PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگینامه رجال و شخصیت های سیاسی ایران



Borna66
09-11-2009, 04:06 PM
رجال و شخصیتهای سیاسی و تاریخی ایران را میتوان در چهار گروه مختلف تقسیم بندی نموده و مورد بحث قرار داد و به زندگی و بیوگرافی انها پرداخت.

این چهار دوره عبارتند از :

1 - رجال سیاسی دوره پیش از قاجار

2 - رجال سیاسی دوره قاجار

3 - رجال سیاسی دوره پهلوی

4 - روحانیون سیاست پیشه

در این تاپیک قصد دارم معروفترین این افراد را در هر دوره معرفی نموده و بیوگرافی مختصری از ایشان قرار دهم.
خواهشمندم تا تمام شدن تاپیک دوستان حتی الامکان از دادن پست در تاپیک خودداری نمایند تا این مجموعه کامل شود

Borna66
09-11-2009, 04:06 PM
رجال سیاسی دوره پیش از قاجار

********

1 - حسن صباح

http://img.majidonline.com/thumb/84571/sabah.jpg (http://img.majidonline.com/pic/84571/sabah.jpg)

تاریخ تولد : 1044 میلادی

تاریخ وفات : چهارشنبه بيست و سوم ماه مه سال 1134 ميلادی



بیوگرافی و زندگینامه :

مورخان هفتم ژوئيه (16 تيرماه) در سال 1071 ميلادي (450 خورشيدي) را روزي مي دانند كه حسن صباح كار ديواني [امور اداري] در دستگاه حكومت سلجوقيان را رها كرد تا راه مبارزه در پيش گيرد. اين اقدام يك سال پيش از كشته شدن آلب ارسلان، شاه سلجوقي، و به حكومت رسيدن پسرش ملكشاه و جنگ ملكشاه با عموي خود «قاورد» حاكم كرمان بر سر قدرت انجام گرفت. حسن از دربار سلجوقي به «ري» زادگاه خود رفت و به تفكر درباره آينده نشست.

حسن صباح كه 90 سال عمر كرد و چهارشنبه بيست و سوم ماه مه سال 1134 ميلادي درگذشت مردي تحصيلكرده و هوشمند بود كه تا 35 سالگي كار دولتي داشت و يک مدير ماهر و فردي سازمان دهنده بود. وي در اين سن به سوريه و مصر سفر كرد. در آن زمان، فاطميه در مصر حكومت داشتند. شيعه هفت امامي كه در آنجا رواج داشت در همان ايام به فرقه هاي مختلف از جمله «دروزي» منشعب شده بود و حسن صباح راه اسمعيليه (به نوشته مورخان اروپايي Ismailism) را در پيش گرفت و به ايران بازگشت تا در اينجا، مردم را به گرايش به آن دعوت كند. وي پس از بازگشت به ميهن, از اصفهان آغاز كرد سپس به يزد , كرمان و آنگاه به تبرستان (مازندران )و از آنجا به ري و قزوين رفت. اين سفرهاي داخلي به او آموخت كه بايد روش كاملا تازه اي در پيش گيرد. [درست مشابه آن چه كه در جهان امروز - دهه آخر قرن 20 و دهه اول قرن 21 - جريان دارد] و چون در برابر خود امپراتوري توانمند سلجوقيان را مي ديد تصميم گرفت كه خوي از جان گذشتگي در پيروان خود كه آنها را «فدايي» مي خواند ايجاد و از زهر و خنجر به عنوان دو اسلحه بر ضد مخالفانش استفاده كند و به جاي تصرف شهرها، بر دژهاي كوهستاني مسلط شود.

با اين برنامه، قلعه (دژ) الموت را در قزوين تصاحب كرد. برنامه دوم او همدست كردن مردم روستاهاي اطراف اين قلاع بود و به زودي بر 74 قلعه در سراسر ايران و شمال عراق مستولي شد .پيروانش او را «سيدنا» مي خواندند. درباره كارهاي او، نوشته هاي عطاملك جويني ، رشيدالدين فضل اله، ابن اثير، دكتر ايوانف و دكتر برنارد لويس Lewis دقيقتر هستند. دولت سلجوقيان از سركوب پيروان حسن صباح [صباح نام خانوادگي «حسن» است كه اسم جد پنجم او بود] عاجز مانده بود. حسن براي نشان دادن قدرت خود به سلطان سنجر که او را تهديد مي کرد , يكي از فدائيان را مامور مي كند كه شب هنگام به خوابگاه سنجر وارد شود و بدون اين که به او آسيب برساند يک خنجر در كنار سر او بر زمين فرو كند و نامه اي که قبلا آماده شده بود در آنجا باقي بگذارد. سنجر به حسن صباح پيغام فرستاده بود كه داراي قلمروي پهناور و دو كرور (يك ميليون) مرد جنگي است و حسن به او پاسخ داده بود كه وي , تنها داراي هفتاد هزار پيرو «زن و مرد» است، که همه از جان گذشته اند، اما آدمهاي تو براي مزد و مقامشان همراهت هستند و جانشان را دوست دارند و .... از نوشته هاي مورخان چنين بر مي آيد كه حسن صباح علاوه بر بنياد گذاري اسمعيليه ايران و هند (پاكستان) از نظر فلسفي مردي بود كه اعتقاد به زندگاني ساده داشت.

به عقيده او، معاش هر كس بايد از طريق كار مفيد تامين شود و «فدائيان» عمدتا كشاورز بودند. وي معتقد به آزادي اجتماعي , تعاون و نيز گذشت بود. پس از هر پيروزي، از شكست خوردگان انتقام نمي گرفت و آنها را شماتت نمي كرد. به نوشته برخي مورخان متاخر، دشمني او با خواجه نظام الملك تنها به خاطر مخالفت خواجه با نظام اسمعيليه نبود، بلكه براي اين هم بود كه خواجه خدمت اجنبي (تركمانان سلجوقي) را مي كرد و به زبان عربي بيش از فارسي توجه داشت. در اروپا درباره حسن صباح به جاي تاريخ نويسي داستان نويسي كرده اند از جمله اين كه به فدائيان پيش از فرستادن به ماموريت ترور، حشيش مي داد و برخي ريشه واژه Assassin (ترور) را از كلمه حشاشين (Hashshashin) سفرنامه ماركوپولو مي دانند. حال آن كه معدودي از زبانشناسان ريشه آن را در كلمه عسس (پاسبان - نگهبان - داروغه) و چند تن ديگر باز هم آن را به نام حسن صباح بسته اند كه به پيروان او در اروپا حسنين (Hassaneen) مي گفتند.

پس از مرگ حسن صباح و افتادن كار به دست جانشين او «كيا بزرگ رودباري»، گروههاي مشابهي در سوريه پديد آمدند و «پيرمرد كوهستان» كه درباره اش داستانها در اروپا نوشته اند كسي جز «رشيدالدين سنان» نيست و ربطي به حسن صباح ندارد. قلاع اسمعيليه در سالهاي ميان 1256 تا 1260 ميلادي به دست هلاكوخان مغول فتح شدند، ولي روش كار او در مبارزه ( به تعبير تازه , نوعي تروريسم ) و فرقه اسمعيليه باقي مانده اند. از همان زمان هر گروه و فرقه كوچك در مقابله با معارض نيرمند تر , در كنار تبليغات خود از روش حسن صباح هم استفاده كرده است كه به زعم اين گروهها روشي است در برابر دشمن يا مخالف بزرگتر و اين فرقه ها همانند حسن صباح در كنار تبليغات خود داعيه استقلال هم داشته اند.

Borna66
09-11-2009, 04:07 PM
سیاسی دوره پیش از قاجار
-----------------------------------


2 - بابک خرمدین

http://img.majidonline.com/thumb/84572/32347-43851.jpg (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fimg.majidonline.co m%2Fpic%2F84572%2F32347-43851.jpg)

تاریخ تولد : ----



بیوگرافی و زندگینامه :

بابك از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گويا مسلمانش كرده بودند و نام عربيش حسن بود. جنبشي كه بابك در ایران آغاز كرد و رسما نام جنبش خرم‌دينان برخود داشت، يك ايدئولوژي مشخصي را مطرح میكرد كه هدفش براندازي نهائي سلطه‌ي عرب - برقراري مساوات انساني در ايران - تأمين خوشيي براي همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مينويسد كه ايرانيان ازنظر وسعت ممالك و فزوني نيرو برهمه‌ي ملتها برتري داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند . چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و عرب كه نزد آنها دونپايه‌ترين قوم جهان بود برآنها مسلط گرديد اين امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصيبتي تحمل‌نشدني روبرو يافتند، و برآن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ با اعراب برخيزند. ازجمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران میتوان سنباد، مقنع، استادسيس، بابك و ديگران را نام برد . دولت ساسانی که نیز که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند نام خرم‌دين كه به پاخاستگانِ ايراني براي اين جنبش برگزيده بوده‌اند به روشني نشان ميدهد كه اين يك جنبش مزدكي بوده و همه‌ي شعارها و برنامه‌هاي مساوات‌طلبانه و ضد بهره‌كشي مزدك را دنبال ميكرده است.

خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند ولی چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد . ابن حزم تصريح ميكند كه خرم‌دينانِ پيرو بابك يك فرقه‌ي مزدكي بودند . اساس تعاليم مزدك برآن بود كه مردم بايد هم دراين دنيا و هم دردنياي ديگر به سعادت و شادمانی دست يابند؛ يعني هم دراين دنيا با كسب وكار وكشاورزي و صنعتْ براي خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام كارهاي نيكو و خودداري از كارهاي بد رضايت خدا را حاصل كنند تا درآخرت به بهشت بروند. نيك در تعاليم مزدك عبارت بود ازگفتار وكرداري كه به خود يا ديگري منفعتي برساند و سعادتي فراهم آورَد؛ و بد عبارت بود ازگفتار يا كرداري كه به خود يا ديگران آسيب و گزند وارد آورد يا سبب محروميت شود. ابن‌النديم در وصف يكي از ايرانيانِ مزدكي مقيم بغداد به نام خسرو ارزومگان كه ويرا پيرو مذهبي شبيه مذهب خرم‌دينان ناميده، مينويسد كه به پيروانش دستور ميداد بهترين لباسها بپوشند، و خودش نيز بهترين لباسها مي‌پوشيد و به آن افتخار ميكرد مركز فعاليت بابك در آذربايجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود . جماعات بزرگي از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهايش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند.

هدف او از ميان بردن سلطه‌ي اربابانِ عرب بود كه نزديك به دوقرن مردم ایران را تاراج ميكردند. قبايل عرب همراه با فتوحات عربي به درون آذربايجان و دیگر شهرهای ایران سرازير شدند. بلاذري درباره‌ي سرازير شدنِ عربها به آذربايجان در زمان عثمان و امام علي، مينويسد بسياري از عشاير عرب از بصره وكوفه و شام به آذربايجان سرازير شدند و هرگروهي برهرچه از زمين توانست دست يافت و مصادره كرد، و بعضي‌شان زمينهائي را از عجمها خريدند و روستاهائي نيز به اين عشاير واگذار شد، و مردم اين روستاها به مُزارعينِ اينها تبديل شدند آغاز نهضت بابك در ایران را سال ١٩٤خ ذكر كرده‌اند. در مدت كوتاهي سراسر روستائيان نيمه‌ي غربي ايران و جنوب ایران به نهضت خرم‌دينان پيوستند. طبري مينويسد كه مردم روستاهاي نواحي اصفهان و همدان و ماهسپيدان و مهرگان‌كدك و جز اينها نيز به دين خرم‌دينان درآمدند . نخستين درگيري ناكامِ سپاهيان دولت عباسي و بابك درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسي مي‌دهد. دومين درگيري ناكامِ سپاه عباسي و بابك درسال ٢٠٠خ بود كه بخش اعظم سپاهيان عباسي را بابك در غربِ ايران- نزديكي‌هاي همدان- كشتار كرد. اعزام نيروهاي عباسي به جنگ بابك درسراسر سالهاي ٢٠٠- ٢٠٦خ تكرار شد و هربار از بابك شكست يافتند. در سال ٢٠٣خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجسته‌ي دولتِ عباسي به قتل رسيدند؛ و يك فرمانده برجسته نيز شكست يافته فرار كرد.

در سال ٢٠٦خ يك افسر برجسته‌ي عرب با سِمَتِ والي آذربايجان اعزام شد و سپاه بزرگي در اختيارش نهاده شد تا به‌كار بابك پايان دهد. اين مرد نزديك به دوسال با بابك درگير بود، و در خردادماه ٢٠٨خ دركنار روستاي بهشتاباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند خليفه‌ي عباسي در اواسط تابستان ٢١٢خ چندين لشكر به غرب ايران فرستاد، كه به گزارش طبري شصت هزار تن از روستائيان ناحيه‌ي همدان را قتل عام كردند، ولي بابك توانست شكستهاي سختي بر اين نيروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با شكست به بغداد برگرداند. به دنبال اين شكستها، خليفه تصميم گرفت كه امر مقابله با بابك را به يك افسرِ مانوي مذهبِ نومسلمان ايراني معروف به افشين ، از خاندان ساسانی واگذارد. افشين چندي پيش براي سركوب شورشهاي مصر اعزام شده بود و مأموريتش را به نحوي بسيار پسنديده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خليفه فراخوانده به مقابله‌ي خرم‌دينان گسيل كرد. افشين درناحيه‌ي همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ايران از همدان و آذربايجان تا اصفهان و ري، با بزرگان روستاها مذاكراتي انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد كه به ظاهر برآورنده‌ي خواسته‌هاي روستائيان بود افشين پس ازآنكه اوضاع غرب ايران را در خلال يك‌سال و نيم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهديد و هداياي نقدي (كه به دهخدايان ميداد) آرام كرد، براي به دام افكندنِ بابك نقشه چيد. كارواني با محموله‌ي امداد مالي و غذائي از بغداد عازم اردبيل شد تا به دژي كه محل استقرار سپاهيان خليفه بود تحويل دهد. بابك بي‌خبر از دامي كه افشين برايش چيده بود، تصميم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محموله‌هايش را تصاحب كند.

