PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگینامه بزرگان



pad_king
09-11-2009, 06:15 PM
فقیه ترین مرجع تقلید در طی سالهای 1349 تا 1371 شمسی
بله حدستان درست است ، از عنوان پستم کسی منظور نظر نیست مگر مرحوم آقای خويی ، مرجع معظّمی که بعد از درگذشت آقای حکیم در سال 49 تا سال 71 که دار فانی را وداع گفت ، به حق عالمی بلامنازع و سرآمد تمام دانشمندان شیعی بود . البته من از دوسان تعجب کردم که چرا یادی از ایشان در این تاپیک نشده و جهت پربار کردن محتوای این تاپیک اقدام به ارسال این پست کردم .


http://i36.tinypic.com/2ds4sap.jpg


مختصری از شرح حال و بیوگرافی ایشان که از سایت اندیشه قم (http://www.andisheqom.com/Files/olamabio.php?level=4&scid=31143) نقل میشود :

آیت الله سید ابوالقاسم خویی ولادت:
آیـه اللّه الـعـظـمی حاج سید ابوالقاسم خوئی، در شب نیمه رجب 1317 ه ق درشهرستان خوی از تـوابـع آذربـایـجان غربی، در یك خانواده علمی و مذهبی دیده به جهان گشود والد بزرگوار او، مـرحوم آیه اللّه سید علی اكبر خوئی، از شاگردان مبرزآیه اللّه شیخ عبداللّه مامقانی بود كه پس از فـراغت از تحصیل به زادگاه خود مراجعت نموده و به وظایف روحانی خود اشتغال می ورزید پس از مطرح شدن مشروطیت درایران و موضع گیریهایی كه دو طرف موافق و مخالف داشتند، او در سـال 1328 هـ ق شـهـرسـتان خوی را به قصد سكونت در نجف اشرف ترك گفت سید ابوالقاسم جوان نیز در سن 13 سالگی، همراه برادرش سید عبداللّه خوئی در سال 1330 به پدر خودپیوستند و در نـجف شروع به فراگرفتن ادبیات عرب، منطق و سطوح عالیه نمودند درحدود 21 سالگی بود كه شایستگی آن را پیدا نمود تا در درس خارج بزرگترین مدرس حوزه علمیه نجف، یعنی مرحوم آیـه اللّه العظمی شیخ الشریعه اصفهانی حاضر شود و خوشه چین علوم و معارف او گردد البته جز آن استاد بزرگ، اساتیددیگری هم در رشته های مختلف و در مقاطع تحصیلی متفاوت داشته است كه خودآن مرحوم در كتاب معجم رجال الحدیث به اسامی برخی از آن اعاظم تصریح دارد.
اساتید:
اساتید او در مراحل مختلف تحصیلی، بزرگان و استوانه های فقاهتی زیربوده اند:
1 ـ آیه اللّه العظمی شیخ الشریعه اصفهانی (1289 ـ 1361 ه ق).
2 ـ آیه اللّه العظمی شیخ مهدی مازندرانی (متوفی 1342 ه ق).
3 ـ آیه اللّه العظمی شیخ ضیا الدین عراقی (1289 ـ 1361 ه ق).
4 ـ آیه اللّه العظمی شیخ محمد حسین اصفهانی كمپانی (1296 ـ 1361 ه ق).
5 ـ آیه اللّه العظمی شیخ محمد حسین نائینی (1273 ـ 1355 ه ق).
خـود آن مـرحـوم تـصریح دارد كه: من از دو استاد اخیر الذكر (آیه اللّه نائینی وآیه اللّه كمپانی) بـیشترین بهره را برده ام و نزد هر كدام از بزرگان فوق الذكر، دوره كاملی از اصول و خارج فقه، یا كـتابهای متعددی از فقه را حاضر شده ام مرحوم نائینی آخرین استاد من بود كه تا آخر عمر ملازم مـحـضر او بودم و از او اجازه روایتی گرفته ام او به من اجازه داد كه كتب اربعه را از ایشان روایت كـنـم و ایـشان نیز از شیخ و استادخود محدث نوری (1254 ـ 1320 ه ق) و او از استاد خود، شیخ مـرتضی انصاری (م1281 ه ق) روایت می نمود و طریقه شیخ انصاری نیز تا ائمه اطهار (ع)، بسیار روشن و واضح است.
آثار و تالیفات:


ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:16 PM
معظم له شاید یكی از موفق ترین مراجع عصر اخیر از نظر تالیف و تصنیف وتقریر بوده باشند، چون عـلاوه بـر تـالیفات گران سنگ و پرمحتوایی كه خود انجام داده اند، به همان مقدار یا بیشتر از آن شاگردان و فارغ التحصیلان مكتب فقهی، اصولی و تفسیری او تقریرات او را نگاشته و نشر داده اند در دو جدول زیر ستون تالیفات وتقریرات او با استفاده از منبع پیشین اجمالا مشخص می گردد:.
1 ـ البیان فی تفسیر القرآن1 ج (تفسیر).
2 ـ نفحات الاعجاز در دفاع از كرامت و عظمت قرآن1 ج (علوم قرآن).
3 ـ اجود التقریرات 2 ج (اصول).
4 ـ تكمله منهاج الصالحین1 ج (فقه).
5 ـ مبانی تكمله منهاج الصالحین2 ج (فقه).
6 ـ تهذیب و تتمیم منهاج الصالحین2 ج (فقه).
7 ـ المسائل المنتخبه1 ج (فقه).
8 ـ مستحدثات المسائل1 ج (فقه).
9 ـ تعلیقه علی العروه الوثقی1 ج (فقه).
10 ـ رساله فی اللباس المشكوك 1 ج (فقه).
11 ـ منتخب الرسائل1 ج (فقه).
12 ـ تعلیقه علی المسائل الفقهیه1 ج (فقه).
13 ـ منتخب توضیح المسائل1 ج (فقه).
14 ـ تعلیقه علی توضیح المسائل1 ج (فقه).
15 ـ تلخیص المنتخب 1 ج (فقه).
16 ـ مناسك الحج (عربی) 1 ج (فقه).
17 ـ مناسك حج (فارسی) 1 ج (فقه).
18 ـ تعلیقه المنهج لاحكام الحج1 ج (فقه).
19 ـ معجم رجال الحدیث 23 ج (رجال).
به این ترتیب مجموع آثار چاپ شده ایشان 43 جلد می باشد البته جز این آثارمطبوع، آثار مخطوط و چـاپ نـشـده و نـوارهای پیاده نشده بسیاری دارند كه هنوز به مرحله استفاده همگانی نرسیده است.
مشایخ:
آیه اللّه العظمی خوئی نزد مشایخ و اساتید مختلفی علم و دانش فراگرفته است اساتید او را در فقه و اصول در آغاز مقاله از خود او شنیدیم، اكنون به برخی از اساتیداو در علوم دیگر اشاره می كنیم:
1 ـ آیـه اللّه شـیخ محمد جواد بلاغی (1282 ـ 1352) وی استاد كلام و عقائد و تفسیرعصر خود در نجف اشرف بود مبارزات قلمی او با مسیحیان و یهودیان و مادیون مشهور و آثار او در این باره برای اهل تحقیق روشن است مرحوم آیه اللّه العظمی خوئی كلام و تفسیر را نزد او فرا گرفته و از او نیز در آثار خود یاد می كند.
2 ـ سید ابوتراب خوانساری: رجالی عصر خویش در نجف اشرف، آیه اللّه خوئی رجال و درایه را نزد او فرا گرفته و او حق عظیمی بر غالب رجالیون پس از خود دارد.
3 ـ سید ابوالقاسم خوانساری: ریاضی دان عصر خویش، حضرت آیه اللّه خوئی ریاضیات عالی را نزد او فرا گرفته است.
4 ـ سـیـد حسین بادكوبه ای: استاد بلامنازع فلسفه و عرفان (1293 ـ 1358) وی استاد فلسفه آیه اللّه خوئی بوده است.
5 ـ حاج سید علی قاضی: عارف و سالك عصر خود كه گروهی را در اخلاق وعرفان پرورش داده و مترجم ما مدتها در مكتب او به سیر و سلوك پرداخته است.
ویژگی ها:
كـسانی که مدتی در محضر این عالم جلیل القدر به كسب فیض پرداخته اند، بر این ویژگیها اتفاق نظر و تاكید دارند:
1 ـ عـلاقه به تدریس: آن مرد بزرگ از دوران جوانی به تدریس و بحث وگفتگوهای علمی علاقه فـراوانـی داشت با اینكه بار مرجعیت در سنین اخیر بر دوش او سنگینی می كرد، ولی از تدریس و تـحـقـیـق و نـگـارش دست برنداشت حتی درسفرهای خود به مشاهد مشرفه، كار علمی را ترك نمی كرد و كارهای موقتی كه یك محقق می تواند در سفر انجام دهد، جز برنامه خود قرار می داد و چـه بـسا در مجلسی كه گروهی به دیدن او می آمدند، او از كار مقابله و غیره استفاده می كرد در عـلاقـه او بـه بـحـث و گـفـتـگـو هـمـیـن بـس كـه چـه بسا ساعاتی با طرف مقابل به بحث و گفتگومی پرداخت و احساس خستگی نمی كرد.
در شـیوه آموزشی، راه سقراط را می پیمود و با طرح سؤالها و شنیدن جوابها ازطرف، چه بسا او را نـسـبـت به رای و اندیشه خود قانع می ساخت، همچنان كه سقراطنیز به این روش معروف بود و می گفت: معلم بیش از آن كه آموزنده باشد، پرورش دهنده فكر است.
2 ـ تواضع و فروتنی فزون از حد: او از دوران جوانی تا سنین بالا كه مرجعیت عظیمی پیدا كرد، به یـك حـالـت زیست و زندگی طلبگی را از دست نداد و پیوسته باكمال ابهت و عظمت مانند یك دانـشـجـوی دیـنی سخن می گفت و سخن می شنید و ازدوستان و بزرگان و كوچكان پذیرایی مـی كـرد عجب و خودبینی در او راه نداشت،ولی در عین حال از آرا و اندیشه های خود تا حد توان دفاع می كرد.
3 ـ احـتـرام بـه بـزرگـان: او بـزرگـان را بیش از حد تكریم می كرد، به خاطر دارم روزی كه در مـسجدی درس می گفت، حضرت آیه اللّه حكیم پس از درس او در همان جایگاه تدریس می كرد، اسـتـاد پـس از فـراغـت از تـدریس به خاطر مذاكره تلامیذ، كمی درجایگاه تدریس باقی ماند كه نـاگـهـان آیه اللّه حكیم وارد مسجد شد وقتی چشم آیه اللّه خوئی به وی افتاد، با یك دستپاچگی خاصی كفش و لوازم دیگر خود را برداشت ودست به سینه ایستاد و معذرت خواست.
شاگردان:
حـقیقتا نمی توان شاگردان و خوشه چینان حوزه درسی این فقید بزرگوار وبزرگ مدرس حوزه عـلـمیه نجف را به شمار آورد چون در طول شصت و هفت سال تدریس، انبوهی از علما و فضلا از مـحـضـر درس ایـشـان بهره گرفته اند و همانندستارگان درخشان در افق آسمان جهان اسلام پـراكـنـده و مـنتشر گشته اند فقط می توان به اسامی برخی از برجستگان و اصحاب فتوای ایشان اشاره نمود.
ایشان در دو مقطع خاص، دو نوع اصحاب استفتا و فتوی داشته اند:
دور نخستین:
1 ـ آیه اللّه حاج شیخ صدرا بادكوبه ای.
2 ـ آیه اللّه شهید سید محمد باقر صدر.
3 ـ آیه اللّه حاج شیخ مجتبی لنكرانی.
4 ـ آیه اللّه حاج میرزا جواد آقا تبریزی.
5 ـ آیه اللّه حاج میرزا كاظم تبریزی.
6 ـ آیه اللّه حاج سید جعفر مرعشی.
دور دوم: كـه پـس از اخـراج ایـرانیان از حوزه علمیه نجف، تركیب هیات فتوی به هم خورد و این حضرات به عنوان اعضای شورای فتوای ایشان برگزیده شدند:.
7 ـ آیه اللّه حاج سید علی سیستانی.
8 ـ آیه اللّه حاج سید علی بهشتی.
9 ـ آیه اللّه حاج شیخ محمود فیاض.
10 ـ آیه اللّه حاج شیخ مرتضی خلخالی.
11 ـ آیه اللّه حاج شیخ علی اصغر احمدی شاهرودی.
12 ـ آیه اللّه حاج شیخ جعفر نائینی.
دیگر شاگردان:
13 ـ آیه اللّه حاج میرزا علی غروی تبریزی، مؤلف التنقیح.
14 ـ آیه اللّه شیخ مرتضی بروجردی، مؤلف مستند العروه الوثقی (باب صلوه).
15 ـ آیه اللّه سید رضا خلخالی، مقرر معتمد العروه الوثقی.
16 ـ آیه اللّه سید محمد تقی خوئی، مؤلف مستند العروه الوثقی (نكاح 2 جلد).
17 ـ آیه اللّه سید مهدی خلخالی، مؤلف فقه الشیعه (اجتهاد و تقلید 5 جلد).
18 ـ آیه اللّه شیخ محمد اسحاق فیاض، مؤلف محاضرات فی اصول الفقه (5ج).
19 ـ آیه اللّه سید سرور بهسودی، مؤلف مصباح الاصول (2 ج).
20 ـ آیه اللّه سید ابوالقاسم كوكبی تبریزی، مؤلف مبانی الاستنباط (4 ج).
21 ـ آیه اللّه سید علا الدین بحر العلوم، مؤلف مصابیح الاصول (1 ج).
22 ـ آیه اللّه سید علی شاهرودی، مؤلف دراسات فی الاصول العملیه (1 ج).
23 ـ آیه اللّه شیخ محمد علی توحیدی تبریزی، مؤلف مصباح الفقاهه (7 ج).
به عنوان اعضا شورای فتوای ایشان برگزیده شدند.
24 ـ آیه اللّه سید محمد حسین فضل اللّه، مؤلف من وحی القرآن، 24 مجلد.
25 ـ الشیخ اسد حیدر، مؤلف الامام الصادق و المذاهب الاربعه.
26 ـ الشیخ عبداللّه الخنیزی، مؤلف ابوطالب مؤمن قریش.
27 ـ السید عبدالرزاق المقرم، مؤلف الصدیقه الزهرا، مقتل الحسین.
28 ـ الشیخ محمد جواد مغنیه، مؤلف الفقه علی مذاهب الخمسه و الكاشف.
29 ـ الشیخ محمد باقر شریف القرشی، مؤلف النظام التربوی فی الاسلام.
30 ـ السید محمد تقی الحكیم، مؤلف الاصول العامه للفقه المقارن.
31 ـ الشیخ محمد تقی الجواهری، مؤلف غایه المامول من علم الاصول.
32 ـ الشیخ عبداللّه نعمه، مؤلف دلیل القضا الجعفری.
33 ـ الشیخ مهدی، مؤلف دراسات فی قواعد اللغه العربیه (2 ج).
34 ـ الشیخ عبدالهادی الفضلی، مؤلف فی علم العروض، نقد اقتراح.
35 ـ الشیخ محمد الخاقانی، مؤلف نقد المذهب التجربی.
36 ـ السید محمود الهاشمی، مؤلف تعارض الادله الشرعیه.
37 ـ السید مرتضی الحكمی، مؤلف نظریه الحركه الجوهریه عند صدرالمتالهین.
38 ـ الشیخ محمد علی البهاولی، مؤلف فی ضلال الصحیفه السجادیه.
39 ـ الشیخ محمد امین زین الدین، مؤلف الاسلام ینابیعه، غایاته، اهدافه.
40 ـ الشیخ محمد مهدی شمس الدین، مؤلف فی الاحتجاج السیاسی الاسلامی.
41 ـ السید هاشم معروف الحسنی، مؤلف المبادی العامه للفقه الجعفری.
42 ـ الشیخ محمد مهدی الاصفی، مؤلف النظام المالی و تداول الثروه فی الاسلام.
43 ـ آیه اللّه شیخ قربانعلی كابلی، مؤلف تحریر العروه الوثقی.
44 ـ آیه اللّه سید محمد تقی حسینی جلالی، مؤلف فقه العتره فی زكاه الفطره.
45 ـ آیه اللّه سید علی شاهرودی، مؤلف محاضرات فی الفقه الجعفری (3 ج).
46 ـ آیه اللّه شیخ رضا لطفی، مؤلف الدرر الغوالی فی فروع العلم الاجمالی.
47 ـ آیـه اللّه سـید عباس مدرسی یزدی، مؤلف نموذج فی الفقه الجعفری و بلغه الطالب فی شرح المكاسب (2 جلد).
48 ـ آیـه اللّه سـیـد مـحمد تقی طباطبائی، مؤلف شرح الناسك فی شرح المناسك و مبانی منهاج الصالحین.
49 ـ آیه اللّه شیخ محمد تقی جعفری، مؤلف الامر بین الامرین (جبر وتفویض).
50 ـ آیه اللّه غلامرضا عرفانیان، مؤلف الرای السدید فی الاجتهاد و التقلید.
خدمات اجتماعی و آثار باقیه و جاودانی:
شـادروان آیـه اللّه الـعظمی خوئی (ره) در سلسله نور و رحمت فقاهت، فردشاخص و چهره بسیار مـمـتـازی بـود كه دهها اثر ماندنی و بنای خیر جاودان از او به یادگار مانده است علاقه ایشان به گسترش اسلام در سطح جهان، انگیزه ای شده بودكه دهها مركز مهم اسلامی و تبلیغی در نقاط مـختلف جهان به وجود آورند این مؤسسات مراكز نشر اسلام و معاهد نشر مكتب تشیع هستند این مـراكـز در شـهرهای مذهبی قم و مشهد مقدس، اصفهان و دیگر شهرهای ایران به وجود آمده اند، آنـچـنـان كه در كشورهای هندوستان، پاكستان، عراق، لبنان و مخصوصا در انگلستان و آمریكادو مـركـز بـسـیـار بـاشكوه و آبرومندی به وجود آورده اند و مبلغانی كه آشنا به زبانهای زنده جهان بـوده انـد، بـه مـناطق مختلف اعزام نموده اند اینك فهرست اجمالی برخی ازخدمات اجتماعی و اسلامی آن فقیه فقید نامور در اینجا به ثبت می رسد:.
1 ـ مـدیـنه العلم حوزه علمیه قم، با امكانات وسیع و خانه ها و منازل مسكونی طلا ب، و كتابخانه جهت طلا ب علوم دینی، به صورت شهرك علم و دانش.
2 ـ مدرسه علوم دینی در 7 طبقه و كتابخانه معظم مشهد جهت طلا ب ومحصلین علوم اسلامی.
3 ـ دارالعلم اصفهان جهت طلا ب و عاشقان معارف اسلامی.
4 ـ مجتمع امام زمان (عج) در اصفهان.
5 ـ مـركز تبلیغی و آموزشی لندن ساختمان كامل و مجهزی كه تمام نیازمندیهای مسلمانان را در نظر دارد.
6 ـ المجتمع الثقافی الخیری بمبئی ـ هندوستان.
7 ـ مبره الامام الخوئی لبنان.
8 ـ مدرسه دارالعلم نجف اشرف ـ عراق.
9 ـ مدارس دینی بانكوك (تایلند) و داكار (بنگلادش).
10 ـ مكتبه الثقافه و النشر للطباعه و الترجمه و التوزیع (انتشاراتی پاكستان).
11 ـ مكتبه الامام الخوئی الاسلامی نیویورك ـ آمریكا.
12 ـ مركز الامام الخوئی (سوانزی).
13 ـ مدرسه دارالعلم بانكوك (تایلند).
14 ـ مكتبه الامام الخوئی (كتابخانه بزرگ نجف اشرف ـ عراق).
15 ـ مدرسه الامام الصادق (پسرانه) لندن ـ انگلستان.
16 ـ مدرسه الزهرا (دخترانه) لندن ـ انگلستان.
17 ـ مركز اسلامی امام خوئی در فرانسه.
18 ـ مسجد و مركز اسلامی در شهر لوس آنجلس ـ آمریكا.
19 ـ مسجد و مركز اسلامی در شهر دیترویت ایالت میشیگان آمریكا.
20 ـ دهها بنای خیر و مركز تعلیم و تربیت در كشورهای عربی حوزه خلیج فارس.
وفات:
آیـه اللّه الـعـظمی خوئی در مدت زعامت خود با مصائب و مشكلات فراوانی روبرو شد، زیرا پس از تسلط عبدالكریم قاسم بر عراق و كودتاهای مكرر، وضع روحانیت و مردم نجف، دچار مشكل شد.
كمونیستهای وطنی از یك سو و بعثیهای بی رحم از طرف دیگر، عرصه را برروحانیت تنگ كردند خـصـوصـا از سال 1389 كه بعثیها روی كار آمدند، مصائب فراوانی آفریده و آیه اللّه حكیم و پس از وی آیـه اللّه خوئی را با مشكلات انبوهی روبرو نمودند در شهامت و استقامت این مرد بزرگ همین بس كه از دوران تسلطبعثیها تا به امروز كه ربع قرن از آن می گذرد، آنان نتوانستند از این مرجع بـزرگ، برگی به نفع خود دریافت كنند، یا در جنگ تحمیلی علیه ایران، دست خطی از او بگیرند واو پـیـوسـته با حفظ مرجعیت و حوزه علمیه نجف، كوچكترین باجی به آنان نداد و درعین حال نـاملایمات را تحمل می كرد، تا آنجا كه متجاوز از ده سال است كه گروهی ازنردیك ترین یاران او به جرم خدمت و دیانت به زندان افتاده اند و از سرنوشت آنان خبری نیست، حتی یكی از فرزندان او یـعـنـی آقای سید ابراهیم خوئی به وسیله بعثیان ربوده شده و هیچ نوع نام و نشانی از او در دست نیست.
او بـه خـاطـر نـاملایمات از یك طرف و كبر سن از طرف دیگر، دچار بیماری سختی شد و هر چه علاقمندان و بزرگان تلاش كردند كه برای او پزشكی از خارج بیاورند، یا او را به خارج ببرند، حزب بـعـث با آن موافقت نكرد و سرانجام به بیمارستان بغداد منتقل گشت و با یك مداوای مرموز او را مـرخـص كـردند و هیچ روشن نیست كه چگونه و به چه علتی از جهان رفت و در تاریخ مرجعیت شـیـعـه ایـن مـسـالـه بـه تـجـربـه ثـابـت شـده است هر مرجعی كه به بیمارستان بغداد منتقل گشت،مرموزانه درگذشت و شما می توانید این مساله را در تاریخ زندگی حاج شیخ احمدكاشف الغطا (م 1344) و حاج آقا حسین قمی (م 1366) و آیه اللّه حكیم (م 1390) وغیره به روشنی بیابید.
سرانجام این مرد بزرگ پس از یك عمر بابركت، طرف عصر روز هشتم ماه صفر 1413 جان به جان آفرین سپرد و خبر درگذشت او ساعتها مكتوم ماند وسرانجام رادیو بغداد مجبور به بازگویی آن شـد انتشار خبر درگذشت او موجی ازاندوه در میان شیعیان پدید آورد شیعیان مظلوم عراق كه در خوف و رعب عظیمی به سر می برند، خود را آماده تشییع نمودند، ولی متاسفانه حكومت بعث، حـتـی در خـودنـجـف اجازه تشییع نداد و آن مرحوم در یك حكومت نظامی محلی در نیمه شب درصحن شریف در مدخل مسجد الخضرا كه جایگاه تدریس او بود به خاك سپرده شدو در تشییع او جز چند نفر از شاگردان او و فرزند عزیزش سید محمد تقی خوئی كسی حضور نداشت.

pad_king
09-11-2009, 06:16 PM
حکاياتی خواندنی از عارف بالله حضرت آيت الله سيد جمال الدين گلپايگانی
حکایات
1. حال عنایت شده از امیرالمؤمنین علیه السلام

علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی داستانی از قول استادش مرحوم آیت الله آقا سید جمال الدین گلپایگانی(ره) نقل می کردند که ایشان روزی فرمودند:

« در مرحله ای از مراحل سیر و سلوک، حال عجیبی پیدا کردم. و بدین کیفیت بود که نفس خود را افاضه کننده علم و قدرت و رزق و حیات به جمیع موجودات می دیدم، که هر موجودی از موجودات از من مدد می گیرد و من فیض رساننده به کلیه موجودات و عوالم هستند .
این حال من بود، و از طرفی علماً و اجمالاً نیز می دانستم که این حال صحیح نیست، چون خداوند جل و علا مبدأ همه خیرات است، و افاضه کننده رحمت و وجود به همه موجودات .
چند شبانه روز این حال طول کشید، هر چه به حرم مطهر حضرت امیر المؤمونین علیه السلام مشرف شدم و در باطن تقاضای گشایش نمودم سودی نبخشید، تصمیم گرفتم به کاظمین مشرف شوم، و آن حضرت را شفیع قرار دهم، تا خداوند متعال مرا از این ورطه نجات دهد.
هوا سرد بود، به سوی مرقد مطهر حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام از نجف عازم کاظمین شدم یکسره به حرم مطهر مشرف شدم، هوا سرد و فرشهای جلوی ضریح را برداشته بودند، سر خود را در مقابل ضریح روی سنگهای مرمر گذاشتم و آنقدر گریه کردم که آب چشم من بر روی سنگهای مرمر جاری شد.
هنوز سر از زمین برنداشته بودم که حضرت شفاعت فرمودند و حال من عوض شد و فهمیدم که من کیستم؟ من چیستم؟
من ذره ای هم نیستم من به قدر پر کاهی قدرت ندارم. اینها همه مال خدا است و بس، و اوست فیاض علی الاطلاق، و اوست حیّ و حیات دهنده، و عالم و علم بخشنده، و قادر و قدرت دهنده، و رازق و روزی رساننده، و نفس من یک دریچه و آیتی است از ظهور آن نور علی الاطلاق.

