پیراهن
نمی دانم


تو می ایی
پس از باران
به دستت شاخه ای ریحان
نمی دانم

تو می ایی
سبک چون پر
برای لحظه ی برتر
نمی دانم

تو می ایی
چو ایینه
دلت شفاف و بی کینه
نمی دانم

تو می ایی
برای من
برای کوری دشمن
نمی دانم

تو می ایی
تنت شبنم
دلت بی غم
نمی دانم

تو می ایی
خدا با تو
تمام لحظه ها باتو
نمی دانم

تو می ایی
تو می ایی
چرا امشب نمی ایی؟
نمی دانم

mahdi271
11-10-2009, 03:36 PM
در آستانه ی بهار

می نویسم از تو ای زیبای من
می سرایم از تو ای رویای من
ای نگاهت سبز تر از سبزه زار
می نویسم بی قرارم بی قرار

پشت دیوار بهار
می نویسم مانده ام در انتظار
ای که چشمت خواب را از من گرفت
می نویسم خسته ام از انتظار
می نویسم می نویسم یادگار

من نمی دانم چه داده ای به من؟
که چنین دل را سپردم دست تو
یا چه بود در آن نگاه آتشین
یا چه کرد بامن دو چشم مست تو

من نمی دانم نمی دانم چرا؟
این چنین آشفته ام
آشفته ام
با خیالت روز و شب در آتشم
شعر هایی نیمه شب ها گفته ام

من نمی دانم ولی اینک بهار
با دو صد گل می رسد
باغ تا گل می دهد
گل به بلبل می رسد

باز می اید بهار
باز می اید بهار
من نمی دانم چرا؟
کس نمی آرد مرا پیغام یار
ای ستمگر روزگار
بی قرارم بی قرار
باز می بارم
چو باران بهار

mahdi271
11-10-2009, 03:36 PM
شعر من

پوستم می ترکد
بس که لبریز توام
تو بهار سبز من
من چو پاییز توام

تو برای آمدن
نفسی تازه بکن
غم شب های مرا
باز اندازه بکن

تو که باران منی
من کنون چتر توام
گل خوشبوی منی
من پر از عطر تو ام

تو پرنده ای و من
پر پرواز توام
تو سکوت مبهمی
من چو آواز تو ام

شعر من تویی تویی
من فقط ساز توام

mahdi271
11-10-2009, 03:37 PM
گفتمش

گفتمش سیب
چه سیبی؟
سیب سرخی که روان است
به یک آب
و دل من پی او
خسته و بی تاب

گفتمش ماه
چه ماهی
که نتابیده به شب های من و دل
دل من باز کشد آه

گفتمش نور
چه نوری؟
که ندارد خبر از ظلمت تاریک شب من
که ندارد خبر از این دل پر تاب و تب من

گفتمش جام
چه جامی؟
پر آتش پر حسرت
چه دلم سوخت از این آتش و حسرت

گفتمش شعر
چه شعری؟
که ندارد خبر از این تن تبدار
که نگوید به من از لحظه ی دیدار

گفتمش عشق
چه عشقی؟
نزند سر به شب من
نگذارد لب خود را به لب من

گفتمش راز
چه رازی؟
همه آگاه از این راز
همه گفتند به خنده
ای عجب راز
شرمگین شد دل من باز

mahdi271
11-10-2009, 03:37 PM
یادت همیشه سبز

هر شب
وقتی که آخرین عابر هم
از کوچه پس کوچه های شهر
به خانه می خزد
و آخرین چراغ هم خاموش می شود
یاد تو
زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ای دیدار
بی صبر و بی قرار
گوش کن
تیک تاک ساعت
آمدن و رفتن ثانیه ها را خبر می دهد
چه بی درنگ می ایند
و چه پر شتاب می روند
می ایند
تا آهسته آهسته مرا از تو دور تر سازند
و می روند
تا ذره ذره
گرمی این آتش افتاده به جانم را
با خود ببرند
چه خیال باطلی
چه سعی بیهوده ای
از این همه کوشش بی حاصل
چرا خسته نمی شوند؟
یادت همیشه سبز

mahdi271
11-10-2009, 03:37 PM
خوش به حالت

خوش به حالت ای شب
که چنین نرم و سبک
و چنان شاد و رها
می خزی در دل شهر
می پری از سر بام
می دوی تا ته عشق
می رسی کوچه ی خواب
می روی خانه ی یار
نرم می کوبی به در
یار من می گوید
پنجره ها همه باز
بوده ام منتظرت
خوش به حالت ای شب

mahdi271
11-10-2009, 03:39 PM
قلم

ای قلم بشکن تو از این آه من
یا بسوز
از این غم جانکاه من
یا برایش نامه ای از دل نویس
یا بکش شکل مرا با چشم خیس

ای قلم از من برایش ناله کن
شعر هایم شعر هایم را
برایش نامه کن

ای قلم
تو بوده ای در دست من
شاهدی بر هر چه بود و هست من

ای قلم
ای شاهد شب های من
ای که هستی همدم تنهای من

ای قلم اشکت نمی ریزد چرا؟
می برم حسرت به صبرت مر حبا

ای قلم
آخر نمی سوزی ؟بگو
از نگارش های من آتش بجو

ای قلم
در دست من فریاد کن
از غمم در هر کجا بیداد کن

ای قلم ای شاهد این آه من
بشکن آخر از غم جانکاه من

mahdi271
11-10-2009, 03:41 PM
همرنگی

مرا به میهمانی چشمانت دعوت کن
و برایم گلدانی بیاور

می خواهم دلم را بکارم
تا جوانه بزند

هر گاه که...
پیچک سبز دلم

تمام خانه ام را گرفت
فریاد خواهم کرد!

نگاه کن!
تمام خانه ام همرنگ چشم توست
...

mahdi271
11-10-2009, 03:41 PM
عید

باز هفت سین سرور
ماهی و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب

باز هم شادی عید
آرزوهای سپید
باز لیلای بهار
باز مجنونی بید

باز هم رنگین کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان

باز رقص دود عود
باز اسفندو گلاب
باز آن سودای ناب
کور باد چشم حسود

باز تکرار دعا
یا مقلب القلوب
یا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست

باز نوروز سعید
باز هم سال جدید
باز هم لاله عشق
خنده و بیم و امید

لیک در این همه رنگ
لیک در این همه نور
سهم من هم این شد
که بمانم دلتنگ
و نباشم مسرور

باز تحویل سکوت
باز شمعی واژگون
باز اشکی در دو چشم
باز بغضی در گلو

باز تندیس بهار
مشت می کوبد به در
پنجره فریاد کرد
او نیامد از سفر
باش تا سال دگر
باش تا سال دگر

mahdi271
11-10-2009, 03:41 PM
تکرار

هر شب کنار پنجره
یک دل برایت می تپد
هر شب کنار پنجره
یک دل
به یادت می تپد
هر چند که....
دستان صبح
تاریخ دیگر می زند
...

mahdi271
11-10-2009, 03:42 PM
بیگانه با دل

نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم

بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم

بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟

mahdi271
11-10-2009, 03:42 PM
بی تو

دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است

آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است

دیگر همه جا سکوت دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر

ای روح پر از ترانه من
خاموش ترین بهانه راگیر

دیگر نروم به سوی مستی
حظی نبرم ز می پرستی

ای آن که نداری خبر از من
سرچشمه ی هر غمم تو هستی

دیگر به بهار خنده ام نیست
باران صفا دهنده ام نیست

ای آن که دلم اسیر عشقت
بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟

شعرم همگی سرود درد است
گفتم که بهار بی تو سرداست

گفتم که بهار بی تودیگر
پاییز تر از خزان زرد است

mahdi271
11-10-2009, 03:42 PM
شناخت

مرا از شعرهایم می شناسی
مرا از غصه هایم می شناسی

اگر یک شب به بالینم بیایی
مرا از ناله هایم می شناسی

تو را از چشم هایت می شناسم
تو را از آن نگاهت می شناسم

سخن هرگز نگفتی با من اما
تو را از آن صدایت می شناسم

mahdi271
11-10-2009, 03:42 PM
شبانه

برای گریه هایم
بسی بهانه دارم

به جای بوسه دیگر
به لب ترانه دارم

چه غم که تو نماندی
غمی به خانه دارم

ببین ز هجرت اینک
شعر شبانه دارم

mahdi271
11-10-2009, 03:43 PM
آزاد

دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
دلت سنگ و دلت سنگ و دلت سنگ

دلم باران دلم نرگس دلم جام
دلت تنها نگاهی ساکت و رام

دلم رسوای شهر و مست و بی تاب
دلت سرگرم بازی، شایدم خواب

دلم خون و دلم خون و دلم خون
دلت خوشحال و خندان ،شاد و گلگون

دلم را بارش ابری گرفته
دلت را خنده ی سردی گرفته

دلم تنها برایت می تپد باز
دلت «ساکت ترین ها »می شود باز

دلم در انتظار روز دیدار
دلت چون قاب خالی روی دیوار

دلم با خاطراتش شاد و مسرور
دلت اما چنان کر ، همچنان کور

دلم با یاد چشمت رفته از دست
دلت اما به این نجوا غریبه است

دلم اما ندارداز تو شکوه
گرچه درده ....
دلت آزاد بوده هر چه کرده
.......

mahdi271
11-10-2009, 03:44 PM
تاوان

کسی حرف مرا باور نکرده ا ست
عذابم را کسی پایان نداده ا ست

نگاهم در همان نزدیکی ات ماند
ولی یادت به من تاوان نداده ا ست

تمام شب دلم با گریه می گفت
کسی درد مرا درمان نداده ا ست

گل دلدادگی هایم که پژمرد
بر این صحرا کسی باران نداده ا ست

فقط آشفته حالی مانده و دل
به قلب من کسی سامان نداده است

نگاهم در همان نزدیکی ات ماند
ولی یادت به من تاوان نداده است
ولی یادت به من تاوان نداده است

mahdi271
11-10-2009, 03:45 PM
پاسخ

نه این سکوت را کسی نمی شکند
هیچ کس مرا صدا نمی زند
ای همه آدم هایی که
گوش هایتان را گرفته اید
چشمانتان را بسته اید
و ای همه آنهایی که
از سرمای زمستان
به خانه های تان
پناه برده اید
هنوز آغاز شب است
هنوز ماه نتابیده
هنوز ستاره نخندیده

من هر شب ماه را می بینم
اگر ابر ها بگذارند
و سری به ستاره ها می زنم
اگر باران نبارد
من هر شب از آسمان می پرسم
که چرا پر پرواز من شکسته است؟
و پاسخم سکوت
اگر گریه بگذارد

mahdi271
11-10-2009, 03:45 PM
باران

باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار

باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار

باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار

باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
...

mahdi271
11-10-2009, 03:46 PM
دیدار

تو را دیدم
ولی ای کاش هرگز
نمی لغزید بر چشمت نگاهم
مرا دیدی
ولی ای کاش هرگز
نمی لغزید بر چشمم نگاهت
اگر آن لحظه اید بار دیگر
نخواهم کرد هرگز من نگاهت

mahdi271
11-10-2009, 03:46 PM
زندگی

زندگی در نظرم
باده ایست از همه رنگ
رنگ رنگ
پر رنگ

ز - آن زرد چو ماه-
ن- آن نیلی عشق-
د- آن دودی غم-
رنگ عزا
گ آن گندمی است-
رنگ دستان دعا


ی - آن یکرنگیست-
تا در این چرخ و فلک
و در این بازی رنگ
تو بمانی یکرنگ
تو بمانی یکرنگ

mahdi271
11-10-2009, 03:46 PM
صدای باران

نگاه کن
گوش کن
پنجره مرا می خواند
باران مرا صدا می زند
باران با انگشتانش به شیشه می زند
باران مرا صدا می زند
و من
باران را خوب می شناسم
باران مدادیست
که بر همه چیز رنگ می زند
باران تیریست که
بر دلی از سنگ می زند
باران
سازیست که باز آهنگ می زند

باران باز هم مرا صدا می زند
و من
تردید می کارم
میان ماندن و رفتن

mahdi271
11-10-2009, 03:46 PM
راز

باز از زشتی این بد روزگارزشت
می روم تا که بیابم خلوتی را باز
تا بریزم اشک
تا زنم فریاد

می دوم از پله ها پایین
می روم پایین و پایین باز

می رسم تا گریه و تا آه
می رسم تا بغض و تا فریاد

می زنم فریاد
می زنم فریاد

آمدم تا نشنوم این طعنه هارا باز
بس کنید این ساز
من نمی خواهم بگویم راز

mahdi271
11-10-2009, 03:47 PM
دو راهی

می دانم که
همه ی حر فهایم تکراریست
مثل کوبیدن بر دری بسته
بی امید باز شدن

اما چه کنم؟
دوباره رنگ نگاهم پریده است
دو باره صدایم نفس نفس می زند


کسی از کوچه دلم نمی گذرد
کسی جوانیم را با خود می برد
چیزی در قلبم فرو می ریزد
چیزی در من تمام می شود

مثل کودکی هایم که مرده اند

و من دوباره
تنها مسافر این جاده بی عبور خواهم شد
بی حضور خورشید
بی نور ماه
و در تمام راه
باد در گوشم
آواز خواهد خواند
و من با خود
گل های یادگاری
خواهم برد
و آرزو می کنم
که رد پایم
به این زودی پاک نشود


و سر انجام
خواهم رسید
به آن دو راهی همیشگی
زندگی کردن
یا زندگی را تحمل کردن؟؟؟

mahdi271
11-10-2009, 03:47 PM
جای آرزو

انگار کسی
یا چیزی گلویم را می فشارد
صدای قلبم را کسی نمی شنود
حرفم را نمی فهمد
انتظارم را پایانی نیست

پس باز کن پنجره ها را

بگذار باران را بهتر ببینم
می خواستم
روی این شیشه باران خورده
با دستم
نقش تو را رقم بزنم
اسم تو را بنویسم
اما...
چشمانم بارید
دستانم لرزید
باز با خود گفتم
هر گاه مرا به خاک سپردید
در تاریکی گور
جایی را هم
برای آرزو هایم
بگذارید

mahdi271
11-10-2009, 03:47 PM
تنها ترین

دلم گرفت از این همه سکوت
چرا؟ مرا نمی خوانی
دلم گرفت از این همه تنهایی
چرا؟ نمی ایی

تا من دوباره معنای عشق را بفهمم
وسعت عمیق جاذبه را
...