افشين شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَراناي (شيپور جنگي)، در نزديكيهاي دژ موضع گرفت؛ زيرا يقين داشت كه بابك براي تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا يك قرارگاه كوچكِ سپاهيان خليفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت داد كه روز ديگر به دژ حمله كنند. دراين هنگام افشين براو شبيخون زد. گويا همه‌ي افرادي كه همراه بابك بودند كشته شدند، ولي بابك جان سالم ماند (زمستان سال ٢١٤خ). افشين پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها كار پراكنده كردن بقاياي هواداران روستائي بابك در ایران را دنبال كند از اوائل سال ٢١٥خ منطقه‌ي نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ري ميرسيد، ازحد مناطق كوهستاني هشتادسر در آذربايجان فراتر نميرفت. افشين پس از برگزاري مراسم نوروز و سيزده به‌در براي حمله به بابك آماده شد. نخستين حمله‌ي او به هشتادسر با شكست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههاي اين سال چندين حمله به هشتادسر صورت گرفت كه همه ناكام ماند. داستان اين نبردها را طبري با استفاده از آرشيو گزارشهاي كتبي به تفصيل دقيقي درحجم حدود ٣٠ صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهاي بيمانندِ بابك و يارانش ميدهد در بهار سال ٢١٦خ سپاه امدادي خليفه با سي ميليون درهم كمك مالي به بَرزَند رسيد؛ و افشين حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشين ابتدا به كلان‌رود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خويش خندق كشيد.

به زودي يك لشكر بابك تحت فرمان آذين- برادرِ بابك- به سوي كلان‌رود حركت كرد. نبرد سپاهيان افشين و بابك در يكي ازدره‌هاي تنگ كوهستاني درگرفت، كه تفاصيل آن‌را طبري ذكر كرده ولي نتيجه‌ي آن را معلوم نميدارد. ازآنجا كه اين تفاصيل از روي سند كتبي گزارش افشين نوشته شده، ميتوان پنداشت كه افشين اين بار نيز با شكست مواجه شده ولي شكست خود را در نامه‌اش منعكس نكرده باشد. دراين ميان لشكرهاي امدادي پيوسته از بغداد ميرسيد. افشين پيشروي آهسته در گذرگاههاي كوهستاني به سوي قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام از گذرگاههاي استراتژيك دست مي‌يافت دژي بنا ميكرد و پيرامونش را خندقي ميكشيد و لشكري درآن مي‌گماشت تا تحركات احتمالي روستائيان منطقه را زير نظر بگيرد. بدين ترتيب افشين به قرارگاه بابك در منطقه‌ي بذ در کلیبر نزديك شد. ازاين به بعد نام بخاراخدا از فئودالهاي بزرگِ ايراني‌تبارِ سغد بعنوان يكي از فرماندهان برجسته‌ي سپاه افشين به ميان مي‌آيد. استقرار افشين برفراز يكي از بلنديهاي مشرف بر بذ دركنار رودرود ماهها بطول انجاميد. بابك دسته‌جات مسلحش را به گذرگاههاي كوهستاني ميفرستاد تا دسته‌جات افشين را به دام افكنند، و خودش در قرارگاهش در برابر ديدگان افشين موضع گرفته بود و همه‌روزه جشن شادي برپا ميكرد و افرادش ناي و دهل ميكوفتند و پايكوبي ميكردند و سرود ميخواندند و افشين خائن به ایران را به استهزاء ميگرفتند.

دريكي از روزها بابك مقاديري خيار و سبزيجات و هندوانه براي افشين هديه فرستاد و به او پيام داد كه مي‌بينم شما جز كُماچ و شوربا چيز ديگري براي خوردن نداريد؛ دلم برايتان ميسوزد و اميدوارم اين هدايا دلتان را نيز نسبت به ما نرم كند . افشين كه ميدانست هدف بابك ازاين كار برآورد نيروي او باشد سردسته‌ي اين مأموران را با گروهي از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و ديگر خندقها را بازديد كند و خبرش را براي بابك ببرد، شايد بابك دست از مقاومت برداشته و تسليم شود در شهريورماه ٢١٦خ و زماني كه روستائيان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حمله‌ي افشين به شهر بذ (مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشين به نزديكي بذ رسيد و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پيام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وي و مردانش آسيب نرسد، شهر را به او تسليم خواهد كرد. افشين پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بيرون آمد تا با افشين مذاكره كند. افشين نيز وقتي دانست كه بابك درحال نزديك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشين در فاصله‌ئي ازهم قرار گرفتند كه ميتوانستند صداي يكديگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسليم شوم ولي مهلت ميخواهم كه خود را آماده كنم. افشين گفت: چندبار به تو گفتم كه بيا و تسليم شو، ولي قبول نكردي. اكنون نيز دير نيست، اگر امروز تسليم شوي بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصميم خودم را گرفته‌ام و تسليم ميشوم؛ ولي بايد تعهدنامه‌ي كتبي خليفه را برايم بياوري تا اطمينان يابم كه چنانچه تسليم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندي نخواهد رسيد. افشين به او قول داد كه چنين خواهد كرد ولي بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود . در همان لحظاتي كه بابك با افشين درحال مذاكره بود و به افسرانش پيام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشين به نتيجه برسد، تيپهاي سپاه افشين وارد شهر بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ويران کردند . گروهي به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههاي بسياري در كوچه‌ها در حركت بودند وآتش به خانه‌ها مي‌افكندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شايد بتواند شهر را نجات دهد. ولي دير شده بود. كشتار و تخريب و نفرت‌افكني و آتش‌زني تا پايان روز ادامه يافت، كليه‌ي مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانواده‌ي بابك دستگير شده به نزد افشين فرستاده شدند. درپايان روز كه سپاه افشين به خندقشان برگشتند، بابك و مرداني كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از ديدن ويرانيها از شهر رفته در دره‌ئي دركنار هشتادسر مخفي شدند.

روز ديگر نيز به روال همانروز تخريب و آتش‌زني ازسر گرفته شد و اين كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر به‌كلي سوخت و اثري ازآبادي برجا نماند افشين به همه‌ي كلانتران روستاهاي اطراف، ازجمله به ديرها و كليساهاي مسيحيان كه در همسايگي آذربايجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبري به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نيكو دريافت كنند. بابك با دوبرادرش و مادر و همسرش گل‌اندام راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كساني به افشين خبر دادند كه بابك و چندتن از يارانش در يك دره‌ي پردرخت وگياه درمرز آذربايجان وارمنستان مخفي است. افشين برگرداگرد آن دره دسته‌جات مسلح مستقر كرد تا از هرراهي كه بيرون آيد دستگيرش كنند. او ضمنا امان‌نامه‌ي خليفه را كه ميگفت درآن روزها رسيده به افرادِ بابك كه اسيرش بودند نشان داد، و به يكي از برادرانِ بابك و چندتني از كسانش كه اجبارا تسليم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به اين زودي نامه‌ي خليفه برسد، و اكنون كه رسيده است صلاح را درآن ميدانم كه براي بابك بفرستم. او ازآنها خواست كه نامه را برداشته براي بابك ببرند و راضيش كنند كه بيايد و خود را تسليم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسليم دهد؛ زيرا كاري كه نمي‌بايست اتفاق مي‌افتاد اكنون اتفاق افتاده و جائي براي آشتي باقي نمانده است. افشين گفت: اگر اين‌را برايش ببريد او شاد خواهد شد . سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامه‌ئي همراه اينها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه اينها با امان‌نامه‌ي خليفه به نزدش آمده‌اند و او صلاح را درآن ميداند كه وي خود را تسليم كند . چون فرستادگان به نزد بابك رسيدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وي نوشته بود دشنام داد و گفت اگر اين جوان پسر من بود بايد مردانه ميمُرد نه اينكه خودش را به دشمن تسليم ميكرد . به آن دونفر نيز گفت كه شما اگر مرد بوديد نبايد اكنون زنده مي‌بوديد تا پيام دشمن را به من برسانيد؛ زيرا مردن در مردي بهتر است از لذتِ زندگي چهل‌ساله در نامردي . سپس يكي ازآنها را دردم كشت و ديگري را با همان امان‌نامه‌ي خليفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه حيف ازنام من كه برتواست. اگر زنده بمانم ميدانم با تو چه كنم بعد ازآن بابك دريكي از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوي ارمنستان به راه افتاد. افراد افشين كه از بالا نگهباني ميدادند آنها را ديده تعقيب كردند. بابك و همراهانش به چشمه‌ساري رسيدند و ازاسب پياده شدند تا استراحت و تجديد نيرو كنند و غذائي بخورند. افراد تعقيب‌كننده برآن بودند كه بابك را غافلگير كنند، ولي هنوز به نزد بابك نرسيده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروي اسب افكند و ازجا درپريد. سواران تعقيبش كردند. زن و مادر و يك برادر بابك دستگير شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به يك مزرعه رفت كه چيزي بخرد.

سرانِ آن روستا نيز مثل ديگر روستاها پيام افشين را دريافته بودند، و ميدانستند كه اگر بابك را تحويل دهند جائزه دريافت خواهند كرد. يكي از كشاورزان با ديدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبي نيكو بود وشمشيري زرين حمايل كرده بود، گمان كرد كه او شايد بابك باشد. لذا خبر به كشيش روستا برد. كشيش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظيم كرده دستش را بوسيده گفت: من از دوستداران توام، و ازتو ميخواهم كه به مهماني به خانه‌ام بيائي. دراين روستا و اطراف آن همه‌ي كشيش‌ها دوستدار توهستند و اگر با ما باشي آسيبي به تو نخواهد رسيد . بابك كه خسته و درمانده بود، فريب احترامها و وعده‌هاي كشيش را خورد و همراه او وارد خانه‌اش شد. كشيش از همانجا شخصی را به نزد افشين فرستاد تا به وي اطلاع دهند كه بابك درخانه‌ي اواست. افشين يكي از افرادش را به نزد كشيش فرستاد تا بابك را شناسائي كند و نسبت به درستي پيام كشيش اطلاع يابد. كشيش به فرستاده‌ي بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتي آن مرد سيني غذا را براي بابك و كشيش برد بابك ازكشيش پرسيد: اين مرد كيست؟ كشيش گفت: ايراني است و مدتي پيشتر مسيحي شده و به ما پيوسته در اينجا زندگي ميكند. بابك با مرد حرف زد و پرسيد اگر مسيحي شده چه ضرورتي داشته كه اينجا باشد. مرد گفت: من از اينجا زن گرفته‌ام. بابك به شوخي گفت: ازمردي پرسيدند ازكجائي؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفته‌ام به‌هرحال كشيش به افشين پيام داد كه دودسته‌ي مسلح را به نقطه‌ي مشخصي بفرستد، و روزي را نيز مقرر كرد كه بابك را به بهانه‌ي شكار به آنجا خواهد بُرد. اين عمل براي آن بود كه او نميخواست بابك را در خانه‌اش تحويل مأموران افشين بدهد، زيرا ازآن ميترسيد كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگيرد و ازاو انتقام بكشد. طبق قراري كه در پيامش به افشين داده بود، كشيش يكروز به بابك گفت: چند روزي است كه درخانه نشسته‌اي و ميدانم كه ازاين حالت دلگير و خسته‌اي. اگر تمايل داري من زميني دارم كه آهوان بسياري درآنجا يافت ميشوند، و چندتا باز شكاري نيز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار مي‌برم. بيا فردا به شكار برويم . بابك درخلال چند روزي كه مهمان كشيش بود ازاو و اطرافيانش رفتارهاي نيكي ديده و كاملا به او اعتماد يافته بود. افشين دودسته‌ي مسلح از افراد برجسته‌اش را همراه دو افسر از خاندان ايراني سُغد به نامهاي پوزپاره و ديوداد به محلي كه كشيش تعيين كرده بود فرستاد تا كمين كنند و درلحظه‌ي مناسب برسر بابك بتازند و دستگيرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشيش به شكار رفت ولي خودش شكارِ پوزپاره و ديوداد گرديد.