در این حال برخاستم، و زیارت و نماز را بجای آوردم و به نجف اشرف مراجعت کردم و چند شبانه روز باز خدا را فیاض و حیّ و قادر در تمام عوالم می دیدم، تا یکبار که به حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف شدم در وقت مراجعت به منزل در میان کوچه حالتی دست داد که از توصیف خارج است و قریب ده دقیقه سر به دیوار گذاردم، و قدرت بر حرکت نداشتم، این یک حالی بود که امیرالمرمنین علیه السلام مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام عالیتر و دقیق تر بود و آن حال مقدمه این حال بود. »

اینها همه شواهد زنده ایست از شفاعت آن سروران و امامان علیهم السلام ولی البته باید محکم گرفت و دست بر نداشت، و مانند مرحوم آقا سید جمال الدین سر مسکنت و مذلت در آستانشان فرود آورد. تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند.

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:17 PM
2. دیدن صور برزخیه

آن عارف بزرگ و متقی می فرمود:
« من وقتی از اصفهان به نجف اشرف مشرف شدم تا مدتی مردم را بصورتهای برزخی خودشان می دیدم بصورتهای وحوش و حیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم.
یک روز که به حرم مطهر مشرف شدم، از امیر المؤمنین علیه السلام خواستم که این حال را از من بگیرد، من طاقت ندارم، آن حضرت علیه السلام هم این حال را از من گرفت و از آن پس مردم را بصورتهای عادی می دیدم. »




ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:17 PM
3. مشاهده عذاب میت

مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی می فرمود:
« من در دوران جوانی که در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان قشقایی درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم و آنها مربی من بودند.
به من دستور داده بودند که شبهای پنج شنبه و شبهای جمعه در بیرون اصفهان به قبرستان تخت فولاد بروم و قدری در عالم مرگ و ارواح، عبادت و تفکر کنم. عادت من این بود که شبهای پنج شنبه و جمعه به قبرستان تخت فولاد می رفتم. و مقدار یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت می کردم و تفکر می نمودم و بعد از آن چند ساعتی استراحت نموده، و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خاستم و نماز صبح را می خواندم و پس از آن به اصفهان بر می گشتم .

شبی از شبهای زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف هم می آمد. من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم.
خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم، در این حال در مقبره را زدند تا جنازه ای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند .
شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شد تا آنها صبح بیایند و جنازه را دفن نمایند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قاری قرآن هم مشغول تلاوت شد.
من همین که دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن آن مرده شدند.

چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به سوی آسمان زبانه می کشید، و فریادهایی از این مرده بر می خواست که گویی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد.
نمی دانم اهل چه معصیتی بود؟ از حاکمان جائر و ظالم بود که این طور مستحق عذاب بود؟ و ابداً قاری قرآن اطلاعی نداشت، آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.
من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم می لرزید، رنگم پرید و هر چه به صاحب مقبره ( قاری قرآن) اشاره می کردم که در را باز کن من می خواهم بیرون بروم، او نمی فهمید، هر چه می خواستم به او بگویم زبانم قفل شده بود و حرکت نمی کرد.
بالاخره به او فهماندم که چفت در را باز کن، من می خواهم بروم. گفت: آقا هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده و در راه گرگ است تو را می درد. هر چه می خواستم به او بفهمانم که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمی کرد به ناچار خود را به در اتاق کشاندم، در را باز کردم و خارج شدم.
تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست بسیار به سختی رفتم و چندین بار به زمین خوردم، رفتم در حجره و یک هفته مریض بودم.
مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان می آمدند حجره و عیادت می کردند و به من دوا می دادند. جهانگیر خان برای من کباب باد می زد و به زور به حلق من فرو می برد تا کم کم قدری قوت گرفتم. »




ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:18 PM
4. بیرون آمدن دو پرتو نور از چشمان آیت الله گلپایگانی

آیت الله شیخ جواد کربلایی فرمودند:
« آقای بهجت حدود 30، 40 سال پیش یا بیشتر یک وقتی صحبت ایشان ( آیت الله آقا سیدجمال الدین گلپایگانی ) را می فرمودند، نقل کردند که :
یک شب بعد از نماز مغرب و عشاء دیدم ایشان (آیت الله گلپایگانی) می خواهند به وادی السلام بروند. من هم همراه ایشان راه افتادم.
حالا هر دو ساکت بودند و حرفی نمی زدند و مشغول ذکر بودند در این تاریکی در وادی السلام سر یک سقیفه ای که آنجاها هست یک گوشه ای نشستیم.

در آن تاریکی ایشان (مرحوم آیت الله گلپایگانی) مشغول ذکر بودند. یک دفعه دیدم که از دو تا چشمهای ایشان مثل دو لوله نور بیرون زد. و تمام آن فضا را روشن کرد.
هیچ حرفی هم با هم نداشتیم او مشغول خودش بود. و دوباره برگشتیم و به منزل رفتیم. »




ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:18 PM
5. اشاره نمودن به امراض روحی شخصی با دید باطنی

آیت الله شیخ حسن صافی اصفهانی (ره ) فرمودند:
« مرحوم آقا جمال (گلپایگانی) بسیار به زیارت اهل قبور می رفت بطوریکه آقایی از اهل فضل با خود می گوید:
این آقا مثل اینکه کار مهمتری ندارد. مرجع تقلید است و این همه مشکلات، وقت و بی وقت به وادی السلام می رود.
روزی همین آقا به منزل آقا (سید) جمال می رود آقا آهسته در گوش وی می گوید ما به وادی السلام می رویم تا مبتلا به فلان و فلان نشویم. اشاره می کند به برخی از امراض روحی آن شخص که مبتلاء بوده است. »
ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:19 PM
شرح احوالات و زندگی جناب شيخ رجبعلی خياط (ره) - 3 ( اتمام )

گفتگوی کیهان فرهنگی با جناب آقای حاج محمود نکوگویان فرزند جناب شیخ رجبعلی خیاط- ره
شماره 206 آذر 1382

كیهان: جناب نكوگویان با تشكر از حضور جناب عالی ... تقاضا می‌كنیم خاطرات و ناگفته‌هایی از پدر بزرگوارتان جناب شیخ برایمان بیان بفرمایید
نكوگویان: بسم الله الرحمن الرحیم
من محمود نكوگویان هستم و پدرم به هر كس رسیده سفارش مرا كرده و گفته: این ته تغاری مرا دعا كنید كه بیراهه نرود
كیهان: شما هنگام فوت جناب شیخ چند سال داشتید؟
نكوگویان: آن موقع من 24 سال داشتم
كیهان: جناب شیخ كلاً چند فرزند داشتند؟
نكوگویان: ایشان جمعاً 8 فرزند داشتند، 5 پسر و 3 دختر
كیهان: از برادران و خواهرانتان در حال حاضر چند نفر در قید حیاتند؟
نكوگویان: همه برادرانم فوت كرده‌اند و تنها دو خواهرم زنده‌اند
كیهان: به نظر شما مهمترین ویژگی جناب شیخ چه چیزی بود؟
نكوگویان: من فكر می‌كنم مهمترین ویژگی پدرم این بود كه او «عبد خدا» بود. بشر باید بنده خدا باشد تا بتواند در امور تصرف كند
كیهان: به نظر می‌رسد جناب شیخ در سال‌های اختناق كه فشار هم زیاد بود، سعی‌شان این بود كه تك‌تك آدم‌ها را بسازد، چون هدایت جمعی عملاً ممكن نبود. شرایط، ائمه (علیهم السلام) در زمان اختناق اموی و عباسی این گونه عمل می‌كردند، تا اینكه خیر و نیكی آنقدر گسترش پیدا كند كه مدرم آگاه بشوند و ظلم را تحمل نكنند و در واقع، حالا این اتفاق افتاده است. در این فضای آزاد، جوانان بسیاری را ما در مساجد و مراكز دینی
مشاهده می‌كنیم، به طوری كه نسبت آنها خیلی بیشتر از دیگران است. در گذشته اینطور نبود. آن بذری كه آن روز كسانی امثال جناب شیخ در جامعه پاشیدند، امروز به ثمر نشسته، آن زمان تنها تك درخت‌هایی وجود داشت، اما حالا به فصل الهی جنگلی وجود دارد. در انقلاب و دفاع مقدس، جوانان برومند بسیاری مثل شهید محمد جهان‌آرا بالیدند كه عرفان و حماسه را توأمان داشتند

نكوگویان: من در تأیید فرمایش شما باید عرض كنم، وقتی كه برای بابا سالگرد گرفتیم آقای دكتر هاشمیان را برای سخنرانی دعوت كردیم. جمعیت زیادی سر مزار پدرم آمده بودند. آقای هاشمیان وقتی منبر رفت گفت: برای این مجلس، من مطالب دیگری در ذهنم آماده كرده بودم، ولی حالا می‌بینم اكثراً جوانان در كنار مزار شیخ نشسته‌اند بنابراین، من حرفم را متناسب با مخاطبان جوان عرض می‌كنم و با جوان‌ها صحبت می‌كنم
كیهان: یكی از نكات مهمی كه باید به آن اشاره كنیم، چاپ كتاب «تندیس اخلاص» و پس از آن، «كیمیای محبت» توسط آقای ری شهری است. این دو كتاب، بویژه كتاب كیمیای محبت، تأثیر فراوانی در شناساندن شخصیت عرفانی جناب شیخ به مردم داشت پس از انقلاب، كمتر
كتابی با این حد از تأثیر در هدایت جوانان داشتیم
نكوگویان: واقعاً هم چاپ ده هزار نسخه از یك كتاب در هر نوبت چاپ، بدون آنكه برایش تبلیغی در جایی صورت گرفته باشد و چاپ‌های متعدد از این كتاب، نشان می‌دهد كه این اثر در جامعه موفق بوده. خواندن همین یادنامه كیهان فرهنگی را هم آقای ری شهری به من سفارش كرد

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:20 PM
كیهان: آقای دكتر مدسی می‌فرمودند كه انتقاداتی به كتاب «تندیس اخلاص» داشتم نامه‌ای نوشتم كه قسمتی از آن در كتاب كیمیای محبت مورد توجه قرار گرفت و اصلاح شد. با این همه، جنبه هدایت كننده این اثر، خیلی بیشتر از اینهاست. به راستی اگر كتاب آقای ری شهری نبود، ما هم نمی‌توانستیم یادنامه جناب شیخ را در بیاوریم. او كار را شروع كرد و دیگران باید ادامه بدهند
.نكوگویان: پدرم هرگز خودش را مطرح نمی‌كرد. اگر می‌خواست كسی را در اموری كمك كند تحت عنوانی دیگر و اسمی دیگر انجام می‌داد، اول خودش را كنار می‌گذاشت و برای اجابت دعا و سلامتی بیمار یا گرفتار، مثلاً می‌گفت: می‌روی یك گوساله می‌خری، ذبح می‌كنی و گوشتش را به فقرا می‌دهی، من هم برایت دعا می‌كنم، ان شاءالله بیمارت خوب می‌شود یا گرفتاریت بر طرف می‌شود. این را طوری می‌گفت كه مخاطبش فكر می‌كرد تنها گوساله نذری باعث شفای بیمار یا درست شدن كارها شده! این خیلی مهم است. پدرم هرگز به كسی كه پیش او می‌آمد و می‌گفت گرفتارم، نمی‌گفت بیا این نقل را بخور، درست می‌شود مثلاً می‌گفت: می‌روی 5 تا نان داغ می‌خری و به گرسنه‌ها می‌دهی، ان شاءالله مشكل تو حل می‌شود
كیهان: جناب شیخ به یقین رسیده بود و آنچه می‌گفت، واقعاً باور قلبی او بود
نكوگویان: شخصی به نام آقای سارنگ می‌گفت: من خدمت جناب شیخ رفتم و گفتم: من گرفتارم، زن ندارم، می‌خواهم ازدواج كنم، پول هم ندارم! شیخ گفت: برو 16 دست غذا بخر و فقرا را اطعام كن، ان شاء الله مشكل تو حل می‌شود. آقای سارنگ می‌گفت: من به جناب شیخ گفتم: آخر برای خرید همین 16 دست غذا هم پول ندارم! جناب شیخ گفت: برو قرض كن! ان شاءالله مشكل تو حل می‌شود. گفت: من رفتم قرض كردم و 16 دست غذا گرفتم و به فقرا دادم و بحمدالله مشكلاتم حل شد. بعد رفتم خدمت ایشان و گفتم: جناب شیخ! شما به بعضی می‌فرمایید 5 دست غذا به نیت 5 تن به فقرا بده، به دیگری می‌گویی 12 دست به نیت 12 امام، یا 14 دست به نیت 14 معصوم، چرا به من گفتید 16 دست غذا بخرم و به فقرا بدهم؟
جناب شیخ گفت: برای كار تو، از حضرت ابوالفضل(ع) و حضرت زینب (س) هم كمك گرفتم. ببینید! این كار یعنی این كه این من نیستم كه كاری می ک‌نم، بلكه ائمه(ع) و بزرگان دین هستند كه توسل به آنها و اطعام گرسنگان كارگشاست
كیهان: یك كرامت دیگر هم از ایشان درباره بركت دادن به غذا نقل شده و حالا بهتر است از زبان شما بشنویم
نكوگویان: بله، آن زمان، موقعی كه در دیگ را باز كردند، من بالای سر دیگ بودم. پدرم نگفت كه بكش می‌رسد، مقداری برنج از سر دیگ برداشت، كمی از آن را خورد و بقیه را روی برنج‌های دیگ پاشید و جمله‌اش این بود: دم كشیده، بدهید. اگر می‌گفت: بكش می‌رسد، چیز دیگری بود، آن غذا برای 40 یا حداكثر50 نفر بود، اما به لطف حق به 1000 نفر هم غذا رسید .
كیهان: این نكته بسیار مهمی است كه جناب شیخ از خودش می‌برید و در حقیقت واسطه ای در كارها قرار می‌داد
.نكوگویان: پدرم دید برزخی داشت و مسایل پنهان را می‌دید. روزی به من گفت: آقا میرزا سید علی نطنزی غروی را دیدم كه او را نگه داشته‌اند و مؤاخذه می‌كنند گفتم: چرا تو را نگه داشته‌اند؟ گفت: داشتم سرحوض وضو می‌گرفتم، باران آمد، گفتم عجب باران به موقعی! حالا مرا نگه داشته‌اند و می‌پرسند: كدام كار ما بی موقع بوده؟

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:20 PM
كیهان: این بزرگان نه تنها باید كلامشان حساب می‌داشت، بلكه بر واردات قلبی و آنچه كه از قلبشان هم می‌گذشت، باید كنترل داشته باشند. ما فكرمان پریشان است و نمی‌توانیم هر زمان كه دلمان می‌خواهد فكری را از ذهنمان خارج كنیم. حتی موقع نماز هم نمی‌توانیم تمركز كنیم و فكرمان را تنها معطوف به عبادت و خداوند كنیم، اما عرفا در 24 ساعت مثل هنگام نماز، در فكر خدا هستند و هر فكری اجازه ندارد به ذهنشان وارد شود. خداوند هم چشم و گوش آنها را باز می‌كند كه ببینند آنچه را دیگران نمی‌بینند
نكوگویان: جناب مؤمنی یكی از شاگردان جناب شیخ می‌گفت: من دستم زخم شده ‌بود، رفتم خدمت جناب شیخ، گفت: مؤمنی دستت چه شده؟ گفتم: با آهن بریده، گفت: می‌دانی چرا اینطور شده؟ برای اینكه دختر كوچولویت را دعوا كردی و توی اتاق انداختی و به مادرش گفتی: تا من نگفتم بیرون نیاید؟ آقای مؤمنی می‌گفت: من با تعجب به جناب شیخ گفت ما من او را نزدم! جناب شیخ گفت: اگر زده بودی كه بدتر می‌شد! بعد اضافه كرد: حالی‌روی یك چادر كوچولو با اسباب بازی برایش می‌خری تا او دست‌های كوچكش را بالا كند و بگوید: ای خدا! من از سر تقصیرات پدرم گذشتم، من هر وقت به یاد این موضوع می‌افتم و یا آن را برای كسی تعریف می‌كنم، بعض گلویم را می‌گیرد و خطاب به پدرم می‌گویم بابا كجا بودی كه طفل سه ساله امام حسین (ع) را در كربلا سیلی زدند؟
كیهان: جناب شیخ، علت‌های دیگری ورای این علت‌ها كه می‌شناسیم برای حوادث و اتفاقات به ظاهر بی‌ارتباط با هم می‌دید. سبب شناسی او بر مبنای دیگری بود، در برخی آیات و احادیث معصومین(ع) هم ردپای این‌گونه سبب شناسی وجود دارد، مثلاً در حدیثی ازمعصوم(ع) آمده است كه اگر حكام به مردم دروغ بگویند، باران نمی‌بارد! در حالی كه به
ظاهر، بین آمدن باران و دروغگویی حاكمان ارتباطی نمی‌بینیم. گویی یك نظام علت و معلولی غیر از آنچه ظاهر است بر دنیا حاكم است كه فقط بعضی می‌فهمند
نكوگویان: یك خیاطی به اسم «آقا صمد» در بازار كار می‌كرد كه یك چرخ خیاطی داشت و آن چرخ، همه زندگی‌اش بود. او از شاگردهای پدرم بود. با همان كسب ضعیف و درآمد كم همیشه بازارچه را ایام محرم خرج می‌داد. همین آقا صمد می‌گفت: یكی از دوستانم حدود 75 روز برای خودسازی جایی برای ریاضت و این نوع كارها رفته بود و بعد كه برگشت به من گفت: صمد! برو ببین جناب شیخ درباره من چه می‌گوید؟ می‌گفت: وقتی كه من وارد كارگاه جناب شیخ شدم، گفت: برو بیرون! گفتم: جناب شیخ، من آمده‌ام فیضی ببرم، گفت:
به دوستت بگو بدبخت تو مشرك شده‌ای! در آن مدت تو خودت را گذاشته بودی جلو كه «من چشم برزخی‌ام باز شود! «من» ببینم! پس خدا كو؟ برای خدا چه كرده‌ای؟ بعد جناب شیخ گفت: به او بگو برو نمازت را بخوان! زنت هم از تو ناراضی است، برو دو حلقه النگو بگیر و او را راضی كن