چرا گریه نکنم؟
وقتی که جمعه به غروب می رسد

چه هفته هایی که بی تو رفتند
و چه هفته هایی که بی تو می ایند
اینجا شمعی رو به خاموشیست
و این خانه پر است از آه
آه!!
که انتظار هم به ستوه آمده


از کدام کوچه خواهی آمد؟
کدام روز؟

دلم گرفت از این همه دیوار
که مرا از تو دور می کند
دلم گرفت از این همه کوچه
که بن بست است

بگذار
سر راهت
تنها ترین منتظر باشم
تا تو هم تنها ترین
خاطره سبز من باشی

mahdi271
11-10-2009, 03:48 PM
تاریکی

اینجا تاریکست
و من از تاریکی می ترسم
چشم هایت زیباست
چشم هایت روشن
تو به جای فانوس
تو به جای هر شمع
چشم در اینه دار
بگذار
تا در این تاریکی
روشنی هم باشد

mahdi271
11-10-2009, 03:48 PM
پرنده

پرنده را دیدم
پرنده را فهمیدم

پرنده تمام احساسم بود که اوج می گرفت
پرنده تمام انتظارم بود که بال بال می زد
پرنده تمام وحشتم بود که کوچ می کرد
پرنده تمام آزرویم بود که دور می شد

پرنده راصدا زدم
نشنید
صدایم کوچک بود
صدایم به آن بالاها نرسید

می خواستم رازم را
به گوش پرنده بگویم
رازی که در این سینه نمی گنجد
به زیر پوست تاول زده ام نمی گنجد
درون رگ های تبدارم نمی گنجد

ای کاش پرنده می شنید رازم را
من عاشق شده ام

mahdi271
11-10-2009, 03:49 PM
بیا

چشم هایم بی هیچ بهانه می خواهند ببارند
درو غَ غم انگیز
که سیاهی
تمام وجودم را به بند کشیده است
کجایی؟

بیا بیا
راه را کوتاه کن
از کوچه ها بگذر
و به دیوارها اعتنایی نکن
درها را
پنجره ها را
باز کن
پرده ها را کنار بزن
و شتابان
خودت را به من برسان

و بی هیچ کلامی
از من
هر چه که می خواهی بخواه
تا که من جان نثار تو کنم

mahdi271
11-10-2009, 03:49 PM
باور

نسیم دلکش کویت
مرا از عشق می راند

ولی تنها ترین شبنم
سرود عشق می خواند

من اما چشم هایم را
برای عشق می شویم

و با هر قطره ی اشکم
تو را در عشق می جویم

ولی افسوس که باور
نداری هر چه می گویم

mahdi271
11-10-2009, 03:49 PM
دوستت دارم

از بس که آسمان دلم ابریست
تمام خاطراتم نمناک شده است
نمی دانم چرا؟
دریا را هم که دیدم
به یاد تو افتادم
روی ماسه های ساحل نوشتم
اگر طاقت شنیدن داری
من شهامت گفتن دارم
دوباره به دریا نگاه کردم
باز برگشتم
این بار روی ماسه ها نوشتم
دوست دارم

memol
11-10-2009, 03:58 PM
فکر می کنم حق باsilenc عزیزه من تا حالا از این شاعر شعری نخونده بودم مرسی که گذاشتین اینا خیلی قشنگن

mahdi271
11-10-2009, 04:23 PM
سوء تفاهم

تو ندانستی
چه می خواهم زتو
من نگفتم !
که بمان !
یا که برو !
من فقط می خواستم
شمعی شوم
تا بسوزم جان خود را
نزد تو
تو ولی از آتشم ترسیدی و
رفتی و
گفتی :
برو !
نه من ،نه تو
...

Silence
11-10-2009, 07:17 PM
سلام
ممنون از آقا مهدی برای این شعرها
حالا قشنگ بودن یا نه ؟

ممول جان . بله خیلی زیبا هستن
هر وقت هم که میخونم اصلا متوجه نمیشم تکراری هست یا نه از بس که همیشه تر و تازه هستن

mahdi271
11-10-2009, 07:59 PM
یه 200 تا دیگه شعر مونده که بعدا میزارمشون تو این تاپیک
بله که زیبا بود اگه نبود که نمیزاشتم تو باشگاه.
من 1 دور همشون رو خوندم

ahoo
11-11-2009, 06:25 PM
اولاً
بین این همه هیایو تومث زمزمه نابی تویه شعری یا یه قصه ،یه قصه یه ترانه یا کتابی
دوماً
توانگر اچودل ودست کامرانت هست بخور ببخش که دنیا وآخرت بردی
سوماً
ممنون از شعرهای زیبا،271

mahdi271
11-11-2009, 06:36 PM
سوء تفاهم

تو ندانستی
چه می خواهم زتو
من نگفتم !
که بمان !
یا که برو !
من فقط می خواستم
شمعی شوم
تا بسوزم جان خود را
نزد تو
تو ولی از آتشم ترسیدی و
رفتی و
گفتی :
برو !
نه من ،نه تو
...

mahdi271
11-11-2009, 06:36 PM
درخت

باز از بوی درخت
نفسم می گیرد
چه کسی یاد تورا
از دلم می گیرد؟
*
حک شده روی دلم
طرح زیبای درخت
حک شده روی درخت
طرح زیبای دو دل
*
به گمانم دل من
شهرۀ شهر شده
*
به گمانم دل تو
بادلم قهر شده
*

وای! این بوی درخت
بدتر از زهر شده

...

mahdi271
11-11-2009, 06:37 PM
مسافر باران

سیلی باران به گوشم می زند
وه ! که این سیلی به گوشم آشناست
می شناسم دست خیسی را که باز
همچنان سیلی به گوشم می زند
خوب می دانم که غمگینم ولی
ریشۀ نامهربانی ها کجاست؟
*
می دوم در خاطرات کودکی
خوب می آرم بیاد
سال هایی دور بود
مادرم آمد به ایوان بهار
*
تا که باران را شنید
مادرم دستی به موهایش کشید
گفت: تو آماده باش
مهربانی زیر باران می رسد

*
مهربانی خسته است
کوله بارش را بگیر
مهربانی چای می خواهد
بریز
مهربانی غصه دارد
زودباش
دستمالی را بیار
اشک هایش را بگیر
*
سال ها می گذرد
همچنان منتظرم
تاکه باران سیلی اش را می زند
زود از جا می پرم
*
می گذارم روی میز
چای و دستمال تمیز
...

mahdi271
11-11-2009, 06:37 PM
جمعه

کوچه های جمعه باران خورده بود
یک نفر در صبح جمعه مرده بود
*
شایداوهم عاشقی آزرده بود
یا که اندوهی فراوان خورده بود
*
چشم های جمعه خواب آلوده بود
جمعه در خمیازۀ خود خفته بود
*
جمعه خود را زیر باران شسته بود
جمعه را اندوه با خود برده بود
*
جمعه هم مانند من دل خسته بود
جمعه رازش را به گوشم گفته بود
*
کاش می شد جمعه را فریاد کرد

جمعه اما گوش هایش بسته بود

...

mahdi271
11-11-2009, 06:38 PM
عاشقی

عاشقی روح مرا آزرده است
خنده هایم را ز پیشم برده است
*
عاشقی را می توان تحقیر کرد؟
عاشقی را می شود زنجیر کرد؟
*
عاشقی تقصیر یک پیغام نیست
صحبت از آن دانه و این دام نیست
*
عاشقی یک اتفاق ساده نیست
صحبت از دل بردن و دلداده نیست
*
عاشقی یک کلبۀویرانه نیست
صحبت از شمع وگل و پروانه نیست
*
عاشقی تصویر یک پاییز نیست

یک شب سرد و ملال انگیز نیست
*
عاشقی چیزی برای هدیه نیست
طرح دریا و غروب و گریه نیست
*
عاشقی یک نامه و نقاشی بیجان که نیست
عکس قلبی خورده تیر
قطره های خون میان آن که نیست
*
عاشقی روییدن یک غنچه در باران که نیست
هرچه می گویند این وآن که نیست
*
عاشقی تنهای تنها یک تب است
بی تو مردن در سکوت یک شب است

...

mahdi271
11-11-2009, 06:38 PM
آزار

دوست دارم گاهی آزارت دهم
ای که آزردی مرا با رفتنت
*
ای که ترسیدی اگر عاشق شوی
عشق آرد یک بلایی بر سرت
*
رفتی و در قاب یادم همچنان
می درخشد چشم های روشنت
*
می زند آتش به شعر دفترم
یاد آن رفتار گنگ و مبهمت
*
رفتی و مانده ست بر ایوان دل
جای پاهای تو مثل شبنمی
*
رفتی ومن می نویسم باز هم

مانده برقلبم شرار ماتمی
*
این چه سود گر باز می خوانی مرا
باز می گویی پشیمانی مرا
*
من نخواهم داد هرگز پاسخت
ای که آزردی مرا بارفتنت
*
پای خود را روی قلبم می نهم
دوست دارم گاهی آزارت دهم

...

mahdi271
11-11-2009, 06:38 PM
وصیت

بودنم را هیچ کس باور نداشت
هیچ کس کاری به کار من نداشت
*
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ
*
او که خوابیده ست در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد
...

mahdi271
11-11-2009, 06:39 PM
شبی

شبی با شعرهایم گریه کردم
دوباره از تو با دل شکوه کردم
*
زدم چنگی میان پرده هایم
پریدم از حصار نرده هایم
*
دویدم تا بیابم تکیه گاهی
بریزم اشک گرمی روی آهی
*
نگاهم سرد بود و غصه می خورد
مرا باخود به جایی دور می برد
*
دو باره آسمان بیداد می کرد
دو باره شعر من فریاد می کرد
*
من اما می دویدم تا بگریم

مگر می شد که آن شب من نگریم
*
نسیمی کاغذی را جابه جا کرد
تو گویی خش خشش من را صدا کرد
*
دویدم از پی کاغذ، دویدم
گرفتم کاغذ و جایی خزیدم
*
نشستم تای آن را باز کردم
غم هجر تورا آواز کردم
*
میان کاغذ از چیزی که خوا ندم
تنم لرزید،اشکی هم فشاندم
*
خدا می دانداما من چه دیدم
عذابی بدتر از آتش کشیدم
*
نوشته بود معشوقی به عاشق

برو! من ازتوآخر دل بریدم

...

mahdi271
11-11-2009, 06:39 PM
شاد

می زنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام
*
می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
*
می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم
*
می روم تا پرده هارا واکنم
دوست دارم؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم
*
شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم
*

می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم؛ به روی آینه
*
می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود
*
می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب
*
آری!آری! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست
...

mahdi271
11-11-2009, 06:40 PM
جستجو

کوچه ای غمگین و خسته
پنجره ها همه بسته
*
خسته بود کاج بلند
بید مجنون و چنار
گل سرخی به کنار
*
کودکی توپ بدست
آدمی عاشق ومست
*
یک نفر تنها بود
صبح از پنجره اش
غم شب پیدا بود
*
تو در آن کوچه چه دیدی ؟!
که شدی خیره به آن کاج بلند

که نشستی لب جوی
آه! بر روی لبت
خسته از دست دلت
*
به ته کوچه رسیدی
باز برگشتی وباز....
خیره بر پنجره ای
که ندارد آواز
*
رفتی و ناله کنان
قدمت خسته و زار
دست را لمس کنان
می کشیدی به درخت
پشت را تکیه کنان
می زدی بر دیوار
*
اشک هایت که چکید
غمت اندازه نداشت
زیر لب می گفتی:

من دراین کوچه
به دنبال پری می گردم
که شکسته شده از بال دلم
...

mahdi271
11-11-2009, 06:40 PM
رنگ دگر

این همه سرخ و سفید
این همه آبی و سبز
این همه زردو بنفش
این همه رنگ....
که اندازۀ غمهای منست
*
و چقدر مسخره است
خنده های ته دل
شادی های شب عید
*
وچقدر تکراریست
صبح و بیدار شدن
خسته و زار شدن
*
باز هم خوردن و خواب
خواندن شعر و کتاب

*
من چقدر دلزده ام!
زینهمه فکر شتاب
*
که برو دیرت شد
گل چه می خواهد ؟آب
*
و چقدر مثل من است
آفتاب سر ظهر
سوختن با تر وخشک
عطش تشنگی و....
باز کوبیدن مشت
*
مشت بر هرچه که هست
مشت بر آب و درخت
*
مشت برباد که باد
آمد و پنجره را
مشت کوبید و شکست

*
مشت بر خاطره ها
مشت بر حرف دروغ
*
آه ! من بیزارم
از خیابان شلوغ
*
و چقدر رنگ شب است
حس تنهایی من
که چنین تاریک است
این همه راه؛ولی
راه من باریک است
*
حس تنهایی من
مثل تنهایی من
به خدا نزدیک است
*
من فقط منتظر حادثه ام
تو بیایی از در

همه چیزم را باز
بزنی رنگ دگر
...

mahdi271
11-11-2009, 06:40 PM
مرگ

خدایا!
خالق یکتای دانا!
مهربانا!
من اینجاو....
تو آن بالای بالا!
نه دیروزو...
نه امروزو...
نه فردا....
فقط حالا
همین حالای حالا
بگیر این دست های خستۀ من
گره وا کن زپای بستۀ من
*
خدایا مرگ تنها راه چاره است
بده مرگم که قلبم پاره پاره است.
...

mahdi271
11-11-2009, 06:41 PM
تفاوت

درون آینه یک زن
زخود پرسیدآیا من
همان بودم که اکنونم
همین اینم که آن بودم
*
بگو پس خنده هایم کو؟
کجایند که نمی بینم
*
چرا اینقدر تنهایم
که تنها تکیه گاه من
دو خط شعرو کمی گریه
واین آهی که می بینم
*
چه آمد بر سرم اینک؟
که اینسان زار و غمگینم
تمام شب نمی خوابم