وقتي بازداشتش كردند و دستهايش را ازپشت مي‌بستند، رو به كشيش كرده به او دشنام داد و گفت: مردك! اگر پول ميخواستي من ميتوانستم بيش ازآنچه اينها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهاي اندك فروخته‌اي روزي كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشين) كنند، افشين مردم شهر و بسياري از مردم روستاهاي دور و نزديك را در ميدانِ بزرگي در بيرون شهر در دوسو گرد آورد و ميانشان فاصله‌ي كافي گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتي كه بابك را در زنجيرهاي گران از ميان دوصفِ مردم ميگذراندند، شيون زنان وكودكان بلند شد كه براي رهبر محبوبشان ميگريستند و برسر وسينه ميزدند. افشين با صداي بلند خطاب به زنهاي شيون‌كننده گفت: مگر شما نبوديد كه ميگفتيد بابك را دوست نداريد؟ زنان با شيون جواب دادند: او اميد ما بود و هرچه ميكرد براي ما ميكرد برادر بابك نيز مثل بابك نزد يكي از كشيشان پنهان شده بود. ويرا نيز آن كشيش به مأموران افشين تحويل داد موضوع بابك چنان براي خليفه بااهميت بود كه وقتي خبر دستگيريش را شنيد جايزه‌ي بزرگي براي افشين فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ويرا به پايتخت ببرد. فرستادگان خليفه همه‌روزه به آذربايجان اعزام ميشدند تا با افشين درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه ساعتي افشين و بابك به پايتخت خواهند رسيد؛ و برفراز تمام بلنديهاي سرراه و دركنار جاده ديدبان گماشت تا هرگاه افشين را ببينند به يكديگر جار بزنند و همچنان اين جارها تكرار شود تا به خليفه برسد. او همه‌روزه هيئتي را همراه با هدايا و اسب و خلعت به نزدِ افشين ميفرستاد تا قدرداني از خدمت افشين را به بهترين وجهي نشان داده باشد. افشين در ديماه ٢١٦خ با شوكت و شكوه بسيار زيادي وارد پايتخت خليفه گرديده به كاخي رفت كه به خودش تعلق داشت و بابك را نيز درآن كاخ زنداني كرد. چون هوا تاريك شد و مردم به خواب رفتند، خليفه به يكي از محرمانش مأموريت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببيند و بيايد اوصافش را به او بگويد. آن مرد چنان كرد، و افشين وي‌را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقي برد كه بابك درآن زنداني بود. خليفه وقتي اوصاف بابك را ازاين محرم شنيد، براي اينكه بابك را ببيند و بداند اين مرد چه عظمتي است كه ٢٢ سال مبارزاتِ مداوم و خستگي‌ناپذيرش پايه‌هاي دولتِ اسلامي را به لرزه افكنده است، نيم‌شبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانه‌ي افشين شده بطور ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفي بزند يا خودش را معرفي كند، دقايقي دربرابر بابك برزمين نشست و چراغ دربرابر چهره‌اش گرفته به او نگريست بامداد روز ديگر خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ويرا ببينند.

بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه ويرا سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند. پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و بسيار زننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد. براي آنكه همه‌ي مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهيد ديد. چون يك دست بابك را به شمشير زدند، بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه ازاوپرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت: وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهره‌ام زرد ميشود، و تو خواهي پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره‌ام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود به این ترتیب دستها و پاهاي بابك را بریدند . چون بابك برزمين درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتي كه اين حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبه‌ي داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ي بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد.

Borna66
09-11-2009, 04:07 PM
رجال سیاسی دوره قاجار

********

1 - میرزا حسن خان وثوق الدوله


تاریخ تولد : 1247 هجری شمسی
تاریخ وفات : بهمن ماه 1329 هجری شمسی
محل دفن : تهران

بیوگرافی و زندگینامه :

میرزا ابراهیم خان معتمد السلطنه چهار فرزند داشت که یکی از آن ها میرزا عبدا.. خان معتمد السلطنه «عرضه» آن را نیافتند که خود را به جایی برسانند ولی پسر ارشدش وثوق الدوله (حسن) و برادری که یک سال از او کهتر بود یعنی قوام السلطنه (احمد) چنانچه گفتیم وارد رده اول سیاستمداران وابسته ایران شدند. وثوق الدوله دوبار و قوام السلطنه چهار بار به نخست وزیری ایران رسیدند . هر دوی آن ها در کریاس سلاطین قاجار و سپس یکی از آن ها در خدمت محمد رضا پهلوی در مقام نخست وزیر سر فرود آوردند. میرزا حسن خان وثوق الدوله 81 سال عمر کرد. برادرش 85 سال هر دو مردمی ثروتمند بودند. سفته بازی با زمین های شرق تهران را وثوق الدوله شروع کرد. قوام خیابانی و پارکی به نام خود داشت وملاک بزرگ لاهیجان صاحب کشتزارهای چای بود. زندگی آن ها با دوران رونق کار سرمایه داری مستعمراتی غرب به ویژه انگلیس و ایالات متحده مقارن بود . هنگامی که میدانداری جهانی در دست این دولت ها افتاده بود و لذا این چاکران حتی زمانی که مشت درشت افکار عمومی آن ها را از عرصه سیاست می راند از گردش «فرنگستان» و معاملات پر سود و گوشه آرام کتابخانه و تعظیم و تکریم اطرافیان و احیاناٌ تجدید فراش برخوردار بودند. تا زمانی که ارباب بار دیگر آن ها را به خدمت فراخواند. در تاریخ دیپلماسی کم اتفاق می افتد که دو برادر از یک بطن در کشور بزرگی مانند ایران یکی در کنف حمایت انگلستان و قاجار و دیگری در کنف حمایت آمریکا و پهلوی نقشی چنین عظیم و چنین انباشته از درونمایه شوم استعماری در کشور ایفا کرده باشند. و لذا در واقع گزینش آن ها به عنوان مستوره کالای استعماری کاری از روی هوس و به عبث نیست و آن ها با چهره و عنوان و کاریر سیاسی و کار حیاتی خود کاملاٌ عصری را منعکس می کنند. میرزا حسن خان وثوق الدوله در بهمن ماه 1329 شمسی در سن 81-82 سالگی در شهر تهران بی سرو صدا در گذشت.

خود او زمانی به مستوفی الممالک که او را سبب رشوه ستانی از بیگانگان و بی پروایی در مال اندوزی نصیحت وار ملامت کرده بود . پیغام فرستاد: «ابوی مالی در زندگی گرد نیاورد. ولی پدر سرکار آقا(مستوفی) و پدران آقایان مشیرالدوله وموتمن الملک هر کدام ثروت های کلانی از راه دزدی و اختلاس بهم زدند و برای شما به ارث گذاشتند. لذا شما امکان یافتید بلند نظر و بی نیاز شوید و سرکار آقا در مجلس شوری فرمودید: «من نه آجیل می دهم و نه آجیل میستانم» . حالا بنده قدری ثروت اندوزی می کنم و برای بازماندگانم باقی می گذارم آن وقت آن ها هم مانند شما با وقار و چشم و دل سیر خواهند شد و نصیحتی را که شما به من می کنید بدیگران خواهند کرد. از سندیت و وثوق این سخنان منتسب به وثوق اطلاع دقیقی نداریم ولی از وجنان روایت چنین بر می آید که باید درست باشد. وثوق الدوله مردی گستاخ بود و همکاران و همریشان خود را نیک می شناخت و لذا به آن ها اجازه فضولی تحت عنوان موعظه نمی داد. و نیز گویا تنها فرزند ذکور وثوق الدوله سبیلی مستوفی وار نهاده و رفتاری درویشانه دارد ولی وثوق از طریق چهار دختر خود با خانواده های امینی و اعلم و مصدق و خواجه نوری وصلت کرده است. انگلیسی ها در ایام قدرت روسیه تزاری در سال های 1907 و 1909 دوبار در صدد تقسیم ایران با رقیب بر آمدند تا مرزهای هندوستان را امن و دسترس خود را به منابع نفت تضمین نمایند. حالا می شد تمام ایران را بی هراس از رقیب بلعید. امپراطوری هرگز تصور نمی کرد که هرج و مرج بلشویکی قادر باشد نظامی ایجاد کند، قادر باشد او را از قفقاز براند، احزاب و گروه های ضد انقلابی را به گریز وادارد. وثوق ا لدوله مانند نوری سعید پاشا آن چهره ای بود که باید سیاست دشوار تحت الحمایه سازی ایران را اجرا کند. این کار در عراق بسیار آسان بود و در ایران بسیار دشوار. در ایران پس از انقلاب مشروطیت سطح آگاهی ملی به شکل جالبی بالا بود. امپراطوری خردمند انگلیس نه فقط این را ندید که انقلاب بلشویکی به رهبری لنین قادر است دولت مقتدری به وجود آورد. این را هم ندید که با مردم ایران که سخت پایبند استقلال میهن خود هستند از این بازی ها نمی توان کرد. چرا وثوق الدوله این نقش را پذیرفت؟ حرص لیره؟ اعتقاد به قدر قدرت بودن لندن؟ هردو؟ به هرجهت کور خوانده و دست به خودکشی سیاسی زد. برای تبدیل ایران به « تحت الحمایه» باید قراردادی بسته شود. وثوق الدوله در ایام جنگ جهانی 1915 تشکیل واحد نظامی انگلیسی تفنگداران جنوب ایران S.P.R (این حروف ابتدای واژه های South Persian Riflers است که در ا یران به پلیس جنوب معروف شد. شبکه جاسوسی آلمان قیصری و ژرمانوفیل های جنوب از احساسات ملی عشایر ما برای مبارزه رویارو با این نیروی مداخله گر استفاده کردند. و این از مواردی است که تضادهای امپریالیستی کارنبرد خلقی را تسهیل می کند.) تحت فرماندهی ژنرال سرپرسی سایکس را تهنیت گفته بود و نشان داده بود که وی برای تایید اقدامات غیر وجیه به حد کافی وقیح است. چنین کسی می توانست قرارداد 1919 با انگلیس را بدون دغدغه وجدان امضاء کند. وثوق الدوله وقتی به نخست وزیری رسید قرارداد اسارت بار امضاء کرد واین عمل او در حکم افروختن فتیله یک توپ نیرومند بود. ایران بلافاصله منفجر شد. قیام های مسلحانه در شمال( خراسان، مازندران، گیلان، آذربایجان) و در جنوب( عشایرتنگستان و بهارلو) گسترش یافت. ( میتوان حدس زد که آژانس عمال آلمان ها و ترک ها برای بسط احساسات ضد انگلیسی زمینه مساعد یافته بودند.


http://img.majidonline.com/pic/85475/***oogh.jpg

منزل شخصی وثوق الدوله در محوطه بازار تهران


دو جاسوس آلمانی یعنی واسموس و گتینگ یک شبکه 300 نفری در ایران داشتند و با استفاده از نفرت ملی علیه امپراطوری انگلیس وتزاریسم توانسته بودند از فعالیت ملیون استفاده کنند و ژرمانوفیلی را اشاعه دهند.) در تهران احزاب وگروه های ملی در مجلس و مطبوعات و خارج از آن سخت وارد میدان عمل شدند. شیخ محمد خیابانی رهبر خیزش تبریز آشکارا گفت: « ما علیه وثوق الدوله قیام کرده ایم ». نویسندگان و شاعران به نام دوران موجی عظیم از احساس ملی براه انداختند. اشعار وطنی فراوانی سروده شد. اشعاری در هجو و خوار ساختن شخص وثوق الدوله به میان آمد که در آن از رکاکت پرهیزی نبود. از نمونه های اشعار فوق میتوان این بیت معروف را یاد کرد: ای وثوق الدوله ایران ملک بابایت نبود یا خراج دختر هر شب به یکجایت نبود وثوق الدوله با همه بیشرمی خود تاب چنین انفجار سراسری را نداشت و تعادل درونی خود را از دست داد. وی با همه پوست کلفتی که آن را از شرایط اولیه سیاستمداری در ایران می شمرند استعفا کرد و نزد خود تعجب می کرد که این واژه اک ناچیز « استقلال» چیست که این ابلهان عقب مانده شرقی را از قبول حمایت امپراطوری زرین غرب محروم می کند. در تاریخ معاصر ایران چهار واکنش خلقی مانند ترکش اتمی، مبتکران خیانت را به عقب نشینی واداشت . 1 ـ واکنش علیه قرارداد رژی تنباکو به فتوای میرزای شیرازی 2 ـ واکنش علیه قرارداد 1919 و حکومت وثوق الدوله 3 ـ واکنش علیه قوام در 30 تیر 1331 4 ـ واکنش علیه محمد رضا پهلوی در جریان انقلاب اخیر این واکنش ها بدون استثناء به پیروزی خلق و سرنگونی دشمنانش منجر شد. در این واکنش ها مردم هم متحد و هم کوبنده عمل کردند. و این نکته بسیاری چیزها را در مورد ملت ما نشان می دهد و ثابت می کند که نیروی متحد و متعرض خلق نیروی شکست ناپذیری است. در واکنش وسیع و هماهنگ علیه قرارداد 1919 باید نقش «حزب دمکرات» را که در آن ایام در مجلس نفوذ فراوان داشت و فعالیت افرادی مانند مستوفی الممالک – سلیمان میرزا – د کتر مصدق – ملک الشعرای بهار و غیره را از نظر دور نداشت. باری به هر انداز به این پیروزی خلقی مایه ننگ و سرشکستگی ابدی وثوق الدوله شد برای مردم ایران افتخار به بار آورد. وثوق الدوله دانست که بی پروا «آجیل گرفتن» و در قبالش میهن را به حراج گذاشتن کار ساده ای نیست . او شاید پی برد که از دیپلماسی ارباب انگلیسی چیزی قوی تر به نام جنبش مردم وجود دارد.(وثوق الدوله از حوادث نتیجه گرفت که او بدشانس است. قطعه فصیح معروف او درباره حادثه شکستن چرخ اتوموبیلش در نتیجه تصادف با شاخ گاوی که در جاده افتاده بود با همه زیبایی تفکر خرافی او را نشان می دهد. چون بد آید هر چه آید بد شود یک بلا ده گردد و ده صد شود آتش از گرمی فتد، مهر از فروغ فلسفه باطل شود، منطق دروغ پهلوانی را بگرداند خسی چیره گردد پشه ای بر کرکسی کور گردد چشم عقل کنجکاو بشکند گردونه ای را شاخ گاو نه انگلیس ها و نه رضا شاه بعد ها جرات نکردند سیاستمدار شکست خورده را وارد صحنه کنند.