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:20 PM
كیهان: از نظر جناب شیخ آن فرد تنها به دنبال یك نوع قدرت شخصی و توانایی برای خودش بوده، نه تقرب به خداوند
.نكوگویان: پدرم با چشم برزخی چیزهایی می‌دید كه دیگران نمی‌دیدند. یكی از دوستان پدرم می‌گفت: یك روز با جناب شیخ به جایی می‌رفتیم، یكدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی كه موی بلند و لباس شیكی داشت نگاه می‌كند! از ذهنم گذشت كه جناب شیخ به ما می‌گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می‌كند! فهمید! گفت: تو هم می‌خواهی ببینی كه من چه می‌بینم! ببین! من نگاه كردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد! و آتش او به كسانیكه چشم‌هایشان به دنبال اوست سرایت می‌كند. جناب شیخ گفت: این زن راه می‌رود و روحش یقه مرا گرفته، او راه می‌رود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم می‌برد
كیهان: آیا جناب شیخ در زندگی از داشتن دید برزخی دچار ناراحتی و هراس نمی‌شد؟ این كه مردم را با چهره واقعی‌شان مثلا به صورت حیواناتی چندش آور ببیند، از قبیل دیدن تصویر واقعی آن زن بی‌حجاب كه فرمودید؟
نكوگویان: جناب شیخ زندگی‌اش خیلی شیرین بود. مثلا یك بار دزد به خانه ما آمد. هیات عزاداری داشتیم، شوهر خواهرم گفت: چراغ‌ها را خاموش كنید تا سینه بزنیم. چراغ‌ها راخاموش كردیم و سینه زندیم. بعد كه چراغ‌ها را روشن كردیم، دیدیم یك جفت كفش هم باقینمانده‌است! دزد با استفاده از شلوغی و تاریكی، همه كفش‌ها را برده ‌بود. ما
نیمه‌های شب با مردم بحث و دعوا داشتیم! پدرم گفت: ناراحت نباشید، فردا صبح همه كفش‌ها را می‌آورند! یادم هست كه یك رفتگر هم در جمع ما بود، با ناراحتی گفت: جناب شیخ! می‌فهمی چه می‌گویی؟ خدا شاهد است كه من تازه كفش خریده ‌بودم! به عنوان مقدمه عرض كنم توی محله ما یك پینه‌دوزی بود كه پدرم با او صیغه برادری خوانده بود. با هم خیلی دوست بودند، ما به او عمو میرزا می‌گفتیم. اخلاق پدرم این بود كه با این تیپ آدمها رفیق می‌شد. با یك نابینا و از این قبیل افراد، نه با سپهبد كمال و ارتشبد ضرغام. به هر حال، فردای آن روز، دزد، كفش‌ها را توی كیسه می‌ریزد و می‌برد پیش همین بابا پینه‌دوز و می‌گوید: كفش دست دوم می‌خری؟ بابا پینه دوز می‌گوید: بله كیسه را خالی كن! كیسه كه خالی می‌شود بابا پینه دوز می‌گوید: این جفت كفش كه مال خودم است! دزد می‌خواهد فرار كند كه بابا پینه وز دستش را می‌گیرد و می‌گوید
فرار نكن، بیا برویم خانه جناب شیخ، من می‌گویم كه دزد فرد دیگری بود، به هرحال به این طریق كفش‌ها به صاحبانش می‌رسد
كیهان: یكی دیگر از ویژگی‌های جناب شیخ، توجه و اظهار محبت به همه آفریده‌هایخداوند و از جمله حیوانات بوده، در این باره هم خاطره‌ای در ذهنتان هست؟

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:20 PM
نكوگویان: آقای مؤمنی یكی از یاران پدرم تعریف می‌كرد: یك روز با جناب شیخ در ابن بابویه نشسته بودیم. دم در آنجا یك كبابی بود. جناب شیخ پولی به من داد و گفت مؤمنی برو برای خودمان و میهمانانمان كباب بخر. من هم رفتم و با آن پول كباب خریدم و آوردم و خوردیم. چند سیخ از كباب‌ها ماند. جناب شیخ گفت: اینها را بگذار میهمانهایش می‌آیند! من همینطور منتظر بودم و بیرون را نگاه می‌كردم ببینم چه كسانی می‌آیند؟ دیر وقت شد، جناب شیخ گفت: جمع كن برویم. گفتم چرا كسی نیامد؟ گفت: دارند می‌آیند. من دوباره به دقت به بیرون نگاه كردم، دیدم یك گله سگ از دور به طرف ما می‌آیند، وقتی نزدیك آمدند كباب‌ها را جلو آنها گذاشتم. خوردند و رفتند. بعد از چند دقیقه دیدم دو سگ دیگر به تاخت از دور به طرف ما می‌آیند. جناب شیخ لبخندی زد و
گفت: یك آدم لوطی پیدا شده به سگ‌ها غذا می‌دهد، شما هم بروید سهمتان را بگیرید
كیهان: محبت جناب شیخ گسترده بود و همه را در بر می‌گرفت و این نشانه رقت قلب و لطافت روح آن بزرگوار بود
نكوگویان: یك روز جناب شیخ نماز اول وقت را عمداً به تأخیر انداخت. بعد از چند دقیقه آقایی وارد شد و جناب شیخ با ورود او گفت: حالا بلند شوید تا نماز بخوانیم
پرسیدند: جناب شیخ! چرا نماز را به تأخیر انداختید؟ گفت: از این تازه وارد بپرسید
آن شخص تازه وارد گفت: من هم سعی داشتم كه برای نماز اول وقت اینجا باشم، اما در راه كه می‌آمدم دیدم سگی پایش شكسته و ناراحت است. معطل شدم تا پای سگ را ببندم و به همین خاطر كمی دیر رسیدم. جناب شیخ به احترام این كار او، نماز را به تأخیر انداخته بود
كیهان: از بعضی حكایت‌هایی كه از شیخ شنیده‌ایم یا خوانده‌ایم اینطور استنباط می‌شود كه گویی گاهی به صورت ناگهانی خبر واقعه‌ای به جناب شیخ می‌رسید، یا بهتر است بگوییم به او الهام می‌شد، گاهی هم وقایع پنهان و دور از چشم دیگران را می‌دیده است درباره این گونه موارد هم خاطره‌ای دارید؟

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:21 PM
نكوگویان: من یك روز پیش پدرم نشسته ‌بودم و برای كمك به او، نخ كوك لباسها را می‌كشیدم، آن موقع نه برق داشتیم و نه تلفن، ناگهان جناب شیخ همین‌طور كه مشغول كار بود و سرش پایین بود، روكرد به من و گفت: بابا شنیدی چه شد؟ گفتم: نه، گفت: آیت الله العظمی بروجردی آمد و به من گفت: من از دنیا رفتم، مجلس ختم من در مسجد سید عزیزالله است. یادت نرود! بعد كه خبرش را رسماً شنیدم، دیدم درست همان لحظه‌ای كه پدرم خبرش را داد، آیت الله بروجردی فوق كرده ‌بود! حالا كه صحبت آقای بروجردی شد یك حكایت هم درباره آیت الله خوانساری برایتان بگویم. وقتی كه می‌خواستند آیت‌الله خوانساری را به مسجد حاج سید عزیزالله بیاورند، قرار بود گاو و گوسفند جلوی پای
ایشان بكشند و خلاصه با عزت و احترام و تشریفات او را به مسجد بیاورند. اما آن بنده خوب خدا، عبا را روی سرش انداخته بود و تنها و ناشناس توی مسجد آمد و نشست! به جناب شیخ گفتند: آقای خوانساری تنها به مسجد آمد و نشست. پدرم گفت: نه، تنها نبود، دستش در دست امام زمان (عج الله تعالی فرجه شریف) بود
كیهان: یكی دیگر از خصوصیات جناب شیخ فعالیت مستمر و كار و نشاط بود، گویا تا آخرین
روزهای زندگی كار می‌كردند، همین طور است؟
نكوگویان: بله، همین طور است. پدرم دلش می‌خواست هر كسی در هر لباسی كه هست، شغلی
داشته باشد و از آن امرار معاش كند و شدیداً با بی شغلی و بیكاری مخالف بود و این را به همه می‌گفت. می‌دانید كه ما در جنوب تهران، در مولوی زندگی می‌كردیم و آنجا قبل از انقلاب، یك محیط خاصی بود. آدم‌های ناباب هم زیاد داشت. اما پدرم، هیچ وقت از همان آدم‌های ناباب با القاب و عناوین زشتی كه در آن وقت مرسوم بود، یاد نمی‌كرد. به آنها داش مشدی می‌گفت. یك روز پدرم با یكی از همین افراد كه مست هم بوده، در كوچه رو به رو می‌شود، می‌رود و یقه او را می‌گیرد و از او می‌پرسد: چرا مادرت را كتك زدی؟ مرد مست با اعتراض می‌گوید: برو ببینم، به تو چه مربوط است؟ پدرم می‌گوید: اگر دفعه دیگر او را بزنی من هم تو را می‌زنم! یعنی چه، خجالت نمی‌كشی
مادرت را می‌زنی؟ آن مرد مست می‌رود و با مادرش دعوا می‌كند كه چرا رفته‌ای و شكایت مرا به پیر مرد خیاط كرده‌ای؟ مادرش می‌گوید: والله به پیر و پیغمبر من چیزی به كسی نگفته‌ام. فردایش باز هم همان مرد مست از آنجا رد می‌شود، پدرم كه منتظرش بوده به او می‌گوید: باز هم رفتی و با مادرت دعوا كردی؟ مرد مست می‌گوید: باز هم او آمد و به تو شكایت كرد؟ پدرم می‌گوید: خجالت بكش! چرا عرق می خوری؟ زشت است! مرد مست می‌گوید: بیكارم، قبلا جگر فروش بودم، سهمیه‌ام را قطع كرده‌اند، محل كارم را هم گرفته‌اند و حالا دیگر به من جگر نمی‌دهند. خدا گواه است كه این قسمت‌اش را خودم شاهد بودم. پدرم گفت: حالا چند تا جگر می‌خواهی؟ گفت: اگر شش یا هفت تا جگر به من بدهند زندگی‌ام می‌چرخد.
پدرم گفت: خیلی خب، من می‌گویم هشت تا جگر به تو بدهند برو سركارت. رفت و مشغول كار شد و عجیب این كه اوایلی كه پدرم از دنیا رفته‌ بود ما سر مزار او كه می‌رفتیم، سماور داشتیم و همین مرد می‌آمد و در مقبره پدرم چایی دم می‌كرد و به همه چای می‌داد
كیهان: این یك نمونه جالب از نهی از منكر جناب شیخ بوده البته نفس قدسی ایشان و اخلاص در سخن و عمل هم پشتوانه كارش بوده كه چنین تأثیراتی را به دنبال داشته است
نكوگویان: ما یك عمو هم داشتیم كه سید بود و به او عمو جلال می‌گفتیم
كیهان: چطور؟ شما كه سید نیستید
نكوگویان: نخیر، حالا عرض می‌كنم داستانش این بود كه این سید جلال را پدرم از بچگی آورده و بزرگ كرده‌ بود. خود عمو جلال برای ما تعریف می‌كرد و می‌گفت: جناب شیخ مرا بزرگ كرد و به من زن داد. فردای شب عروسی رفتم در اتاق ایشان و گفتم: داداش! برایم زن گرفتی، خوب، ولی من كاری ندارم. پولی هم ندارم كه دنبال كاسبی بروم، چه كنم؟ گفت: جناب شیخ دست كرد توی جیبش، یك تكانی داد و مقداری پول در‌آورد و گفت: برو با این پول كاسبی كن! عموجلال گفت: من رفتم و با همان پول كاسب شدم. ما تا مدت‌ها نمی‌فهمیدیم، كه او عموی واقعی ما نیست. به هر حال، خاطره زیاد است، اما گوش شنوا كم است

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:22 PM
كیهان: چرا؟ كیهان فرهنگی در خدمت شما است و گوش‌های خوانندگان ما شنوای سخنان شیرین و هدایتگر شما است
نكوگویان: پدرم زمانی یك باغچه‌ای در شهریار داشت و مرتب پیش او می‌آمدند ومی‌گفتند: هشت ریال خرج فلان كارش كردیم و یا 35 ریال خرج دیوارش شده و از این قبیل، پدرم می‌گفت: این باغچه دیگر نمی‌صرفد! به هر حال راجع به این باغچه می‌گفت من یك كاری كرده‌ام كه شیطان توی آن باغ نرود! گفتم چه كار كرده‌ای بابا؟ گفت: رفتم دم در باغ ایستادم و گفتم: از این باغ هر كه خورد و هر چه برد حلالش! پس شیطان دیگر توی آن نمی‌آید، بیمه‌اش كردم
كیهان: یكی دیگر از مواردی كه در زندگی جناب شیخ درخشندگی بسیاری دارد این است كه او در عین تنگدستی، گشاده دست بود. این موضوع خیلی مهم است. همه می‌دانند كه جناب شیخ مغازه نداشت و كارش را در همان خانه كه محل زندگی و جلساتش بود انجام می‌داد.
گذران زندگی او هم از همان كار خیاطی بود، با این همه، اطعام می‌كرد و به نیازمندان هم كمك مالی می‌رساند
نكوگویان: یك روز كه یكی از برادرانم به رحمت خدا رفته بود، من دم در خانه ایستاده بودم، مردی آمد و گفت: چه خبر است؟ گفتم: برادرم پسر جناب شیخ از دنیا رفته، گفت جب! من می‌خواستم بروم سر مزار جناب شیخ، حالا نمی‌روم و می‌ایستم برای تشییع جنازه، چون به جناب شیخ علاقه دارم. بعد گفت: من یك عمویی داشتم كه اینجا در این محل سلمانی داشت، وضع مالی‌اش خوب نبود و 34 تومان بدهی داشت. در ضمن مستأجر بود و صاحبخانه به خاطر بدهی‌اش او را جواب كرده ‌بود و ضرب‌الاجل گذاشته‌ بود كه اگر تا چند روز دیگر اجاره خانه را ندهی، اثاثیه‌ات را توی كوچه می‌گذارم! عمویم می‌گفت همان وقت صبح، شیخ رجبعلی آمد توی سلمانی من نشست و گفت: سر مرا اصلاح كن! سرش را كه اصلاح كردم، از جیبش پولی درآورد و گفت: این پول اصلاح سرم و باز مقدار دیگری پول درآورد و به من داد و گفت: این را هم بگیر و با آن گرفتاری‌هایت را حل كن
كیهان: جناب نكوگویان! درباره صداقت جناب شیخ مطالب زیادیشنیده‌ایم آیا شما هم خاطره‌ای جز آنچه گفته شده در این زمینه دارید؟
نكوگویان: پدرم می‌گفت: یك روز از كوچه‌ای رد می‌شدم، دیدم زنی مشك آب سنگینی را با زحمت حمل می‌كند، بعد یكی از همین داش مشدی‌ها كه آنجا بود، به آن زن گفت: آبجی بده من برایت بیاورم تو از عقب سر من بیا و هر وقت به خانه‌ات رسیدی صدا بزن! جناب شیخ
می‌گفت: من كه از پشت سر به آنها نگاه میکردم، دیدم كه آن مرد در هاله‌ای از نورحركت می‌كند! من هم علاقه‌مند شدم كه كاری مثل او انجام بدهم! یك روز كوزه سنگین آدم ناتوانی را گرفتم و همراه او بردم. بعد به من حالی كردند كه نشد! آن مرد كه دیدی ندیده خرید، اما تو دیدی
پدرم برای پناه آوردن انسان به خدا و توجه به او، مثال جالبی می‌زد و می‌گفت: ازكودك یاد بگیرید كه وقتی مادر او را تنبیه می‌كند، همسایه می‌آید نازش می‌كند، ولی او می‌گوید: نه، من مادرم را می‌خواهم
كیهان: غالباً تصور می‌شود كه عرفا با سیاست و مسایل اجتماعی بیگانه‌اند، شما به عنوان فرزند جناب شیخ و شاهد زنده، پدرتان را در این گونه امور چگونه دیدید؟
نكوگویان: من شنیده‌ام وقتی كه خبر كشتن كسروی را به پدرم دادند، خبر خوشی برای او بوده، بعد وقتی هژیر را سیدحسین امامی کشت، او را گرفتند و اعدام كردند سیدحسین امامی را شبانه به امامزاده حسن بردند و دفن كردند. جمعی از یاران امامی پیش پدرم آمده بودند كه می‌خواهیم نبش قبر كنیم و سیدحسین امامی را از امامزاده حسن به ابن بابویه ببریم و دفن كنیم. نظر شما چیست؟ پدرم گفته بود: چون پدر سیدحسین امامی موقع دفن حاضر نبوده و بدون اذن پدر او را دفن كرده‌اند می‌توانید نبش قبر كنید، كه رفتند و قبر را نبش كردند و امامی را در ابن‌بابویه دفن كردند البته خیلی‌ها را هم در این ارتباط بعداً دستگیر كردند. یك مطلب دیگر را هم برایتان بگویم: می‌دانید كه پدرم به دیوان حافظ و طاقدیس و اشعار رنجی خیلی علاقه داشت، ولی شاید ندانید كه به اشعار پروین اعتصامی هم خیلی علاقه‌مند بود و بعضی از اشعار اجتماعی او را بسیار دوست داشت و گهگاه می‌خواند و لذت می‌برد، مخصوصاً شعر اشك یتیم را، خب اینها خودش نشان می‌دهد كه پدرم بی‌ارتباط با سیاست و مسایل اجتماعی نبوده و انقلابی بوده
كیهان: ما در تدارك یادنامه، به مزار جناب شیخ به ابن بابویه رفتیم، یكی از بستگان هم با پسرش همراه ما بود. این پسر تازه ازدواج كرده بود و از لحاظ مالی وضع خوبی نداشت. به هر حال، آنجا فاتحه‌ای خواندیم و برگشتیم. چندی بعد، همان جوان به من گفت: هر وقت خواستی به ابن بابویه و مزار جناب شیخ بروی مرا هم ببر!گفتم: چه شده كه به جناب شیخ علاقه‌مند شده‌ای؟ گفت: نوبت پیش، من آنجا نیتی كردم و حاجتی خواستم و حاجتم برآورده شد. كاری بود كه به ظاهر غیر ممكن به نظر می‌رسید ولی با كرامت جناب شیخ انجام گرفت. این بار می‌خواهم بروم و از جناب شیخ تشكر كنم. آقای دكتر مدرسی هم در یكی از دیدارهایمان می‌گفت: جناب شیخ برای من همیشه حاضر است. هر موقعی كه مشكلی دارم كنار من می‌نشیند و مشكل را حل می‌كند
نكوگویان: من دوستانی داشتم كه كمونیست بودند، اما با آشنایی با سخنان و حالات جناب شیخ، حالا نه تنها خودشان، بلكه خانواده‌ شان را هم نماز‌خوان كرده‌اند
كیهان: به‌عنوان آخرین سؤال می‌خواهیم نظر جناب شیخ را هم درباره علوم جدید بدانیم آقای دكتر مدرسی می‌فرمودند: جناب شیخ نظر مثبتی نسبت به علوم جدید داشت. ما شنیده‌ایم كه جناب شیخ درباره سفر انسان به ماه نظر مثبتی ابراز داشته‌اند، لطفا در این مورد توضیح بفرمایید
نكوگویان: درست است، اتفاقاً خود من هم آن روز حضور داشتم و تمام افراد آن مجلس هم از اساتید دانشگاه بودند. پرسیدند: جناب شیخ! نظر شما درباره رفتن انسان به كره ماه و پیاده كردن انسان در آنجا چیست؟
خیلی‌ها می‌گویند دسترسی به كاینات حرام است
جناب شیخ گفت: خداوند همه چیز را مسخر انسان كرده ولی انسان را برای خودش خلق كردههمه‌اش مال توست، می توانی به كره ماه بروی، برو

---------------------
محبت
محبت، كيميای خودسازی
محبت، كيميای خودسازی و سازندگی است، عشق به خداوند متعال همه زشتی‌های اخلاقی را يك جا درمان می‌كند، و همه صفات نيكو را يك جا به عاشق هديه می‌دهد. كيميای عشق، چنان عاشق را جذب معشوق می‌كند كه هرگونه پيوند او را با هر كس و هر چيز جز خدا قطع می‌نمايد.
در مناجات محبين منسوب به امام زين‌العابدين (ع) آمده است:

« الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتك فرام منك بدلاً و من ذا الذی انس بقربك فابتغی عنك حولاً؛
خدای من! كيست كه شيرينی محبت را چشيد و يار ديگری برگزيد؟ و كيست كه به قرب و نزديكی تو انس گرفت و جدايی تو را طلبيد؟!»

عشق جذاب است و چون درجان نشست
هم در دل را ز غير دوست بست
و در روايتی منسوب به امام صادق عليه السلام آمده است:

« حب الله إذا أضاء علی سر عبد أخلاه عن كل شاغل، وكل ذكر سوی الله ظلمه، و المحب أخلص الناس سراً لله تعالی، و أصدقهم قولاً، و أوفاهم عهداً؛
نور محبت خدا هرگاه بر درون بنده ای بتابد، او را از هر مشغله ديگری تهی گرداند، هر يادی جز خدا تاريكی است. دلداده خدا مخلص ترين بنده خداست و راستگوترين مردمان و وفادارترين آن‌ها برعهد و پيمان. »


كيميای حقيقی، تحصيل خود خدا
درباره كيمياگری محبت خدا و كيميای حقيقی، داستان جالبی از جانب شيخ نقل شده كه فرمود:

« زمانی دنبال علم كيميا بودم، مدتی رياضت كشيدم تا به بن بست رسيدم و چيزی دستگيرم نشد، سپس در عالم معنا اين آيه عنايت شد كه: من كان يريد العزه فلله العزه جميعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10

عرض كردم: من علم كيميا می‌خواستم.
عنايت شد كه: علم كيميا را برای عزت می خواهند و حقيقت عزت در اين آيه است؛ خيالم راحت شد. »
چند روز بعد از اين جريان دو نفر [اهل رياضت] به در منزل مراجعه و جويای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمينه علم كيميا تلاش كرده‌ايم و به بن بست رسيده‌ايم، متوسل به حضرت رضا (ع) شده‌ايم ما را به شما حواله داده‌اند!
شيخ تبسم كرد و داستان فوق را برای آنان تعريف كرد و افزود:

« من برای هميشه خلاص شدم، حقيقت كيميا، تحصيل خود خداست. »

شيخ گاهی در اين باره، اين جمله از دعای عرفه را برای دوستان می‌خواند:
« ماذا وجد من فقدك و ما الذی فقد من وجدك؛
كسی كه تو را نيافت چه يافت و آن كه تو را يافت چه نيافت؟ »


بزرگترين هنر شيخ
مهم‌ترين ويژگی جناب شيخ و بزرگترين هنر او، دست يافتن به « كيميای محبت» خداست. شيخ در اين كيمياگری تخصص داشت و بي‌ترديد، او يكی از بارزترين مصاديق:
﴿ يحبهم و يحبونه: او دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند. سوره مائده آیه 54 ﴾ و ﴿ والذين ءامنوا أشد حبا لله: آنها که اهل ایمان اند کمال محبت و دوستی را فقط به خداوند می ورزند. سوره بقره 165﴾ بود، و هركس به او نزديك میشد بهره‌ای از كيميای محبت می‌برد.

جناب شيخ می‌فرمود:

« محبت به خدا، آخرين منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممكن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت اين گونه نيست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و كمالات خود را از دست داد ممكن است عشق او زايل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »

و میگفت:
« میزان ارزش اعمال، میزان محبت عامل به خداوند متعال است. »


شيرين و فرهاد
گاه برای تقریب ذهن شاگردان، به داستان شيرين و فرهاد مثال می‌زد و می فرمود:

« فرهاد هر كلنگی كه می‌زد به ياد شيرين و به عشق او بود. هركاری انجام می‌دهی تا پايان كار بايد همين حال را داشته باشی، همه فكر و ذكرت بايد خدا باشد، نه خود! »


خدا مشتری ندارد!
گاه شيخ برای مشتری پيدا كردن برای خدا! می‌فرمود:

« امام حسين عليه السلام مشتری زيادی دارد، ممكن است امام‌های ديگر هم همين طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا می‌سوزد كه مشتری‌هايش كم است، كمتر كسی می‌آيد بگويد: كه من خدا را می‌خواهم و می‌خواهم با او آشنا شوم. »

گاه می‌فرمود:
« در حالی كه تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!