فقط کابوس می بینم
چرا اینگونه دلگیرم؟
*
کجا رفت آن عروسک ها
چه شد آن خواب های من
بگو آن دختر شادی
که می خند ید، من بودم؟!!

mahdi271
11-11-2009, 06:42 PM
ببخشا

ببخشا گر که گفتم بی وفایی
گله کردم چرا پیشم نیایی
ویا تکرار کردم که کجایی !
*
حقیقت را خدا می داندو بس
تو هم مانند من تنها و بی کس
*
دلی روشن تر از آیینه داری
تو هم عاشق
ولی مانند من دریک حصاری
....

mahdi271
11-11-2009, 06:42 PM
پرندۀ عاشق

پرنده نیز عاشق بود
گهی می رفت
گهی می ماند
سپس در اوج تنهایی
گهی آواز غم می خواند
*
از این شاخه به آن شاخه
خودش را جستجو می کرد
و هر گلبرگ خوش رنگی
دلش را زیرورو می کرد
*
نه می خوردو نه می خوابید
نه می پیچید ، نه می تابید
نگاهش خسته بود اما...
به جایی دور می تازید
*

ومن حالا
به پشت پنجره ، تنها
برایش اشک می ریزم
و دستم را
برایش می برم بالا
و می خوانم دعا
*
اما !!
*
پرنده گفت :باید رفت
پرنده رفت
پرنده دور شد حالا
دگر اورا نمی بینم
*
پرنده خوب و صادق بود
پرنده نیز عاشق بود
...

mahdi271
11-11-2009, 06:42 PM
برای میلادم

که امروزست
آن روزی
که پای من
به این دنیای دون واشد
واز آن روز
تا امروز
به چشمم گریه پیدا شد
*
برای روز میلادم
بکن شادم
بگو ای دوست
کجا می سازی قبرستان
*
که هرگورش
فقط اندازۀ
یک اشک من باشد !!...

mahdi271
11-11-2009, 06:43 PM
گذشت زمان

هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان می گذرد
و زمان واژۀ محدودیت است
همچنان می گذرد....
*
و نمی آید باز
که بسازیم سلامی به لبی
که بگیریم سحررا ز شبی
*
واگر مرد کبوتر در باد
و اگربغض نشست در فریاد
*
واگر خاطره ای تنها ماند
واگر حرف غمی بر جا ماند
*
واگر سقف دلی در هم ریخت

و سکوتی هیجان را آمیخت
*
و اگرفکر حقیقت پرزد
و گناه هوسی بر سر زد
*
و اگر دست سخاوت کم شد
و اگر روح لطافت غم شد
*
یا که تشویش کلامی را برد
یا ندامت به سوالی برخورد
*
واگر عشق به ویرانه نشست
شیشۀ عمر وفایی بشکست
*
و اگر لحظۀ باران نرسید
فکر آسودگی جان نرسید
یا که خندیدی به اشکی که چکید
*
هیچ چیز قابل برگشتن نیست

که زمان میگذرد
...

mahdi271
11-11-2009, 06:43 PM
شقایق

شقایق گفت :با خنده
نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش
حدیث دیگری دارم
*
گلی بودم به صحرایی
نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز
نشان عشق و شیدایی
*
یک از روزهایی که....
زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت
*
تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده

تنم در آتشی می سوخت
*
ز ره آمد یکی خسته
به پایش خار بنشسته
*
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود
*
نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش
افتاده بود-اما-
*
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
*
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند

*
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
*
چنانچه با خودش می گفت
بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده
ویک دم هم نیاسوده
*
که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید
شتابان شد به سوی من
*
به آسانی مرا
با ریشه از خاکم جداکردو
به ره افتاد......

واو می رفت و....
من در دست او بودم
واو هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
*
پس از چندی
هوا چون کورۀ آتش
زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش
تمام ریشه ام می سوخت
*
به لب هایی که تاول داشت
گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
*
اگر گل ریشه اش سوزد
که وای من

برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست
*
خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را
*
چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن.....
تمام هست اوبودم
*
دلم می سوخت
اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب
نسیمی در بیابان کو ؟
*
و دیگر داشت در دستش
تمام جان من می سوخت

*
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد
دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد
*
کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را
با سنگ خارایی
*
زهم بشکافت
زهم بشکافت
*
اما ! آه ! !
صدای قلب او گویی
جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را


پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود
با غم رو به رو می کرد
*
نمی دانم چه می گویم ؟!
به جای آب خونش را
به من می دادو
بر لب های او فریاد
*
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
*
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
ونام من شقایق شد


گل همیشه عاشق شد
...

mahdi271
11-11-2009, 06:43 PM
صبر

یک طرف لیوان آبی واژگون
یک طرف قندان و قندش سرنگون
*
ریخته واریخته هر چیزمن
مانده چای و استکان بر میز من
*
آن طر فتر هم کتابی بی نشان
آب گلدانم چکیده روی آن
*
همچنان غرقم میان فکر خود
بی تفاوت می شوم با شعر خود
*
می دوم درکوچه های بی کسی
پشت سر انبوهی از دلواپسی
*
زیر پاهایم زمین رنجیده شد

حزن تنهایی من پیچیده شد
*
رو به رویم انتظار رو پنجره
امتداد بغض های حنجره
*
فکر من در سایۀ تاریک غم
بوی تند خاطره در پیچ و خم
*
خاطراتی تلخ همچون زهر مار
لیک صبرم هست کوهی استوار
*
هر چه بادا باد،هرچه شد که شد
سر به روی میز ،می پرسم زخود
*
من چگونه صبر را دامن زدم
بر لبانم قفلی از آهن زدم
*
من چگونه صبر کردم اینچنین
صبر بر بی رحمی های این زمین

*
هر چه دیدم یا سرم آمد که هیچ
باز گفتم صبرتا پایان پیچ
*
صبر می گوید که آخر آفرین
یا تو سنگی یا زکوهی آهنین !!


...

mahdi271
11-11-2009, 06:44 PM
مسافر


از کجا آمد ه ای ؟
که چنین نمناکی!
زیر باران بودی؟
ای خیال ابدی!
بی تو من تنهایم
تو چرا غمگینی؟
*
من اگر می گریم
ترس فردا دارم
ترس بی تو ماندن
تو چرا می گریی؟
*
ای صدای قدمت
نبض دلتنگی من
من اگر دلتنگم
تو چرا تنهایی؟

*
رو به رویم بنشین
حرف دل با من گو
من اگر خاموشم
تو چرا دلتنگی؟
*
من اگر تاریکم
مثل شب های دگر
پشت این پنجره ها
تو چرا خاموشی ؟
*
من اگر می بارم
مثل باران بهار
تو چرا نمناکی؟
*
سایه ات زد فریاد
من برای غم تو می گریم
من مسافر هستم
آمدم تا بروم

رفتنم تا ابدیت جاریست ....
...

mahdi271
11-11-2009, 06:45 PM
بی ریا

بی ریا فریاد کردم بشنوید
این صدای آخرین حرف منست
این همه باران به سقف من چکید
روزهای رفته از یادم نرفت
*
پس بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد
و بیارید به لب ها خنده
و سلامی که سلا مت بدهد
*
و اگر رهگذری تنها بود
بفرستید برایش گل یاس
و بگویید به هر کودک شهر
مهر با خود ببرد توی کلاس
*
بنویسید به دیوار سکوت

عشق سرمایۀ هر انسانست
بنشانید به لب حرف قشنگ
حرف بد وسوسۀ شیطانست
*
ببرید رشتۀ هر تهمت را
که از این راه به جایی نرسید
و نخندید به قلبی که شکست
گرچه آن لحظه صدایی نرسید
*
و بدانید که فردا دیر است
واگر غصه بیاید امروز
تا همیشه
دلتان در گیر است
*
پس بسازید رهی را که کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد...

mahdi271
11-11-2009, 06:46 PM
گول

بیخودی خندیدیم
که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم
*
و قفس هامان را
زود زود رنگ زدیم
و نشستیم لب رود
وبه آب سنگ زدیم
*
ما به هر دیواری
آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم
یک نفر با ماهست
*
ما زمان را دیدیم

خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!
*
بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود
*
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
*
بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
و گرفتیم کتابی سر دست
که بگوییم که دانا هستیم

*
بیخودی پرسیدیم
حال همدیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم
از بیان غم خود
و تصور کردیم
که شهامت داریم
*
ما حقیقت هارا
زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم
*
روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم
...

mahdi271
11-11-2009, 06:47 PM
وعده گاه

روی دیوار نوشت
این مکانیست مقدس
که چرا ؟
روز اول که ترا دیده ام
اینجا بود ی
روز دوم
که نگاهم کردی
روز سوم
که سلامت گفتم
روزها از پی هم
فاصله ها کم و کمترمی شد
واز آن روز که رفتی همه شب
ازهمان روز که رفتی همه شب
خشت دیوار به من می گوید:
منتظر باش
کسی می آید

شاید این او باشد.

mahdi271
11-11-2009, 06:47 PM
سحر

با نسیم آمیختم
در هوا غرق شدم
وقت خاموشی دل
مثل یک شمع شدم
*
باز در صبح سحر
دست بر موی درخت
تکیه کردم به خدا
فکر تسبیح شدم
روی تکرار سکوت
مهر یک حرف شدم
*
نقش این پرده مرا
برد تا درگه نور
من در آنجادیدم
عاشقانی پرشور

*
آن یکی باده بدست
وین یکی جام بدوش
یارو دلدادۀ هم
سایه شان دوش به دوش
*
من به آیینه سلامی کردم
و دلم را دیدم
چون گلی دست تو بود
هر طرف چرخیدم
تن من مست تو بود
*
تو اشارت کردی
که خداهم با ماست
من خودم فهمیدم
که سحر وقت دعاست

...

mahdi271
11-11-2009, 06:48 PM
گرداب

از نگاهم خستگی ها را بگیر
باز از رفتن چه سود ؟
ماه می خندد به این دلدادگی !
پس بگو در این فرو رفتن چه بود ؟ !
*
این چه گردابیست این سودای تو
می برد هر لحظه پایین تر مرا
می زنم من دست وپا اما چه سود؟!
می شوم نزدیک تر تا انتها
*
گاه می گویم که دریا تشنه است
باز می خندم که این دیوانگی است
من میان گریه ام فهمیده ام
رسم عاشق بودن این افتادگیست
*
می زنم گهگاه چنگ بر ریشه ای

باز می بینم که آنهم باطل است
می شوم شرمنده،اما هر غروب
چشم های تو به دریا مایل است
*
تا ببینی کی مرا می بلعد آب؟ !
من خودم هم مانده ام دراین جواب !!

mahdi271
11-11-2009, 06:49 PM
جاده

جاده می پیچد به سوی انتها
جاده ها را دوست دارم ای خدا
*
جاده ها رگهای کوه و دره اند
جاده ها معنای رفتن می دهند
*
ما همه در پیچ و خم ها مانده ایم
لا به لای حرف غم ها مانده ایم
*
خسته از راه و نگاه و منظره
خسته از دیوار و شهر و پنجره
*
ما همه در راه و در بیراهه ایم
گه میان دره ای افتاده ایم
*
گاه می مانیم در چند راهه ها

وای !اگر غافل بمانیم از خدا
*
انتخاب و اختیار و انتظار
گاه دستی می زند ما را کنار
*
گاه ساز باز گشتن می زنیم
زخم های کهنه بر تن می زنیم
*
باز می بینیم که باید بگذریم
طعنه ها را با دل و جان می خریم
*
تازیانه می خوریم از باد و برگ
یادمان می آید از ایام مرگ
*
در میان سیل و طوفان می رویم
در زمستان یا بهاران می رویم
*
گاه می گوییم اینجا بهتر است
سایه سار این در خت زیبا ترا ست

*
کفش هارا کنده،پاها را به آب
فکرمان در چای و قلیان و کباب
هر کسی را یک سبد در پیش رو
سیب و انجیر و انار و گفتگو
*
لیک باید بگذریم از فکر خواب
وقت ما کوتاه و ره پرپیچ وتاب
*
جاده گاهی سرد گه آفتابی است
گاه تاریک و گهی مهتابی است
*
یا وسیع و پهن یا باریک وتار
یا مه آلود وهمیشه انتظار
*
جاده یعنی رفتن اما خستگی
جاده یعنی راههای زندگی
*
جاده یعنی عشق یعنی بندگی

بوی باران در تمام تشنگی
*
آری ما خواهیم رفت تا انتها
گرکه باشد همرهی همپای ما
...

mahdi271
11-11-2009, 06:50 PM
نیمه شب

در سکوت نیمه شب تنهاترم
ماه می تابد درون بسترم
*
ثانیه ها ساز دیگر می زنند
سایه ها هم رنگ دیگر می شوند
*
باد می رقصد به بام خانه ام
باز من با این جهان بیگانه ام
*
شاخه های بید در هم می رود
نسترن هم شکل دیگر می شود
*
هر کسی با درد خود در خلوت است
خواب یا بیدار چشمانی تراست
*
آینه تاریک و تنها می شود

آسمان در فکر فردا می شود
*
حرف ها را خواب با خود می برد
یک ستاره چشمکش را می زند
*
ماهی قرمز درون حوض شب
خواب دریا دیده اما بی سبب !
*
شاپرک در خواب گل ها می رود
یک نفر از خواب راحت می پرد
*
پیچک همسایه زیبا می شود
نرد بان خانه تنها می شود
*
رد پایی می خزد در کوچه ای
ماه می آید کنار خوشه ای
*
من چه خوشبختم !چه خوشبختم! کنون
شاهد این جلو ه های گو نه گون

*
آری ! آری! نیمه شب تنهاترم
ماه می تابد به چشمان ترم
...