او ابتدا کمی در حاشیه سیاست باقی ماند و سپس در 56 سالگی بالمره «خدمت» را ترک گفت و خانه نشین شد. در این فاصله مدتی به اروپا سفر کرد. ولی امپریالیسم خادم وفادار خود را از یاد نبرد. در سال 1314 هجری شمسی موقعی که وثوق الدوله 62 ساله بود بنا به توصیه اربابان انگلیسی و توافق رضا شاه وی رئیس «فرهنگستان» نو بنیاد ایران گردید و مدتی کوتاه دراین سمت ماند و سپس آن را ترک گفت و دوباره به اروپا رفت. ایرانیان درآن ایام مرد را از راه اشعار عشقی و عارف و برخی اسناد تاریخی کمابیش می شناختند ولی در قبال شغل فرهنگی او واکنشی نکردند. در همین ایام برخی اشعار او در مجلات ادبی چاپ شد که ازآن جمله چکامه شکواییه ایست که ابیاتی را از آن نقل خواهیم کرد. پیداست که همه این تمهیدات برای آن بود که آب تطهیر بر روی وثوق الدوله بریزند و به او پاداشی دهند. اما قرارداد 1919 چنان قرارداد اسارت باری بود که نه تنها در کشور بلکه در جهان انگیزه واکنش دولت ها شد. روسیه شوروی انقلابی در 28 اوت 1919 اعلامیه ای صادر کرد و در اعلامیه تصریح نمود که وی قرارداد را «به رسمیت نمی شناسد». حریفان امپریالیستی انگلیس یعنی فرانسه وآمریکا نیز که از اشت های جهانخواری رقیب به خشم آمده بودند از این قرارداد به طغیان آمدند. بلافاصله پس از جنگ اول آمریکا قصد داشت به سراغ منابع نفت «جهان قدیم» برود ولی انگلیس ها سر انجام حریف ثروتمند و قلدر را به قبول سیاست «عزلت گزینی» Isolationisme واداشتند و بر اساس اصل «مونرو» و «آمریکا مال آمریکاییان است» او را به نیمکره غربی بازگرداندند. در خود کشور واکنش به طور اساسی مسلحانه بود. جنبش آذربایجان- گیلان- مازندران- خراسان- اصفهان- کرمان-آباده- شیراز- نیریز- ایلات تنگستان و بهارلو را فرا گرفت. جنبش سیاسی که تهران مرکز فوران آن بود نیز در سراسر کشور اشاعه یافت . علل زیادی در پایه این «نه» غرنده و خشمناک مردم ایران وجود دارد که خود در خورد تحلیل تاریخ جداگانه ایست. به موجب قرارداد 1919 انگلیس می بایست دولت وثوق الدوله را با پرداخت ماهانه 225 هزار لیره اداره کند. این کشور استعماری که خود «سیتی» مرکز مالی جهان را به وجود آورده، مایل بود امور مالی خاور زمین را نیز تحت نظارت خویش گیرد، لذا یک «بانک شرق» موافق قرارداد در تهران دائر می ساخت. حتی قبل از تصویب قرارداد، دولت انگلستان آریتاج سمیث را برای اداره امور مالی ایران اعزام داشت. موافق قرارداد 1919 ارتش ایران کلاٌ تحت نظارت مستشاران انگلیسی قرار می گرفت. این کار پس از کودتای 28 مرداد 1332 بالاخره به دستور آمریکا به دست محمد رضا پهلوی انجام شد. میلسپو در کتاب خود به نام «آمریکائیان در ایران» با تاکید «ناسیونالیسم» ایرانی را به باد مسخره می گیرد و به قیمومت غرب بر این کشور معتقد است. این طرز تفکر برای همه امپریالیست ها نمونه وار است . موافق قرارداد 1919 انگلستان عوارض گمرکی کالاهای خود را فوق العاده تنزل د اد و برعکس بر عوارض گمرکی کالاهای وارده از روسیه افزود. هدف «دک کردن» روسیه از صحنه بازرگانی کشور ما بود. انگلستان می پنداشت که روسیه قد راست نخواهد کرد و وی قادر است با رقیب خطرناک سابق خوداینک موافق هوس خود رفتار کند.

موافق قرارداد می بایست یک رشته راه آهن های استراتژیک و بازرگانی تحت اداره انگلستان در ایران دائر شود. قرار بود «کمپانی نفت شمال» آغاز کار نماید و منابع شمال از دست رقبای آمریکایی یا روسی خارج گردد. آمریکا که به تسلط شرکت «استاندارداویل» و«سینکراویل» به نفت شمال ذیعلاقه بود طبیعت این طماعی بی حد حری را که می خواست هم نفت جنوب وهم نفت شمال ایران را داشته باشد نمی پسندید. وثوق الدوله برای سرکوب پایداری مردم دست به بگیر و ببند و تبعید زد. از آن جمله شاعر ملی عشقی زندانی شد. ولی در پاسخ او گفتند: « چندان زندانهایت را پر می کنیم که دیگر در آن جایی باقی نماند». برای انگلوفیل های جاه طلب و بی وجدانی امثال وثوق الدوله – تقی زاده – سیدضیائ- رضاخان – همه این ها چه اشکالی داشت. آن ها ارزشی برای کلاه نمدی های ایران قائل نبودند. با این حال همین مردم «فارن آفیس» را به زانو در آوردند. وثوق الدوله به سایه گریخت و در این اواخر به سفته بازی زمین های موات پرداخت. از خود اربابان به تصاویر آن ها به روی سکه ها پناه برد و سیاست وصلت با «هزارخانواده» را دنبال کرد. او دیگر به «گربه مرده» سیاسی بدل شده بود. جاه طلبی جناب ایشان به حدی بود که در زمان نخست وزیری برادرش احمد قوام در 1321 (دوران جنگ جهانی دوم) باز دلش خواست مقامی داشته باشد و سفارت امریکا را از برادرش متوقع بود. برادرش که این «ریسک» سیاسی را برای خود صلاح نمی دانست طی نامه ای «بچه گول زنگ» او را به قبول سفارت ترکیه تشویق میک ند که بعد از راه ترکیه به آمریکا برود و آن هم سر نمی گیرد. وقتی به رفتار برادرش می نگریم که تا بالای 80 سالگی همین روش ها را داشته معلوم می شود چیزی که برای اخوان گرامی مطرح نبود پند آموزی از تاریخ است. در نظر آن ها «سیاست» یعنی همین کارها. سیاست در ایران وابسته یعنی نوکری با تدبیر بودن و مدبر یعنی حیله گر و عوام فریب و بی وجدان. هدف سیاست کسب قدرت، هدف کسب قدرت، تحصیل ثروت، هدف تحصیل ثروت، برخورداری از عیش و نوش و اطاعت و احترام است لا غیر. این است زندگی. شاید در خطاب به این جانوران سیاسی است که در همان ایام که وثوق الدوله خود را تماماٌ به آغوش انگلستان می فکند برادرش با آمریکا مغازله می کرد. در سابق نیز گفتیم که آمریکا خواستار نفت ایران بود و پس از انقلاب اکتبر و قطع رابطه قاجارها با دربار تزارها، احمد شاه در صدد بر آمد که امریکا را تکیه گاه سازد. احمد شاه محتاطانه از نزدیکی به آلمان پرهیز داشت زیرا نمی خواست با دشمن محارب انگلستان وارد زد و بند شود ولی وقتی امریکا از راه شوستر و بعدها میلسپو کوشید تا دربار ایران را جلب کند وی در این نزدیکی ضرری ندید. سیاستمداران نزدیک به احمد شاه مانند مستوفی الممالک، موتمن الملک، مشیرالدوله، مصدق السلطنه، قوام السلطنه و غیره نیز پس از یاس از اثر بخشی سیاست تکیه به آلمان دخالت دادن امریکا را در امور ایران به فال نیک می گرفتند و استدلال می کردند که این کشور از ایران دور است و خطری برای تمامیت کشور ندارد و در سایه ثروت و قدرت صنعتی وی ، ایران می تواند در قبال همسایگان بایستد. این «رویای طلایی» دربار و حامیانش به جایی نرسید. انگلستان دربند و بست جهانی قدرت خود را در نیمکره شرقی مستقر ساخت. شوستر و میلسپو از ایران رفتند. این واقعیت که اتحاد شوروی نیز با باز شدن پای امپریالیسم درنده و نیرومندی که در کنار انگلستان به خاورمیانه مخالف بود، شکست تلاش های دولت ویلسون را تسریع کرد و قوام که «داو» سیاسی خود را در جایی ناسنجیده هشته بود، بیش از برادرش در دوران رضا خان در محاق افتاد.

Borna66
09-11-2009, 04:09 PM
2 - میرزا احمدخان قوام السلطنه


http://img.majidonline.com/pic/85477/ghavam%20s.jpg



تاریخ تولد : 1252 هجری شمسی
تاریخ وفات : 31 تیرماه 1334هجری شمسی

بیوگرافی :

اگر کاریر سیاسی برادر ارشد عمری کوتاه داشت، بر عکس برادر کهتر احمد قوام از زمان احمدشاه تا اواسط حکومت محمد رضا شاه یا قریب 35 سال در صحنه سیاست ایران بازیگر درجه اول بود. البته پس از نخست وزیری رضا خان قوام پرده نشین است تا شهریور 1320 ولی از این تاریخ تا 30 تیر 1331 قوام چهره مرکزی سیاست ایران است. ویژگی نقش قوام در این دوران مستقر ساختن سیاست نو استعماری ایالات متحده درکشور ماست و هر لعنتی که نصیب این امپریالیسم آزمند و مردمخوار به شود حتماٌ باید سهمی از آن را از آن راهگشای اصلی یعنی قوام دانست. قوام در 1293 هجری قمری (1252 شمسی ) در ثلث آخرسلطنت استبدادی ناصرالدین شاه متولد شد و در31 تیرماه 1334 هجری شمسی (1955) به سکته قلبی در گذشت. با محاسبات تقویمی مختلف سن او بین 82 تا 85 نوسان می کند. مرگ قوام در دوران اوج فزاینده قدرت امپریالیسم امریکای شمالی روی داد و او به عنوان سیاستمدار به مراتب از برادرش کامیابی های بیشتری د اشت و با مرادهای برآورده تری مرد و از دولتمردان وابسته « عصر طلایی دلار» است. وی بیست باز وزیر و هفت بار نخست وزیر شد. قوام علاوه بر سیاستمداری و اطلاع از ادب فارسی از ملاکان بزرگ فئودال شمال و صاحب باغ های چای بود. املاک ذی قیمت قوام دوبار از خطر جست. یک بار در اثر فرار رضا خان که اگر زنده می ماند املاک او را مانند املاک دیگران به تصرف خود در می آورد. پس از سقوط حکومت سه روزه قوام در 1331 در مقابل جنبش مردم املاک قوام بنا به تصمیم مجلس مصادره شد ولی بعد از سقوط دولت مصدق و با وساطت آمریکا و دخالت محمد رضا این اموال را دوباره رسما به وی پس دادند. قوام به عنوان مالک در لاهیجان جاه و جلالی داشت و حتی قنبر چهاردهی مباشر او به اتکاء « حضرت اشرف» خود سرور مالکان محلی بود. در اواخر عمر قوام با اجازه «خانم» با دختری روستایی ازدواج کرد که تنها فرزند قوام از اوست و همین امر از امکانات وصلتی که برادرش داشت از او سلب نمود. نخستین شغل قوام شرکت در زمره « عمله خلوت» ناصرالدین شاه بود. سپس پیشخدمت مخصوص شاه شد و این در سال 1312 یعنی یک سال پیش از ترور شاه بود و قوام در این موقع نوزده ساله بود.

قوام در پایه برادرش شاعر و ادیب نبود ولی خطی بسیار خوش داشت و خود را دبیر و نویسنده دیوانی وحتی شاعر می دانست که در واقع در نگارش فرامین درباری قاجار کسب تخصص کرده بود. پس از ترور ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی احمد خان در سال 1314 هجری قمری (1892) رئیس دفتر امین الدوله والی آذربایجان شد و عملاٌ وارد دستگاه محمد علی میرزا ولیعهد گردید و در سال 1315 هجری قمری « منشی حضور» لقب گرفت. لقب در سیستم های سلطنتی ایران از دوران پیش از اسلام نقش مهمی داشت. در ایام قاجار کار لقب دهی و لقب ستانی به ابتذال کشیده بود و وسیله ای بود برای پیش کش ستانی از سوی بخشنده لقب و چاپیدن مردم از طرف صاحب لقب. سیستم القاب در باختر زمین نیز محتوی اخلاقی به از این نداشت و از زمان رم شیوع خاص یافته بود ولی به هر جهت سلسله مراتب یا هیرارشی در جامعه باختری و از آن جمله دربار و کلیسیا نظم و «حساب وکتاب» بیشتری داشت. القاب اعیانیت فئودالی در اروپا با وجود اختلاف لفظی یکی بود و از rchiauc,Duc, Marquis , Comte , Vicomte , Baron , De , Sir , Prince متشکل بود. در ارتش و کلیسا و حتی اصناف بازرگانی (گیلد) و حرفه ای(کورپوراسیون) همین ترتیب مراعات می شد. در ایران پس از اسلام شیوه لقب دهی ما با شیوه متداول در نزد خلفاء مخلوط شد و با افزون پیشوند یا پسوند السلطان، السلاطین، السلطنه، المملکه، الملک، الدوله، وزیر، حضور، دفتر، دیوان، سالار، سردار، لشگر، خان، باشی و غیره به انواع واژه ها قطار عظیمی از القاب غیرروحانی (درباری و لشگری) ایجاد می شد. این خود یک موضوع تاریخی در خورد بررسی است که جا دارد از دوران هخامنشی تا دوران ما بررسی شود و یکی از مظاهر تفرقه طبقاتی و وجود سلسله مراتب دولتی است و در موارد بسیار بسیار محدود ضرورت و توجیه دارد. یاری احمدخان از دوران صدارت عین الدوله «دبیر حضور» یافت و سپس در کابینه مستوفی الممالک ( که به آقا شهرت داشت) وزیر داخله شد و در کابینه صمصام السلطنه (1290) به همین سمت باقی ماند.