در حديث قدسی آمده است:

« يا ابن آدم! إني احبك فانت ايضاً احببني؛
ای انسان! من تو را دوست دارم تو نيز مرا دوست بدار. »

گاه می‌فرمود:
« يوسف خوش هيكل است، اما تو نگاه كن ببين آن كه يوسف را آفريد چيست، همه زيبايی ها مال اوست. »


درس عاشقی بده!
يكی از ارادتمندان شيخ نقل می‌كند: مرحوم شيخ احمد سعيدی، كه مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خياطی در تهران سراغ دارای كه برای من يك قبا بدوزد؟ من جناب شيخ را معرفی كردم و آدرس او را دادم.
پس از مدتی او را ديدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه كردی؟! ما را كجا فرستادی؟!
گفتم: چطور، چه شده؟!
گفت: اين آقايی كه به من معرفی كردی رفتم خدمتش كه برای قبا بدوزد، هنگامی كه اندازه می‌گرفت از كارم پرسيد، گفتم: طلبه هستم.

گفت:
« درس می‌خوانی يا درس میدهی؟ »
گفتم: درس می‌دهم.
گفت:
« چه درسی می‌دهی؟ »
گفتم: درس خارج.
شيخ سری تكان داد و گفت:
« خوب است، اما درس عاشقی بده! »

اين جمله نمی‌دانم با من چه كرد! اين جمله مرا دگرگون كرد!.


عشق ز پروانه بياموز!
يكی از شاگردان شيخ از قول ايشان نقل می‌كند كه فرمود:

« شبی من گرم او( خدا) و مشغول مناجات تضرع و راز و نياز با معشوق بودم. ديدم پروانه‌ای آمد دور چراغ - گردسوزهای سابق- هی گردش كرد تا يك طرف بدن خود را به چراغ زد و افتاد، اما جان نداد، با زحمت زياد مجدداً خود را حركت داد و آمد و آن طرف بدنش را به چراغ زد و خود را هلاك كرد، در اين جريان به من الهام كردند: فلانی! عشق بازی را از اين حيوان ياد بگير، ديگر ادعايی در وجودت نباشد، حقيقت عشق بازی و محبت به معشوق همين بود كه اين حيوان انجام داد. من از اين داستان عجيب درس گرفتم، حالم عوض شد ... »


مبادی محبت خدا

معرفت خدا
اصلی ترين مبدأ محبت خداوند متعال، معرفت اوست. امكان ندارد انسان خدا را بشناسد و عاشق او نشود:
گرش ببينی و دست از ترنج بشناسی
روابود كه ملامت كنی زليخا را
امام حسن مجتبی عليه السلام می‌فرمايد:

« من عرف الله أحبه؛
هركس كه خدا را بشناسد او را دوست می‌دارد. »

پرسش اساسی در اين باره اين است كه كدام معرفت، موجب محبت خداست؟ معرفت برهانی، يا شناخت شهودی؟
جناب شيخ می‌فرمود:

« تمام مطلب اين است كه تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پيدا نكند عاشق نمی‌شود، اگر عارف شد میبيند كه همه خوبيها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خير أما يشركون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در اين صورت محال است انسان به غير خدا توجه كند. »

قرآن كريم از دو طايفه نام می‌برد، كه معرفت آن‌ها نسبت به حضرت حق - جل و علا- معرفت شهودی است: يكی « ملائكه » و ديگری « اولواالعم »:

﴿ شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملكه و أولوا العلم:
خداوند گواه است كه خدايی جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش نيز. سوره آل عمران آیه 18)


معرفت شهودی
برای رسيدن به معرفت شهودی، راهی جز پاك سازی آينه دل از تيرگی كارهای ناپسند نيست. امام سجاد عليه السلام در دعايی كه ابوحمزه ثمالی از آن حضرت نقل كرده می‌فرمايد:

« وأن الراحل إليك قريب المسافه و إنك لا تحتجب عن خلقك إلا أن تحجبهم الأعمال دونك؛
سالك به سوی تو راهش نزديك است، و به راستی تو از آفريده‌ات در حجاب نيستی، مگر آن كه در پيشگاه تو كارها (ی ناشايسته) حجاب شود. »

خداوند حجاب ندارد، حجاب از ناحيه كارهای ماست. اگر حجاب زنگارهای كارهای ناشايسته از آينه دل پاك شود، دل شاهد جمال زيبای حضرت حق عز و جل و عاشق او می‌گردد.
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی كرد
برای نشاندن غبار راه و پاك سازی دل از حجاب كارهای ناشايسته بايد دل از محبت دنيا پاك شود، چه اين كه، محبت دنيا مبدأ همه زشتیهاست.


آفت محبت خداوند
آفت محبت خداوند، محبت دنياست، در مكتب شيخ اگر انسان دنيا را برای خدا بخواهد، مقدمه وصال اوست، و اگر برای غير خدا بخواهد آفت محبت اوست. و در اين رابطه فرقی ميان دنيای حلال و حرام نيست، البته بديهی است كه دنيای حرام، انسان را بيشتر از خدا دور میكند. در حديث است كه پيامبر اكرم صل الله عليه و آله فرمود:

« حب الدنيا و حب الله لا يجتمعان في قلب أبداً؛
دوستی دنيا و دوستی خدا هرگز در يك دل گرد نمی‌آيند. »

جناب شيخ هميشه دنيا را با مثل «پير زنه» نام می‌برد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میكرد و می‌فرمود:

« باز می‌بينم كه تو گرفتار اين پيرزنه شده‌ای »!

شيخ مكرر می‌فرمود:

« اين‌ها كه میآيند پيش من، سراغ پيرزنه را فقط می‌گيرند، هیچ كس نمی‌آيد بگويد كه من با خدا قهر كرده‌ام مرا با خدا آشتی بده»!


دل خدانما
جناب شيخ می‌فرمود:

« دل هر چه را بخواهد همان را نشان می‌دهد، سعی كنيد دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عكس همان در قلب او منعكس می‌شود، و اهل معرفت با نظر به قلب او می‌فهمند كه چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شيفته و فريفته جمال و صورت فردی گردد، يا علاقه زياد به پول يا ملك و غيره پيدا كند،‌همان اشياء، صورت برزخی او را تشكيل می‌دهند. »


باطن دنيا پرستان
جناب شيخ كه با ديده بصيرت باطنی مردم را می‌ديد، درباره تصوير باطنی اهل دنيا، آخرت و اهل خدا چنين می‌فرمود:

« كسی كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن كه آخرت را بخواهد خنثی است، و آن كه خدا را بخواهد مرد است. »


مردهايی كه تبديل به زن شدند!
دكتر حاج حسن توكلی نقل می‌كند: روزی من از مطب دندان سازی خود حركت كردم كه جايی بروم، سوار ماشين شدم، ميدان فردوسی يا پيش‌تر از آن ماشين نگه داشت، جمعيتی آمد بالا، سپس ديدم راننده زن است، نگاه كردم ديدم همه زن هستند، همه يك شكل و يك لباس! ديدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع كردم و فكر كردم اشتباهی سوارشده‌ام، اين اتوبوس كارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پياده شد آن زن كه پياده شد همه مرد شدند!.
با اين كه ابتدا بنا نداشتم پيش شيخ بروم ولی از ماشين كه پياده شدم رفتم پيش مرحوم شيخ، قبل از اين كه من حرفی بزنم شيخ فرمود:

« ديدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند! »
بعد گفت:
« وقت مردن هر كس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت اميرالمؤمنين عليه السلام باعث نجات می‌شود. »
« چقدر خوب است كه انسان محو جمال خدا شود... تا ببيند آن چه ديگران نمی ‌بينند و بشنود آن چه را ديگران نمی‌شنوند. »


آن ميز چيست؟
آقای دكتر ثباتی می‌گويد: مرد كفاشی بود به نام « سيد جعفر» - كه مرحوم شد- می‌گفت: در منزل ميز بزرگی داشتم كه جای مناسبی برای آن نداشتم كه آن را آن جا بگذارم و در فكر بودم كه آن را چكار كنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شيخ كه مرا ديد، آهسته گفت:

« آن ميز چيست كه آن جا - اشاره به دل او - گذاشته‌ای؟! »

مرد كفاش ناگهان توجه نمود، خنده‌ای می‌كند و میي‌گويد: جناب شيخ جايی برای آن نداشتم، لذا آن را اينجا جا داده‌ام!.


رسيدن به اسرار الهی
جناب شيخ شيخ معتقد بود كه اصلی‌ترين مقدمات دست يافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و می‌فرمود:

« تا ذره‌ای محبت غير خدا در دل باشد، محال است انسان به چيزی از اسرار الهی دست يابد. »!


غير از خدا هيچ مخواه
شيخ اين اعتقاد كه: جز خداوند چيزی نخواهد، را از دو فرشته آموخته بود. يكی از ارادتمندان شيخ از او نقل می‌كند:

« شبی دو فرشته با دو جمله به من راه فنا آموختند و آن جملات اين بود:
از پيش خود هيچ مگو و غير از خدا هيچ مخواه »!
و در اين باره می‌فرمود:
« هشيار باش، خلقت عالم ز بهر توست
غير از خدا هر آن چه كه خواهی شكست توست»


مرتبه عقل و مرتبه روح
جناب شيخ می‌فرمود:
« اگر انسان در مرتبه عقل باشد، هيچ وقت از عبادت سرپيچی نكرده، عصيان حق را نمی‌نمايد، به موجب: « العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان » و در اين مرتبه، نظر به غير حق - كه بهشت باشد - دارد. »
ولی موقعی كه به مرتبه روح می‌رسد، به موجب « ونفخت فيه من روحی: سوره حجر آیه 29» فقط نظر به حق دارد.


همه چيز برای خدا، حتی خدا!
جناب شيخ ميفرمود:

« ای انسان! چرا غير خدا را می‌خواهی؟! مگر از غير او چه ديده‌ای؟! اگر او نخواهد هيچ چيز مؤثر نيست، و برگشت تو به اوست!
چه شكرهاست در اين شهر كه قانع شده‌اند
شاهبازان طريقت به شكار مگسی!!
خدا را گذاشته، غير خدا تحصيل می‌كنی؟! چرا اين قدر دور خودت چرخ می‌خوری؟! خدا را بخواه و همه خواستنی‌ها را مقدمه وصول او قرار بده، مشكل اين جاست كه ما همه چيز را برای خود می‌خواهيم حتی خدا را! »


بالاترين مراتب تقوی
شيخ درباره مراتب تقوی می‌گفت:

« تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتيان واجبات و ترك محرمات است كه برای عده‌ای بسيار خوب و بجاست، ولی مراتب عاليه تقوی، پرهيز كردن از غیر خداست، بدين معنا كه غير از محبت حق در دل چيزی نداشته باشد. »


مكتب خداخواهی
جناب شيخ معتقد بود كه:
تا انسان دل را از غير خدا پرهيز ندهد به مقصد اعلای انسانيت نمی‌رسد، حتی اگر كسی مقصدش از مجاهده كمال خود باشد به مقصود نخواهد رسيد.

از اين رو، اگر شخصی نزد ايشان می‌آمد و رهنمود می‌خواست و می‌گفت: هر رياضتی می‌كشم نتيجه نمی‌گيرم؛ می‌فرمود:

« شما برای نتيجه كار كرده‌ايد، اين مكتب، مكتب نتيجه نيست، مكتب محبت است، مكتب خداخواهی است. »


بازشدن چشم دل
مرحوم شيخ، باتجربه دريافته بود كه راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنايی با اسرار غيبی، اخلاص كامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و می‌فرمود:

« اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد آن چه را ديگران نمی‌بينند شما می‌بينيد و آن چه را ديگران نمی‌شوند شما می‌شنويد. »

« اگر انسان چشم دل خود را از غير خدا پرهيز دهد، خداوند به او نورانيت می‌دهد و او را به مبانی الهيات آشنا می‌كند. »

« اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز می‌شود. »
« رفقا! دعا كنيد كه خداوند از كری و كوری نجاتتان دهد، تا انسان غير خدا را می‌خواهد هم كر است و هم كور »!!

به سخن ديگر، شيخ معتقد بود كه: معرفت شهودی جز از طريق قلب سليم ممكن نيست و قلبی از سلامتی كامل برخودار است كه ذره‌ای محبت دنيا در آن نباشد و علاوه بر آن چيزی جز خدا نخواهد، و اين همان رهنمود ارزشمند امام صادق عليه السلام در تبيين قلب سليم است. آن حضرت در تفسير آيه كريمه:

إلا من أتی الله بقلب سليم: بجز کسیکه خداوند به او قلب سلیم عطا کرده. سوره شعراء آیه 89 می‌فرمايد:
« هو القلب الذی سلم من حب الدنيا؛
قلب سالم، قلبی است كه از دوستی دنيا سالم باشد. »

و در حديث ديگری مي‌فرمايد:
« القلب السليم الذی يلقی ربه، و ليس فيه أحد سواه، و كل قلب فيه شرك أو شك فهو ساقط؛
دل سالم دلی است كه پروردگارش را ديدار كند و در حالی كه جز او در آن نباشد و هر دلی كه در آن شرك يا شك باشد ساقط [و بيمار] است. »


چهره باطنی دل
جناب شيخ می‌فرمود:

« اگر انسان ديده باطنی داشته باشد می‌بيند به محض اين كه غير خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در‌ می‌آيد، اگر غير خدا را بخواهی قيمت تو همان است كه خواسته‌ای، و اگر خداخواه شدی قيمت نداری، « من كان لله كان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میكند و‌ آن چه بخواهی به نور الهی می‌بينی. »


قلبی كه همه چيز نزد او حاضر است!
جناب شيخ می‌فرمود:

« كوشش كن قلب تو برای خدا باشد، وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا آن جاست، وقتی خدا آن جا بود همه آن چه مربوط به خداست در آن جا حاضر و ظاهر خواهد شد، هر وقت اراده كنی همه نزد تو خواهند آمد، چون خدا آن جاست، ارواح همه انبيا و اوليا آن جا هستند، اراده كنی مكه و مدينه همه نزد تو هستند... پس كوشش كن قلب فقط برای خدا باشد، تا همه آن چه مخلوق خداست نزد تو حاضر باشند. »!!


انسانی كه كار خدايی می‌كند!
جناب شيخ معتقد بود:
اگر محبت خدا بر دل غلبه كند، و حقيقتاً دل چيزی جز خدا نخواهد، انسان به مقام خلافت اللهی می‌رسد و كارهايی خدايی از او صادر می‌گردد. و در اين باره می‌فرمود:

« اگر چيزی بر چيز ديگری غلبه كند، آن شيیء از جنس آن می‌شود، مثل اين كه وقتی آهن را در آتش بگذارند، پس از مدتی كه آتش بر آهن غلبه نمود، عمل آتش كه سوزاندن باشد از آهن صادر می‌شود، همچنين است كار انسان با خالق و خدای خود! »
و نيز می‌فرمود:

« ما كار فوق‌العاده‌ای انجام نمی‌دهيم، بلكه همان فطرت را پيدا می‌كنيم كه انسان خدايی باشد، همه چيز را روح به انسان می‌دهد. روح گاو كار گاو را می‌كند. روح خروس كار خروس را می‌كند. حالا بگوييد ببينم: روح خدايی انسان چه كار بايد بكند؟ بايد كار خدايی بكند؛ ﴿ نفخت فيه من روحی ﴾ اشاره به همين مطلب است. »


آفت زدايی دل
بنابر اين، جز با آفت‌زدايی دل از محبت غير خدا، معرفت شهودی حاصل نمی‌شود، و تا معرفت حاصل نشود، انسان عاشق كمال مطلق نمی‌گردد. از اين‌رو، مسأله اصلی اين است كه: پاك سازی دل از محبت دنيا كار ساده‌ای نيست. چگونه می‌توان دل را از علاقه به اين « پيرزن آرايش شده » پاك‌سازی كرد؟
از نظر جناب شيخ، آن چه می‌تواند دل را آفت زدايی كند، با آن چه می‌تواند او را به حقيقت توحيد برساند يكی است، همان عواملی كه در بخشهای پيشين بدان اشاره شد؛ يعنی:
حضور دايم، توسل به اهل بيت (ع)، گدايی شبها، احسان به خلق.


شيوه عاشقی خدا
جناب شيخ در ميان همه عوامل ياد شده، برای « احسان به خلق » نقش وي‍ژه‌ای در ايجاد انس به خدا و محبت به او قايل بود. وی معتقد بود كه راه محبت خدا، محبت به خلق خدا و خدمت به مردم، بخصوص انسان‌های مستضعف و گرفتار است.
در حديث است كه رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود:

« الخلق عيال الله فأحب الخلق إلي الله من نفع عيال الله و أدخل علي أهل بيت سروراً؛
مردم خانواده خدا هستند، محبوب‌ترين مردم نزد خدا كسی است كه برای خانواده خدا سودمند باشد و خانواده‌ای را شاد كند. »

در حديثی ديگر است كه از آن حضرت پرسيدند: محبوب‌ترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: سودمندترينشان برای مردم.

و در حديثی ديگر آمده است كه خداوند متعال، در شب معراج به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:
« يا أحمد! محبتي محبه الفقراء، فادن الفقراء و قرب مجلسهم منك ... فإن الفقراء أحبائي؛
ای احمد! دوستی من، محبت فقراست، پس فقيران را به خود نزديك كن و به مجلس آنان نزديك شو زيرا فقرا دوستان من هستند. »

يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: با معرفی جناب شيخ، مدت‌ها به خدمت آيت الله كوهستانی به «نكا» می‌رفتم؛ تا اين كه يك روز صبح كه برای رفتن به نكا به گاراژ ايران پيما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شيخ را ديدم، فرمودند:

« كجا می‌روی؟ »
عرض كردم به نكا، نزد آيت الله كوهستانی. فرمودند:
« شيوه ايشان زاهدی است بيا برويم تا من روش عاشقی خدا را يادت دهم »!!
بعد دست مرا گرفت و به خيابان امام خمينی- فعلی- كه سنگ فرش بود برد، در جنوب خيابان، در كوچه‌ای، در منزلی را زد، دخمه‌ای مايان شد كه تعدادی بچه و بزرگ، فقير و بيچاره در آن جا بودند، جناب شيخ به آنها اشاره كرد و فرمود:
« رسيدگی به اين بيچاره‌ها انسان را عاشق خدا می‌كند!! درس تو اين است، نزد آيت الله كوهستانی درس زاهدی بود و حالا اين درس عاشقی است. »

و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شيخ سراغ افرادی بيرون شهر می‌رفتيم، شيخ نشان می‌داد و من آذوقه تهيه می‌كردم و به آن‌ها می‌رساندم.

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:23 PM
مقامات معنوی شیخ

غرق در توحيد
حديث مشهوری است كه در نظر اهل فن به «حديث قرب نوافل» معروف است.
اين حديث را محدثان شيعه و سنی با اندك اختلافی از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده‌اند، متن حديث چنين است:

« قال الله عز و جل: ... ماتقرب إلي عبد بشي‌ء أحب إلي مما افترضت عليه، وإنه ليتقرب إلي بالنافله حتي احبه، فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به، و بصره الذي يبصر به، و لسانه الذي ينطق به، ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته؛
خدای عز و جل فرمود: هيچ بنده‌ای با وسيله‌ای كه نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر او واجب كرده‌ام، به من نزديك نشد. همانا او با «نافله» به من نزديك می‌شود تا آن جا كه او را دوست بدارم و چون دوستش بدارم، گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبان او شوم كه با آن سخن گويد و دست او شوم كه با آن ضربه زند. اگر مرا بخواند، جوابش دهم و اگر از من خواهشی كند به او بدهم. »

مقصود از «نافله» در احاديث «قرب نوافل» كه انجام آن پس از «واجبات»، حركت انسان را به سوی كمال مطلق و مقصد اعلای انسانيت تسريع می‌كند، همه كارهای نيك و شايسته است.
بر اساس اين احاديث انسان میتواند از راه انجام كارهای نيك برای خداوند، گام به گام به كمال مطلق نزديك شود و در اوج عبوديت، چشمش جز برای خدا نبيند، گوشش جز برای خدا نشنود، زبانش جز برای خدا نگويد و قلبش جز برای خدا نخواهد.
به سخن ديگر، با ذوب كردن اراده خود در اراده خداوندی - به تعبيری كه در احاديث «قرب نوافل» آمده - خداوند چشم و گوش و زبان و قلب او گردد، و در نهايت به جوهر عبوديت كه همان ربوبيت است نايل شود.
به فرموده جناب شيخ:

« اگر چشم برای خدا كار كند می‌شود «عين الله»، و اگر گوش برای خدا كار كند می‌شود «اذن الله» و اگر دست برای خدا كار كند می‌شود «يدالله» تا می‌رسد به قلب انسان، كه جای خداست كه فرموده‌اند: قلب المؤمن عرش الرحمن؛
قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. »

و به فرمايش امام حسين عليه السلام:

« جعلت قلوب أولياءك مسكناً لمشيتك؛
خداوندا! قلب دوستانت را جايگاه مشيت و خواسته خود قرار دادی. »

بررسی دقيق و منصفانه احوالات شيخ، نشان می‌دهد كه پس از جهشی عظيم، كه در نتيجه پشت پا زدن به شهوت جنسی برای رضای خدا، در زندگی معنوی او پيش آمد، و در نتيجه تربيت الهی والهام‌ها و امدادهای غيبی، به اين نقطه از كمالات معنوی دست يافت و شايد اين نكته، راز علاقه او به زمزمه اين اشعار بود:

در دبستان ازل حسن تو ارشادم كرد
بهر صيدم ز كرم لطف تو امدادم كرد
نفس بد سيرت من مايل هر باطل بود
فيض بخشی تو از دست وی آزادم كرد

يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با وی در ارتباط بوده می‌گويد:
به توصيه شيخ به ديدارآيت الله كوهستانی رفتم. مرحوم كوهستانی ضمن مطالبی، درباره شيخ فرمود:

مرحوم شيخ رجبعلی خياط هر چه داشت از توحيد داشت، او مستغرق در توحيد بود.