mahdi271
11-11-2009, 06:50 PM
رنگ چشمت

رنگ پاییز است این بی تابی ام
زرد و نارنجی است آتش بازی ام
*
رنگ دریاهاست این بیداری ام
آبی و زیباست شعر جاری ام
*
صورتی رنگ است این بی خوابی ام
سرخ سرخست این تب تنهایی ام
*
هر چه هرجا هست رنگش داده ام
من فقط در رنگ چشمت مانده ام
*
رنگ چشمت چون نهال کوچکیست
شیطنت هایش شبیه کودکیست

*

رنگ چشمت کوچه باغی پر درخت
که پرستویی از آنجاها نرفت
*
رنگ چشمت یک پل و یک انتظار
یک سلام و یک نگاه بی قرار
*
رنگ چشمت بوی باران در غروب
رنگ عاشق بودن دلهای خوب
*
رنگ چشمت مثل بغضی در سکوت
یا شبیه ناله های یک فلوت
*
رنگ چشمت چشمه سار سادگی
بهترین آغاز این دلدادگی
*
رنگ چشمت مثل حرفی ناتمام
من فقط باید بگویم یک کلام
*


رنگ چشمت بهترین رنگ خداست
من نمی دانم!
نمی دانم شبیه آن کجاست !!
...

mahdi271
11-11-2009, 06:51 PM
مهربانی

سوزنی در دست گیرو
بانخی ارزان بدوز
خند ه ای را بر لبش
*
او که می دوزد نگاهش رابه در
نیست حتی یک ستاره در شبش
*
یا گلی زیبا بکش در دفترت
هدیه اش کن
تا گذارد بر سرش
*
دست هایش را بگیر
*
او یتیمی بی پناه است
او که می گرید برای مادرش
...

mahdi271
11-11-2009, 06:52 PM
پیام مرگ

پنج شنبه بود
قبرستان شلوغ
چشم هایش
خسته بود و بی فروغ
*
یک نفر بوسید خاک مادرش
یک نفر می شست خاک همسرش
یک نفر هم خاک می پاشید سرش
*
مادری فریاد می زد: عاطفه
نور چشمم ،نازنینم ،عاطفه
پس کجایی عاطفه ؟!
یک نفر آرام می خواند فاتحه
*
روستایی لهجه اش شیرین
چنان هم صحبت مردم شده

مثل اینکه روستایش غرق در گندم شده
گفت : می خواهی بخوانم سوره ای
آیه ای یا آیه الکرسی چطور
یک نفر آهسته رد شد با موتور
*
گفت : ای مردم شتاب
می فروشم شمع و خرما و گلاب
*
یک نفر حلوا بدست
روی قبری میوه می شد دست بدست
*
یک نفر سر را گذاشت بر روی سنگ
یک نفر آورد گل های قشنگ
*
یک نفر می گفت : ای احسان من
مرغ خوش الحان من
منزل تازه مبارک جان من
*
من میان این هیاهو گم شدم

فکر غمهای دل مردم شدم
*
مرگ را دیدم میان قبرها
ایستاده قامتش صاف و بلند
نیست در لحن صدایش
جز طنین نیشخند
*
گفت : باور می کنید ؟!
این مکان مال شماست
بعد از این.....
تنهایی و خواب عمیق
بهترین حال شماست

mahdi271
11-11-2009, 06:53 PM
عشق باید

عشق باید از زمین تا آسمان
عشق باید در نگاه مردمان
مثل گندم ،مثل نان
روی دست این وآن
عشق باید در میان سفره مان
*
عشق باید مثل آب
جاری و زیبا و ناب
مستیش همچون شراب
حرف آن در هر کتاب
عشق باید خستگی را عین خواب
*
عشق باید گل شود در باغچه
آینه باشد به روی طاقچه
عشق باید برق های آشنا
روی پرهای سیاه زاغچه

*
عشق باید خط بطلان بر دروغ
لحظه ها را پرفروغ
حیف باشد،حیف باشد گرکه آن
گم شود در انجمن های شلوغ
*
عشق باید در صدای شستشو
عشق بایددر تلاش و جستجو
عشق باید هر کجای زندگی
در میان ازدحام و گفتگو
*
عشق باید در زمان بی کسی
عشق باید در غم دلواپسی
عشق باید پر شود در گوش تو
نشنوی دیگر صدای هر کسی
*
عشق باید توی ساعتها رود
روی دیوار تما شاها رود
وقت خواب نیمروزی که رسید

عشق باید روی بالش ها رود
*
عشق باید بر زبان جاری شود
تا طبیب روز بیماری شود
هفته های ناامیدی را بگو
عشق باید حرف دلداری شود
*
عشق باید غنچه ها را وا کند
عشق باید رخت ها را تا کند
در میان روستا ،وقت غروب
عشق باید جو جه ها را جا کند
*
عشق باید کو چه را جارو کند
عشق باید برف را پارو کند
عشق باید چشم ها را پرکند
صحنه های زشت را وارو کند
*
عشق باید جیب هارا پرکند
عشق باید مشت هارا پرکند

هر سبد هر جا که هست از هرچه هست
عشق باید داخلش را پر کند
*
عشق باید خانه را زیبا کند
عشق باید گریه را معنا کند
عشق باید خنده برلبها کند
عشق باید در کنار پنجره
پلک های خسته اش را واکند
دختر همسایه ام را نیز عشق
عشق باید بهتر و زیبا کند
*
هر که هر جا هست در گوشش بگو
عشق باید....
عشق باید....
عشق باید،عشق را پیدا کند.

mahdi271
11-11-2009, 06:55 PM
می روم

می روم تا زندگی را من نبازم بی بها
روزهای رفته ام را می گذارم زیر پا
دست بر زانوی همت یاعلی
می روم پیدا کنم انگیزه را
*
رو به روی آینه بگشوده لب
عقده های بسته ام را واکنم
از نگاه خود درون آینه
محشری بر پا کنم
*
هر شب اینجا
من زفردا گفته ام
با گل قالی
سخن ها گفته ام
بعضی از شبها کنار آینه

روی انبوه صداقت خفته ام
*
من کسی را مهربانتر از خودم
با خودم تا کهکشانها برده ام
پولک زرین خوابم را فقط
دست تاریکی شب بسپرده ام
حرف های شاعرانه می زنم ؟!
من به جان خود قسم ها خورده ام !
*
فکر فردا را هما ن فردا کنم
کفش حالا را فقط در پا کنم
*
روزها را عاشقانه بشمرم
فکر های هرزه را رسوا کنم
*
روی گل های نگاهم بعد از این
غنچه های تازه تر پیدا کنم
*
می روم تا دستها را

شسته در آبی خنک
جور دیگر آب را معنا کنم
*
خاطرات کهنه را بیرو ن کنم
در به روی مهربانی واکنم
*
گر که سرمایی به خون من دوید
دست ها را می برم تا ها کنم
*
کلبه ای از برگهای دفترم
غصه ها را غرق در دریا کنم
*
یک سبد آلوی تازه می خرم
نذر گنجشکان بی پروا کنم
*
مثل تاک عشق می پیچم به خود
دستها را باز هم بالا کنم
*
حرف های گفتنی را می برم

می نویسم ،قصۀ فردا کنم
*
زورق اندیشه ها را لابه لا
یک ستاره در میانه جاکنم
*
دور تنهایی خود خط می کشم
می روم تا همدمی پیدا کنم...

mahdi271
11-11-2009, 06:56 PM
بعدازاین

این بنفشه ها کجا روییده اند ؟
روی احساس چمن ؟!
در شب میلاد من ؟!
این ستاره ها چرا خندید ه اند؟
*
مردمان رهگذر
مردمان کوچه های شهر من
مهربانی یک پل است
بین دستان شما تا دست من
*
بادها هم سازشان را می زنند
بیدها هم رقصشان را می کنند
ای نخستین عاشق روی زمین
فکر پروازند کبوترهای من
*
من برای حرف هایم یک انار

یک انار سرخ سرخ بیقرار
چاک چاک از ضر به های روزگار
دانه دانه می کنم در انتظار
*
فکر کنم این بهتراست
روی این دیوار گل زیباتراست
میوه های آبدار پیداتراست
پشت این دیوارمن ایستاده ام
پس چرا دیوار من تنها تراست ؟!
*
بعد از این با بادباکهای من
باد می آید که همبازی شود
بعد از این دل را به در یا می زنم
شاید این دیوانه دل راضی شود
*
بعد از این با هجر تو سر می کنم
هر چه غیر از توست پرپر می کنم
بعد از این با یاد عشقت هر سحر
سفرۀ نان و پنیرم را معطر می کنم

*
تا فراموشم نگردی لحظه ای
خواب هر شب را مکرر می کنم
بعد ازاین در اوج تنهایی خود
بودنت را ساده باور می کنم
بعد از این افسردگی ها یک طرف
عشق را قاضی و داور می کنم
*
بعد ازاین روزی که میلاد من است
تا همیشه فکر بهتر می کنم

mahdi271
11-11-2009, 06:57 PM
پیله

باد می نالد به گوشم بارها
تو شبیه هجرت پروانه ای
باز کن این پیله را از دور خود
تا بیابی گنج در ویرانه ای
*
خاموشی تن پوش تنهای تو شد
تو به این دیوارها خوکرده ای
عشق آمد یک شبی ایوان تو
تو شتابان سوی او رو کرده ای
*
پس نگاه آتشینت را بگو
تا که زنجیر تو را باور کند
یا بگو از بادۀ سودای او
یک شبی یک جرعه در ساغر کند
*
حیف از آزادی در بند تو

تو میان آب و آتش ماند ه ای !
گاهگاهی فکر رفتن می کنی
بالهایت را بگو کور خوانده ای !
*
گریه کردن چارۀ درد تو نیست
باید اول پیله ات را وا کنی
چشم هایت را بگو دیوانه جان
بسته ای!میل تما شا می کنی ؟
*
شمعدانی های تو پژمرده اند
شا پرکهایت همه دلمرده اند
شاخ و برگ آرزوهایت ببین
سیلی سختی ز سرما خورده ا ند
*
تو ندیدی ،من فراوان دیده ام
بالهایی را که هی شلاق خورد
لا به لای حسرت پر پر زدن
آخرش پروانه ای در پیله مر د
*

باز در را بسته ای بر روی خود ؟
می روی زندان کنی فریاد را ....
باز می پیچی درون پیله ات ؟
می روی تا نشنوی این باد را
....

mahdi271
11-11-2009, 07:44 PM
قانع

آبشار حوصله سر می رود
آسمان لبریز باریدن شده
گوشه ای از این هوای پرزابر
چشم من آمادۀ دیدن شده
*
من چه می بینم کنار پنجره ؟
یک نفر در زیر باران تر شده
کاش من او باشم و او جای من
آرزویم یک دل بی غم شده
*
کاش مهمانی بیاید خانه ام
صبر من آمادۀ رفتن شده
کاش این باران ببارد بردلم
قلب من در فکر آسودن شده
*
باز در گوشم صدای زنگ در

مثل یک رویای بی باور شده
*
من چه می بینم کنار پنجره ؟
شاخه ای در زیر باران خم شده
کاش من او باشم واو جای من
آرزویم ساقۀ شبدر شده
*
می چکد از ناودان بام من
قطره هایی که شبیه غم شده
انتظارم مثل یک انگور زرد
دانه دانه از قرارش کم شده
*
سیب سرخ یاد تو تب کرده است
آه !این تب آیۀ ماتم شده
*
من چه می بینم کنار پنجره ؟
چتر سبز نارون در هم شده
کاش من او باشم و او جای من
آروزیم غرق در شبنم شده

*
کو دکی در زیر باران می دود
غنجه های یاس هم پرپر شده
یک کبوتر سوی لانه می رود
انتظارش لحظۀ آخر شده
*
ابرها هم اشکشان را ریختند
دیگر این باران کم و کمتر شده
*
من چه می بینم کنار پنجره ؟
نرده های خانه زیبا ترشده
کاش من او باشم واو جای من
آروزهایم چقدر کو چک شده !!

mahdi271
11-11-2009, 07:45 PM
آرزو

کاش از دنیا دمی فارغ شوم
فارغ و آزاد از این روزگار
این ستم ها ¬، نابکاری های زشت
خستگی ها ، بیقراری ، انتظار
*
روزهای مرده در آغوش شب
هفته های گم شده در سال و ماه
ساعت دلمردۀ بی رنگ و رو
هی دروغ و هی خطا واشتباه
*
خنده های موذی بی بند و بار
جمعه های خاموش بی بال و پر
روی یک دیوار عکسی وا ژگون
طرح تنهایی گل در قاب در
*
فکر های آب ونان و زندگی

حرف های سادۀ بی محتوا
غیبت همسایه و گردوی تر
شکوه های ثابت بی انتها
*
آلبوم عکس و نگاه و خاطره
آروزی آش داغ و برف سرد
روی یک بشقاب تنها مانده است
تکه ای دندان زده از سیب زرد
*
صحبت از لیوان چای و بستنی
سایه روشن های صبح خستگی
نفرت و تنبیه و تو جیه دروغ
منت از ابراز یک دلبستگی
*
اتهام و اضطراب و ناسزا
آبروریزی برای یک شکم
اعتیاد و افتضاح و خودکشی
دزدی و آوارگی دمبدم
*

من چه گویم حال من بد می شود !
دور باید از سیاهی ها شوم
حرف برلبهای من خشکیده است
کاش فارغ از همه دنیا شوم

mahdi271
11-11-2009, 07:45 PM
منا جات

من خدا را دیده ام
بین تابش های نور
روی اکلیل دعا
عمق دریا های شور
*
آشنا و مهربان
مثل شبنم روی گل
مثل ذرات عبور
روی تنهایی پل
*
جاری و بی انتها
روی امواج غروب
زیر پرهای نسیم
آبی و تنها و خوب
*
در سکوت لحظه ها

می شود نزدیک من
مثل خونی در رگم
در شب تاریک من
*
دانه های سبز عشق
در تمام جان من
مانده جای خنده ای
در غم پنهان من
*
رو به رویم شاپرک
می پرد تا بیکران
پوستم گل می دهد
غنچه های بی زبان
*
روی این سکوی دل
پله پله تا بلور
می روم اما کمی
و حشت از مرز عبور
*