وزارت داخله به واسطه ارتباطش با تعیین ولات و حکام و در نتیجه کنترل انتخابات مورد توجه شاه و سفارت ها بود و شخص وزیر داخله می بایست آدم مطمئنی باشد که بتوان با او قرار و مدارها را گذاشت. احمد خان به تدریج درزمان مظفر الدین شاه به فرد موثر دربار بدل گردید و دبیر مخصوص و رئیس دفتر سلطنتی شد و «فرمان مشروطیت» به خط اوست. قوام هر جا که مناسب می یافت به این عمل خود سخت می بالید، چنان که گویی مرکب و لیقه و قلم نئین او باعث تحقق وتجسم مشروطیت شده است و نه جنبش و جانفشانی مجاهدان خلق. این یک روانشناسی نمونه وار یک موجود بورکرات است که برای نگارشات خود ارزش آفریننده واقعیت ها و سازنده تاریخ قائل است. از دوران احمد شاه قوام تماما وارد مرکز اصلی سیاست شد و راه او از راه برادرش به تدریج جدا می شو. در حالی که وثوق الدوله خواستار تحکیم قدرت انگلستان بود قوام به دنبال تمایلات شاه روی به آلمان ها و سپس به آمریکائیان دارد. اسناد تاریخی نشان می دهد که هم آلمان و هم آمریکا به این رخنه در قرقگاه خاصه انگلستان علاقه داشتند و عمال آمریکا (به ویژه شوستر) با بذالیت تمام وعد و وعیدهای پخش می کردند. ولی امید به پشتیبانی امریکا یک توهم کوتاه مدت بیش نبود و نقش امریکا در ایران به دنبال بست وبندهای سیاستمداران غربی دوام نیافت. قوام در زمان احمد شاه والی خراسان شد. این دوران با کودتای 3 اوت 1299 شمسی سید ضیاء – رضا خان مواجه شد. سید ضیاء مدیر روزنامه رعد از عمال اینتلیجنس سرویس بود و پدرش سید علی یزدی نیز با این دولت در ارتباط بود. رضا خان را ژنرال بیچراخف از ژنرال های تزاری که خود را به انگلستان فروخته بود به عنوان صاحب منصب قزاقی که در امنیت نظامی کار می کرد معرفی نمود و گویا مخبر تایمز (بنام ریپورتر) او را به دنسترویل شناساند.

کلنل محمد تقی خان پسیان رئیس ژاندارمری خراسان به محض کودتا و اعلام عوام فریبانه وتاترال سید ضیاء به مبارزه با اشراف پوسیده و توقیف برخی از آنان، قوام را از خراسان اخراج کرد. کلنل چهار سال در آلمان بود و بر اساس احساس تند ملی گرایانه تا حدی مانند بسیاری امثال خود دچار توهم ژرمانوفیلی شده بود و تصور می کرد که می توان با کمک قیصر از شر تزارها و شاهان انگلیس خلاص شد. رفتار کلنل در آن هنگام که قوام را رانده وخود فرمانروای خراسان شده بود علاقه شدیدش را به ایران و مردم نشان می دهد و به همین جهت در سراسر کشور محبوبیت بزرگی کسب می کند. شهامت و شهادت او بعدها او را به نماد یک سپاهی مردم دوست بدل می سازد و ذکرش را در تاریخ کشور ما جاویدان می گرداند. سید ضیاء الدین مجبور می شود به کابینه سیاه کوتاه مدت خود به دستور ارباب خاتمه دهد و کشور را به سود رضا خان برای مدت بیست سال ترک گوید و به فلسطین برود. قوام که به دستور او محبوس شده بود آزاد و بلافاصله با دریافت لقب جناب اشرف از احمد شاه، رئیس الوزراء می شود. کلنل از به رسمیت شناختن کابینه قوام سر باز می زند و برای اداره ایالت خراسان یک «کمیته ملی» تشکیل می دهد. قوام با یاری کنسولگری انگلیس در مشهد و فئودال های متنفذ این استان نقشه ای به منظور محو کلنل طرح می کند. کلنل در نبرد با فئودال های قوچان به شهادت می رسد و سرش را می برند. عارف می گوید: این سد که نشان سرپرستی است امروز رها ز قید هستی است با دیده عبرتش ببینید این عاقبت وطن پرستی است بدینسان کلنل به دستور قوام و در ایام کشورداری او نابود شد قوام انتقام اخراج وهن آورش را از خراسان از وی کشید. انتقام به رسمیت نشناختن کابینه اش را کشید. قوام کارشناس اقدامات مزورانه و خونین که در اصطلاح امروزی «سیاه» بازی های چرکین Dirty Tricks نام دارد بود و از دست زدن به چنین جنایاتی ابا نداشت. ولی وی به ویژه پس از شهریور 1320 بارها درمجالس دوستان و ارادتمندان خود «سوگند یاد کرد» که در قتل کلنل بی گناه است و این ثمره بی باکی ابلهانه خود اوست و او هرگز نمی خواسته است که چنین بشود. این اوج سالوسی سیاستمداران وابسته ایرانی است که انگشتانشان خون آلود و مژگانشان اشکبار است. ولی مردم ایران قتل پسیان را هرگز بر قوام نخواهند بخشید.


http://img.majidonline.com/pic/85480/ghavam.jpg

منزل شخصی قوام السلطنه در محوطه بازار تهران



چه اندازه برای نگارنده موجب تاسف شد که به هنگام تصفح کتب مختلف در جستجوی زندگی قوام سری هم به لغت نامه دهخدا زدم. متاسفانه این اثر ارجمند که نام دو ادیب نامی و محترم ما یعنی دهخدا و دکتر معین در پشت جلد آن نقش است از زندگی طولانی سیاسی قوام تنها حوادث دوران پس از جنگ دوم جهانی یعنی جنبش آذربایجان را برگزیده و قوام را با چهره یک «سیاستمدار کبیر» که توانسته است تمامیت کشور ما را نجات دهد نشان داده است یعنی جعلیات دربار و ساواک در این کتاب جلیل تکرار شده است. باری در سال 1301 شمسی قوام برای بار دوم رئیس الوزراء شد. ولی این بار حامیان قوام ضعیف شده بودند و نتوانستند او را در قبال عروج پیش گیری ناپذیر سردار سپه که وزیر جنگش بود حفظ کنند. وزیر جنگ نخست وزیر را عقب زد و خانه نشین کرد و مهام قدرت استبدادی را ابتدا به بهانه جمهوری و سرانجام با عنوان علنی سلطنت به دست گرفت و احمد شاه را به عنوان آخرین قاجار از ایران راند. احمد شاه که گاه به ژرمانوفیلی و گاه به یانکوفیلی تن در داده بود خود را تکیه گاه قابل اعتماد لندن نشان نداد. تاریخ نویسان کنونی به علت بی خبری از اسناد سرویس های جاسوسی و آرشیوهای محرمانه وزارت خارجه ها، از بسیارچیزها بی خبرند. حتی درباره سیاستمدار اوائل سده نوزدهم، تالیران، تنها برخی اسناد منتشره در 1933 صد سال پس از مرگ او گوشه های مهمی از فعالیتش را برملا کرد. شاید از عواقب انقلاب بهمن به تدریج بر ملا شدن آن اسنادی باشد که در دوران امیر انتظام ها و بنی صدرها از اختیار دولت ایران خارج نشده است. ما هنوز باید منتظر بر ملا شدن اسناد محرمانه کشورهای امپریالیستی باشیم تا برخی از فعل و انفعالات را بهتر درک کنیم. اما اگر بخواهیم از منطق « جعبه سیاه» Blackbox استفاده کنیم و دود را علامت آتش و «بعره را علامت بعیر و نعره را علامت شیر» بدانیم می توانیم درباره «تغییر رژیم» در ایران حدس هایی بزنیم. روی کار آمدن سردار سپه گویا پیروزی جناح نظامی جاسوسی انگلستان مانند ژنرال دنسترویل، ژنرال آیرونساید، ژنرال ماله سون و ژنرال دیکسون و امثال آنست. ظاهراٌ وزارت خارجه انگلستان و شاید « اینتلیجنس سرویس » کاندیدهایی از قبیل نصرت الدوله و سید ضیاء الدین را که با آن ها ارتباط داشتند بهتر می پسندیدند. نظامی ها معتقد بودند که باید به دور کشور شوروی که از جنگ دشوار داخلی پیروز بیرون آمده بود، یک « کمربند امنیت » Cordon Samitaire کشید و یک سلسله رژیم های نظامی با ارتش و تسلیحات امروزی و ایدئولوژی ضد کمونیستی به وجود آورد. بدینسان ژنرال مانرهایم در فنلاند، ژنرال پیلسودسکی در لهستان، ژنرال دیدزسی میگلی در رومان، ژنرال مصطفی کمال پاشا در ترکیه، سردار سپه رضا خان در ایران، ژنرال امان ا... میرزا در افغان و ژنرال چان کای چک در چین سرکار آمدند. امان ا... میرزا چون در اصلاحات عجله کرد وافکار عمومی را علیه خود برانگیخت و با شورش «بچه سقا» روبرو شد با زن کشف حجاب شده اش ملکه ثریا از راه ایران گریخت و خانواده نادر شاه سرکار آمدند.

لذا رضا خان که بیچراخف او را با تعاریف مثبت به انگلیس ها شناسانده بود، حریف نیرومندی بود و شاه قاجار وسیاستمداران اشرافی اطرافش ابدا قادر نبودند جلوی اعتلاء او را بگیرند. امریکا نیز به احمد شاه فهماند که قادر به کاری نیست. لذا شاه و محمدحسن میرزا ولیعهد عزیمت به پاریس را ترجیح دادند. یکی از افسران وفادار به احمدشاه به او گفت: - اعلیحضرت امر بفرمایند ومن فورا سردار سپه را توقیف و به جوخه آتش می سپرم. شاه در جوابش گفت: - جد ما شاه شهید مردی به نام میرزا تقی خان را که بسیار سرکش بود کشت. تا امروز هم همه می گویند اگر میرزا تقی خان زنده می ماند ایران گلستان می شد. حالاسردار سپه هم ادعای اصلاحات دارد. اگر من او را نابود کنم منهم باید مانند جد مرحومم تا قیام قیامت ملامت بشنوم. خیر لازم نیست. این « اپیزود » موثق است. از خود احمد شاه در پاریس شنیده شده است. البته پاسخ احمد شاه به افسر وفادار «سیاستمدارانه» بود. او می دید که امریکا قادر به دفاع از او نیست و انگلستان از رضا خان به سختی حمایت می کند وهمسایه شمالی نیز در وضعی نیست که بتواند در ایران به تحولی کمک کند و تازه اگر هم بتواند به قاجار کمک نخواهد کرد. لذا صلاح خود را در عدم مقاومت دانست و این « استدلال» را برای توجیه خود تراشید. با تغییر رژیم احمد خان، قوام السلطنه به سراغ چای کاری و ملکداری رفت. قوام پیری 71 ساله بود که «از مدد بخت سازگار» کامی که از خدا می خواست میسرش شد و رضا خان در اثر همکاری نزدیک با هیتلر مجبور شد ایران را ترک کند. آلمان نازی در واردات ایران مقام اول را داشت و به وسیله دکتر لیندن بلات امور مالی ایران را «میلسپووار» اداره می کرد و ژنرال کاناریس درایران شبکه مایر – شولته و حزب وابسته «کبود» را به وجود آورده بود. استنباط غریزی نگارنده اینست که این نزدیکی تمام رژیم های نظامی گرداگرد شوروی به هیتلر، جزء سیاست تدارک جنگ دوم علیه اتحاد شوروی بود که چمبرلن و دالادیه بدان دلبستگی فراوان داشتند. ولی بعید به نظر می رسد که رضا خان، علی رغم انگلستان چنین بی احتیاطی را روا داشته باشد. سیر حوادث چمبرلن را با شکست مواجه کرد. چرچیل به سیاست مقاومت علیه هیتلر (به قصد تضعیف او و با این اندیشه که بعدها از آلمان ضعیف شده علیه شوروی استفاده کند) اعتقاد داشت. لذا انگلستان در مقابل منطق دولت شوروی دائر به همکاری نزدیک رضا خان و هیتلر هیچگونه دلیلی نمی توانست ارائه کند. آنتونی آیدن وزیر خارجه چرچیل ضمن اعلامیه ای اعتراف کرد که رضا خان را آن ها «آورده بودند» ولی دیگر از آن ها هم حرف شنوی نداشت. این اعتراف ایدن مانند اعتراف چند سال دیگر او درباره شادمانی از سقوط دولت مصدق واقعاٌ تاریخی است. در شهریور 1320 اتحاد شوروی بر اساس قرارداد1921 و انگلستان خود سرانه وارد ایران شدند. قوام وارد پرمشغله ترین ایام حیات سیاسی خود شد. وی از این ایام تا مرگ سه بار به نخست وزیری رسد. بار اول در سال 1321 به مدت هفت ماه. بار دوم در سال های 1325 – 1327 به مدت یک سال و یازده ماه و بار سوم در 1331 به مدت سه روز. (27 تا 30 تیرماه) هر بار قوام منشا ماجراهای مهمی است. در بار اول میسیون میلسپو را احیاء می کند و به او اختیارات تام داده می شود، پیمان بازرگانی با آمریکا را امضاء می نماید. ژاندارمری را به دست ژنرال آمریکایی شوارتسکپف می سپارد.