مقام فنا
دكتر حميد فرزام كه سال ها از محضر جناب شيخ استفاده كرده، ايشان را چنين توصيف می‌كند:
جناب شيخ رجبعلی نكوگويان (ره) عارفی وارسته و به خدا پيوسته بودند كه بر اثر تزكيه نفس و صفای باطن به مقام فانی فی الله و بقاء بالله نايل گشته بودند، و به بركت عمل به احكام شريعت و به فضل و عنايت پروردگار به سر منزل حقيقت واصل گرديده بودند.


عاشق خدا
يكی ديگر از شاگردان شيخ در توصيف او می‌گويد:
مرحوم شيخ از كسانی بود كه وجود او را خدا مسخر كرده بود، او غير از خدا نمی‌توانست ببيند، او هر چه می دید خدا می دید، او هر چه می‌گفت از خدا می‌گفت اول و آخر كلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بيت(ع) بود، هر چه می‌گفت از آنها می‌گفت. مقدسی، غير از عاشقی است. شيخ رجبعلی، عاشق بود. هنر او محبت خدا و كار برای خدا بود، كسانی كه در معنويات عاشق اند چشم هايشان نشان میدهد، چشم های او چشم معمولی نبود، گويا چيزی غير از خدا نمی ديد.
شيخ چنان عاشق خدا بود كه در محضرش غير از مكالمات ضروری حاضر نبود سخنی غير از محبوبش به ميان آيد.

بزرگترين منزلت!
شدت محبت به خدا و كمال اخلاص، جوان خياط را به منزلت كبری و مقصد اعلی رساند، و بدين ترتيب او - چنان كه در حديث آمده‌ - از راهی جز راه‌های مرسوم به كمالات و مقامات اهل معرفت دست يافت.
در روايتی از امام صادق عليه السلام آمده است:

« إن اولي الألباب الذين عملوا بالفكرة حتي ورثوا منه حب الله - إلي أن قال-: فإذا بلغ هذه المنزلة جعل شهوته و محبته في خالقه، فإذا فعل ذلك نزل المنزله الكبري فعاين ربه في قلبه، و ورث الحكمته بغير ما ورثه الحكماء، وورث العلم بغير ما ورثه العلماء، و ورث الصدق بغير ما ورثه الصديقون. إن الحكماء ورثوا الحكمته باصمت، و إن العلماء ورثوا العلم بالطلب، و إن الصديقين ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده؛
خردمندان كسانی هستند كه انديشه را به كار گيرند تا بر اثر آن مخبت خدا را به دست آوردند - تا آن جا كه فرمود: چون به اين منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفريدگارش قراردهد و هرگاه چنين كند به بزرگترين منزلت دست يابد و پروردگارش را در دل خويش ببيند و حكمت را بيابد نه از طريقی كه حكما يافتند و دانش را نه از طريقی كه دانشمندان، و صدق را نه از راهی که صدیقان.
حکیمان حکمت را با خاموشی فرا چنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صديقان صدق را با خشوع و عبادت دراز مدت. »


راه يابی به تمام عوالم!
يكی از ارادتمندان شيخ كه سالهای طولانی در خلوت و جلوت با او بوده، در باره كالات معنوی شيخ چنين می‌گويد: در نتيجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام حجابی ميان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت. با ارواحی كه در برزخ هستند از آغاز خلقت تاكنون صحبت می‌كرد. آن‌چه را هر كس در دوران عمر خود طی كرده، به محض اراده می‌ديد و نشانه‌های آن را می‌گفت، آن‌چه اراده می‌كرد و اجازه می‌دادند آشكار می‌كرد.


ديدار ملكوت!
ديدن ملكوت آسمان‌ها و زمين با ديده دل، مقدمه رسيدن به مرتبه والای يقين شهودی و يا عين اليقين است.

﴿ وكذالك نري إبراهيم ملكوت السموت و الأرض و ليكون من الموقنين. سوره انعام آیه 75 ﴾
« اين چنين ملكوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين شود.»
در حديث است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت؛
اگر نبود اين كه شيطان‌ها برگرد دل‌های آدميان می‌گردند، هر آينه انسان‌ها ملكوت را می‌ديدند. »

همه كسانی كه از دام نفس و شيطان رهايی يافته و حجاب‌های دل را به كناری زده‌اند، می‌توانند ملكوت آسمان‌ها و زمين را مشاهده كنند، آنگاه در صف «اولوا العلم» و در كنار فرشتگان، شاهد يگانگی ذات مقدس حق باشند:
﴿ شهد الله أنه لآ إله إله هو و الملائكه و أولوا العلم ﴾.
« خداوند و فرشتگان و اولوا العلم گواه‌اند كه جز او خدايی نيست. »
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند كه: از مرحوم حاج مقدس پرسيدم كه اين حديث از پيامبر صلي الله عليه و آله درست است كه فرمود:

« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت»؟
ايشان پاسخ داد: آری.
گفتم: شما ملكوت آسمان‌ها و زمين را مي‌بينيد؟
پاسخ داد: خير، ولی «شيخ رجبعلی خياط» می‌بيند.

حالات شيخ در سن شصت سالگی
از مرحوم شيخ عبدالكريم حامد نقل شده است كه: شيخ در شصت سالگی از حالی برخوردار بود كه وقتی توجه می‌كرد هر چه می‌خواست می‌فهميد.
جناب آقای دکتر مدرسی ( شاگرد شیخ ) می گوید با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم سوالاتی از مسائل مشکل فیزیک می پرسیدم، شیخ میفرمود:

« می پرسم و جواب می دهم »

سپس سر فرود میکرد و لختی بعد برمی آورد و برای سوالات جوابی درست می آورد.
دکتر فرزام می گوید که بارها در حضور شاگردان به صراحت میفرمود:

« رفقا! خدا در حق من كرامت فرموده و من قالب برزخی اشخاص را می‌بينم. »

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:23 PM
كمك به كارگر زحمتكش
دکتر فرزام می گوید : كارگر زحمتكش و درستكاری به نام «علی قضاتی» كه اهل آذربايجان بود، در منزل همسايگان محل و گاهی در خانه ما كار می‌كرد و مزد می‌گرفت. او در فصل زمستان و تابستان يك لباس بلند نظامی ‌می‌پوشيد. جناب شيخ اصلاً او را نديده بودند. يك روز بدون مقدمه به من فرمودند:
« آن مرد قد بلندی كه لباس سربازی بر تن دارد و گاهی به منزل شما می‌آيد و كمك میكند، شخص عيالوار و مستمندی است، بايد بيشتر به او كمك بكنيد »!


همسر شما در امريكاست
فرزند جناب شيخ رجبعلی نقل می‌كند كه: مرحوم دكتر ابوالحسن شيخ ( پدر شیمی ایران ) درباره آغاز آشنايی خود با جناب شيخ اظهار می‌كرد: علت آشنايی من و مرحوم آقا شيخ رجبعلی خياط، موضوع گم شدن چند ماهه همسرم بود. هر چه گشتيم ايشان را پيدا نكرديم، به خيلی ها از اهل باطن مراجعه می‌كرديم، بی فايده بود. در اوج نگرانی‌ها، شخصی آدرس منزل آقا شيخ رجبعلی را داد و بنده برای اولين بار به خدمت ايشان رسيدم. وقتی مرا ديد توجهی كرد و فرمود:

« همسر شما در امريكاست و تا دو هفته ديگر می‌آيد، ناراحت نباشيد. »

همين طور هم شد، همسرم آمريكا بود و آمد.


اثر تواضع با خلق برای خدا
يكی از شاگردان شيخ نقل می‌كند: يكی از رفقا نقل كرد: وقتی آقا شيخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شيخ فرمودند:

« بلافاصله از جانب خدای متعال خطاب رسيد به نكيرين: شما اين بنده را به من واگذار كنيد، كاری به كار ايشان نداشته باشيد ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذره‌ای در خود احساس غرور نداشت. »


سخن گفتن با گياهان
يكی از شاگردان شيخ نقل می‌كند كه: ايشان می‌فرمود:

« گياهان هم زنده هستند و حرف می‌زنند و من با آن‌ها صحبت می‌كنم و آن‌ها خواص خود را برای من می‌گويند. »


پاداش مخترع پنكه
يكی از شاگردان شيخ نقل كرد كه ايشان فرمود:

« روزی پنكه كوچكی برايم هديه آوردند، ديدم در دوزخ - برزخ - پنكه‌ای جلوی مخترع آن گذاشتند. »
اين مكاشفه، تأييد كننده مفهوم رواياتی است كه دلالت می‌كند: هر چند كافران به بهشت نمی‌روند ولی اگر كارهای شايسته ای انجام داده باشند، بی‌پاداش نمی‌ماند. در حديثی از رسول خدا (ص) آمده است كه فرمود:

« ما احسن محسن من مسلم و لا كافر الا اثابه الله. قيل: ما اثابه الكافر؟ قال: إن كان قد وصل رحماً، او تصدق بصدقه، او عمل حسنه، اثابه الله تعالي المال و الولد و الصحه و اشباه ذلك. قيل: و ما اثابتة في الآخره؟ قال: عذاب دون العذاب، و قرأ: (أدخلوا ءال فرعون اشد العذاب. سوره غافر آیه46)،
هر كس كار نيك كند، مسلمان باشد يا كافر؛ خداوند او را پاداش می‌دهد. عرض شد: پاداش دادن به كافر چگونه است؟ فرمود: اگر صله رحمی كرده باشد يا صدقه‌ای داده‌ باشد و يا كار نيكی انجام داده ‌باشد، خدای تعالی به پاداش اين كارها به او ثروت و فرزند و سلامتی و مانند اينها دهد. عرض شد: در آخرت چگونه پاداشش دهد؟ فرمود عذابی كمتر به او بچشاند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:« خاندان فرعون را به سخت‌ترين عذابها در آوريد. »».


ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:24 PM
كمك به مال باخته
پس از وفات شيخ، شخصی برای يكی از فرزندان او تعريف می كند كه: خانه‌ام را فروخته بودم و می‌خواستم پولش را به بانك بسپارم كه بانك تعطيل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت. پيگيری‌هايم از طريق مراجعه به اداره آگاهی هم به جايی نرسيد. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤيا آدرس منزل جناب شيخ را من دادند. صبح زود در خانه شيخ آمدم و مشكل خود را گفتم، شيخ فرمود:

« من دعا نويس و فالگير نيستم اشتباه به شما گفته‌اند! »

گفتم: به جدم شما را رها نمی‌كنم، شيخ مكثی كرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:

« برو ورامين، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابريشمی قرمزی در كنار تنور است، پول را بردار و بيرون بيا، آنها تو را به نوشيدن چای دعوت میكنند ولی تو شتابان بازگرد. »

من به همان آدرسی- كه منزل خدمتكار خودم بود- مراجعه كردم، صاحب خانه تصور كرد همراه مأمور آگاهی هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هايی كه شيخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چای تعارف كرد، بر سر آن ها فرياد كشيدم و بيرون آمدم.
مجموع پول‌ها يكصد تومان بود، نيمی از آن را خدمت شيخ آوردم و با گريه و زاری و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولی ايشان نپذيرفت.
بهترين لذت من هنگامی بود كه شيخ با اصرار من بيست تومان را پذيرفت؛ اما نه برای خود، بلكه به من برگرداند و فرمود:

« چند خانواده بی بضاعت را معرفی می‌كنم كه دخترهايشان جهاز می‌خواهند، نبايد اين كار را به كسی واگذار كنی، خودت بايد بروی و آن چه برای آن‌ها ضروری است تهيه كنی و در منزلشان تحويل دهی. »

و برای خود حتی يك ريال هم برنداشت!


بوی سيب سرخ
يكی از دوستان شيخ نقل می‌كند كه: همراه ايشان به كاشان رفتيم. عادت شيخ اين بود كه هر جا وارد می‌شد به زيارت اهل قبور می‌رفت. هنگامی كه وارد قبرستان كاشان شديم، شيخ گفت:

« السلام عليك يا أبا عبدالله (عليه السلام) »
چند قدم جلوتر رفتيم فرمود:
« بويی به مشامتان نمی‌رسد؟ »
گفتيم: نه! چه بويی؟
فرمود:
« بوی سيب سرخ استشمام نمی‌كنيد؟ »
گفتيم: نه!
قدری جلوتر آمديم به مسؤول قبرستان رسيديم، جناب شيخ از او پرسيد:
« امروز كسی را اينجا دفن كرده‌اند؟ »
او پاسخ داد: پيش پای شما فردی را دفن كرده‌اند و ما را سر قبر تازه‌ای برد. در آن جا همه ما بوی سيب سرخ را استشمام كرديم. پرسيدم اين چه بويی است؟
شيخ فرمود:

« وقتی كه اين بنده خدا را در اين جا دفن كردند، وجود مقدس سيد الشهدا(ع) تشريف آوردند اين جا و به واسطه اين شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »


پاداش خودداری از نگاه نامشروع
ديگری گفت: با تاكسی از ميدان سپاه - كنونی - پايين می‌آمدم، ديدم خانمی بلند بالا با چادر و خيلی خوش تيپ ايستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار كردم و به مقصد رساندم.
روز بعد كه خدمت شيخ رسيدم - گويا اين داستان را از نزديك مشاهده كرده باشد - گفت:

« آن خانم بلند بالا كه بود كه نگاه كردی و صورتت را برگرداندی و استغفار كردی؟ خداوند تبارك و تعالی يك قصر برايت در بهشت ذخيره كرده و يك حوری شبيه همان... »


ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:24 PM
آتش مال حرام!
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود، فرزند شيخ كه در آن مجلس حضور داشت نقل می‌كند كه: من جلوی كار او را گرفتم، جادوگر هر چه كرد، نتوانست كاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه: « نان مرا نبر» سپس قاليچه‌ای گران بها به من هديه داد.
قاليچه را به خانه بردم، هنگامی كه پدرم آن را ديد فرمود:

« اين قاليچه را چه كسی به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون می‌آيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »

من هم آن را پس دادم.


از كار افتادن گرامافون
يكی از فرزندان شيخ نقل می‌كند كه: با پدرم به جشن عروسی يكی از بستگان رفتيم، ميزبان كه متوجه آمدن شيخ شد، از جوان‌ها خواست گرامافون را خاموش كنند، ما داخل مجلس شديم، جوان‌ها آمدند ببينند چه كسی آمده كه آن‌ها نبايد از گرامافون استفاده كنند. وقتی شيخ را نشان دادند، گفتند: ای بابا به خاطر او گرامافون را خاموش كنيم؟! و دوباره رفتند و آن را روشن كردند.
من نصف بستنی را خورده بودم كه پدرم به دست من زد كه:

« بلند شو برويم. »

من كه توجه نداشتم موضوع چيست، گفتم آقاجان من هنوز بستنيم را نخورده ام.
پدرم گفت:
« خيلی خوب، بلندشو. »
شنيدم همين كه ما از در خارج شديم گرامافون سوخت، يكی ديگر آوردند، آن هم سوخت، اين واقعه موجب شد كه ميزبان به صف ارادتمندان شيخ بپيوندد.

توسل جوان عاشق
يكی از دوستان شيخ می‌گويد: در سفری به مشهد همراه با جناب شيخ بوديم، در صحن مطهر امام رضا (ع) در كنار پنجره فولاد جوانی را ديديم كه فرياد می‌زد و با گريه و زاری امام را به مادرش سوگند می‌داد.
جناب شيخ به من گفت:

« برو به او بگو درست شد برو. »

من جلو رفتم و گفتم، جوان تشكر كرد و رفت. به جناب شيخ عرض كردم: جريان چه بود؟
فرمود:
« اين جوان عاشق دختری است می خواهد با او ازدواج كند، به او نمی‌دهند، آمده متوسل شده به حضرت رضا (ع)، حضرت فرمودند: درست شده، برود. »


ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:25 PM
عصبانی نشو!
يكی از شاگردان شيخ می‌گويد: روزی در بازار با يكی از متدينين بحث دينی و علمی داشتم، هر چه اقامه دليل كردم زير بار نرفت، قدری عصبانی شدم، ساعتی بعد خدمت شيخ رسيدم، تا مرا ديد نگاهی به من كرد و فرمود:
« با كسی تندی كردی؟ »
جريان را گفتم فرمود:
« در اين گونه موارد عصبانی نشو، شيوه ائمة اطهار را پيشه كن، اگر ديدی نمی‌پذيرد سخن را قطع كن. »


به ريشش چه كار داری؟
از قول يكی از شاگردان شيخ نقل شده كه: شبی وارد جلسه شدم، قدری دير شده بود و شيخ مشغول مناجات بود. چشمم كه به افراد جلسه افتاد، يكی را ديدم كه ريشش را تراشيده است، در دلم ناراحت شدم و پيش خود اعتراض كردم كه: چرا اين شخص ريشش را تراشيده است.
جناب شيخ كه رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف كرد و گفت:

« به ريشش چه كار داری؟ ببين اعمالش چگونه است، شايد يك حسنی داشته باشد كه تو نداری. »

اين را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.


پاسخ وسوسه شيطان
فرزند شيخ نقل می‌كند كه : روزی همراه پدرم میرفتيم، ديدم دو خانم آرایش كرده و بی حجاب، يكی اين طرف پدرم می‌رود و ديگری در طرف ديگر، در دست هر يك فرفره‌ای بود، آنها به پدرم میگفتند: آشيخ فرفره ما را نگاه كن، كدام يك قشنگ می‌چرخد؟
من كوچك بودم و نمی‌توانستم چيزی بگويم، پدرم اعتنايی نمیكرد، سرش پايين بود و لبخند می‌زد. چند قدم همراه ما آمدند ولی يك باره از نظر ناپديد شدند! از پدرم پرسيدم كه اين‌ها كه بودند؟
پدرم فرمود:
« هر دو شيطان بودند. »
------------------------------------------
لباس

لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او می‌پوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن می‌كرد و عرقچين بر سر می‌گذاشت و عبا بردوش می‌گرفت.
نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف می‌كند:

« نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمی‌توانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:25 PM
گفتگوی کیهان فرهنگی با دکتر علی مدرسی
شاگرد جناب شیخ رجبعلی خیاط - ره
شماره203 شهریور1382

کیهان فرهنگی: ... لطفا شرح كوتاهی از نحوه آشنایی خودتان با جناب شیخ بفرمایید
دكتر مدرسی: سالهای آخر دبیرستان را در شهرضا می‌گذراندم كه رییس فرهنگی به نام آقای گویا به آن شهر آمد و درس فیزیك ما را نیز به عهده گرفت و بعد از چند جلسه پرسش و پاسخ، مرا به منزلش دعوت كرد و گفت: من استادی به نام شیخ رجبعلی خیاط دارم او مشخصات تو را به من داده و من اصلا به خاطر پیدا كردن شما به شهرضا آمده‌ام ودرس فیزیك را پذیرفته‌ام تا شما را پیدا كنم. بالاخره با اجازه مادرم، مرا به تهران- خیابان مولوی- كوچه باغ فردوس، به خانه محقر جناب شیخ برد. در آنجا دكترگویا از من خواست جلوتر از او به اتاق جناب شیخ بروم. ایشان به محض دیدن من به دكترگویا گفت: درست انتخاب كرده‌ای، همان است! آن روز جناب شیخ به من گفت: شما مثل یك چلچراغی می‌مانید با شعله‌های پراكنده و من بایستی شما را تبدیل به یك كانون نور
كنم، كار من همین است یادم هست كه آن روز چای آوردند، من طبق معمول روستای خودمان، كمی از چای را ته استكان باقی گذاشتم، جناب شیخ با ناراحتی گفت: شما تا انتهای چای را بخورید. باقی گذاشتن چای تكبر می‌آورد. همان لحظه، احساس گرمای شدیدی در وجودم كردم و فهمیدم كه با معلم بزرگی رو به رو شده‌ام. درس ما اینچنین آغاز شد و از آن پس، هرهفته به محضر جناب شیخ می‌آمدم
کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! اجازه بدهید بحث را با این سؤال كلی ادامه بدهیم كه اصولاً نگاه جناب شیخ به هستی و زندگی چگونه بود؟

دكتر مدرسی: جناب شیخ با كمال صداقت و عشق منحصر به فرد به تمام مظاهر هستی و حیات نظر داشت و اعتقادش این بود كه كل حیات، تنها یك خالق دارد و خالق هر چیزی، همان محبوب و معشوق ماست. اگر آن را دوست داشته ‌باشیم، معشوق را دوست داریم. به همین جهت بود كه نسبت به تمام افراد حتی اشیاء، این عشق را داشت و شیرینی آن را حس می‌كرد. یك شب در جلسه جناب شیخ بحث این بود كه ما نمی‌توانیم بگوییم قند و دهانمان شیرین بشود، تكرار كلمه قند هم دهان را شیرینی نمی‌كند. مگر اینكه یك حبه قند را دردهانمان بگذاریم و بمكیم تا دهانمان شیرین شود. با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم یا الله اكبر تنها كلمه‌ای را ادا كرده‌ایم مگر این كه هنگام ادای كلمه، مفهوم كلی «الله» و عظمت او را در وجودمان حس كنیم. شما اگر یك بسم الله الرحمن الرحیم را با خلوص نیت و از صمیم قلب بگویید، مثل این است كه قند در دهانتان گذاشته‌اید. این شیرینی تمام وجود شما را فرا می‌گیرد. همین بسم الله شما را تا مدت‌ها سرمست می‌كند. جناب شیخ آن شب به خوابی كه من
دراسفه - روستایمان- دیده بودم، اشاره داشت
کیهان فرهنگی: اگر ممكن است خواب را هم تعریف بفرمایید
دكتر مدرسی: من در سن ده سالگی در ولایت خودمان اسفه، خواب دیدم كه كسی مرا از زمین بلند كرد و گذاشت توی باغ آقا سیدعلی اكبر، كه حدود 200 متر با ما فاصله داشت. آن زمان در اسفه، پشت همه خانه‌ها یك باغ بود. ناگهان دیدم صحرای كربلاست و تمام شهدای كربلا در برابرم هستند و من آنها را می‌دیدم و می‌شناختم. حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت علی اكبر(ع) و همینطور بقیه را می‌شناختم. همه هم بدنهایشان خونین بود و سرنیزه در بدنشان فرورفته بود. بعد خودم را روی پیكر مطهر حضرت امام حسین(ع) انداختم. سینه حضرت گشاده بود و من خودم را روی سینه ایشان انداختم. آن حضرت دست كردند درون سینه‌شان و یك تكه از خون خشك شده مباركشان را بیرون آوردند و در دهان من گذاشتند شروع كردم به مكیدن. مثل عسل شیرین بود آغوش آن حضرت باز شد، مثل اینكه بگویند باید بروی. همین كه بلند شدم، دیدم توی خانه هستم. آقای پروین‌زاد! باور كنید به جرأت می‌گویم كه یك ماه تمام دهان من شیرین شیرین بود، مثل اینكه عسل در دهانم بود! تا مدت‌ها بعد هم به طور دایم مثل این بود كه چیزی شیرین را در دهانم مك می‌زدم و دهانم شیرین بود.
این خواب را برای هیچكس نگفتم، تا اینكه یك روز شعری گفتم، آقا میرزا حسین آن را خواند و گفت: مثل اینكه یكی از ائمه(ع) حبه نبات توی دهان شما گذاشته! آن شب هم جناب شیخ، اشاره به همین خواب من كردند و فرمودند: همینطور است. خب، حالا ببینید كسی را كه جناب شیخ به عنوان شاگرد؛ شاگرد كه نه، بلكه به عنوان كسی كه در اتاقش كفش جفت كند انتخاب كرده و آورده بود، كسی بود كه چنین خوابی دیده بود، جناب شیخ خوب می‌شناخت و درست تشخیص می‌داد. خیلی چیزها هست كه ما نمی دانیم. اسراری هست كه واقعاً ما به آن دسترسی نداریم