سر به ایوانش زدم
او صدایم را شنید
بین گنجشکان من
یک نفس تااو پرید
*
قلب من یک قاصدک
او چنان نوری عظیم
شرم مانده در تنم
از زمانهای قدیم
*
آرزوها را فقط
لا به لا و تو به تو
پرده پرده می زدم
تا هوای جستجو
*
روی این حوض حضور
من چو خاکستر شدم
یا گیاهی بوده ام
این زمان پرپرشدم

*
من فقط بازیچه ام
روی گرداب امید
انتظار و انتظار
فکر فردای سپید
*
من که همپای دعا
آمدم تا این حریر
جای خواهش مانده است
ای خدا دستم بگیر ....

mahdi271
11-11-2009, 07:46 PM
نمی خواهم

کی کسی حال مرا پرسیده است ؟
تا ببیند اشک پنهان مرا
من نمی خواهم بمیرم در سکوت
یا نباشد آتشی جان مرا
*
باز می گردم به دورانی که بود
دختری چابک میان آب و باد
روی لبهایش سرود زندگی
دستهایش غرق یک رویای شاد
*
گیسوانش رنگ تاریکی شب
خنده هایش بی ریا و بی دروغ
می دوید از شاخه های گفتگو
روی تنهایی یک خواب شلوغ
*
زنگ انشا می پرید از جای خود

تا بخواند حرف دل را پشت میز
روی برفی که می آمد در حیاط
جای پاهایی که هی می خورده لیز
*
همدمش یک بید مجنون بود و بس
پنجره را می زدود از تیرگی
می پرید در باغچه هنگام ظهر
مادر ش می گفت :بس کن خیرگی
*
دوست بود با درس و مشق و شیطنت
دوست با دیوارهای یک کلاس
یادگاری می نوشت هرروز روز
توی دفترهای مشق همکلاس
*
یا کنار یک بخاری می نشست
قهر بود با محتوای هندسه
دوست بود با درس املا و علوم
دوست اما با تمام مدرسه
*

می کشید بر دفترش طرح درخت
زیربارانهای رگبار بهار
روی دستش آبشار معرفت
آشنا با دانه های یک انار
*
سادگی را می خرید از زندگی
برگ برگ آرزو را می شناخت
رنگ می زد روی ناخنهای خود
با شکوفه های گیلاسی که داشت
*
مهربان بود با گل گلدان خود
مهربانی را چه زیبا می ستود
روی ایوان حقیقت می نشست
شعرهای کودکانه می سرود
*
روی بعد از ظهر تابستان داغ
باد می زد صورتش را یک کتاب
غرق می شد در نگاه پنجره
خیره در زیبایی لیوان آب

*
آه اکنون !ساکت و تنها شده
می هراسد !می هراسد!از سقوط
می نویسد روی کاغذ های خود
من نمی خواهم !نمی خواهم !
بمیرم در سکو ت.

mahdi271
11-11-2009, 07:46 PM
دل پاک

ای خدا !تنهای تنها مانده ام
می رسد بانگی به گوشم آشنا
این صدای پای تصویر دل است
می رسد ازکوچه های آشنا
*
دسته دسته گل نثار مقدمش
او که می آید مرا یاری کند
در هجوم و حشی این روزگار
از امید من پرستاری کند
*
دل می آید روی چشمم جای او
زخم هایم را فقط او مرهم است
با خوشحالی می روم پیشباز او
او که پاک پاک مثل مریم است
*
دوست دارم بشنوم آواز او

او که می خواند به گوشم عشق را
می تراود از نگاهش سادگی
زنده می دارد درونم عشق را
*
خالی از نیرنگ و بی آلایش است
مهربان و دوست با گلبوته ها
در میان قلب های آهنین
او فقط همصبحت گلپونه ها
*
دور ازهر کینه و رنج حسد
مهربان و گرم و خوب و با صفا
حرف هایش شوق پرواز منست
مانده جای پای او روی وفا
*
رو سفیدم می کند با پاکیش
او که می رنجد زاشک مردمان
در میان گریه های هرشبم
میکشد دست نوازش روی جان
*

لایق زیبا ترین حرف منست
او که می داند بهای صبر من
هر که نشناسد مرا باکم که نیست
اوست می داند که تنها قدر من
*
در حضور خالق یکتای خود
سرفرازم از و جود گرم او
من اگر می بازم این دنیا ولی
باز می بالم به حجب و شرم او
*
نازنین یاری که همراه منست
روزو شب در روزگار پرحسد
هرکجا در تنگنا افتاده ام
او می آید تا به فریادم رسد
*
ره نیابد هیچ شیطانی به او
او مرا تا بیکران ها برده است
گرچه من تنهای تنها مانده ام
او مرا تا آسمان ها برده است...

mahdi271
11-11-2009, 07:50 PM
غریبانه

هم صدایم باز کن در رابه من
من ندارم طاقت دوری تو
من غریبانه گذشتم از دلم
تا گزندی ره نیابد سوی تو
من اگر یک شب گرفتارت شدم
تا ابد هم زنده ام با بوی تو
می روم تا از کنارت بگذرم
این مسافر می رود از کوی تو
کوله بارش خاطرات بی زوال
قلب او زنجیر در جادوی تو
تو غریبانه گذشتی از دلش
این غم غربت شبیه موی تو
باز کن در را به رویش لحظه ای
تا غریبانه نمیرد از غم دوری تو

mahdi271
11-12-2009, 11:45 AM
پند

بی نشان از عشق یعنی گم شدن
گم شدن در وادی سرد حیات
رد شدن از کوچه های بی عبور
خالی و خاموش عین جامدات
*
بی حضور عشق یعنی بی کسی
انتهای فرصت بی دغدغه
زندگی اما پر از دلمردگی
ترس شیطان و گناه و وسوسه
*
نق زدن از روزگار پر ملال
لابه لای قفل و زنجیر سکوت
دست و پایی بی هدف در جازدن
حظ نبردن از نگاه یک غروب
*
گل ندادن در مه اردیبهشت
رفتنی بیهوده تا دیوار مرگ
بی خبر از عالم زیبای عشق
کوله باری روی دوش از بار مرگ
*
خوردن و خوابیدن و تکرار روز
حرف های یخ زده در قاب شب
بی نگاهی منتظر بر روی در
دیدن اموات در هر خواب شب
*
بی تحرک مثل مردابی شدن
جایگاه امن هر خاروخسی
کندن جانی که بی ارزش شده
در تلاطم های هر دلواپسی
*
عشق باید زندگی را پر کند
هر کسی با عشق زیبا می شود
ورنه او می ماندو بی همدمی
یکه و تنهای تنها می شود
...

mahdi271
11-12-2009, 11:45 AM
فریاد او

تو مرا فریاد کن ای همنفس
این منم آواره فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است
آسمانم پر شده از یادتو
*
ای خدا من بندها را رسته ام
می روم تا انتهای یک نگاه
بال و پرهایم پراز رنگین کمان
می نشینم روی آب و عکس ماه
*
باز تن پوشم حریر آرزو
روی دستانم شکوفه زار عشق
قامتم از این زمین تا آسمان
سبزِ سبزِ سبز در بازار عشق
*
گرم این دستان من از یاد او
کاج این خانه مرا یک تکیه گاه
فرصت پرواز تا اوج غرور
روی بال یک پرستویی به راه
*
من کنون آماده ام تا جان دهم
زیر این تنهاترین کاج حیاط
انتظاری نیست جز فریاد او
تا بگیرد جان دوباره این حیات
...

mahdi271
11-12-2009, 11:46 AM
گره

یک گره در پای من از عشق تو
یک گره بر قلب من از هجر تو
...
این گره ها را تو بخشیدی به من
تو مرا انداختی در این گره
...
باید از دولتسرای عشق تو
واکنم این بندهای پرگره
...
یا بپرسم از تو ای گم گشته ام
هیچ می دانی که ماندم در گره
...
کاش کور می شد دوچشمم آن دمی
که نگاهت روی آن می خورد گره
...

mahdi271
11-12-2009, 11:46 AM
چرا

تو بنفشه دیده ای؟
آشنایی با پرِ یک شاپرک
هیچ دیدی حل شود قندی به چای
یا شناور یخ درون آب سرد
*
تو پرستوی مهاجر دیده ای؟
دیده ای در زیر باران یک درخت
گیسوی مجنون بید
در میان بادوبرف
*
آب را فهمیده ای؟
در فراز آبشار
کوچه ای را دیده ای
مثل یک رنگین کمان
*
می شناسی ماه را؟
ماه خندان دیده ای
از میان سفره ای
بوی نان و عطر ریحان چیده ای
*
آشنایی با سکوت
صبح را فهمیده ای
*
دشت پر گل دیده ای؟
*
هیچ دیدی یک نفر در انتظار
چشم هایش بی قرار
آشنایی با نگاه چشمه سار
*
مادری را دیده ای مشغول کار؟
میوه های تازه را فهمیده ای
حظ نبردی از نگاه یک انار
*
جاده و کوه و بیابان دیده ای؟
کلبه ای در زیر باران دیده ای

*
کودک همسایه را در شیطنت
توپش اما در میان یک درخت
*
دوست هستی با خدا؟
دیده ای اورا به صحرا و چمن
حرف هایت را به گوشش گفته ای
ناله هایت را شنیده یاسمن
*
درک کردی خش خش پاییز را
برگ های خشک و نارنجی و زرد
می شناسی ناله های باد را
گریه های مرغ تنها در قفس
*
آفتاب ظهر را خوب دیده ای؟
آلبالو را به دستت چیده ای
*
لمس کردی برگ های تازه را
غنچه های رو به رشد لاله را

*
خواب را اندازه کردی در تشک؟
مست گشتی
از بخار چای در صبحی خنک
*
هیچ دیدی خنده های کودکی را حین خواب؟
هیچ نشستی روی تاب
*
دوست داری لحظه های ناب را؟
ایه های زندگی را، فکر را
دوست داری پنجره را مثل من
دوست داری بر لبانم شعر را
*
پس چرا از عشق رو گردان شدی؟
عشق این زیباترین شعر وجود
بهترین حرف خدا
...

mahdi271
11-12-2009, 11:53 AM
دیوار

باز آواز قناری در قفس
خاطرات مرده ام را زنده کرد
آه ! غمگین است این آواز او
زخم های کهنه ام را تازه کرد
*
چه تماشا دارد؟
مرغ در کنج قفس
باز کن در را به او
آدم خودخواه پست
*
من دلم می گیرد
چون به او می نگرم
مثل اینست که دلم
در قفس می میرد
*
باز هم هدیه دهید
آسمان را به پرش
او ندارد هوسی
جز پریدن به سرش
*
نیست در کنج دلش
جز دمی پرسه زدن
در هوایی آزاد
او چنین حقش نیست
که بماند ناشاد
*
حق او زندان نیست
حق او بال و پر است
او نمی داند که...
قفسش جنس زر است
*
این قفس را ببرید
می زنم من فریاد
این دل غمزده ام
یاد دیوار افتاد

mahdi271
11-12-2009, 11:54 AM
کبک

کبک هایی سر فرو کرده به برف
زهد و تقواشان دروغ
حرف هاشان مفتِ مفت
زندگیشان پوچِ پوچ
*
می زنند دم از خدا
وقت نیرنگ و کلک
چه قسم ها می خورند
غافلند از روز مرگ
*
فکر این که بر سرت
یک کلاه تازه تر
تا بسازند خانه ای
جنس آن از سیم و زر
*
جا نماز آب می کشند
بعد از این افکار زشت
روی دیوار گناه
می گذارند خشت و خشت
*
در دل بیمارشان
نیست جز میل و هوس
حرفشان اما خداست
یا که قرانی به دست
*
می دهد بوی گناه
جا نماز و مهرشان
باز تسبیحی دروغ
دیده ام در مشتشان
*
با خیانت آشنا
هی شعار و حرف و حرف
کبک هایی سرشناس
کله شان در عمق برف
....

mahdi271
11-12-2009, 04:30 PM
تا دوباره

هیچ کس با من نگفت از پنجره
دست هایم را به مهمانی نبرد
یک ستاره بر نگاه من ندوخت
آسمانم رنگ ایوانش نشد
*
من گذشتم از تمام قیل و قال
از هیاهو ، از هجوم ایینه
این همه دیوار در اطراف من
این منم ، این آشنای ثانیه
*
این منم این آفتابگردان تو
تو به هر سویی که می خواهی بچرخ
من ستاره چیده ام در یک سبد
شد گلیم آرزویم نخ به نخ
*
این منم ، این آخرین تصویر عشق
که چنین گم می شوم در یاد تو
پنجره ها را به رویم باز کن
تا شود مهمان من فریاد تو
*
این منم ، این از نفس افتاده ای
که گذشتم از تو و از عشق تو
می روم تا سر کنم من بعد ازاین
با غم ویرانگر این هجر تو
*
می روم اما بدستم یک خزان
تا بتازم بر درخت جان خود
می روم اما بدان ای عشق من
جان دهم من بر سر پیمان خود
*
این منم ، این آخرین ابر بهار
تا بگریم بر مزار قلب خویش
باورم هرگز نمی شد نازنین
پا گذارم یک شبی بر قبر خویش
*
این مزار تنگ را از من بگیر
یا برایم شاخه ای گل هدیه کن
تا دوباره جان بگیرم در سکوت
یک شبی بر روی قبرم گریه کن
...