مواضع آمریکا تحکیم می گردد، ارتش آمریکا بدون کمترین مجوز قانونی با روادید قوام پای در خاک می گذارد. این آغاز پر صلابت سیطره آمریکا در کشور ماست که ده ها سال به طول انجامیده و هنوز ایران به طور نهایی از چنگش نرهیده است. هدف نخست وزیری دو ساله، بار دوم قوام در ظاهر « حل اختلافات » نفت و آذربایجان و توقف نیروهای شوروی در ایران است ولی در واقع قوام در اینجا، به بازی های فریبکارانه وپیمان شکنانه ای دست می زند که تلقین آمریکا، انگلیس و دربار بود و منجر به قطع روابط نزدیکی با اتحاد شوروی شد، هیئت حاکمه در ایران هرگز به استقرار این روابط طبیعی با یک دولت مترقی انقلابی تمایلی نداشتند و حال آن که هم گذشته نشان داد و هم آینده حتما نشان خواهد داد که ایران می تواند از دوستی برابر حقوق و مبتنی بر صرفه متقابل با شوروی استفاده های عظیم ببرد و به یک کشور صنعتی مقتدر و مستقل بدل گردد. این منطق بی امان تاریخ طی دو دهه آینده راه خود را علی رغم هر مشکلی خواهد گشود. قوام در کنار گسستن روابط با همسایه شمالی دست به اقدامات ارتجاعی و تحریک آمیز و ضد دمکراتیک متعددی زد مانند ایجاد حزب مصنوعی «دمکرات ایران» و تصرف مجلس 15 به رسمیت شناختن اتحادیه ارتجاعی عشایر جنوب اعلام حکومت نظامی در خوزستان برای سرکوب جنبش نیرومند نفتگران، قبول خود مختاری فارس برای مقابله با آذربایجان تحت عنوان موافقت نامه نهضت ملی، اعدام 760 تن در آذربایجان، سرکوب خونین جنبش کرد و اعدام خانواده قاضی، سرکوب بی امان جنبش های کارگری و دهقانی در سراسر ایران، وام گیری مشروط از آمریکائیان( بانک بین المللی ترمیم و توسعه) قبول موجی از مستشاران ،مریکایی به صورت میسیون نظامی، قرارداد خرید اسلحه ، بازداشت هزارها تن ، لغو قرارداد با شوروی در مورد نفت شمال. ولی دربار و ستاد ارتش رزم آرا که قوام را به علت «یانکوفیل» بودنش نمی پسندیدند با همه این جنایات او را به تسلیم طلبی در قبال جنبش ملی آذربایجان و کردستان و نزدیکی به شوروی منتسب می کردند و سرانجام در زمستان 1327 وی ناچار شد از نخست وزیری دست بکشد و به اروپا برود. در سال 1328 مکاتباتی بین قوام و شاه انجام می گیرد که جالب است. مثلی است معرفی که « دیگ به دیگ می گوید رویت سیاه سه پایه می گوید «صل علی» پس از حوادث سرکوب جنبش آذربایجان وکردستان و قوام السلطنه به فرانسه سفر می کند ودر اسفند 1328 نامه هایی بین او و دربار محمد رضا شاه رد و بدل می شود. قوام شاه را از دستبرد به قانون اساسی (البته فقط به خاطر منافع زمره خودش) بر حذر می دارد. محمد رضا که جاده استبداد خود را هموار می ساخت، از این نامه بدش می آید و به حکیم الملک پاسخ آن را دیکته می کند. علی وثوق فرزند وثوق الدوله در کتاب «چهارفصل» این نامه ها را می آورد. حکیم الملک از قول شاه به دزدی و رشوه خواری و سوء استفاده های قوام از جواز فروشی در مورد گندم و برنج و اندوختن میلیون ها اشاره می کند. قوام از خود مدافعه می نماید و بر عکس به زمین خواری و سوء استفاده های کلان پهلوی از «املاک واگذاری» اشاره می نماید و هر دو نیز لااقل در این مورد کاملا راستگو هستند. قوام می نویسد: «می فرمایید (یعنی شما اعلیحضرت پهلوی) مردم به خوبی واقف هستند چه کسانی در مدت حکومت خود میلیون ها اندوخته ذخیره کرده (یعنی قوام) و چه اشخاصی نیز میلیون ها در راه رفاه عموم صرف نموده اند.(یعنی من، پهلوی) و درجای دیگر نیز اشاره به جواز فروشی و رشوه خواری فرمودند...» سپس قوام را از خود دفاع می کند که ابداٌ ذخیره ای در بانک ها ندارد و جوازها را هم دوستان «حزب دمکرات ایران» به خاطر پیشرفت سریع این حزب و به حساب حزب خریده اند و ربطی به او ندارد و می افزاید: « این که می فرمایید چه اشخاص میلیون ها در را رفاه عمومی صرف نموده اند، از این قسمت هم خود مردم می دانند که این میلیون ها را خود(یعنی خود پهلوی ها) دارا بوده اند یا از اموال و املاک مردم فقیر و غنی این مملکت اندوخته و بعد که حفظ آن اموال غیر مقدور شد( یعنی بعد از سقوط رضا شاه و واگذاری املاک او به دولت) مقداری از آن را بچه مصارفی رسانده اند؟» شهادت آقایان در حق هم معتبر است و جالب است که آن دزد تاجدار، این دزد بی تاج را بار دیگر در سال 1330 با «فرمان جهان مطاع ملوکانه» به نخست وزیری می رساند.

علی وثوق در توصیف عمویش (احمد قوام) می نویسد: خاصه بی اعتنایی، استبداد رای و لجاجتش که در موارد عادی بروز می کرد در مقایسه با روش رجال هم زمانش ... مورد قبول عام نبود. به نظر می رسد که قوام دیگر از صحنه رفته است ولی تناقضات امریکا و انگلیس بر سر نفت جنوب ادامه یافت و یک بار دیگر در 27 تیر 1331 قوام با شعار «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» پس ازاخذ دستور از هندرسن سفیر امریکا پس از آن که مجلس به اختیارات دکتر مصدق رای نمی دهد و وی مجبور به استعفاء می شود، نخست وزیر می شود. دراثر آتش گشودن به روی جنبش اعتراضی 30 تیرماه 1331 مردم در دفاع از مصدق و شکست اقدام دولت، قوام در محیط ننگ و سرشکستگی مجبور به استعفا می شود. این سقوط سخت به سقوط برادرش شبیه است: به همان اندازه خفت آمیز و بی برو و برگرد. چهره قاتل پسیان یک بار دیگر کراهت خود را نشان داد و خلق مشت درشت خود را به تارکش کوبید، مرتجع 80 ساله این بار برای ابد به زباله دان تاریخ افتاد. امید است عصر این دینوزورهای سیاسی در مقیاس جهان ما به تدریج به سر آید. به هر جهت زندگی رنجبار، هراس آلود و حرمان زده ما در سایه تاریک آقایی به ظاهر بی زوال این اراذل گذشت. آن ها پیروزمندان و ما شکست خوردگان تاریخ بودیم.

Borna66
09-11-2009, 04:09 PM
3 - جهان خانم مهد علیا


http://img.majidonline.com/pic/85481/mahdeolya.jpg



تاریخ تولد : 1220 هجری شمسی
تاریخ وفات : 1290 هجری شمسی
محل دفن : تهران - مسجد شاه

بیوگرافی و زندگینامه :

جهان خانم فرزند محمدقاسم خان قاجار قوانلو در 1220ق متولد و در 15 سالگي به حكم فتحعلي شاه و بنابه وصيت آقامحمدخان قاجار به عقد محمدميرزاي وليعهد درآمد. حاصل اين ازدواج 2 فرزند يكي دختر به نام عزت‏الدوله و ديگري پسري به نام ناصرالدين ميرزا بود كه از سوي محمدشاه به وليعهدي برگزيده شد. پس از فوت محمدشاه قاجار، جهان خانم كه در تهران بود تا رسيدن فرزندش از تبريز به تهران قدرت را در دست گرفت و طي نامه‏اي به حكام ولايات اعلام كرد كه تا رسيدن ناصرالدين شاه به تهران او حكومت مي‏كند. فرامين اين دوره با مهر وي تأييد مي‏شد. عبارت يكي از مهرهاي وي چنين است : « شه جم نگين را مهين مادرم». او بلافاصله پس از در دست گرفتن قدرت، حاج ميرزاآقاسي را از صدارت بركنار و به انتخاب خود صدراعظمي برگزيد. پس از به سلطنت رسيدن ناصرالدين شاه جهان خانم ملقب به مهدعليا شد و در دربار، صاحب قدرت بسيار بود. ليدي شيل، همسر وزرمختار انگليس در ايران پس از املاقات با مهدعليا چنين ترسيم مي‏كند: « او خيلي باهوش است و در اغلب امور مملكتي دخالت دارد... مادر شاه از من سوالات متعددي درباره ملكه [ويكتوريا] نمود و ازجمله مي‎خواست بداند كه او چگونه لباس مي‎پوشد و چند پسر دارد. از من خواست تصويري از ملكه را به او نشان دهم ولي من از اينكه تصويري از ملكه را به همراه نداشتم خيلي متأسف شدم. مادر شاه در ضمن در مورد وضع تئاتر در انگلستان نيز خيلي كنجكاوي كرد.» مهدعليا نتوانست با داماد خود اميركبير رابطه مناسبي برقرار كند و دربار ناصري، عرصه مطلوبي براي جولان اين دو نبود چرا كه هر دو خواهان آن بودند كه از اقتدار شاهانه استفاده كنند.

اين منازعه تا پايان صدارت امير ادامه داشت و سرانجام تدابير مهدعليا بود كه حكم مرگ امير را صادر كرد. او در نامه‎اي خطاب به شاه كه عازم نخستين سفر خود به فرنگستان بود نوشت : « خداوند عالم ان شاءالله وجود مبارك شما را از جميع بليات حفظ كند. اين روزها ديگر رسيدن انزلي و نشستن به دريا نزديك است همه را به گرفتن ختم و دعا مشغولم، ان شاءالله به شما خوش خواهد گذشت، از تماشاها و سياحتها، ولي ان شاءالله به فراموشخانه تشريف نخواهيد برد اگر ببريد شير هشت ماه داده را حلال نخواهم كرد. ان شاءالله فراموش نخواهيد كرد». جهان خانم مهدعليا در سال 1290هـ . ق. در تهران درگذشت. شاه در اين خصوص نوشت : « امروز معلوم شد كه بيچاره والده ما اوقاتي كه من برلن بودم فوت شده‎اند و نعش هنوز در مسجد شاه است... دود از كله آدم برمي‏خيزد انا لله و انا اليه راجعون...»

Borna66
09-11-2009, 04:09 PM
4 - پرنس ارفع ‏الدوله


http://img.majidonline.com/pic/85482/arfa.jpg



تاریخ تولد : 1270 قمری در تبریز
تاریخ وفات : 1316 هجری شمسی
محل دفن : موناکو

بیوگرافی و زندگینامه :

ميرزا رضا خان ارفع‏ الدوله در سال 1270 قمري در تبريز متولد شد . او پس از به پايان بردن تحصيلات مكتب‏خانه‏أي در زمينه فقه و اصول و تفسير علم‏الرجال به تحصيل پرداخت و خود را براي تحصيلات حوزوي در نجف آماده مي‏ساخت كه سيل بزرگي در تبريز جاري شد و حجره پدر او را نابود ساخت. ورشكستگي پدر مانع ادامه تحصيل شد و رضا براي كمك به امرار معاش خانواده به كار در يك صرافي مشغول شد. پس از چندي او از تبريز به اسلامبول رفت و در اين شهر به تحصيل در مدرسه يوناني‏ها پرداخت و زبان فرانسه و انگليسي را فراگرفت. تفليس مقصد بعدي وي بود و در اين شهر نيز زبان و تاريخ روسي را آموخت. او با كنسولگري ايران در تفليس ارتباط برقرار كرد و در سال 1295ق ميرزا محمودخان كارپرداز كنسولگري از وي دعوت كرد كه به عنوان مترجم سفارت د ر مراسم استقبال از ناصرالدين شاه او را از جلفا تا تفليس همراهي كند . او از همين سال به استخدام كنسولگري ايران درآمد و در ضمن تحت تاثير ميرزا فتحعلي خان آخوندزاده رساله‏أي براي تغيير خط فارسي نوشت و آن را براي روزنامه اختر ارسال كرد كه مورد استقبال قرار گرفت. خط پيشنهادي تركيبي از حروف روسي و انگليسي بود و او بسيار به اين خط اختراعي خود افتخار مي‏كرد . ميرزا ملكم خان كه خود از نظريه‏پردازان تغيير خط فارسي بود به مناسبت اقدام ميرزا رضا او را ملقب به دانش كرد . ميرزا رضا در سال 1300 قمري به عنوان مترجم كميسيون تحديد حدود ايران و روسيه مامور شد و به ايران آمد . او در اين ماموريت سه ساله به جانبداري از روسها بخشي از سرزمين ايران را به آنان واگذار كرد. در سال 1303 به تهران بازگشت و با ميرزا علي‏اصغرخان امين‏السلطان رابطه دوستانه‏أي برقرار كرد كه در واقع راه ترقي را براي آينده وي باز كرد. در سال 1304 به مترجمي سفارت ايران در پطرزبورگ منصوب شد و در سال 1306 مهمانداري از ناصرالدين شاه در سومين سفر به فرنگ به عهده وي گذاشته شد.


http://img.majidonline.com/pic/85483/arfa2.jpg

ارفع‏ الدوله و ناصرالملك



او نيز به همراه شاه به تهران بازگشت و يك سال بعد با لقب معين‏الوزاره به سركنسولي قفقاز منصوب شد. او در اين مدت ثروت بسياري اندوخت و دو كاخ مجلل براي خود در تفليس احداث كرد. ارتقاي مقام بعدي وي در سال 1312ق روي داد و اين بار به وزيرمختاري ايران در پطرزبورگ برگزيده شد . ميرزا رضا خان در 1313 از سوي ناصرالدين شاه ملقب به ارفع‏الدوله شد و تا سال 1319 وزيرمختار ايران در پطرزبورگ بود. از اقدامات وي در اين مقام اقدام وساطت و دوندگي براي استقراض دو ميليون ليره‏أي از روسيه بود كه از اين مبلغ مقداري بين او و ديگر دولتمردان دربار مظفري تقسيم شد و مقداري ديگر صرف هزينه سفر نخست شاه به فرنگستان گشت. معروف است كه او نوك قلمي را كه با آن اين قرارداد را ا مضا ء كرده بود طلا گرفته و در موزه معروف خود موسوم به دانشگاه در موناكو در معرض ديد عموم قرار داده بود او در همين ايام از سوي مظفرالدين شاه به پرنس ارفع‏الدوله ملقب شد. ميرزا رضا خان پس از سفارت روسيه به سفارت ايرا ن در اسلامبول منصوب شد و تا سال 1328 در اين پست باقي بود و با مشروطه‏خواهان درگيري بسيار داشت و آنان بركناري او را خواهان بودند. پس از بركناري از سفارت به موناكو رفت و تا سال 1331 به دعوت علاء‏السلطنه به ايران دعوت شد و به وزارت عدليه منصوب شد اما دوران وزارت او نيز طولي نكشيد و مجدداً در سال 1332 ارفع‏الدوله راهي موناكو شد.