رافعی .. شاگرد دکتر مدرسی، حاضر در جلسه }: اجازه بدهید بنده یك مسئله‌ای را در مورد استاد مدرسی مطرح كنم. همانطور كه جناب شیخ درباره آقای دكتر مدرسی فرموده بودند كه: « شما مثل یك چلچراغ می‌مانید با شعله‌های پراكنده، من بایستی شما را تبدیل به یك كانون نور كنم. » اینجا یك نكته جالبی نهفته است، گاه خداوند یك استعداد و حقایقی را در افرادی قرار می‌دهد و بعد به دست افرادی كه باز هم خودش می‌خواهد، آنها را پرورش می‌دهد و شكوفا می‌كند


ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:26 PM
کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی به نظر حضرتعالی چه چیزی در وجود جناب شیخ بود كه كسانی چون: دكتر فرزام، دكترابوالحسن شیخ، دكتر گویا، دكتر محققی و مرحوم روشن را با آن مقام علمی، فقهی و فلسفی و عرفانی وامی داشت كه در درس خصوصی ایشان حاضر شوند؟

دكتر مدرسی: من هیچ تعجب نمی‌كنم چگونه جناب روشن با آن عظمت مجذوب جناب شیخ بود و ساعت‌ها پای درس ایشان می‌نشست، او مجذوب عشقی بود كه در وجود جناب شیخ به خوبی جلوه كرده‌ بود اجازه بدهید خاطره‌ای برایتان بگویم كه عظمت جناب شیخ را نشان می‌دهد. در اصفهان روزی با آقای دكتر محمدحسین مدرسی خواهرزاده مرحوم آیت الله شهید مدرس به خدمت بانو امین، مجتهده بزرگ اصفهان رفتیم. ایشان كتاب سیر و سلوكشان را تدریس می‌كردند. چه كتاب شگفتی و چه درسی! عجیب بود، من در یك مأخذی دیدم كه آیت الله مرعشی نجفی افتخار می‌كند كه از این خانم مجتهده اجازه علمی واجتهاد دارد. به هر حال، رفتیم آنجا و صحبت شد. بعد از این كه درس تمام شد، خانم امین متوجه ما شدند و دكترمحمدحسین مدرسی معرفی كردند كه ما از بستگان مدرس هستیم و اضافه كردند كه ایشان اشاره به دکتر علی مدرسی{، از شاگردان جناب شیخ هم هستند. خانم امین خیلی اظهار لطف و محبت كردند. ببینید! كسی كه كتاب سیر و سلوك درس می‌دهد و در آن حد از دانش دینی و عرفان بود، خودش می‌گفت: من حسرت می‌خورم كه محضر شیخ را درك نكرده‌ام! این عبارت را درباره شهید مدرس من از دهان علامه امینی هم شنیدم كه فرمودند: بزرگترین غصه و حسرت من در زندگی این است كه محضر مدرس را درك نكرده‌ام! بگذریم. عشقی كه در وجود جناب شیخ جلوه‌گر شده بود، باید بگوییم مثل جمال یوسفی بود در فیزیك ظاهری. آیا ما می‌توانیم زیباتر از یوسف به آن معنا كه در قرآن تشریح شده، تصور كنیم؟ این صورت ظاهر یوسف است. این عشق در معنا هم در وجود جناب شیخ بود و به همین دلیل است كه هر كه نگاه می‌كند، به جای ترنج، دستش را می‌برد! حالا هر كس اسم جناب شیخ خیاط را می‌شنود، می‌خواهد بداند كه كیست و مزارش كجاست تا برود و فاتحه‌ای بخواند. من تازگی‌ها هر جا می‌روم می‌شنوم كه می‌گویند: این شیخ عجب شیخی بوده! می‌گویم: شما او را دیده بودید؟ می‌گوید: نه، شنیده‌ایم. اگر متوجه بشوند كه من فرضا 14 سال شاگرد ایشان بوده‌ام، دیگر رها كردنی نیست

کیهان فرهنگی: به نظر می‌رسد كه جناب شیخ از میان همه عرفا، ارادت خاصی به حافظ داشته است چرا؟

دكتر مدرسی: نگاهی كه جناب شیخ به حافظ داشت، نگاه ویژه‌ای بود، جناب شیخ حافظ را به عنوان یكی از بزرگترین عارفان شیعی می‌شناخت، زیرا بقیه عرفا شیعه نیستند. جناب شیخ روی حافظ تكیه می‌كند، ولی حافظ تنها نیست، حافظ را می‌گذارد وسط و می‌گوید ببین! حافظ درباره موضوع - مثلاً وحدت وجود- این عقیده را دارد، مولانا هم چنین نظری دارد. در طاقدیس هم این طور آمده است و بعد شروع می‌كرد به طرح مكتب‌ها و می‌گفت: خوب فكر كنید از میان اینها كدامیك شما را به محبوب، یا معشوق (به قول ایشان) نزدیك می‌كند؟ كدامیك از این مكتب‌ها این جلوه را در شما ایجاد می‌كند؟ امشب به آن فكر كنید. خب ما باید فكر می‌كردیم و این درس عملی ما بود. باید پاسخ می‌دادیم، و وقتی در جلسه بعد می‌پرسید به كجا رسیدید؟ باید مطلب قابل قبولی
می‌گفتیم. هیچ وقت نبود كه جناب شیخ بگوید: حرف این است و لاغیر. این جلوه‌ای است از آن جمال، حالا ببینید این جمال چقدر جلوه دارد! همین طور قدم به قدم پیش می‌رفت به همین سبب بود كه دكتر گویا می‌آمد، دكتر شیخ می‌آمد، آقای روشن می‌آمد و خیلی‌ها آرزویشان بود كه در جلسه جناب شیخ حاضر شوند، ولی او می‌گفت: نه، من بیشتر از پنج نفر را نمی‌توانم راه ببرم. این تعداد را می‌پذیرم كه بتوانم خوب به آنها برسم، خوب كامل كنم، خیالم جمع و راحت باشد و بعد از خودم بگویم كه چه كسی چه كار عملی یا نظری بكند و بعد راحت سرم را زمین بگذارم. جناب شیخ درس عمومی هم داشت كه حدود 200نفر در آن شركت می‌كردند، می‌آمدند و می‌نشستند كه قصیده «رنجی» را بشنوند. دیوان«رنجی» هم منتشر شده‌ است. رنجی را جناب شیخ خیلی دوست داشت. حتما دیوانش را معرفی كنید. رنجی شاعر خوش صدایی بود و غزلیات عرفانی بسیار خوبی هم می‌گفت. می‌آمد ومی‌ایستاد و غزلش را می‌خواند و جناب شیخ هم دستمال به دست می‌گرفت و خوب گوش می‌داد. وقتی رنجی مرثیه می‌خواند، جناب شیخ شروع می‌كرد به گریه كردن. من در دو حالت گریه جناب شیخ را دیدم، یكی موقعی كه اسم مدرس می‌آمد و یكی هم موقعی كه رنجی مرثیه‌هایش را با آن صدای خوش می‌خواند

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:26 PM
دكتر مدرسی: من تصور می‌كنم برای معرفی جناب شیخ باید همان شیوه جناب روشن را بكارببریم یعنی مدتی بنشینیم آرام آرام ذهنمان را بیدار كنیم و قدم به قدم، لحظه به لحظه، كارها، سخنان و نگاه او را تفسیر كنیم. یك سرّی در این جریان است كه شاید ما نتوانیم بیانش كنیم ولی این امكان وجود دارد كه آنقدر در اطرافش بچرخیم و توضیح بدهیم كه بالاخره یك گوشه‌ای از این پرده كنار برود من روزی در جلسه جناب شیخ نشسته بوم و دستم را روی فرش گذاشته بودم و به درس گوش می‌دادم. یك لحظه از ذهن من گذشت كه این فرش دیگر خیلی كهنه و نخ نما شده، و باید عوض شود. همان لحظه جناب شیخ سرش را بلند كرد و گفت: مشخص است كه این فرش نخ نما شده و باید عوض شود! جناب شیخ اضافه كردند: حواست چرا پرت است؟ درس را چرا گوش نمی‌دهی؟ فرش باید عوض شود، این مسأله‌ای نیست كه دستت را گذشته‌ای روی فرش شما باید در این ویژه ‌نامه بحث را طوری پیش ببرید كه اگر فردا كسانی این شماره کیهان فرهنگی فرهنگی را خواندند، دچار موج نشوند، پایین و بالا نیفتند شخصی گفت: جناب شیخ! كسی را پیدا كرده‌ام كه حرف‌های خوبی می‌زند! جناب شیخ گفتند: بروید ببینید چه می‌گوید؟ ما مدتی نزد او رفتیم و دیدم واقعاً حرف‌های خوبی می‌زند. بحث‌های خوبی هم دارد. یك دیدی هم درباره نماز جمعه داشت غیر از دیدهایی كه حالا هست و كتابی هم درباره نماز جمعه نوشته بود. بحث‌هایش هم نو و به اصطلاح زر ورق پیچیده بود! ما هر بار كه می‌رفتیم و می‌آمدیم، به جناب شیخ گزارش می‌دادیم.
شیخ فرمودند: خوب گوش بدهید، خوب دقت كنید و همراهش جلو بیایید. مسأله‌ای كه ما داشتیم این بود كه وقتی هم نزد آن آقا بودیم، باز دلمان پیش شیخ بود و به عنوان مأمور می‌رفتیم و حرف‌های او را می‌شنیدیم. یك سالی می‌رفتیم و صحبت‌های او را گوش می‌دادیم و بعد می‌آمدیم گزارش می‌دادیم. جناب شیخ هم می‌فرمودند: شاهنامه آخرش خوش است. بروید تا ببینیم آخرش به كجا می‌رسد. تا اینكه بعد از مدتی دیگر، یك شب دیر هنگام من و دكتر گویا آشفته حال و اشك ریزان خودمان را به منزل جناب شیخ رساندیم وگفتیم: آقا جان، ما را نجات بده! آیا تا به حال كه ما آنجا رفته‌ایم دچار مشكلی نمی‌شویم؟

کیهان فرهنگی: آن شب چه اتفاقی افتاد؟

دكتر مدرسی: آن شب آن آقا خودش را واقعاً نشان داد و گفت: آن خدایی كه می‌گویند، درمن حلول كرده ‌است! او حیات را شبیه می‌كرد به قطاری كه راننده‌اش خود اوست! او گفت: من «خودش» هستم! به هر كدام از ما هم لقبی داده بود. جناب شیخ گفت: ببینید عده‌ای هستند كه با او این مسیر را می‌روند. او مباحث را خوب شروع كرده بود و به قول مولانا «اوراد خوبی آورده بود» و بعد شما را به جایی می‌رساند كه می‌گوید: آن خدایی كه شما می‌گویید من هستم! گفتیم جناب شیخ تكلیف ما چیست؟ گفت: هیچ! من می‌دانم كه شما رفته‌اید و شنیده‌اید، ولی می‌دانم كه شما همان وقت هم كه آنجا بودید، دلتان در حال و هوای خودتان بوده و مجذوب نشده‌اید. البته یكی از دوستان كه گاهی نزد جناب شیخ هم می‌آمد، به آن آقا دل داد و همانجا ماند

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:27 PM
کیهان فرهنگی: آیا جناب شیخ دستورات خاصی هم برای ایام خاص مثل ماه مبارك رمضان به شما می‌دادند؟

دكتر مدرسی: بله، در شروع ماه در بعضی ایام و مثلاً همان ماه رمضان ابتدا برای ما درباره آن ماه صحبت می‌كرد و برنامه می‌داد و می‌گفت: در این ماه شما را برای افطار زیاد دعوت می‌كنند، سعی كنید در همان خانه خودتان افطار كنید و یك لقمه غذا بخورید و بعد بروید و سری بزنید. اگر رفتید، به محض آن كه سر سفره نشستید، با هر چه جلو شما گذاشتند افطار كنید و به چیزی دیگری دست نزنید. ما هم هر جا می‌رفتیم به همان دستور عمل می‌كردیم بعدها همین آقای رافعی خیلی اصرار كرد كه بداند جریان چیست. گفتم: دستور جناب شیخ است. از آن پس آقای هر جا كه می‌رفتیم قبلاً سفارش می‌كرد جلو من غذای حسابی بگذارند! البته دستورات دیگری هم جناب شیخ می‌دادند كه از بیانش معذورم
کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! آیا مشورت‌هایی هم در امور زندگی با جناب شیخ داشتید؟
دكتر مدرسی: در بعضی موارد بله، بعضی وقت‌ها هم خود ایشان به ما رهنمودهایی می‌دادند كه در آغاز، حكمت آن برایمان روشن نبود، بعد می‌فهمیدیم. مثلاً از روزی كه من به خدمت جناب شیخ آمدم، فرمودند: شما غیر از این كه به طور رسمی درس می‌خوانی وجلو می‌آیی، بعد از كلاس نهم، به صورت متفرقه - آزاد - هم امتخان بده و من همین كاررا كردم و تا آخرین سال كه دیپلم دبیرستان را گرفتم، در بیرون هم به طور متفرقه درآموزشگاه خزائلی درس می‌خواندم و امتحان می‌دادم تا دو دیپلم بگیرم. بعدها كه جریانی برایم اتفاق افتد، دیدم كه جناب شیخ چه پیش‌بینی جالب و خوبی كرده ‌بود!

کیهان فرهنگی: در مورد مسایل شخصی مثل پیرامون ازدواجتان هم با جناب شیخ مشورت می‌كردید؟

دكتر مدرسی: بله، اصلاً ازدواج من با همسرم به پیشنهاد جناب شیخ بود

کیهان فرهنگی: یعنی از بستگان ایشان؟

دكتر مدرسی: خیر، در میان چند نفری كه از فامیل و غیر فامیل نامزد بودند، یا مادرم انتخاب كرده بود، من با جناب شیخ مشورت كردم و مشخصات همسر كنونی‌ام را به ایشان گفتم، جناب شیخ هم فرمودند: راه صوابی است. این كار را بكنید، این خانم موجب بركت می‌شود و شما را خوب می‌تواند اداره كند. ما هم آمدیم و كار را تمام كردیم. به هرحال ایشان در تمام مواردی كه به قدرت پرواز روحی ما مربوط می‌شد، راه نشان می‌دادند
و كاملاً هم مسلط بودند

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:27 PM
کیهان فرهنگی: لطفاً بحثی هم درباره ویژگی‌های تعلیم و تربیت جناب شیخ داشته باشید. روش كار ایشان چه تفاوتهایی با تعلیمات رایج زمان داشت؟

دكتر مدرسی: عرض شود چند محور اصلی در تعلیم و تربیت جناب شیخ وجود داشت. اولین محور در شیوه تربیتی جناب شیخ این بود كه برخلاف تمام روش‌های رسمی در تعلیم وتربیت صوفیانه، ایشان رابطه مطلق مرید و مرادی را می‌شكست. یعنی از روز اول كه كسی را برای شاگردی می‌پذیرفت، در عین حال كه از او می‌خواست كاملاً در اختیار باشد، به او می‌آموخت كه درباره موضوع تفكر و آن را بررسی كند. این یك تفاوت، دومین محوری كه در روش جناب شیخ و خلاف روشهای سنتی گذشتگان بود، تشویق شاگردان به آموختن علم روزبود. نكته مهم این است كه این علم آموزی و تشویق به هیچ وجه تحت تأثیر رویكرد به علم در دهه‌های 20 و 30 نبود، بلكه منطبق با دیدگاه كاملاً عرفانی و فلسفی خاص جناب شیخ بود. به این ترتیب كه، اگر ما كل حیات را جلوه‌هایی از معشوق بدانیم، همان كه حافظ می‌گوید: « هر دو عالم یك فروغ روی اوست »، جناب شیخ در مكتب تربیتی‌اش كه ملهم از حافظ بود، برای شناخت این جلوه، معتقد بود كه باید علم بیاموزیم. زیرا علم
آموزی ارتباط مستقیمی با شناخت معشوق دارد. همان طور كه گفتم، جناب شیخ در حركت به شاگردانش مطالب را آموزش می‌داد. البته این روش منحصر به ایشان نیست. ما در بین اهل تصوف هم این حركت را می‌بینیم كه با شاگردان حركت می‌كنند، اما تفاوت این بود كه جناب شیخ این حركت را در دو بخش همزمان انجام می‌داد، یكی در طبیعت و یكی در جامعه شاگردان را مثلاً می‌برد به صحرا، به كوه و همچنین در محیط طبیعی زندگی مردم درآنجا سعی می‌كرد كه شاگردان با محیط و مردم ارتباط برقرار كنند. همین طور درمحیط‌هایی مثل حرم حضرت عبدالعظیم، یا در کوه بی‌بی شهربانومحور مهم دیگر در تعلیم و تربیت جناب شیخ كه باز هم برخلاف روش تصوف بود كه رابطه شاگرد را با خانواده و جامعه می‌برند تا مرید را از محیط و خانواده به خودشان منحصركنند، در مكتب تربیتی جناب شیخ می‌بینیم كه این طور نیست، بلكه شما باید در خدمت انسان باشید، آن هم در درجه اول در خدمت خانواده خویش، و بعد در خدمت جامعه خود اما مسأله عمده این است كه چگونه در خدمت باشیم و اسیر نباشیم؟ یك جمله زیبایی كه مدرس در مجلس به كار می‌برد این بود كه « سیدالقوم خادمهم » یعنی بزرگ هر قوم خدمتگزار آنهاست. البته این جمله در اصل حدیث معصوم(ع) است، آنچه در مكتب عرفان ما داریم، ریشه‌هایش در منابع اسلامی خودمان هست. یعنی چه؟ یعنی شما از یك طرف در فرد بزرگی ایجاد می‌كنید و از طرف دیگر، این بزرگی را با خدمتگزاری همراه و هم معنی كرده‌اید. این نكته خیلی ظریفی است. اگر شما دقت كنید می‌بینید همه كسانی كه به عنوان شاگردان شیخ برگزیده شده‌اند، همه خانواده دارند و شاید هم خیلی با مسایل اطرافیان خودشان درگیرند، اما در عین حال، می‌بینید كه از این قیود آزادند. اما محور چهارم تربیتی جناب شیخ دادن دید جدیدی به شاگردان بود، دیدی كه سبب می‌شد تا دیگر عبودیت و مسائل عبادی را عملی تكراری ندانند و تكراری عمل نكنند. می‌دانیم كه بعضی از نمازهایمان تكراری می‌شود و اصلاً یادمان می‌رود كه چه وقت «بسم الله» گفته ایم و كی ولاالضالین!؟ به خاطر این كه تكراری عمل می‌كنیم. آنجا مربی تذكر می‌داد كه چه وقت داری تكرار می‌كنی و چرا؟ در مكتب جناب شیخ، معلم تمام وجودش را به شاگردش می‌سپارد، همان طور كه شاگرد خودش را به معلم می‌سپارد. برخلاف آنچه در تصوف هست، در مكتب شیخ، معلم باید خودش را صرف شاگرد كند. در این مكتب، معلم بیش ازشاگرد روح و انرژی می‌گذارد.
یكی دیگر از كارهای جناب شیخ این بود كه دیوان حافظ را به كتاب آموزش عرفان تبدیل كرد. شیخ در مكتب تعلیم و تربیت عرفانی، یك دید نو و تازه داشت كه دركل تاریخ سابقه ندارد. حتی نزد معلمین درجه یك ما كه در تربیت شاگرد خیلی ورزیده بودند دیگر ویژگی مهم شیخ این بود كه در كنار شاگردش، شاگرد بود تا مسائل وی را بفهمد
تابداند كه چگونه حركت كند كه این شاگرد احضار شده و از راه رسیده را - مثل من- تربیت كند. به جناب شیخ الهام می‌شد كه فلان شخص را از فلان جا صدا بزن، استعداد خیلی خوبی دارد و خیلی خوب مطالب را می‌گیرد. شیخ هم می‌فرستاد او را پیدا می‌كردند تا با او صحبت كند و اگر بخواهد و بپذیرد، بیاید و كلمات ایشان را بشنود. شیخ بنیانگذار یك مكتب تعلیم و تربیت بسیار جدید و كارآمد بود

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:28 PM
کیهان فرهنگی: در حاشیه گفتگوهایمان در جلسه اول، به داستان استواری كرمانشاهی اشاره كردید كه محل مأموریتش كرمان بود و شما به دستور جناب شیخ به آنجا رفتید و او را به تهران آوردید، اگر ممكن است موضوع را مجدداً شرح بدهید

دكتر مدرسی: فكر می‌كنم این موضوع مربوط به سالهای 30 یا 31 باشد اما خلاصه‌اش كنم؛ روزی از روزها جناب شیخ در جلسه و در جمع شاگردان خصوصی گفتند: استواری كرمانشاهی در كرمان است كه خانواده‌اش در كرمانشاه احتیاج شدیدی به او دارند. پدر و مادرش هم پیر و نیازمندند، لازم است كسی از میان شما به كرمان برود و او را متوجه كند كه به تهران بیاید تا كارش را درست كنیم و به شهر خودش برگردد. چون در جمع، نگاه شیخ هنگام صحبت به بنده بود، من احساس كردم كه این كار را به عهده من گذاشته‌اند