mahdi271
11-12-2009, 04:31 PM
منتظر باش

منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
تا ببوسم جای دستان تو را
روی قفل آهنین خانه ات
*
منتظر باش کبوتر بشوم
بپرم تا آشیان سبز تو
تو ندانی من که هستم من ولی
خیره باشم در دو چشم مست تو
*
منتظر باش که پاییز شوم
خالی از سر سبزی و رنگ بهار
تا بماند روی گلدان های تو
دست هایم زردو خشک و بی قرار
*
منتظر باش که یک خواب شوم
روی ذهن تو بچرخم مثل باد
چشم هایت خسته تر، مستانه تر
روی یک خمیازه پرامتداد
*
منتظر باش که یک بغض شوم
تا بپیچم روی فریادی بلند
در گلوی خود مرا احساس کن
دست و پایم را نبند
*
منتظر باش که یک لاله شوم
سرخِ سرخ ِسرخ در دامان خاک
هر کجایی باش ، من هم مانده ام
تا گذاری پای بر این خاک پاک
*
منتظر باش که یک اشک شوم
نرم و آهسته به روی گونه ات
جای من در لای مژگان تو بود
می چکم اما ز چشم روشنت
*
منتظر باش که یک حرف شوم
تا بیایم روی لب های تو باز
تو مرا تکرار کن، تکرار کن
می شوم آماده آواز باز
*
منتظر باش که خورشید شوم
تا بتابم بر تن و بر دست تو
گرمِ گرمِ گرم از رویم شود
راهها و کوچه بن بست تو
*
منتظر باش که یک شب بشوم
ساده و تاریک و غمگین و سیاه
من می ایم روی بام خانه ات
می نشینم تا طلوع یک نگاه
*
منتظر باش که یک عکس شوم
روی دیوار اتاقت جای من
یا شوم یک پنجره در گوشه ای
که تو بنشینی شبی در پای من
*
منتظر باش که یک شعر شوم
در میان صفحه های دفترت
یا شوم خودکار در دستان تو
یا ستاره ای شوم من در شبت
*
منتظر باش که یک عطر شوم
تا بیاویزم به سرتاپای تو
یا شوم راهی که اید سوی تو
یا نسیمی در شب زیبای تو
*
منتظر باش که یک ابر شوم
تا شوم مهمان پاییزی تو
منتظر باش که یک پرده شوم
یا شوم نقشی به رومیزی تو
*
منتظر باش که یک سیب شوم
تا که بنشینم به روی ظرف تو
منتظر باش که یک آه شوم
در میان انتظار حرف تو
*
منتظر باش که یک سایه شوم
پابه پای تو به هر جا می روی
منتظر باش که یک برف شوم
در زمستان های سرد بی کسی
*
منتظر باش که یک پله شوم
رد پای تو برایم آرزو
منتظر باش که یک شاخه شوم
از کنار پنجره سر کرده تو
*
منتظر باش که یک قصه شوم
قصه اسطوره های عاشقی
منتظر باش که یک دشت شوم
پر شوم از شاخه های رازقی
*
منتظر باش که یک رنگ شوم
روی هر روز تو تکرار شوم
منتظر باش که یک نامه شوم
حسرت لحظه دیدار شوم
*
منتظر باش که یک فکر شوم
تا فراموشت نگردد یاد من
آشنای انتظار و خستگی
این تویی آغاز این فریاد من
*
منتظر باش که یک فرش شوم
روز و شب اما به زیر پای تو
این من و این خستگی هایم ببین
هیچ کس در دل ندارد جای تو
*
منتظر باش که یک گل بشوم
غنچه غنچه روی خاک خانه ات
منتظر باش که بارانی شوم
تا ببارم بر کلون خانه ات
...

منتظر باش
...

mahdi271
11-12-2009, 04:32 PM
روی بام

رفته بودم روی بام خانه ام
شاید آن جا غصه هایم کم شود
یا به قول عامیانه شایدم
در هوای پاک دل بی غم شود
*
گفتم امشب باید از دنیا جدا
روی بام از خود بگویم با خدا
آن خدای قادر تنها ترین
او که ارزانی نموده این صدا
*
اول از دل گفتم و بی تابی اش
ضجه های هرشب و بی خوابی اش
بعد گفتم از نگاه خسته ام
بعد از پاها و دست بسته ام
*
گفتم از این آسمان غمگین شدم
دیگر حتی من به خود بدبین شدم
گفتم این دنیا به من بد کرده است
روی آب معرفت سد بسته است
*
گفتم از این روزگار افسرده ام
گرچه می خندم ولی دلمرده ام
*
آن قدر گفتم هوا تاریک شد
گربه ای آمد، به من نزدیک شد
*
حس منفوری وجودم را گرفت
یک صدا در خلوت من جا گرفت
*
انتهای کوچه یک در نیمه باز
یک زن آمد اشک ها را پاک کرد
چادرش را بر سرش
می دوید در کوچه و فریاد کرد:
می روم.
کودکی از پشت او آواز کرد
نه! نرو!
چادرش را می کشید
...
قژ قژ در بود و یک مرد نحیف
آن طرفتر چرت می زد یک جوان
آن شب پاییزی بی رنگ و رو
سایه ای دیدم شبیه هرزگان
...
حال من بد شد دگر
...
آمدم از روی بام
...

mahdi271
11-12-2009, 04:32 PM
نوشدارو

در میان ظهر دیدم یک کلاغ
یک کلاغ از روی تیر برق خاست
یک نفر از پنجره فریاد کرد:
ای مسلمانان ! نگار من کجاست؟
*
زین همه آدم ، یکی با معرفت
سر به سوی او نتافت
یک نفر آهسته گفت:
راه سختی پیش پاست
*
هیچ کس از اشک او غمگین نشد
آدم بیچاره گفت:
من زمستان را شمردم روزو شب
من شکست ها خورده ام
میوه زشتی نچیدم از درخت
بار من کج هم نبود
...
پس چرا سهمی نبردم از نگاه؟!
این سکوت حقم نبود!
*
از خدا پرسیده ام
از شما هم همچنین
پس گناه من چه بود؟
*
هر چه گشتم در درون اینه
هیچ کس ، غیر از خودم
پیدا نبود
*
حجم این دنیای پر از گفتگو
همدمی بهر دلم ایا نبود؟
*
باز هم فریاد کرد
بغض او تکرار شد
اشک هایش می چکید
آسمانش تار شد

*
آدم بیچاره گفت:
ای مسلمانان!
نگار من کجاست؟
نوشدارو من نمی خواهم
همین حالا، دلی
در کنار من کجاست؟
*
هر چه می گفت
هیچ کس آن جا نبود
غافل از اینکه
نه یار و همدمی!
بهر او در این جهان
نوشدارو هم نبود!!
...

mahdi271
11-12-2009, 04:33 PM
جای پاهای تو

کفش های معرفت در پای تو
ای شبیه من، بیا
نیمه شب در خواب من
بی صدای بی صدا
*
این صدای پای تو
آبشار زندگیست
بر درخت خواب من
*
نیمه شب ها می دمی
ای مه شب تاب من
*
شاپرک های نگاهم
روی چشمان تو باز
آسمانی تر شده
رنگ دستان تو باز
*
مهربانی ، ساده ای
یاور تنهای من
یک ستون از صبر من
پشت این شب های من
*
ای نخستین تکیه گاه
من کنون محتاجتم
تو مرا با خود ببر
ای همیشه حاجتم
*
ذره های عشق من
روی انگشتان توست
دست هایم را ببین
چنگ بر دامان توست
*
من به زانو آمدم
رعشه بر اندام من
هی شکوفه می کند
شاخه ات بر بام من

*
آسمان ها را ببین
مهربانی می دهند
بر من حسرت زده
زندگانی می دهند
*
این ملائک بال بال
با هیاهو می رسند
قطره های اشک من
روی بالش می چکند
*
با پریدن سازگار
خنده های مرده ام
من به شطرنج امید
بی گمان یک مهره ام
*
من شکستم در سقوط
یک سبد زنجیره ام
این تویی معراج من
در شب رنجیده ام
*
روی جای پای تو
ساقه هایی می خزند
آرزوهایم فقط
روی فردا می پرند
*
وه! چه شیرین است خواب
وقتی می ایی به آن
در میان خواب من
باز هم با من بمان
*
صبح تا پر می کشم
از نسیم خواب شب
جای پاهای تو است
روی رختخواب شب
...

mahdi271
11-12-2009, 04:34 PM
صدای عشق

این صدای عشق کیست؟
می چکداز ناودان
می رود ! اما کجا؟!
سر به سوی آسمان
*
این صدا له می شود
زیر پای مردمان
چرخ های زندگی
رد شده از روی آن
*
این صدا گم می شود
روی چارچوب دروغ
در میان دغدغه
*
مثل خوابی در پتو
زیر حجم وسوسه
یا شبیه ساعتی بی عقربه
*
ریشه کن هم می شود
این صدا از بیخ و بن
روزگار ما فقط
آهن و سنگ و بتن
*
این صدا خوابیده است
روی یک ظرف بلور
چشم هایش را ببین
محو یک رویای دور
*
تا که بردارد ترک
عاقبت می شکند
این صدا در اشک شور
*
این صدا تب کرده است
روی قلبی یخ زده
دست هایش را بگیر
در شبی ماتم زده
*
زیر باران مانده است
این صدا ترسیده است
یک نفر از دست او
سکه را دزدیده است!
*
این صدا جا مانده است
روی احساس شعور
رو به روی اینه
پشت یک چشمان کور
*
این صدا گریان شده
در عبورش خستگی
دوره گردی می کند
خسته از این خستگی
*
این صدا تنها شده
این صدا غمگین شده
مثل رختی روی بند
ساکت و سنگین شده
*
این صدا لرزان شده
روی شرم از گفتگو
توپ بازی می کند
با سکوتی روبه رو
*
این صدا در یک افق
می پرد تا آسمان
می نشیند روی غم
می رود تا بیکران
*
این صدا بر بال باد
رفته است تا آرزو
او شبیه خواهش است
پاره پاره ، زیرورو
*
این صدا رد می شود
از کنار هر کسی
باز می ماند دلش
روی هر خاروخسی
*
این صدا در جوی آب
تا صداقت می رود
از کنار رهگذر
تا نهایت می رود
*
این صدا بر برگ گل
یا میان آتش است
زردو نارنجی و سرخ
شعله های سرکش است
*
این صدا همچون کلاغ
می نشیند روی بام
هرکسی سنگی به دست
می زند بر روی بام
*
باز پارو می شود
این صدا در لای برف
این صدا گم می شود
لابه لای فکر و حرف
*
این صدا شرمنده شد
بر زبان ناسزا
این صدا ماسیده شد
با گناهی ناروا
*
این صدا در پاکت است
پاکتی بی انتها
باز می ریزد از آن
تکه های بی ریا
*
این صدا مثل من است
در به در ، بی خانمان
روی دوش خاطرات
در کنار این و آن

*
این صدا در گوش توست
می چکد از ناودان
می رود! اما کجا؟!
سر به سوی آسمان!!
...

mahdi271
11-12-2009, 04:35 PM
بد قولی

نرسید آن سه شنبه موعود
که بیایی تو به دیدارم
که بپرسی ز حال ویرانم
که ببینی که بی تو بی تابم
برو ! ای بی رحم!
ای مغرور!
از تو و سه شنبه بیزارم
...

mahdi271
11-12-2009, 04:35 PM
کوزه گر

کوزه گر آهی کشید
دست هایش را به هم مالید و گفت:
زندگی یک کوزه است
عشق هم آب خنک
...
بعد رو به کوزه ای
عشق را اندازه کرد
...
باز هم آهی کشید
کوزه ها را می شمرد
...
در کنار کوزه ای
سفره اش را باز کرد
...
گفت : بفرما زندگی!
نان ،پنیرش تازه است
چای هم آماده است

...
زندگی در صبح زود
با خدا همسایه است
...
میوه های آبرو
آن طرف تر شسته بود
کوزه گر اما نشست
غرق شد در گفتگو
...
حرف هایش ساده بود
انتظارش هم به جا
...
گفت : هر کس کوزه اش
می تواند پر شود
با توکل بر خدا
ساکت و بی سر صدا
...
کوزه هایی دیده ام
با حقیقت آشنا
آسمانی مثل آب
...
آب هایی دیده ام
مثل باران پاک پاک
...
کوزه هایی خنده رو
کوزه هایی تکه تکه
پشت و رو
...
کوزه ای بی رنگ و رو
...
کوزه ای لبریز نور
کوزه ای مست غرور
کوزه ای جنس بلور
...
باز هم آهی کشید
دست هایش را به هم مالید وگفت:
من که ماندم
این چنین مست و خراب

تشنه ام من!
تشنه یک جرعه آب!!
...

mahdi271
11-12-2009, 04:36 PM
پنجره ای رو به خدا

پنجره ای رو به خدا
از همه جهان جدا
نشسته پای آن دلم
این دل زار بینوا
*
شکوفه کن به دست من
ای گل خوش نمای من
این همه راه آمدم
که بشنوی صدای من
*
صدای من ، صدای من
صدای بغض و گریه است
نگاه کن، نگاه تو
برای من
که بهترین ِهدیه است
*
تنم شراره می کشد
شراره های پشت هم
شراره های آرزو
شبیه هم ، شبیه هم
*
تو با منی ، تو در منی
به هر کجا که می روم
نمی شوم ز تو جدا
تا نفس های آخرم
*
بیا ببین ، بیا ببین
که بی تو من چگونه ام
چگونه ام
تب شده همنشین من
نشسته روی گونه ام
*
ستاره سهیلمی
که می دمی به هر شبم
هر شب من پر از تو و...
غرقه میان یک تبم

*
دست به زیر چانه ام
خیره شدم به رو به رو
بمان بمان کنار من
میان دشت آرزو
*
خسته شدم، خسته شدم
از این همه خیال تو
ببین که غوطه ور شدم
به عشق بی زوال تو
*
گذشته ها گذشته اند
تو فکر فردا را نکن
غروب رفتنم شده
دگر مرا صدا نکن
*
مرا ببر ، مرا ببر
از همه جهان جدا
پنجره ای به من بده

روبه خدا، رو به خدا
...