آخرين پست دولتي وي نمايندگي ايران در جامعه ملل بود و پس از هشت سال از اين سمت نيز كنار گذاشته شد و به تهران احضار شد . رضا شاه به وي پيشنهاد رياست شوراي دولتي را داد كه ارفع‏الدوله نپذيرفت و در سال 1310ش به موناكو رفت و در سال 1316 در همين محل فوت كرد. او از اعضاي لژ بيداري ايران بود و شيفته القاب و مدالها و نشانهاي فراوان خود.

Borna66
09-11-2009, 04:09 PM
5 - حاج سيدابراهيم اخوي تهراني



http://img.majidonline.com/pic/85484/majles.jpg

اولین دوره مجلس شورای ملی




بیوگرافی و زندگینامه :

حاج سيدابراهيم اخوي تهراني، فرزند سيدجواد اخوي تهراني نماينده اصناف چهارگانه از تهران (بزاز ـ حريرفروش ـ زيره‏فروش ـ بزاز دوره‏گرد) در مجلس شورا بود. او كه خود حرفه‏اش بزازي بود اطلاع چنداني از سياست و قانونگذاري نداشت. در سال 1323 پس از مهاجرت علما به حضرت عبدالعظيم، از سوي عين‏الدوله تلاشي صورت گرفت تا بازار بسته نشود، سيدابراهيم در مقابل اين حركت ايستادگي كرد و در تيمچة حاجب‏الدوله خطاب به اميربهادر و حاجب‏الدوله اعلام نمود كه به خاطر عرق مسلماني نمي‏توان در مقابل تبعيد علما در فصل سرد سكوت كرد. حاج سيدابراهيم در مجلس چندان فعال نبود و پس از بمباران مجلس به حريرفروشي ادامه داد و ديگر در وادي سياست گام برنداشت.

Borna66
09-11-2009, 04:09 PM
6 - حاج ميرزا آقابابا قوام‏ السادات




بیوگرافی و زندگینامه :

حاج ميرزا آقابابا قوام‏ السادات، نمايندة اصناف قوچان در دورة اول مجلس شوراي ملي بود. او پيش از اين در خراسان، خادم كتابخانة آستانة قدس رضوي بود و در 29 صفر 1292هـ .ق. از سوي نيرالدوله نايب‏ الاياله خراسان مامور همراهي عده‏اي ديگر از علماء براي تحقيق در مورد وضعيت حكومت قوچان شد. پس از تشكيل مجلس شوراي ملي در شعبان 1324، مردم قوچان نيز انجمن ايالتي تشكيل دادند، ميرزا آقابابا نيز از اعضاي اين انجمن بود كه از سوي اصناف به نمايندگي انتخاب شد و به همراه سه نماينده ديگر منتخب، به مشهد رفتند تا يكي از اين چهار تن به نمايندگي قوچان برگزيده شود. آقابابا قوام‏السادات نمايندة برگزيده بود و در محرم 1325 به تهران رفت. در جريان فروش دختران قوچاني و رسيدگي به اتهامات آصف‏الدوله. شش نماينده از جانب مجلس براي نظارت بر كميسيون عدليه انتخاب شدند كه آقابابا با يكي از اين نمايندگان بود.

Borna66
09-11-2009, 04:10 PM
7 - ميرزا آقااصفهاني





تاریخ تولد : 1482 قمری


بیوگرافی و زندگینامه :

ميرزااقا اصفهاني از رجال دورة مشروطه است كه در سال 1482ق در اصفهان متولد شد. در تهران به تجارت نفت پرداخت و به همين سبب ميرزاآقا نفطي نام گرفت. او در سال 1303ق راهي اسلامبول شد و به تجارت پرداخت. اقامت طولاني وي در اين شهر، شهرت اسلامبولي را برايش به ارمغان آورد. در اسلامبول با وجود نشرياتي چون اختر و حبل المتين با انديشة تجددگرايي آشنا شد. ميرزا در سال 1322ق به اروپا رفت. اين سفر وي مقارن با سفر مظفرالدين شاه به فرنگ بود و ميرزاآقا با هيئت همراه شاه كه افرادي چون ناصرالملك و عين الدوله بودند ملاقات نمود و موفق شد تا با سلطان عبدالمجيد ميرزا عين الدوله يك رابطة دوستانه برقرار كند. اين رابطة دوستانه منجر به بازگشت ميرزاآقا به ايران و اقامت در پايتخت شد. او در روزنامة حبل المتين سلسلة مقالاتي تحت عنوان “ مدافعه وطن “ درج كرد. در اين مقالات، به علل عقب ماندگي ايران پرداخت و با تكيه بر تفكر باستانگرايي با يكي از علل عقب ماندگي ايران را حمله اعراب به ايران برشمرد، راه پيشرفت را نيز در پيروي از متفكران غربي و جدايي دنيا از سياست معرفي كرد. ميرزاآقا در همين سلسله مقالات راه حل اساسي براي مشكلات كشور را در تاًسيس مشورتخانة ملي مي داند. اين مقالات باعث شد تا صدراعظم وقت، عين الدوله از وي بخواهد تا يك قانون اساسي تدوين كند ولي او چنان در تدوين اين قانون تندروي كرد كه از سوي صدراعظم قانون اساسي وي رد شد و هيچ به كار گرفته نشد.


ميرزاآقا از همان بدو ورود خود به تهران به انجمن مخفي كه مؤسس آن سيدمحمد طباطبايي و ناظم الاسلام بودند پيوست. فعاليت اين انجمن قرائت روزنامه‏ها و كتبي چون سياحتنامة ابراهيم بيك، يك كلمة مستشارالدوله، كتب ميرزاملكم خان ناظم الدوله و انتقاد به حكومت صدراعظم وقت عين الدوله بود. او همچنين به عضويت در لژ بيداري ايرانيان كه اولين لژ رسمي فراماسونري در ايران بود درآمد و در ضمن از مؤسسان كتابخانة ملي در تهران بود. ديگر اعضاي مؤسس اين كتابخانه ميرزا محمدعلي خان نصرت السلطان، سيدنصرالله تقوي، سيدجمال واعظ و حاج ميرزا نصرالله ملك المتكلمين بودند كه همگي از اعضاي لژ بيداري و انجمن شبه ماسوني كميتة انقلاب بودند. اين كتابخانه محلي مناسب براي تجمع اعضاي لژ بيداري بود و به قول سيدحسن تقي زاده كه سرش درد مي كرد به آنجا مي رفت. ميرزاآقا در راستاي مخالفت با عين الدوله در چاپ شبنامه عليه وي فعاليت داشت و در هر مجلسي به بدگويي از وي مي پرداخت. اين مسئله باعث شد تا در ربيع الثاني 1324 بنابه حكم صدراعظم به همراه ميرزااحمد مجدالاسلام و ميرزاحسن رشديه دستگير و به كلات تبعيد شد. دوران تبعيد وي چندان طولاني نبود و در جمادي الاخر همان سال با حكم صدراعظم جديد ميرزانصرالله خان مشيرالدوله از تبعيد آزاد شد ولي بنابه توصية صدراعظم به تهران نيامد و راهي اسلامبول شد. در اسلامبول نيز به خاطر تشكيل انجمن صنفي تجار ايراني، با سفارت ايران درگير شد و توسط دولت عثماني تبعيد و راهي ايران شد. ميرزاآقا اصفهاني در نيمه ربيع الثاني 1325 به تبريز وارد شد سابقة تبعيد وي به كلات از سويي و اخراجش از عثماني توسط اين دولت و با همكاري ميرزارضاخان باعث شد تا مردم تبريز استقبال پر شوري از وي كنند و تا پل آبي به استقبال وي رفتند. او پس از ورود به تبريز بلافاصله به انجمن ملي تبريز پيوست و به صورت يكي از اعضاي فعال اين انجمن درآمد. از اين زمان به بعد او را به نام ميرزاآقا مجاهد خواندند.


ورود او به تبريز مصادف با بلواي ماكو بود كه در اثر درگيري بين نيروي مجاهدين خوي و حاكم ماكو اقبال السلطنه ايجاد شده بود. مجاهدين خوي گروهي تندرو بودند كه از سوي كميتة اجتماعيون عاميون قفقاز حمايت مي شدند. ميرزاآقا نيز در اين ميان از سوي انجمن ماًمور رسيدگي به اين جريان شد. البته پيش از وي نيز يك هيئت شش نفره براي حل اين درگيري از سوي انجمن به خوي اعزام شده بود. ميرزاآقا مجاهد كه در ميان راه به اين جريان پيوسته بود موفق به ختم غائله شد و اسراي خوي را اقبال السلطنه مسترد داشت. در همين زمان به نمايندگي مجلس از تبريز نيز منتخب شد و پس از بازگشت از خوي به تهران رفت. دورة نمايندگي او چندان طول نكشيد، چرا كه در برخي از موارد با خواستة انجمنها از مجلس مخالفت مي كرد. سيل اتهامات به سوي او جاري شد از سويي متهم به گرفتن رشوه از خان ماكو اقبال السلطنه و از سويي به همكاري مخفيانه با دربار محمدعلي شاه متهم شد. سرانجام نيز در نهم ربيع الاول 1326 انجمن ملي تبريز در تلگرافي به مجلس اعلام كرد كه ميرزاآقا از تمام وكالت خلع شده است. ميرزا نيز مدتي بعد تهران را ترك و به اروپا رفت و در روزنامه وست مينت ترگارت لندن مقاله أي تحت عنوان در ايران چه گذشت نوشت كه در آن به مجلس، وكلا و انجمنها انتقاد كرده بود. مقالة وي را ادوارد براون پاسخ داد و بين اين دو مجادله أي قلمي درگرفت. ميرزاآقا پس از چندي به عتبات عاليات رفت تا براي حل مسئلة ايران راه حلي پيدا كند. مخالفان وي و مشروطه‏خواهان مقيم خارج از سفر وي به عتبات عاليات خشنود نبودند، و تلاش كردند كه تكاپوهاي وي بي اثر ماند. ميرزاآقا پس از ديدار با علماي عتبات در ربيع‏الاول 1327 به ايران وارد شد. او از سوي علما ماًمور شده بود تا با محمدعلي شاه مذاكره كند تا چنانچه با ملت همراه شود و قانون مشروطه را به اجرا بگذارد، علما با وي همراهي خواهند كرد. مشخص نيست كه وي موفق به ديدار با محمدعلي شاه شد يا خير ولي در بازگشت به تهران مجددا با انجمن مخفي ناظم الاسلام مرتبط شد و شبنامه أي تحت عنوان “ شكوفة عصر“ براي اين انجمن چاپ مي كرد.


او در همين دوران فعاليت تجاري خود را در بازار تهران سر گرفت ولي با نزديك شدن قواي مشروطه خواه به تهران و فتح تهران او شهر را به سوي شميرانات ترك كرد و مدتي در آنجا مستقر بود. با آرام شدن اوضاع او نيز به شهر بازگشت و تجارت را ‎آغاز كرد ولي به علت دشمنيهاي سيدحسن تقي زاده و محمدرضا مساوات توسط قواي مشروطه خواه به مدت يكسال در مجلس بود. دليل خاصي براي دستگيري وي ذكر نشد. او سرانجام در سال 1328ق آزاد شد و فعاليت سياسي خود را با انتشار روزنامه أي تحت عنوان روزنامة عصر ادامه داد و در سال 1333 نيز به حزب اعتدال در مقابل حزب دموكرات پيوست. او خود را از سوي اين حزب كانديداي نمايندگي دوره سوم مجلس نمود ولي راًيي نياورد. در همين سالها ملقب به اعتمادالملك شد و از سوي دولت به حكومت گلپايگان و پس از مدتي حكومت طوالش منصوب شد. آخرين منصب دولتي وي رياست اداره دخانيات تا سال 1340ق بود.