کیهان فرهنگی: اسم و شهرت او را هم گفتند؟

دكتر مدرسی: بله، اما جای او معلوم نبود. باید می‌رفتم در پادگانهای شهر او را پیدا می‌كردم. بهر حال، من به كرمان رفتم و به پادگان شهر مراجعه كردم. می‌دانید كه آن زمان این كار مشکلات خاص خودش را داشت. احتمال همه چیز می‌رفت. با مراجعات مكرر و مشكلات زیاد، كه شرحش طولانی است و تنها یك موردش را عرض می‌كنم، چند روز مرا در پادگان بازداشت كردند تا ببینند قضیه چیست؟ سرانجام توانستم به یاری خداوند آن استوار را پیدا كنم و پیام جناب شیخ را به او برسانم. اما باور متن پیام در آن‌ جو سیاسی برای فردی نظامی، مشكل بود، هر طور بود او را قانع كردم مشكل دیگر گرفتن مرخصی برای او و آوردنش به تهران بود. خیلی خلاصه بگویم كه به طرزی معجزه آسا توانستم از فرمانده‌اش كه به صورتی كاملاً عجیب و اتفاقی یكی از آشنایان ما از آب درآمد و شخصی به نام سرهنگ رضا تهرانی‌نژاد بود، پانزده روز مرخصی گرفتیم و او را به تهران آوردم تا مدتی كه استوار در تهران بود، شب‌ها به مسافرخانه می‌رفت و روزها هم در جلسات منزل جناب شیخ شركت می‌كرد. آن زمان یكی از دوستداران جناب شیخ، تیمسار قدبلند و قوی و سیاه چرده‌ای بود كه بعضی از شب‌ها به خانه جناب شیخ می‌آمد، در می‌زد و همان بیرون با صدایی رسا می‌گفت سلام علیكم، امری ندارید؟ و بعد می‌رفت فكر می‌كنم خانه‌اش هم همان نزدیكی‌ها بود. یك شب مطابق معمول آمد و در را باز كرد
و گفت: سلام علیكم، امری ندارید؟ جناب شیخ فوری گفت: بیا تو! داخل شد. جناب شیخ با اشاره به استوار كرمانشاهی گفت؛ ببین! این شخص باید از كرمان به كرمانشاه منتقل بشود، ایشان را دست تو سپرده‌ام، تیمسار گفت: بچشم! و بعد به آن نظامی گفت: بلندشو و پرسید: درجه‌ات چیست؟ گفت: استوار. تیمسار گفت: چرا احترام نمی‌گذاری؟ استوارراست ایستاد و گفت: بله قربان! و احترام گذاشت. تیمسار گفت: با لباس شخصی احترام نظامی می‌گذاری؟ این را با حالت شوخی گفت و همه خندیدیم. تیمسار اضافه كرد كه
تا چهار روز دیگر كارش را درست می‌كنم و همین طور هم شد، و آن استوار حتی به كرمان هم نرفت و یك سر به كرمانشاه نزد والدینش رفت. چند بارهم پس از آن به تهران آمد و اظهار محبت كرد و نان شیرینی كرمانشاهی برایمان آورد و می‌گفت: نجات پیدا كردم و حالا دركرمانشاه در مراسم دعای ختم انعام به شما دعا می‌كنم، پدرم خیلی به من نیاز
دارد. بهرحال، تا مدتها یكدیگر را ندیدیم و از حال هم خبر نداشتیم اكنون آن ماجرا را از حافظه نقل می‌كنم و ممكن است دیگران در آینده تكمیلش كنند

کیهان فرهنگی: این موضوع هم كرامتی دیگر از جناب شیخ بوده و هم احتمالاً نتیجه دعای پدر ومادر آن استوار كرمانشاهی كه ناراحت بودند و حضور فرزندشان در كرمانشاه كمك زیادیبه آنها می‌كرد

دكتر مدرسی: تردید در این نیست. پدر و مادر آن شخص نیمه شب آهی كشیده‌اند و این تیرآه به هدف استجابت نشسته و جناب شیخ هم مأمور شده بود كه این كار را انجام بدهد این موضوع یكی از مسائل خاطره‌ انگیز زندگی من است


ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:28 PM
کیهان فرهنگی: جناب مدرسی! آیا جناب شیخ در زمان حیات، برای دوره بعد از خودشان شما را به
شخص دیگری به ‌عنوان راهنما یا هر چیز دیگر ارجاع می‌دادند؟

دكتر مدرسی: این از آن سؤالات است كه پاسخ به آن برای من مشكل است. بله جناب شیخ شاید یك سال پیش از فوتشان، مشخص كردند كه بعد از من چه كسی، نه به‌ عنوان مرشد چون خود ایشان هم برای ما جنبه مرشدی نداشت، معلم بود و هیچ وقت به ‌عنوان مرشد مطرح نبود - باید جلسه را اداره كند

کیهان فرهنگی: یكی از همان افراد جلسه خصوصی؟

دكتر مدرسی: بله، از همان شاگردان، بعد از فوت ایشان هم مدتی جلسه اداره می‌شد

کیهان فرهنگی: در جلسه گذشته در مورد مسائل مختلف و از جمله در مورد چگونگی در گذشت جناب شیخ مطالبی فرمودید، از جمله این كه ایشان پیش‌بینی كرده بودند كه شما اولین كسی هستید كه در مزارشان شمع روشن می‌كنید و همین طور هم شد. در این نشست می‌خواهیم
خواهش كنیم از احساس خودتان هنگام شنیدن خبر فوق جناب شیخ و مسائل پس از آن برایمان صحبت كنید

دكتر مدرسی: ما خیلی از مسایل روحی‌مان را نه می‌توانیم بیان كنیم و نه می‌توانیم به تصویر بكشیم. ما نمی‌توانیم شرح غم‌هایمان را بنویسیم، یا شرخ غم‌هایمان را نقاشی كنیم. این مقدار هم كه بیان می‌كنیم، استكانی آب از یك دریاست واقعیت این است كه رحلت جناب شیخ برای ما چند نفر شاگردانش آنچنان سخت و غیر قابل تحمل بود كه شاید تا یك سال پس از آن، ما احساس می‌كردیم كه باید سه‌شنبه‌ها یا پنجشنبه‌ها برویم به دیدار جناب شیخ! نمی‌توانستیم بپذیریم كه ایشان فوت كرده ‌است اگرچه خود جناب شیخ گفته بودند كه چه زمانی از این دنیا خواهند رفت

کیهان فرهنگی: یعنی روز و ساعت فوتشان را قبلاً به شما گفته بودند؟

دكتر مدرسی: بله وقتش را تعیین كرده بودند ولی من نمی‌توانم وارد جزئیاتش بشوم، اما كاملاً می‌دانستیم و برای آن روز آماده بودیم. موقعی هم كه برای تشییع رفتیم، یك عده خیلی کمی آنجا بودند، فقط فرزندان جناب شیخ و چند نفر دیگر. وقتی به آنجا رسیدیم به ما گفتند: چه كسی به شما گفت كه جناب شیخ فوت كرده؟ آخر ما به هیچكس نگفته‌ایم! ولی در هر حال غم بسیار سنگینی بود برای ما. ببیند! وقتی مدرس را شهید كردند و من خبر شهادتش را شنیدم، شاید شش یا هفت سال داشتم. خیلی كوچك بودم و جریان را زیاد درك نمی‌كردم. اما زمانی كه وارد نگارش كتاب مدرس شدم و به فصل شهادت مدرسرسیدم، به آن شبی كه مدرس را شهید كردند، آن شب آن چنان برای من سنگین و سخت و غم‌انگیز بود كه فكر می‌كردم دیگر نفس‌ام در نمی‌آید. در جریان رحلت جناب شیخ همهمین احساس به من دست داد و آن وقت بود كه دقیقاً معنا و مفهوم این سخن حضرت امام حسین علیه السلام را فهمیدم كه در عاشورا فرمودند: « الان انكسرت ظهری: الان کمرمشکست » فكر می‌كردیم كه دیگر دنیا برای ما چند نفر شاگردان شیخ تمام شده است. فقط به این امید خودمان را راضی می‌كردیم كه ما هم هر چه زودتر، سه یا چهار ماه دیگرمی‌رویم نزد جناب شیخ. آنقدر غم دوریش برایم سنگین بود كه در خانواده، فشار آوردند كه یك مسافرتی به خارج كشور بروم تا از آن حالت بیرون بیایم. ما به مصر و عتبات هم رفتیم ولی خدا شاهد است، هر قدمی كه برمی‌داشتم، امكان نداشت كه جناب شیخ را فراموش كنم. بنابراین چگونه می‌توانم این احساسات را برای شما بیان كنم و شما چگونه آن را می‌نویسید؟ من هر چه بگویم آن زمان چه احساسی داشتم، قادر به بیان نیستم، ولی همین اندازه می‌توانم بگویم شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین حایل كجا دانند حال ما سبكبالان ساحل‌ها من آن زمانی در هنرستانی در خیابان ری تدریس می‌كردم، بعدازظهرها به مزار جناب شیخ می‌رفتم و بعد می‌دیدم كه بقیه دوستان هم آمده‌اند، یا به تدریج می‌آمدند. تا چند ماه حتی در زمستان و فصل برف‌ریزان، بعد از ظهرها آنجا می‌رفتیم و می‌نشستیم بدون اختیار! كششی داشت آنجا برای ما با آن خاطرات و صحبت‌ها، كم‌كم دستور جناب شیخ رسید كه رها كنید! شما فكر می‌كنید كه من اینجا خوابیده‌ام؟ خیر، این طور نیست. من خودم می‌آیم به دیدار شما

pad_king
09-11-2009, 06:28 PM
گفتگوی مجدد کیهان فرهنگی با جناب آقای دکتر علی مدرسی فرزند جناب شیخ رجبعلی خیاط - ره
شماره 206 آذر 1382

کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی! با همه زحماتی كه تا كنون برای دستیابی به زندگینامه دقیق جناب شیخ برای شما ایجاد كرده‌ایم حس می‌كنیم هنوز آگاهی ما از دوران كودكی و نوجوانی جناب شیخ و محیط تربیتی او برخلاف روال مصاحبه‌های کیهان فرهنگی فرهنگی ناكافی و
اندك است. برای رفع این نقیصه حضورتان رسیده‌ایم تا درباره خانواده و كودكی جناب شیخ، اطلاعات بیشتری، در اختیارمان بگذارید
دكتر مدرسی: تا آنجا من به یاد دارم؛ پدر جناب شیخ از مردم ورامین بود، از روستای جعفر آباد و كارش هم این بود كه تشریف می‌آوردند به اصفهان و از پارچه‌های پنبه‌ای معروف اصفهان، مثل لنگ و شمد و از این قبیل، می‌خریدند و برای فروش به تهران می‌بردند. این پارچه‌ها آن وقت بیشتر در ناحیه «خوراسگان» در اطراف اصفهان بافته می‌شد. پارچه‌های گلكاری و بته جقه بود كه هنوز هم شهرت دارد

کیهان فرهنگی: همان پارچه‌های كتانی كه روی آن نقش می‌زدند و اصطلاحاً به آن قلمكاری می‌گفتند؟
دكتر مدرسی: بله، همان قلمكار و بته جقه‌ای كه هنوز هم هست. پدر مرحوم حاج شیخ علی اصغر كرباسچیان، معروف به «علامه» كه مدیر مدرسه علوی بود از همین پارچه‌ها برای فروش به صورت كلی می‌خرید و به همین دلیل لقب كرباسچیان گرفته بود. مرحوم شهید
مدرس، جد ما هم لباسش را از آنجا می‌گرفت. پدر آقای كرباسچیان به همین خاطر با پدر جناب شیخ آشنا شده بود و با هم مراوده داشتند و تقریباً می‌شود گفت كه جناب شیخ یكی از همسالان علامه كرباسچیان بوده و آنجا همدیگر را می‌دیدند.
بعدها كه آنها به سن
جوانی می‌رسند، راهشان از هم جدا می‌شود. شیخ علی اصغر كرباسچیان به قم می‌رود و درس طلبگی می‌خواند ولی آقا شیخ رجبعلی می‌روند به دنبال شغل پدر و سپس خیاطی.
بعدها همان شیخ علی اصغر كرباسچیان می‌آید و از شمار شاگردان جناب شیخ می‌شود


ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:29 PM
کیهان فرهنگی: اینكه جناب عالی در كتاب «فیض گل» از قول جناب شیخ نوشته‌اید كه فرموده‌ بودند: «آقای كرباسچیان را هم می‌شناسیم»، عطف به همین سابقه بوده است
دكتر مدرسی: بله، بله، پس به این ترتیب، آقا شیخ رجبعلی همراه پدرشان در 12 سالگی به اصفهان آمد و شد داشته، آن زمان در «خوراسگان» استاد عرفان بزرگی می‌زیسته است كه من هم سر قبرشان رفته‌ام. متأسفانه حالا آنجا را خراب كرده‌اند و قبر داخل خیابان افتاده و صاف شده، كسی هم متوجه نشد كه آنجا قبر استاد عرفان مدرس و جناب
شیخ رجبعلی خیاط بوده است! خود مدرس هم در «كتاب زرد» می‌گوید: من روزهای پنجشنبه به خوراسگان می‌رفتم، آنجا عارف بزرگی بود و من می‌رفتم آنجا و نزد او عرفان می‌آموختم و آن عارف بزرگ دنیا را كف دست من گذاشت! یعنی آن مرد آنقدر عظمت داشت كه مدرس درباره‌اش اینطور صحبت می‌كند

کیهان فرهنگی: اسم آن عارف بزرگ در خاطرتان هست؟
دكتر مدرسی: اسمش « برهان‌الدین » بود. برای آگاهی دقیق‌تر باید به كتاب‌های رجالی اصفهان مراجعه كنیم. خلاصه چنین اتفاقی برای مزار آن مرد بزرگ افتاد و قبر او از بین رفت. مشابه این اتفاق، چندین سال پیش در زنجان افتاده بود، قبر یكی از بزرگان زنجان هم توی نقشه خیابان افتاد و صاف شد! این موضوع خیلی مهم است، توجه كنید! در
سفری كه من برای مراسم مرحوم استاد روزبه به زنجان رفتم، خدمت یك بزرگواری رسیدم كه دفتر اسناد رسمی داشت. این مرد داستان عجیبی برای من از مدرس نقل كرد و گفت: شبی كه شهید مدرس به زنجان آمده‌ بود در خانه پدری ما خوابید و تا صبح خوابش نبرد، صبح كه بلند شدیم شهید مدرس به پدرم گفت: اینجا كه من دیشب خوابیدم، در زیر زمین‌اش قبر یكی از اولیاءالله است و دیشب تا صبح با او صحبت داشتم.
ایشان می‌گفت: پدرم آن شب می‌دیده كه مدرس خوابش نمی‌برده و مرتب راه می‌رود و صحبت می‌كند، ولی به خودش اجازه نمی‌داد كه بیاید و مزاحم آقا بشود. صبح خود مدرس می‌گوید كه بله، قبر یكی از عرفا و اولیاء الله اینجاست، می‌روند ابزار می‌آورند و زمین را می‌كنند، سنگ قبری در می‌آید و مشخص می‌شود كه یكی از علمای بزرگ دینی و
عارف ما در آنجا مدفون است. متأسفانه بعدها آن قسمت هم خراب شد و توی نقشه خیابان افتاد و آن قبر هم از بین رفت. از این قبیل آثار زیاد داریم كه بر اثر بی‌توجهی مسوولان از بین رفته‌اند. این است كه كتابهای وفیات ما هم رد آنها را گم می‌كنند.
مزار استاد عرفان جناب شیخ و مدرس هم همین‌طور از بین برده شد. در هر حال، جناب شیخ در سنین نوجوانی بین ورامین و اصفهان آمد و شد داشتند و كار پدر را دنبال می‌كردند و بعد از آن كه پدرشان فوت می‌كند، یك مدتی همین كار را ادامه می‌دهند و این كار موجب می‌شود كه بروند خیاطی یاد بگیرند آن زمان پارچه‌های پنبه‌ای كار اصفهان از لحاظ خنكی مورد علاقه مردم بود و بیشتر طلاب از این نوع پارچه استفاده می‌كردند.
خیاطی جناب شیخ از این زمان است كه شروع می‌شود. تا بعد برسند به دوختن لباس‌های دیگر. بعد كه به تهران می‌آیند درس را ضمن كار ادامه می‌دهند و از محضر درس افراد دیگری هم استفاده می‌كنند ولی اصل درس عرفان را از استاد برهان‌الدین خوراسگانی گرفتند، همان عارف بزرگی كه در زمان مدرس هم شهرتی داشته و من یك موقعی ذكر خیرش را از مرحوم آیت‌الله ارباب هم شنیدم كه فرمودند: ما در خوراسگان یك چنین مرد بزرگی داشتیم. یك بار هم كه با پسر عمه مادرم كه پزشك و مجتهد بود، خدمت بانون امین اصفهانی رفتیم، آنجا صحبت از بزرگان اصفهان شد، آن خانم هم فرمودند: بله، حیف كه از
برهان‌الدین خوراسگانی نوشته یا كتابی به دستمان نرسیده و آنچه كه مانده افواهاً به ما رسیده، او مرد خیلی بزرگی بود

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:29 PM
.کیهان فرهنگی: شاید با جست و جو در كتاب‌ها و آثار معاصرین جناب برهان‌الدین خوراسگانی بشود ردپایی و اثری از شاگردان ایشان هم بیابیم
دكتر مدرسی: چند شب پیش یكی از شاگردان بانو امین از تلویزیون صحبت می‌كرد و می‌گفت: من كتابی درباره مشاهیر و علمای بزرگ اصفهان نوشته‌ام، بخصوص درباره كسانی كه نزد بانو امین می‌آمدند. باید آن كتاب را هم دید و همینطور آثار دیگری كه درباره رجال اصفهان نوشته شده است. من خودم به خوراسگان و سر قبر آن عارف بزرگ رفته‌‌ام جناب شیخ بارها عنوان می‌كردند كه من در زمانی كه كار می‌كردم و در سیر و سلوك بودم، هر موقع كارم زیاد بود، شروع به خواندن اذكاری می‌كردم كه استادم به من داده ‌بود

کیهان فرهنگی: یعنی خواندن آن اذكار كارهایشان را سبك می‌كرد؟
دكتر مدرسی: بله، من خودم تجربه كرده‌ام. مثلاً كاری كه سه روز طول می‌كشید، ضمن آن، ذكری را كه از استاد گرفته ‌بودم می‌خواندم، نگاه می‌كردم می‌دیدم كار تمام شد مثل اینكه یك عده زیادی می‌آمدند و به من كمك می‌كردند. خواهش می‌كنم این را حمل بر چیزی نكنید. در گفت و گوهای دیگر هم سفارش كردم كه بنویسید من یك راوی بیش نیستم و
چیزی از جناب شیخ ندارم. من یك راوی‌ام و این اطلاعات را دارم، درست مثل كسی كه كتابی را خوانده باشد. یك موقعی مردم فكر نكنند بنده آمده‌ام و می‌گویم كه من شاگرد جناب شیخ بودم و من هم اهل بخیه‌ام! خیر چنین چیزی نیست. فقط اینها در حافظه من هست، چون خودم بعضی وقت‌ها كه كارم خیلی زیاد است، یادم می‌آید كه جناب شیخ می‌گفت به این ذكر بپردازید « الهی و ربی من لی غیرك » این ذكر در كارهای سنگین به شما خیلی كمك می‌كند. من واقعاً این را تجربه كرده‌ام

کیهان فرهنگی: جناب دكتر مدرسی! در جلسه گذشته كه خدمتتان بودیم، درباره یكی از كرامات جناب شیخ برایمان صحبت كردید - موضوع آب خواستن بچه‌ای در مینی بوس و بی‌تاب شدن جناب شیخ - این قسمت را متأسفانه به دلیل اشكال فنی در ضبط صوت نتوانستیم در یادنامه جناب شیخ بیاوریم. اگر ممكن است لطف كنید كه مجدداً این موضوع را برایمان
بازگو بفرمایید
دكتر مدرسی: بله، در یك روز گرم تابستان، من با جناب شیخ با مینی بوس به طرف تجریش می‌رفتیم. ما در قسمت عقب ماشین نشسته بودیم. توی راه گریه شدید بچه كوچكی كه به اصرار از مادرش آب می‌خواست، توجه همه را به خودش جلب كرده بود. خب، در ماشین كه آب نبود و كودك از تشنگی ضجه می‌زد. جناب شیخ ناگهان انگار كه از دست كسی لیوان آبی را می‌گیرد، دستش را بلند كرد و از سمت شانه‌اش لیوان آبی گرفت و به مادر كودك داد تا به فرزند تشنه‌اش بدهد، بچه آب را خورد و آرام گرفت. مادر بچه لیوان خالی آب را پس داد و جناب شیخ آن را گرفت و دستش را بالا سرش آورد و لیوان در دستش غیب شد! من كه شاهد این كرامت جناب شیخ بودم با توجه به صحبت‌های قبلی جناب شیخ به ایشان گفتم:
شما فرموده‌ بودید كه انجام این نوع كارها مكافات دارد، چرا خودتان رعایت نكردید؟
جناب شیخ فرمودند: درست است، این كارها مكافات دارد، اما من بی‌تاب شدم و نتوانستم ضجه و تشنگی این بچه را تحمل كنم

کیهان: از لطف مجددی که فرمودید متشکریم
-----------------------------------------------
والــســـــــــلام
برگرفته از سایت "صالحین"
التماس دعا ار همه !
تا بعد !
یا علی !

pad_king
09-11-2009, 06:30 PM
آيت الله العظمى حاج آقا حسن طباطبائي قمي دام ظله الوارف

سيد العلماء و المجتهدين آية الله في العالمين آقاي حاج آقا حسن بن آية الله العظمى حاج آقا حسين قمي ( قدس سره ) از مشاهير آيات عظام و فقهاء گرام معاصر است
ولادت معظمٌ له در سال 1329 قمري در نجف اشرف ( سال وفات مرحوم آية الله العظمى آخوند خراساني ـ قدس سره ـ ) واقع شد
ايشان دوران كودكي را در عتبات عاليات گذرانيده و در معيّت والد بزرگوراشان بمشهد مقدس آمده و اوليات و سطوح معقول و منقول را در آنجا از علماء و مدرسين آستان قدس رضوي فراگرفته و در سال 1347 هجري قمري به زيارت خانهء خدا رفتند و در بازگشت در اثر عروض كسالت مدت شش ماه به اصفهان مسافرت و از محضر مدرسين بزرگ آن سامان بهره هاي فراواني بردند. پس از آن در سال 1350 به اتفاق والد عظيم الشانشان به عراق عزيمت نمودند و در نجف اشرف سكنى گزيدند و از محضر مرحوم آية الله العظمى آقا ميرزا حسين نائيني ( قدس سره ) و بعضي ديگر بهرمند شدند
سپس به مشهد مقدس عودت نمودند و از محضر والد بزرگورشان استفاده نمودند و در سانحهء مسجد گوهر شاد در سال 1354 هجري قمري به همراه والدشان به كربلا ابي عبد الله الحسين ( روحي و ارواح العالمين له الفداء ) تبعيد شدند
در آن شهر مقدس باز از محضر والد و ديگر اساتيد مشهور حوزهء کربلاي معلا و نجف اشرف بهره بردند و ضمنا خود به تدريس سطوح نهائي ( مكاسب و كفايه و ... ) پرداختند
در سال ( 1368 ه ق ) پس از فوت والدشان بقصد اقامت بارض اقدس رضوي و مشهد مقدس هجرت نمودند و در مسجد گوهرشاد باقامهء جماعت و تدريس خارج فقه و اصول پرداخته و صدها نفر از فضلاء و علماء آنسامان از محضر مبارك ايشان استفاده نمودند تا سال 1383 قمري كه به شهر كرج تبعيد شدند و سالها در اين شهر خانه نشين شدند
ايشان بارها به زندان رژيم منحوس پهلوي افتادند ولي هرگز وظيفهء شرعي خويش را نسبت به اسلام و مسلمين از ياد نبردند
پس از سالها مجاهدت و مبارزه با رژيم منحوس و ديكتاتوري پهلوي ، انقلاب شكوهمند اسلامي به پيروزي رسيد
به جرات مي توان گفت که اگر مجاهدت ايشان و حضرت آية الله العظمى سيد محمد صادق روحاني ( دام ظله ) و مرحوم مغفور آية الله العظمى شهيد سيد كاظم شريعتمداري ( رضوان الله تعالى عليه ) نبود، به هيچ وجه اين انقلاب با شكوه به ثمر نمي رسيد