mahdi271
11-12-2009, 04:36 PM
جان کندن

من چگونه زنده ام؟
بی تو و بی دست تو
زندگی جان کندن است
بی دو چشم مست تو
*
بی تو من یک کاغذم
سرد و ساکت روی آب
گاه گاهی حادثه
می دهد بر من شتاب
*
بی تو من یک سایه ام
که نشستم روی شب
در سیاهی گم شدم
آه! گشتم روی لب
*
دستمال انتظار
تر شده از اشک من
اشک های مهربان
ریخته از چشم من
*
جا نمازم را ببین
مثل یک دریا شده
حرف های خلوتم
در درونش جا شده
*
من برای بودنت
حاضرم تا جان دهم
باید از دل بگذرم
تا به خود سامان دهم
*
من چگونه بگذرم؟
از دل تنهای خود
من که او را برده ام
تا دل شب های خود
*
باید از شب بگذرم
تا نباشم فکر تو
من چگونه بگذرم؟
از شب و از فکر تو!
*
زندگی را برده ام
با خودم تا کهکشان
کهکشان عشق تو
پر کشید از آسمان
*
دست هایم را بگیر
ذره ذره جان من
می شود مهمان تو
من ز پا افتاده ام
گوی من ، میدان تو
*
باید از خود بگذرم
تا ببینم روی تو
من گذشتم از خودم
رد شدم از کوی تو

*
می روم تا گم شوم
در تو و در دست تو
زندگی جان کندن است
بی دو چشم مست تو
...

mahdi271
11-12-2009, 04:37 PM
مهمان عشق

زندگی را برده بودم با خودم
تا بشویم دست و رویش را
که خوشحالش کنم
عمق استخر وفا
مرد میدانش کنم
*
زندگی لج کرده بود
کودکانه می گریخت
من به دنبالش شدم
حوصله سر رفت و ریخت
*
دست های زندگی
پر شد از انبوه غم
من نرفتم سوی او
او شکست در پیچ و خم
*
مهربان شد این دلم
سوخت از غم های او
من دویدم سوی او
دست من درپای او
*
زندگی یک خنده کرد
سر به زیر و با وقار
گفت : ای عاشق برو!
من ندارم با تو کار!
*
حرف های زندگی
گرم بود و آشنا
گفت: من اهل دلم
حل شده ام در صفا
*
چشم های زندگی
خیره بود در کار عشق
گفتم : اما من چرا؟
خم شدم از بار عشق!
*

زندگی حرفی نزد
شانه ای بالا کشید
زیر لب آهسته گفت:
آب را دریا چشید
*
من نشستم پیش او
دست من در موی او
گفتم اما من چرا؟
ره ندارم سوی او!
*
زندگی جا خورد و گفت
من پُرم از عاشقی
من خودم هم مانده ام
در غم دلداگی!
*
زندگی از جا پرید
دست ها را در هوا
گفت : من باید برم
پس تو هم با من بیا

*
گفتم : آخر تا کجا؟
گفت : آن جا را ببین
می رویم تا روشنی
دوست هستیم بعد از این
*
دست هایم را گرفت
گفت : با هم می رویم
درس اول آشتی
قهر را رد کرده ایم
*
درس دوم معرفت
یک مداد آماده کن
تا که سر مشقت دهم
بودنت را ساده کن
*
درس بعدی را نگفت
دست بر چشمش گذاشت
گفت: آن کس برده که
پا به نفس خود گذاشت
*
درس ها را یک به یک
می شمرد و می سرود
ضربه های قلب من
در صدایش خفته بود
*
حرف هایش شد تمام
خسته شد از گفتگو
لب به خاموشی گرفت
رفت سراغ شستشو
*
گفت : از عمق وفا
من ندارم وحشتی
این تویی با طاقتت
تا همین جا نشکنی
*
این نگفته شیرجه زد
سطح آب شد دایره
دایره ها تو به تو
شد شبیه خاطره
*
من نشستم گوشه ای
تا که پیدایش شود
عشق گفت: این جا نمان
تا دل همپایش شود
*
من پریدم توی آب
دست در دامان عشق
زندگی همپای دل
ما همه مهمان عشق
...

mahdi271
11-12-2009, 04:37 PM
نمی دانی

نفهمیدی چه می گویم
ندانستی چه می خواهم
*
گمان کردی که چون از عشق می گویم
نیاز پیکرم را در تو می جویم
*
تو فکر کردی
که عشق جز خواهش تن نیست
و جز این آرزو در باطن من نیست
*
نفهمیدی! نفهمیدی!
که این افکار در من نیست!!
*
و عشق آن واژه پاکیست
برای من...
که بی تو معنی تنهایی مطلق
برای دستهای من...

برای حرف های من...
برای آنچه می گویم...
*
نمی دانی! نمی دانی!...
چه می گویم...

mahdi271
11-12-2009, 04:37 PM
جرقّه

حباب های ذهن من
یکی یکی شکسته شد
تلنگوری به من بزن
که عشق تو جرقّه شد
*
جرقّه های عشق تو
مرا به آب می دهد
درخت خانه ام دگر
به من شراب می دهد
*
بارقه های روشنت
به من امید می دهد
به دشت پاک سینه ام
گل سپید می دهد
*
ستاره های چشم تو
مرا به خواب می برد
به آسمان،به اینه
به پیچ و تاب می برد
*
ببین که باغ خانه ام
پر از اقاقیا شده
سبزه من سبز شده
معرکه ای به پا شده
*
زیک طرف پرنده ای
گرفته نامه ای به پا
درون حوض خانه ام
صدای گرم ماهی ها
*
از آن طرف که می رسد
نام? تو به دست من
صدای خنده می رسد
به آسمان مست من
*
خم شده دست سرخ گل
بر سر سبزه زار من
پای نسیم می رسد
تا سبد انار من
*
یاد شکوفه پر شده
روی درخت خاطره
از سر بید می پرد
زمزمه های شاعره
*
خزیده ام به گوشه ای
غرق تماشای دلم
چو شاپرک به روی گل
با پرش های دم به دم
*
حباب های ذهن من
یکی یکی شکسته شد
تلنگوری به من بزن
که عشق تو جرقّه شد
...

mahdi271
11-12-2009, 04:38 PM
آزادی

من که بودم؟
که بودم؟
جز بغضی فرو خورده
سکوتی مبهم...
حرفی ناگفته...
شعری درهم...
و آزادیم
چه قدر کوچک بود
چه قدر کوچک بود
وقتی که...
حصاری...
تنها حصاری بیجان
به راحتی،آسان
آن را از من گرفت...
و اندوهم...
چه قدر بزرگ بود
چه قدر بزرگ بود

که تجربه تلخ اجبار را تحمل کرد
و هیچ کس ندانست
که آن زن ...
آن زن که ...
در حصار تنگ خانه اش
هر شب...
هر شب...
برمزار آزادیش گریست
من بودم
...

mahdi271
11-12-2009, 04:38 PM
فراموش نکن

تو فراموش نکن
زندگی یک هوس است
گاز بر میوه کال
من فراموش نکردم
که بهار آمده است
تا بگیرم پرو بال
*
تو فراموش نکن
روی آن شاخ? یاس
جای دستان من است
من فراموش نکردم که خدا
همه جا یار من است
*
و سکوت!
بهترین کار من است
*
تو فراموش نکن
مرغ عشقی که اسیر قفس است
و ندارد آواز
من فراموش نکردم که دلم
مانده با این همه راز
*
تو فراموش نکن
سرو آن خانه که فریاد کشید
تو به من خندیدی
من فراموش نکردم نفَسی
که به من بخشیدی
*
تو فراموش نکن
که حقیقت شب یلدای من است
تیره و سرد و سیاه
من فراموش نکردم قسَمی
که تو خوردی سر راه
*
تو فراموش نکن
آن چه دیدی زِ من و از غم من
که نگفتم به کسی
من فراموش نکردم که هنوز
مانده تا هم نفسی
*
تو فراموش نکن
خانه ای را که پر از یاد تو است
همچنان منتظرم
*
من فراموش نکردم قدمی
که تو برداشته ای سوی دلم
*
تو فراموش نکن
گرچه آن روز گذشت...
که تو رفتی و هنوز...
مانده برگشتن تو...
*
من فراموش نکردم
غم آن لحظه سرد
دیدن ِ رفتن ِ تو...

*
تو فراموش نکن
...

mahdi271
11-12-2009, 04:39 PM
با غم

نقطه چین شد دل من
پشت هر حرف غمی
این من و این همه غم
تو غم هر شبمی
*
کلمات آخرِ...
قصه درد شدم
تو همیشه سبز باش
من دگر زرد شدم
*
زهر پاییز زده
بر رگ و ریشه من
باز هم حرف غم است
روی اندیشه من
*
قلّک من پر شده
از صدای آرزو
سایه غم پشت سر
قامت غم رو به رو
*
من به دیدار غم و...
غم به دیدار من است
سایه چشم تو بر
در و دیوار من است
*
تو چه کردی به دلم؟
که شد آواره تو
تو نگفتی که دلم
چه کند چاره تو
*
غم خودش خسته شده
از نشستن به دلم
این همه بارسکوت
ریشه اش عمق دلم
*
من در این ترانه ها
باز هم خواهم ماند
گر بمیرم ز غمت
باز هم خواهم خواند
*
گر به یاد من شدی
تو نظاره کن به غم
غم به دنبال من است
همه جا قدم ، قدم
...

mahdi271
11-12-2009, 04:39 PM
آسمانی

ذره های آسمان
ریخته در دست من
من چرا غمگین شوم؟
تا تو هستی هست من
*
پس بزن یک ضربه بر
روزگار بی کسی
مشت محکم بر دلِ
این همه دلواپسی
*
آسمان را دیده ام
بین انگشتان تو
ابرهای مهربان
بر شب مژگان تو
*
خنده ات خورشید من
گریه ات باران من
اختران بام تو
باور و ایمان من
*
من اگر در ظلمتم
آفتابی می شوم
معتقد بر عشق خود
رنگ آبی می شوم
*
شاید این تنها منم
عاشق روی زمین
هر چه هستم، دیده ام
ماه کامل برزمین!!
*
ماه من ، خورشید من
ابر من ، باران من
من به سجده می روم
تا شوی مهمان من
*
تو مرا باور بکن
با همه ایمان من
این من و این انتظار
خانه و ایوان من
*
مثل یک رنگین کمان
در بهارم زنده باش
آسمان خوب من
تا ابد پاینده باش
...

mahdi271
11-12-2009, 04:40 PM
گذشت

تمام آسمان ها هدیه تو
نبینم لحظه ای من گریه تو
اگر چه من نشستم پای عشقم
نبودم لحظه ای در دیده تو
*
غم دلتنگی من پرده در شد
زمین و آسمان هم با خبر شد
ندیدی بر سر این بام خانه؟
کبوترهای چاهی در به در شد؟
*
به زیر گنبد نیلی چه دیدی؟
به کوه و جنگل و دریا چه دیدی؟
تو زیباتر ز حرف عشق و مستی
بگو ایا چه دیدی یا شنیدی؟
*
بنفشه های دنیا زیر پایت
خروش موج دریا در صدایت
نمی دانم چه دارم جز غم تو؟!
ولی من هر چه دارم گو فدایت
*
مگر بازیچه گشته این دل من
مگر دریا ندارد ساحل من
چرا از من بریدی بی بهانه
دگر پایان ندارد مشکل من
*
به پیغامی مرا غمگین نمودی
تو را فریاد کردم نه! نبودی
ندیدی گریه هایم را ندیدی
تو حتّی شاهد اشکم نبودی
*
هزاران پیچ و خم دادی به راهم
نشسته انتظارت در نگاهم
ندیدی بی تو من تنها ترینم
شدم غرقه میان اشک و آهم
*
از آن خانه سفر کردم که دیگر
نباشد جای دستان تو بر در
نباشد پرده اش همرنگ چشمت
نباشد فکر تو شاید به این سر
*
ولی من هر کجا رفتم تو بودی
تو هم غمگین و تنها ، خسته بودی
دوباره آرزوی روز دیدار
پشیمان از گذشته ها تو بودی
*
سپس این جا نشستی گریه کردی
نمی خواهم ببینم اشک سردی
به روی گونه ات یا دیدگانت
گذشتم از تمام آن چه کردی
*
تمام آسمان ها هدیه تو
نبینم لحظه ای من گریه تو
...

mahdi271
11-12-2009, 04:40 PM
ستاره

بر سر کوی من نِشین
نظاره کن به خانه ام
به دست معرفت بزن
کلون درب خانه ام
*
به نیمه شب گذر بکن
ز کوچه ام، ز راه من
ببین به پشت پنجره
خیره به شب نگاه من
*
به نیمه شب گذر بکن
ز پشت این پنجره ها
مرا ببین اسیر غم
بسته به این زنجره ها
*
صدای گریه مرا
که می رسد به آسمان
تو بشنو ای امید من
تو ای نگاه مهربان
*
ببین که اشک من شده
چو شبنمی به روی گل
بین من و خدای من
عشق تو بوده عین پل
*
به لب ترانه ام تویی
به سر بهانه ام تویی
دلم به شب نشسته است
چراغ خانه ام تویی
*
بیا ! بیا! جفا نکن
مرا به غم رها نکن
*
منم منم، ستاره ات
ستاره را صدا بکن
ستاره را تو از خودت

جدا نکن ، جدا نکن
...

mahdi271
11-12-2009, 04:40 PM
جدایی

به لب های تو می سازم کلامی
سرود آشنایی یا سلامی
ندارم جز غم عشق تو در سر
ولی افسوس که از من جدایی
*
نمی دانی چه شوری در سرم بود
نمی دانی چه شوقی در پرم بود
نمی دانی چه بودم آن زمان ها
کجا روز جدایی باورم بود
*
جدا گشتیم ولی در ریشه با هم
جدا گشتیم ولی همیشه با هم
اگر چه روی هم را ما ندیدیم
ولی در انتظارو حسرت و غم
*
جدایی نقطه پایان ما نیست
کسی یاریگر ما جز خدا نیست
جدایی هم سرود دیگر ماست
کسی آگه ز راز ما دوتا نیست
*
کبوتر های عاشق بوده ایم ما
از این دنیای خاکی رو به بالا
پر پرواز خود را باز کردیم
پریدیم هر دو تامان تا کجا ها
*
جدایی اولش بی خانمانی ست
جدایی آخرش یک یادگاری ست
صفوف خاطرات تلخ و شیرین
که آن هم صحنه ای از زندگانی ست
*
جدایی حاصل تقدیر دنیاست
نویدش چشم امیدی به فرداست
اگر یک قفل بسته باشدش نام
کلیدش در میان آسمان هاست
*
جدایی آتشی از جنس آب است
تو می گویی که نه! سربی مذابست
به دیواری که محکم باشدش خشت
جدایی ضربه از پی خراب است
*
جدایی قطره های اشک و آه است
جدایی یک مسافر پا به راه است
صدای یک وداع خانمانسوز
و تصویر دلی بر روی ماه است
*
جدایی ساکت و خلوت نشین است
فضای خالی یک همنشین است
دلم آهسته در گوشم چنین گفت:
جدایی هم قشنگ و دلنشین است
*
اگر پایان غم هایش تو باشی
جدایی بهترین حرف زمین است
...