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:30 PM
پس از پيروزي انقلاب ، سوانح و فجائع عجيب و بسيار تلخي ديدند. معظم له هنگامي که روح الله خميني و وابستگان او روي به استبداد آوردند و اسلام را كاملا منحرف ساختند ، معظم له سكوت ننمودند و به شدت به اعمال ننگين آنها، هجمه بردند و تمامي آنچه را كه مخالف نصوص صريح اسلامي دانستند بي پروا بيان داشتند و عليه رهبر آن زمان إعلام جرم كرد و درخواست محاكمهء او را نمود، بطوري كه روح الله خميني چاره اي جز منحصر كردن ايشان نداشت. لذا معظم له و ساير مراجع بزرگ تقليد را خانه نشين كرد
به ساحت مقدس ايشان جسارتها روا داشتند كه قلم از نوشتن آن شرم دارد
ايشان بيش از 17 سال در خانه محبوس شدند تا اينكه محمد خاتمي به رياست جمهوري رسيد و حبس خانگي ايشان خاتمه يافت فرزند ارجمند ايشان هم اكنون در لندن و در حالت تبعيد به سر مي برند و از ديدار پدر مهربان و کهنسال خود محرومند
ايشان با كهولت سن هنوز به كار نويسندگي مشغولند و آثار فراون علمي ايشان بي نياز از تعريف اند
معظم له در عبادت و زهد و ورع از اوتاد عصر خويش و در بسياري از صفات و سجاياي عالي نسخهء اول مرحوم والدش و داراي غيرت ديني و دائم الذكر و التوسل و مدام به زيارت شريف عاشوراء و جامعهء كبيره مشغولند و غالبا شب زنده دار و مقيد به نوافل يوميه و اوراد و اذكار مرتبه مي باشند
با اينكه در دوران زندگي سوانح و خاطرات تلخي ديده اند ولي به اجداد طاهرينش تاسي نمودند و از مصاديق آيهء شريفهء ( و الصابرين في الباساء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ... ) مي باشند
برادران بزرگوارش مرحوم آية الله حاج آقا مهدي طباطبائي قمي ( قدس سره ) و مرحوم حاج آقا محمود
طباطبائي قمي ( صاحب مسجد موزهء آستانهء فاطميهء قم كه توسط هوادران روح الله خميني غصب شد ) بودند
برادر شهير ديگر ايشان مرجع عاليقدر آية الله العظمى حاج آقا تقي قمي هستند كه مفصل با ايشان آشنا خواهيد شد

pad_king
09-11-2009, 06:31 PM
حضرت آيت الله العظمى شهيد حاج سيد كاظم شريعتمداري ( قدّس الله نفسه الزكية )

عالم مبرز و فقيه عامل سيد الفقهاء و استاذ المجتهدين و زين العلماء الراشدين المرجع الأعلى و العلامة الكبرى صاحب المعقول و المنقول الحاج السيد كاظم بن العالم الجليل السيد حسن ( م 1332 ه ق ) بن السيد محمد العلوي الافطسي بروجردي الاصل و تبريزي المولد و المنشاء و قمي المسكن يكي از زعماء بزر گ و فقهاء بي همتاي حوزه علمية قم و مشاهير مراجع تقليد عصر حاضر و از اكابر دانشمندان و فقيهان اسلامي بودند.







نسب شريف ايشان بحضرت امام زين العابدين و سيد الساجدين علي بن الحسين ( عليهما السلام ) منتهي مي شود. يكي از اجداد حضرتش جناب ابوالقاسم جعفر الحسين بن علي بن الحسن المكفوف ابن الحسن الافطس ابن علي بن الامام علي بن الحسين ( عليهم السلام ) است كه در شهر بروجرد به امامزاده جعفر معروف مي باشد و مزار مشهوري دارد.






ايشان در سال 1322 قمري در تبريز متولد شده و پس از طي مقدمات و سطوح نهائي چند ي از مجلس درس مرحوم آيت الله حاج ميرزا صادق و أيت الله حاج ميرزا ابوالحسن انگجي استفاده نمودند و ضمنا سطوح عالي رسائل و مكاسب را تدريس كردند. تا در سال 1343 قمري به قم مهاجرت فرمودند و در مجلس درس مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائري يزدي حاضر شدند و علوم معقول را از مرحوم ميرزا علي اكبر يزدي آموختند و دوبار به نجف اشرف مسافرت كردند و از دروس مرحوم آيت الله العظمى محقق نائيني و المرجع الاعلى آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهاني و استاد المتاخرين و المعاصرين آيت الله العظمى آقا ضياء الدين عراقي بهره بردند. سپس بنا به دعوت علماء و فرهيختگان تبريز از عراق به ايران مراجعت فرمودند و تا سال 1369 هجري قمري در شهر تبريز به تدريس خارج فقه و اصول پرداختند . ثمره اين تدريس تقريرات متعدد از ايشان بود كه توسط شا گردان فهيم ايشان به نگارش رسيده بود و بارها به زيور طبع آراسته گر ديد. در همان سال به در خواست بعضي از دانشمندان تبريزي مقيم قم بحوزه علمية قم باز گشتند . معظم له از روز ورودشان به شهر مقدس قم مورد توجه حضرت آيت الله العظمى بروجردي ( قدس سره الشريف ) بودند و در بسياري از امور با ايشان مشورت نموده و از فكر روشن ايشان استفاده مي نمودند و در زمان رياست آنمرحوم شهريه خصوصي داده و به بعضي كمكهاي مادي مي نمودند و بعد از وفات مرحوم آيت الله العظمى بروجردي دامن همت به كمر زدند و شهريه حوزه را برعهده گرفتند و با همكاري بعضي از آيات عظام هم چون آيت الله العظمى مرعشي نجفي، مرتضى حائري، صادق روحاني، گلپايگاني ، داماد، صدر و شبير خاقاني در ظل توجهات حضرت ولي عصر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) از سقوط حوزه علمية قم جلوگير ي كردند بلكه با سعي ايشان و نامبرد گان وضع حوزه بهتر از سابق شد و بر تعداد طلاب فهيم حوزه افزوده شد. ايشان در حفظ و صيانت حوزه علمية قم بزرگتر ين نقش را ايفا كردند و يك تنه به ساير حوزها در ساير شهرستانها كمكهاي شاياني مي نمودند. مرجعيت ايشان جهاني بود چو ن علاوه بر ايران شامل پا كستان، هند، كويت، قطر و لبنان ( به سعي و تلاش امام موسى صدر ) مي شد.

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:32 PM
ايشان حامي مردم از جلادان و خونخواران ر ژ يم شاه و ساواك او بودند و جان صدها نفر را از مر گ نجات دادند. از جمله آن اشخاص روح الله خميني بود و چون او اجتهادي نداشت و حكومت پهلو ي قصد اعدام وي را در سر می پروراند آيت الله العظمى شريعتمداري با تهديد شاه و اعطاي بر گه اجتهاد به خميني و همراه نمودن مراجع تقليد شيعه هم چون آيت الله العظمى مرعشي نجفي و آيت الله العظمى حاج آقا احمد خونساري و آيت الله العظمى حاج آقا صادق روحاني و بزرگان و فرهيختگا ن ملي مذهبي، را از مرگ نجات دادند. ایشان در به ثمر رسيدن انقلاب نقش كليدي را ايفا نمودند و به ياري مردم مظلوم ايران شتافتند و از هيچ كمكي دريغ نمي نمودند. به نامه سر گشاده فيلسوف بزرگ فرانسوي ( ميشل فوکو ) به مرحوم مهندس بازرگان كه در مجموعه 4 جلدي خود يعني ـ گفته ها و نوشته ها ـ در بخش سال 1979 ميلادي آمده مراجعه شود.


{ شهادت }










ايشان پس از پير وزي انقلاب هم چون گذشته به راهنمايي مردم و ايستادگي در برابر ظلم و ستم مشغول شدند ولي طالبان مقام و قدرت، تحمل اعتراضات ايشان را نداشتند و به مقام منيع مرجعيت ايشان اهانتها نمودند و به نام اسلام به نبرد حقيقت اسلام روي آوردند و به ايشان ظلمها و ستمهاي بيشماري روا داشتند و بسيار از دوستان و مقلدين ايشان را به شهادت رساندند و مجتهدين فراواني كه در محضر ايشان تلمذ نمودند را سالها به زندان انداختند و ستمي بر مرجعيت شيعه نمودند كه نمي توان در تاريخ تشيع به جز عصر معصومين شبيهي براي آن يافت.






بسياري از مريدان ايشان تا به امروز در زندان ولايت فقيهي كه روح الله خميني بدعت گذا ر آن بود به سر مي برند و از بسياري ديگر از مفقودين خبري در دست نيست.






واقعه شهادت ايشان را مرحوم آيت الله سيد رضا صدر ( قدس سره ) در كتاب ـ در زندان ولايت فقيه ـ به خوبي بيان نمودند.

pad_king
09-11-2009, 06:33 PM
حضرت آيت الله العظمى حاج شيخ حسين وحيد خراسانى دام ظله
جليل القدر, مدافع بلند مرتبهء مكتب اهل بيت عليهم الصلاة و السلام فقيه , اصولى , اديب , معظم له در تتبع ودقت نظر در نظرات فقهى واصولى سرآمدند



در سال 1300 هجرى شمسى در شهر مقدس مشهد ديده به جهان گشود

پس از گذراندن ادبيات سطح را از مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمد نهاوندى فرا گرفت و به درس خارج مرحوم آيت اللّه ميرزا مهدى اصفهانى و آيت اللّه آشتيانى حاضر شد و استفاده هاى فراوانى نمود.
علوم عقليه , فلسفه وحكمت را از مرحوم ميرزا ابوالقاسم الهى وآقا ميرزا مهدى اصفهانى آموخت و به قصد تكميل مبانى درسن27 سالگى به نجف اشرف هجرت كرد و در درس مرحوم آيت اللّه العظمى آقا ميرزا عبدالهادى شيرازى وآيت اللّه العظمى حكيم و بخصوص آيت اللّه العظمى حاج سيد ابوالقاسم خويى شركت جست و يكى از شاگردان برجسته ى آن مرحوم است .
ايشان از سال 1378 هجرى قمرى پس از تدريس سالهاى متوالى دروس سطح , درس خارج فقه و اصول را آغاز نمود و نزديك به دوازده سال در نجف اشرف آن را ادامه داد.
پس از بازگشت به ايران در سال 1390 در شهر مقدس مشهد به تدريس پرداخت و بعد از يكسال به شهرمقدس قم مهاجرت نمود وهم اكنون به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال دارد و حوزه ى د ايشان يكى از پر رونق ترين دروس حوزه ى علميه قم است .

pad_king
09-11-2009, 06:34 PM
مرجع عالي قدر جهان تشيع شهيد حضرت آية الله العظمى سيد محمد حسيني روحاني رضوان الله تعالى عليه


بسم الله الرحمن الرحيم




نيم نگاهي به زندگاني بزرگ مرجع ديني، حضرت آية الله العظمى شهيد آقاي حاج سيّد محمّد حسيني روحاني ( رضوان الله تعالى عليه ) و مراحل تحصيلي و فعاليتهاي علمي معظمٌ له .




معظمٌ له در شهر مقدّس قم در 22 شعبان المعظم سال 1338 هجري قمري ( برابر با 21 ارديبهشت 1299 هجري شمسي / برابر با 1920 ) در خانواده اي اصيل و با سابقه در علم و زعامت ديني ديده به جهان گشودند.




پدر بزرگوارشان، مرحوم مغفور آية الله سيّد محمود روحاني در آن زمان از مشاهير علماء ردهء اوّل بودند كه در موضع گيريهاي مهم و اقدامات مؤثر در شراطي كه در آن زمان حاكم بر ايران و جوّ مذهبيش بود، دخالتي بايسته داشتند آن گ ونه كه اين مطلب از امتيازات چشمگير آن مرحوم بشمار مي آمد.




والد ماجد معظمٌ له در زمرهء علماي با فضليتي بودند كه در تأسيس حوزهء علميهء قم سعي بليغي مبذول داشتند.




همچنين جدّ بزر گوار معظمٌ له، مرحوم آية الله العظمى حاج سيّد صادق روحاني ( طاب ثراه ) از مراجع بزر گ تقليد و رهبران ديني مؤثر در عصر خود در شهر مقدّس قم بودند.




حضرت آية الله العظمى آقاي حاج سيّد محمّد حسيني روحاني ( رضوان الله تعالى عليه ) نخستين مراحل تحصيلي خود را كه مشتمل بر علم صرف، علم نحو، علم بلاغت و منطق است را با مقدار معتنابهي از سطوح را در نزد زاد گاه خود در نزد اساتيد و متخصصين در فن گذراندند و از همان زمان به سبب هوش سرشار و اهتمام به تحصيل اعجاب اساتيد خود را بر ان گيخت. البته اين خصوصيّات نتيجهء بذل توجهي بود كه مرحوم والد ايشان از كودكي به ايشان داشته و لحظه اي از تربيت ديني و تمرين مكارم اخلاقي و آموزش سلوك ديني مناسب به معظمٌ له باز نمي ايستاد. گو اينكه خداوند به والد فرهيختهء معظمٌ له الهام نموده بود كه به فرزند شايستهء ايشان در آينده مسؤوليتي بزر گ متوجّه مي گردد. لذا تمامي توجّه خود را در تربيت و آموزش و فراهم آوردن مقدمات آن براي معظمٌ له معطوف نموده بود.

ادامه دارد

pad_king
09-11-2009, 06:35 PM
معظمٌ له در سال 1355 هجري قمري به عراق سفر كرده و در كربلاي معلى به مدّت يك سال رحل اقامت افكنده و در سطوح عالي از بزر گان اساتيد كربلا هم چون علامهء بزرگوار ، مرحوم آية الله العظمى سيّد محمّد هادي ميلاني ( رضوان الله تعالى عليه ) بهره بردند.




معظمٌ له پس از به پايان بردن دروس سطوح به نجف اشرف سفر كردند كه اين مسافرت در سال 1357 هجري قمري صورت گرفت. معظمٌ له در نجف اشرف از دروس بزرگان حوزه و محققين عاليمقدار آن عصر همچون مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ محمّد حسين غروي اصفهاني ( مشهور به کمپاني ) ، آية الله العظمى حاج شيخ محمّد علي كاظميني، آية الله حاج شيخ محمّد رضا آل ياسين، محقق گرانق در آية الله العظمى حاج شيخ محمّد كاظم شيرازي ( قدّس الله تعالى اسرارهم ) خوشه چيني نمودند.




در فاصلهء رحلت اساتيد سابق الذكر و آزمون ذاتي خود از ملكهء اجتهاد در حالي كه در فقه و اصول به مرتبهء بلندي دست يافته بود چندي در درس فقيد راحل، آية الله العظمى حاج سيّد ابوالقاسم خوئي ( قدّس سره ) حاضر گرديده كه استاد نيز به اين خصوصيّت معترف بودند.




معظمٌ له از نخستين كساني هستند كه از حوزهء درس حضرت آقاي خوئي فراغت يافتند و اين در حالي بود كه بر آرا و نظرات استادشان و دي گر محقيين متقدم احاطه اي كافي داشته و از هر گونه آموزشي بي نياز و خود مدرسي در زمينهء دروس خارج فقه و اصول بودند.




حضرت آية الله العظمى روحاني ( قدّس سرّه ) زماني كه براي فرا گيري دروس خارج فقه و اصول اشتغال داشتند به تعليم دروس سطوح عاليه پرداخته و در ضمن در اين برهه از تاريخ به بازگو كردن دروس اساتيدشان ـ در زمينهء دروس خارج فقه و اصول ـ براي يرخي از دوستانشان مي پرداختند و براي آناني كه درس استاد آنها را كفايت نمي نمود ديگر بار سخنان استاد را تقرير مي فرمودند.




در حالي كه هنوز معظمٌ له به سن 40 سال گي نرسيده بودند برخي از طلاب فاضل و علماي برجسته از ايشان درخواست نمودند كه در دروس خارج فقه و اصول حوزهء درسي تشكيل داده و به بررسي و القاي نظرات خود در اين دو زمينه اقدام نمايند.




و شروع تدريس دروس خارج در حالي بود كه ب ز رگان از اساتيد حوزه و پهلوانان ميدان تحقيق و تدريس و در طليهء آنان سيد العلماء ، استاد المجتهدين ، آية الله العظمى سيد ابوالقاسم خوئي( قدّس سرّه ) بر اين امر معترف بودند كه ا گر به معظمٌ له مجالي داده شود در زمرهء نخستين قهرمانان اين ميدان مي باشند. از اين رو ، طلاب فاضل را تشجيع مي نمودند تا با حضور در حوزهء درسي معظمٌ له از علوم ايشان بهره برداري لازم بنمايند. فضلا هم نيز از مجلس بحث و تدريس معظمٌ له بهره برده از دَهِش علمي و فضلي معظمٌ له تشنگي خود را بر طرف مي ساختند.




از جمله كساني كه در حوزهء درسي معظمٌ له حاضر شد، مي توان علامهء شهيد آية الله سيد عبد الصاحب حكيم فرزند برومند آية الله العظمى سيد محسن حكيم ( قدس سره ) را نام برد. آن مرحوم يك دورهء كامل مباحث اصول و برخي از ابواب فقهي هم چون خمس، صوم و حج را حاضر گرديد و درس استاد خود را كاملا تقرير نمود ( كه اخيرا اصول آن در هفت جلد بنام منتقى الأصول و كتاب حج و مكاسب ايشان به زيور طبع آراسته گرديد تا اساتيد و مدرسان حوزه را فايدتي دو چندان رساند ).




از ديگر كساني كه مي توان نام برد مجاهد شهيد مرحوم علامه آية الله سيد محمد باقر صدر ( قدس سره ) است كه در حدود 14 سال در حوزهء درسي فقه و اصول معظمٌ له شركت جست.




مرحوم علامه شمس الدين نيز از تلامذهء مشهور ايشان بودند.




همچنين علامه آية الله شيخ محمد رضا جعفري كه امروزه در زمرهء دانشوران و محققين بنام و داراي وسعت نظر و اطلاع و تبحر كافي در زمينهء علوم اسلامي ، خاصّه علم كلام و تاريخ اسلام؛ از شا گردان ايشان بشمار مي روند. ايشان تقريرات زكاة از درس استاد دارند.




مرحوم مغفور علامه سيد محي الدين غريفي، علامه آية الله شيخ بشير پاکستاني كه هم اكنون در نجف اشرف به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال دارد، علامهء فاضل و نمونهء تقوا و زهد سيد ابراهي حجازي ( قدس سره ) كه در مشهد مقدس به تدريس سطوح عاليه اشتغال داشته و علامه حجة الإسلام و المسلمين شيخ عباس بيرجندي كه در همان باز در شهر مقدس مقدس مشغول به تدريس سطوح عاليه اشتغال دارند، و علامهء مؤلف دكتر جمال الدين موسوي و علامه حجة الإسلام و المسلمين سيد علي مكي فرزند مرحوم مغفور آية الله العظمى سيد حسين مكي ( قدس سره ) كه هم اكنون امور بسياري از شيعيان در كشور سوريه بر عهدهء اوست را در زمرهء كساني كه در دروس حاضر مي شدند را مي توان نام برد.




معظمٌ له بر اثر عوامل سياسي از حوزهء علميهء نجف اشرف به حوزهء علميهء قم هجرت نمودند و مدت بيست سال با وجود خفقان سياسي حاكم بر ايران و دشمني هيئت حاكمهء ايران ، به افاضهء علمي پرداختند و شا گرداني بسياري تحويل حوزات علميه و جامعهء شيعه دادند.




و پس از رحلت آية الله العظمى خوئي ( قدس سره ) به يكي از مبرزترين مراجع تقليد جهان مطرح شدند. البته هجمه ها و حملات مكرر دادگاه ويژهء روحانيت و وزارت اطلاعات به بيت معظمٌ له و مصادرهء اموال و هتك حرمت معظمٌ له و دوستان و تلامذه و مقلدين ايشان باعث شد كه ايشان نتواند آنطور كه لازم است به واجب شرعي خود عمل نمايند.




و سرانجام در پگاه روز جمعه 19 ربيع الأوّل 1418 هجري قمري مصادف با 3 مرداد ماه 1376 شمسي توسط نيروهاي امنيتي و وابسته به رهبري ايران مسموم شوند و درجهء رفيع شهادت نايل شوند.




بدون مطهر اين مرجع عالي قدر از بيت معظمٌ له واقع در خيابان صفائيه بر دوش دهها هزار نفر از مقلدين و مشتاقان ايشان حمل گر ديد و طبق وصيّت قرار شد تا بدن ايشان در كنار قبر مرحوم آية الله العظمى شهيد مظلوم سيد محمد كاظم شريتعمداري ( رضوان الله تعالی علیه ) دفن شود ولي با هجوم نيروهاي وابسته به بيت رهبري، تشييع كنند گان بدن ايشان را به حرم منتقل كردند تا در كنار بدن آية الله سيد رضا صدر دفن شود ولي نيروهاي امنيتي ممانعت بعمل آوردند و پس از آنكه برادر معظمٌ له حضرت آية الله العظمى سيد صادق روحاني ( دام ظله ) در صحن بر بدن ايشان نماز خواند، مشيعين بدن را به امام زاده علي بن جعفر بردند تا دفن نمايند كه ديگر بار نيروهاي امنيتي با تدخل و مراسم تشييع اين عالم جليل القدر، مانع از آن شدند كه بدن دفن شود.




بدن توسط فرزندان و بستگان ايشان به بهانه اي به منزل عودت داده شد و مخفيانه و مظلومانه در منزل به خاك س پرده شد.