mahdi271
11-12-2009, 04:41 PM
ساز بی صدا

سرد و ساکت مانده ای
ای صدای ساز من
*
در میان دست توست
شهپر پرواز من
*
من صمیمی تر شدم
تا تویی همراز من
*
فرش زیر پای توست
شعر من آواز من
*
این من و این بار غم
فکر تو دمساز من
*
سایه ات همراه من
عشق تو اعجاز من

*
من شکستم این سکوت
تا تو باشی راز من
*
گر چه پایانم رسید
این تویی آغاز من
*
این من و این هجر تو
ناله و این ساز من
*
پس چرا ساکت شدی
ای صدای ساز من؟
...

mahdi271
11-12-2009, 04:41 PM
تو همانی

روزگارت آسمانی
آسمانت صاف و آبی
ای بلندای سخاوت
ای صدای زندگانی
*
دست هایت مثل باران
بر تن خشک درختان
چشم هایت مثل چتری
در سکوت سبزه زاران
*
حرف هایت ساده و صاف
قلب تو شفاف شفاف
بر لبت همواره دیدم
واژه های ترد زر باف
*
آرزویت بودن من
بودن و آسودن من
تو نمی خواهی که باشی
شاهد فرسودن من
*
مهربان و بی ریایی
از پلیدی ها جدایی
همنشین خلوت من
هدیه ای از کبریایی
*
مثل یک طرح غروبی
حک شده بر سنگ و چوبی
هر کجا هستم تو هستی
بس که خوبی ، بس که خوبی
*
سایه سار یک درختی
هر کجایی که نشستی
مهر تو پاشیده چون نور
بس که تو بخشنده هستی
*
من ندارم جز غم تو
جز غم و جز ماتم تو
تو مرا در خود صدا کن
تا نمیرم از غم تو
*
من غریبم در دیارم
من دگر یاری ندارم
از همه دنیا بریدم
با کسی کاری ندارم
*
آرزویم بودن تو
بودن و آسودن تو
من نمی خواهم که باشم
شاهد فرسودن تو
*
دست من در آسمانها
بر لبانم کرده مأوا
یک دعای بی نهایت
در سکوت نیمه شب ها

*
روزگارت آسمانی
آسمانت صاف و آبی
*
ای بلندای سخاوت
ای صدای زندگانی
*
از پی گمگشته خود
هر چه گشتم باز دیدم
تو همانی ، تو همانی
...

mahdi271
11-12-2009, 04:42 PM
بی تو غروب

و غروب چه تماشائیست
و صدایی که نهانیست
این جا همه چیز هست
حرف های خودمانی ست
*
یک پرنده در قفس هست
بغض و فریادو نفس هست
خواهشی در قعر زندان
آرزوهایی عبث هست
*
بوی باران، بوی باران
نقطه های سرد پایان
یک نگاه عاشقانه
در وداع سخت یاران
*
یک امید سردو خاموش
ساعت بی حسّ و بی هوش
انتظار و سنگ و دیوار
رفته ام از خود فراموش
*
گریه و تنهایی و خواب
عکس تو در حجم یک قاب
ضربه های قلب بی تاب
باز هم آئینه و آب
*
خاطرات رو سپیدت
عطر دستان نجیبت
یک سبد بر روی میزم
از شکوفه های سیبت
*
باز هم تکرارو تکرار
زندگی مرغی گرفتار
پنجره همپای مهتاب
نور می پاشد به دیوار
*
شمع می سوزد ز هجرت
دل اسیر فکرو ذکرت
گل به گلدان سر فرو برد
خم شده از بار عشقت
*
تو پرنده ای غریبی
تو سکوتی آهنینی
جای تو اما چه خالی
در غروبی اینچنینی
...

mahdi271
11-12-2009, 04:42 PM
منم

نمی داند کسی تنهایی من
کسی باور ندارد از غم من
*
منم من ردّ پای یک کبوتر
کبوتر بچه ای بی بال و بی پر
*
منم من محتوای یک شکستن
کنار ساحل دریا نشستن
*
منم یک امتداد رو به خالی
نشستم در سکوت خانه داری
*
منم من قل قل یک چشمه عشق
منم من هق هق یک گریه زشت
*
منم من حسّ تنهایی دیوار
منم احساس تب در جان بیمار

*
منم یک نامه اما بی نشانم
سخن ها مانده اما در دهانم
*
منم ابری که می بارد به هامون
حبابی از کف یک آب و صابون
*
منم نوری که می اید ز آتش
درختی که زمستان برده خوابش
*
منم یک خاطره در ذهن فردا
منم تنها صدای موج دریا
*
منم با استقامت مثل آهن
سقوط غنچه های گل ز دامن
*
منم یک شاخه خشکیده زرد
منم یک ناله پیچیده با درد
*
منم یک پرده آبی گلدار
منم دودی که می خیزد ز سیگار
*
منم یک سنگ اما از بلورم
شکسته ، تکه تکه ، در عبورم
*
منم جامی که لبریزم ز آبی
ندارم طاقت هر پیچ و تابی
*
منم صبری که پایانش تو هستی
خطوطی که نشسته روی دستی
*
منم برگی که در دست خزانم
نمی دانم که پیرم یا جوانم؟
*
منم تنها نگین آرزوها
شبیه مادرم ، اما فریبا
...

mahdi271
11-12-2009, 04:43 PM
خواب

از این دنیای خاکی پرگشودم
به آن آبی آبی ها غنودم
*
تو رادیدم میان آسمانها
تو را ای بهترینِ بهترین ها
*
تو را دیدم که پیش من می ایی
برای بودنِ با من می ایی
*
نشستم سفره دل را گشودم
میانش عشق و ایمان را ستودم
*
نشستم با تو از خود گفتگویی
دوباره اشک من مانند جویی
*
روان شد از دو چشمم با غم تو
گله کردم ز هجر و ماتم تو
*
تو را دیدم که دستت رو به بالاست
اشاره های تو پیدای پیداست
*
دو چشمت حرف های تازه تر داشت
نگاهت آسمان را زیر پر داشت
*
به موهایم گل مریم نشاندی
مرا به خود به جاهایی کشاندی
*
ز یک سو یک سوار آمد ز راهی
نگاهت را فرو کردی به چاهی
*
نفهمیدم که منظورت چه ها بود؟
ندانستم که آن جا ها کجا بود؟
*
تو می گفتی که باید جستجو کرد
دل خود را به آبی شستشو کرد

*
تو می گفتی خدا همواره با ماست
صداقت پیشه کردیم این ره ماست
*
همان بادپا سواری کز ره آمد
مرا پیغام یاری کردن آورد
*
اگر دیدی که سر در چاه بردم
پناه به عکس ماه در چاه بردم
*
تو می گفتی و من غرق تماشا
زِ هر سویی گلی روییده آن جا
*
دو دستم حلقه شد بر گردن تو
شدم آماده بوسیدن تو
*
به چشمانت نگاهم را نشاندم
صدای پنجره از خواب پراندم
...

mahdi271
11-12-2009, 04:43 PM
دیوانه سر

ساده تر گفت
بی نشان رفت
بی صدا خفت
*
مثل باران زندگی کرد
با پرنده همدلی کرد
*
مثل یک رنگین کمان بود
زردو نیلی
سبز و آبی
مهربان بود
*
شمعدانی های فردا را صدا کرد
در سکوتی پا به پا کرد
*
تا نسیمی از ره آمد
آرزویش را هوا کرد

*
دل به دریای جنون زد
فانوسش را رنگ خون زد
بی محابا ، بی محابا
ضربه ای بر بیستون زد
*
تیشه اش را زد به جانش
خون خود را کرد به جامش
*
مثل موجی در به در بود
عاشقی مستانه سر بود
*
خوش به حالش
خوش به حالش
کاینچنین ...
دیوانه سر بود
...

mahdi271
11-12-2009, 04:44 PM
رنگ دل

تو می دانی که دیگر دل ندارم
دگر حرفی زِ آب و گِل ندارم
از آن لحظه که چشمم بر تو افتاد
دلم مال تو شد ، مشکل ندارم
*
خدایا بارگاهت بیکران است
به دستت پایه های آسمان است
تو دل را آفریدی تا بدانیم
که این دل پایگاه امتحان است
*
دلی خالی تر از خالی چه حاصل؟
دلی کز درد شد عاری چه حاصل
اگر عشقی درون دل نباشد
از آن دل سوی ما اید چه حاصل
*
دلی باید که از غم تاب او هیچ
بیفتد در میان هر خم و پیچ
و گرنه شاخه خشکیده ای است
که از بی خانمانی خورده است پیچ
*
دلی شایسته عشق و سلام است
که بی تابی او در هر کلام است
و گرنه عمر دل هم سر شود پوچ
تمام ضربه هایش نا تمام است
*
به دل باید رخ دلدار باشد
صدایش ضجه بسیار باشد
بپیچد در درون جان عاشق
تمام خواهشش دیدار باشد
*
دل طغیانگر عاصی چه زیباست
همین آشفتگی هایش چه زیباست
همان لحظه که می کوبد سرش را
به زندان بدن ، آری چه زیباست
*
دلی با اشک هایش مانده بر جا
اسیر دست صاحب مانده در جا
دلی باید که از صاحب گریزد
شتابد سوی دلدارش به هر جا
*
دل لایق می آویزد به برگی
به پیغامی که حتی زیر سنگی
اگر یک سو نشان از دلبرش بود
نمی آرَد دگر طاقت ز تنگی
*
دل عاشق ندارد تاب دوری
ندارد لحظه ای دیگر صبوری
خودش را می زند در آب و آتش
نپرسیدش کجاها یا چه جوری
*
به هر ضربه خودش را می سراید
که شاید سوی دلبر ره بیابد
به هر جایی که دلبر پا گذارد
خودش را زیر پای او می یابد
*
نفس های دل عاشق قشنگ است
کسی پرسیده رنگ دل چه رنگ است؟
اگر از من بپرسی خواهمت گفت
همان رنگی که دلبر را پسند است
همان رنگی که دلبر را پسند است
...

mahdi271
11-12-2009, 04:44 PM
بی جواب

شکوفه های احساسم طلایی
نوشتم روی یک کاغذ کجایی؟
*
نوشتم عاشقم ، عاشق ترینم
مرا عاشق تو کردی نازنینم!
*
نوشتم روی یک کاغذ غریبم
اسیر آرزوهایی عجیبم
*
همه روزهای هفته ام آه
شبیه من شده هم سال و هم ماه
*
همه تاریک و خاموش و سیاهند
همه مانند من لبریز آهند
*
صدایی مثل باران بر سرم ریخت
به جانم شعله های آتش آمیخت
*
صدای پای خواهش های بی جاست
بلورین حوض تنهایی من
به به ! چه زیباست
*
سکوت خانه ام آشفته تر شد
دل دیوانه ام دیوانه تر شد
*
نوشتم روی یک کاغذ اسیرم
اسیری می کشم تا که بمیرم
*
نوشتم بی وفایی رسم من نیست
به جز تو هیچ کس در چشم من نیست
*
نوشتم قلب من بر روی آب است
امید من تو را دیدن به خواب است
*
نوشتم فکر من از من گریزد
گهی با صبر من او می ستیزد

*
درونم ولوله اما خموشم
صدای پای تو اید به گوشم
*
نوشتم نامه ام پایان ندارد
سر حسرت زده سامان ندارد
*
نشستم زیر بیدی مست و مجنون
شدم حیران و سرگردان و دل خون
*
نهادم نامه ام را توی پاکت
شدم خیره به راهت طبق عادت
*
به پاهایی برهنه می دویدم
نشستم گوشه ای این را شنیدم
*

ندا آمد برو این جا سراب است
مکان نامه های بی جواب است

mahdi271
11-12-2009, 04:45 PM
سلام

سلام من به باران های پاییز
سلام من به دیوار و به دهلیز
*
به آفتابی که می تابد به تابی
به برگی که نشسته روی آبی
*
به آن نیلوفر زیبای پیچان
به بازی های دوران دبستان
*
به اشکی که میان پلک و چَشم است
به بغضی که نشسته روی خشم است
*
به برفی که می اید روی بامم
به آهی که نشسته روی خوابم
*
سلام من به سقف و قاب و پرده
سلام من به خانه های هر ده
*
سلام من به تابستان و گرما
به آن سوزی که می اید ز سرما
*
سلام من به هرچه شمع خاموش
به آن کینه که می گردد فراموش
*
سلام من به تاریکی هر شب
دعای نیمه شب ها روی هر لب
*
سلام من به یک لبخند زیبا
گره هایی که با دستی شود وا
*
سلام من به عطر نان تازه
به نوبر میوه هر فصل تازه
*
سلام من به خورشید و ستاره
سلام من به قلبی پاره پاره

*
به دستی که نوازش پیشه کرده
به هر کس که نجابت پیشه کرده
*
سلام من به دریا و به ساحل
به بی تابی عاشق های بی دل
*
به رنگ سبز جنگل های انبوه
فراز قلّه ها و دامن کوه
*
سلام من به یک مرغ گرفتار
به آن دستی که زخمی گشته از کار
*
سلام من به تو ای مهربان دوست
ببین عشقم چه زیبا و چه نیکوست
*
سلام من به هر چیزی که خوب است
به خورشیدی
به خورشیدی که هنگام غروب است