Borna66
09-11-2009, 04:10 PM
8 - ابوالفتج میرزا سالار الدوله

http://img.majidonline.com/pic/87608/salarodoleh.jpg


تاریخ تولد : 1298 هجری قمری

تاریخ درگذشت : 1338 هجری شمسی
محل دفن : اسکندریه مصر


بیوگرافی و زندگینامه :

ابوالفتح ميرزا، پسر سوم مظفرالدين شاه در 8 ذي الحجه 1298هـ . ق. در دارالسلطنه تبريز ديده به جهان گشود. او نيز چون ديگر فرزندان مظفرالدين ميرزا در تبريز به تحصيل و فراگيري فنون نظامي مشغول شد. در سال 1306هـ . ق. از سوي ناصرالدين شاه به منصب سلطاني فوج اميريه و قراولي مخصوص همايوني منصوب شد و در سال 1312 به سالارالدوله ملقب شد. سالارالدوله پس از به سلطنت رسيدن مظفرالدين شاه، در سال 1314 به حكومت كرمانشاه منصوب شد ولي يك سال بعد به علت بي كفايتي از اين حكومت بركنار شد و به تهران بازگشت. از سال 1316 تا 1318 هـ . ق. با وساطت امين‌السلطان حكومت خمسه به وي واگذار و از 1318 تا 1322هـ . ق. به حكومت عربستان و لرستان و بختياري منصوب شد. پس از عزل از حكومت عربستان و لرستان و بختياري در تهران بي هيچ منصبي حضور داشت و با ميرزا نصرالله خان ملك‌المتكلمين آشنا شد، اين آشنايي پاي سالارالدوله را به محفل مخفي انجمن ملي يا ” مجمع آزادمردان“ باز كرد. ابوالفتح ميرزا سالارالدوله در سال 1323 به حكومت گروس و كردستان و همدان و ملاير و تويسركان منصوب شد اما او كه سوداي ولايتعهدي در سر داشت با مخالفان به صورت مخفيانه فعاليت خود را ادامه مي‌داد. شيوه حكومت در كردستان، باعث اعتراض به دربار در تهران شد و سالارالدوله به فاصله كوتاهي به تهران بازگشت و اين بازگشت مصادف با تحصن علما در حضرت عبدالعظيم و جريان مشروطه‌خواهي بود.

سالارالدوله به تشويق ملك‌المتكلمين به حمايت مالي از متحصنين پرداخت. حضور او در تهران نيز خطراتي در پيش داشت و سلطان عبدالمجيد ميرزا عين‌الدوله صدراعظم او را روانه حكومت لرستان و بروجرد كرد. پس از فوت مظفرالدين شاه و به سلطنت رسيدن محمدعلي شاه، سالارالدوله به سركشي در مقابل برادر پرداخت و حكومت درصدد سركوب وي برآمد. او در جمادي‌الاخر 1325، پس از كسب تأمين جاني، از سوي ظهيرالدوله حاكم همدان به طهران آمد. اما ارتباط خود را با انجمن‌هاي تندروِ مخالف محمدعلي شاه قطع نكرد. در 1326 با حمايت دولت روسيه از ايران خارج شد و در فرانسه به لژ فراماسونري ” گراند اوريان “ پيوست.

پس از عزل محمدعلي شاه بسيار اميد داشت كه بر تخت نشيند ولي انتصاب احمدشاه او را از مشروطه‌خواهان دلسرد كرد و به سوي برادر مخلوع خود دست ياري دراز كرد. محمدعلي ميرزا در 1329 كه قصد بازگشت به ايران را داشت از نيروي سالارالدوله استفاده كرد. سالارالدوله با نيروي خود در رجب 1329 به سنندج وارد شد و از مجلس شوراي ملي خواست تا با شاه مخلوع همكاري كند. مجلس شوراي ملي براي دستگيري يا اعدام سالارالدوله جايزه‌اي به مبلغ 25 هزار تومان تعيين كرد و قوايي جهت سركوب او اعزام كرد، درگيري بين او و قواي دولتي تا سال 1331 به طول انجاميد و سرانجام با حمايت دولت روسيه از ايران خارج شد و به سويس رفت و در 1338 ش در اسكندريه مصر درگذشت و برطبق آداب و آيين ماسونها به خاك سپرده شد.

Borna66
09-11-2009, 04:10 PM
9 - سید محسن صدر

http://img.majidonline.com/pic/87618/sadrolashraf.jpg


تاریخ تولد : 1250 هجری شمسی

تاریخ درگذشت : 1341 هجری شمسی
محل دفن : تهران


بیوگرافی و زندگینامه :


سيد محسن صدر معروف به صدرالاشراف (1341-1250ش) ــ فرزند سيدحسين در محلات متولد شد. تحصيلات ابتدايي را تا 11 سالگي كه علوم قديمه بود در همان محلات به انجام رسانيد و به علت اختلاف پدرش با ظل‌السلطان (حاكم وقت) به همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد و به تحصيل حوزوي در تهران ادامه داد. صدرالاشراف ابتدا معلمي سالارالسلطنه پسر ناصرالدين شاه را برعهده داشت. پس از به سلطنت رسيدن مظفرالدين شاه حكومت همدان به سالارالسلطنه محول شد و صدر به عنوان پيشكار او به همدان رفت. در 1285ش مخبرالسلطنه (وزير عدليه) صدرالاشراف را به خدمت قضائي دعوت و به معاونت اول محاكم جزا منصوب كرد. پس از بمباران مجلس شورا 1287ش، دادگاه ويژه‌اي براي رسيدگي به اتهام دستگيرشدگان در باغشاه تشكيل شد، صدرالاشراف يكي از قضات اين دادگاه بود.

صدرالاشراف پس از باغشاه تا 1312 در مشاغل قضايي زير خدمت مي‌كرد: رئيس محاكم استيناف تهران، رياست دادگستري گيلان، رئيس شعبه دوم ديوان عالي كشور، رياست محكمه انتظامي قضات و مدعي‌العمومي كل ايران. محسن صدر از 1312 تا شهريور 1315 در دولتهاي فروغي و محمود جم وزير دادگستري بود سپس در دوره‌هاي يازدهم، دوازدهم، سيزدهم به نمايندگي از محلات و كمره وارد مجلس شوراي ملي شد. پس از اتمام دوره نمايندگي در 1322 در دولت سهيلي به وزارت دادگستري رسيد و در 15 خرداد 1324 با رأي اكثريت مجلس شورا به نخست‌وزيري منصوب شد. محسن صدر در دولت چند ماهه خود مورد مخالفت شديد توده‌ايها و اقليت مجلس به رهبري دكتر مصدق بود. مخالفان، او را در نشريات ” مستنطق باغشاه“ و ” ميرغضب باغشاه“ خطاب مي‌كردند. صدرالاشراف در آبان همان سال از نخست‌وزيري استعفا داد و به خارج از ايران رفت. پس از بازگشت در 1327 به استانداري خراسان منصوب شد و در 1332 به عنوان سناتور انتصابي از تهران به مجلس سنا راه يافت و رياست اين مجلس را به عهده داشت. محسن صدر در سن 91 سالگي در تهران فوت كرد.

Borna66
09-11-2009, 04:10 PM
10- نجفقلي خان صمصام‌السلطنه


http://img.majidonline.com/pic/87622/semsam.jpg


تاریخ تولد : 1267 هجری قمری

تاریخ درگذشت : 1309 هجری شمسی
محل دفن : اصفهان

بیوگرافی و زندگینامه :

نجفقلي خان بختياري فرزند حسينقلي خان ايلخان بختياري در 1267هـ .ق. متولد شد و پس از مرگ پدر در 1320هـ .ق. از سوي مظفرالدين شاه لقب صمصام‌السلطنه و ايلخاني گرفت. صمصام‌السلطنه در دوره حكومت محمدعلي شاه به مخالفان پيوست و با برادرخود عليقلي خان سردار اسعد همراه شد. او به همراه سواران مسلح بختياري اصفهان را تصرف كرد و حكومت اصفهان را در 1326 عهده‌دار شد. در 29 رجب 1329 به رياست‌الوزرايي رسيد و تا صفر 1331 در اين منصب باقي بود. در دوره نخست‌وزيري وي مسئله اولتيماتوم روسها براي اخراج شوستر امريكايي مستشار ماليه صورت گرفت او از موافقان پذيرش تقاضاي روسها بود و مجلس مخالف اين مسئله بود.

نتيجه درگيري، انحلال مجلس دوم شوراي ملي و اخراج شوستر از ايران بود. او بار ديگر در سال 1337ق/ 1296ش به مدت چهار ماه به نخست‌وزيري منصوب شد و زماني كه احمدشاه فرمان عزل او را صادر كرد براي مدتي حاضر به پذيرفتن اين فرمان نبود و خود را نخست‌وزير مي‌دانست. در انتخابات دوره چهارم مجلس شوراي ملي به نمايندگي تهران انتخاب شد و به مجلس راه يافت. در سال 1300ش حكومت خراسان به وي واگذار شد كه خود از پذيرفتن آن سرباز زد و در 1308 نيز براي مدتي كوتاه به فرمانداري چهارمحال منصوب و به حل اختلافات در اين منطقه مأمور شد. او در سال 1309 در اصفهان درگذشت. نجفقليخان صمصام‌السلطنه فراماسونر و از اعضاي لژ بيداري بود.

Borna66
09-11-2009, 04:10 PM
11- عليرضاخان عضدالملك




http://img.majidonline.com/pic/87626/ezdolmalek.jpg


تاریخ تولد : 1238 هجری قمری

تاریخ درگذشت : شهریور 1289 هجری شمسی
محل دفن : ----

بیوگرافی و زندگینامه :

عليرضاخان قوانلو قاجار ملقب به عضدالملك فرزند موسي خان و از بستگان مهدعليا در سال 1238ق متولد شد. از كودكي در دربار قاجاريه به غلام بچگي و پيشخدمتي مشغول بود. در سال 1275 زماني كه ناصرالدين شاه قصد بركناري ميرزاآقاخان نوري، صدراعظم خود را داشت عليرضاخان به همراه چند تن ديگر از درباريان، ميرزاآقاخان را از اين واقعه آگاه كرد و شاه كه متوجه اين حركت شده بود دستور تنبيه و اخراج وي را از دربار صادر كرد. در اين ميان مهدعليا وساطت كرد و پس از چندي عليرضاخان به دربار بازگشت و در 1278 منصب خوانسالاري نيز برعهده وي نهاده شد. در سال 1284ق كه سمت پيشخدمت خاصه را داشت شاه وي را مأمور كرد تا خشتهاي طلاي گنبد امام حسن عسگري را به سامرا حمل كند. پس از بازگشت از اين مأموريت در 1285 ملقب به عضدالملك شد و به مُهرداري ناصرالدين شاه نيز ارتقا يافت.

عضدالملك در سفرهاي عتبات و فرنگستان، شاه را همراهي كرد، در 1288 حكومت مازندران برعهده او قرار گرفت و در 1290 « ايلخان» ايل قاجار شد. از ديگر مناصب وي وزارت عدليه بود كه در سال 1304ق به آن منصوب شد، گرچه در اين خصوص موفق نبود. در جريان واقعه تحريم تنباكو ناصرالدين شاه او را به عنوان واسطه خود براي مذاكره با روحانيون انتخاب كرد و به همين دليل چندين بار با ميرزا حسن آشتياني ملاقات كرد و در دوره سلطنت مظفرالدين شاه منصبي نداشت اما سمت ايلخاني وي موجب مي‌شد تا به عنوان ريش سفيد دربار در مواقع حساس وارد عمل شود. چنانچه در دوره مهاجرت صغراي علما، براي صدور فرمان مشروطه از سوي شاه به عنوان واسطه برگزيده شد. پس از عزل محمدعلي شاه با توجه به صغر سن احمدشاه در 26 تير 1288ش به نيابت سلطنت وي برگزيده شد. عضدالملك از مخالفان جدي اعدام شيخ فضل‌الله نوري بود و پس از اين واقعه دستور داد تا مراسم تعزيتي براي وي برپا دارند. عليرضاخان عضدالملك يك سال بيشتر در منصب نايب‌السلطنگي برقرار نماند و در شهريور 1289ش / رمضان 1328ق درگذشت.

Borna66
09-11-2009, 04:10 PM
12- حاج محمدكاظم ملك‌التجار



http://img.majidonline.com/pic/87627/malekoltojar.jpg


تاریخ تولد : 1266 هجری قمری


تاریخ درگذشت : 1305 هجری شمسی
محل دفن : مشهد در حرم امام رضا(ع) در دارالحفاظ


بیوگرافی و زندگینامه :

حاجي كاظم ملك‌التجار پسر آقامحمدمهدي ملك‌التجار تبريزي متولد حدود 1266هـ .ق. ساكن تهران بود. وي كه در سال 1287هـ. ق. پس از درگذشت پدر خود ملقب به ملك‌التجار شد، برخلاف پدر وجهه چندان خوبي نداشت و به واسطه ارتباط با ميرزاعلي‌اصغرخان اتابك مرجعيتي پيدا كرده از اين راه بر ثروت و ارثيه پدري افزود. معروف است كه مكنت او به حدي بود كه مي‌توانست به شاهزادگان و حاكمان وقت مبالغ كلاني قرض دهد ازجمله او در يك نوبت هشتاد هزار تومان به شاهزاده مؤيدالدوله پسر شاهزاده حسام‌السلطنه قرض داد تا براي دريافت فرمان حكومت خراسان به ناصرالدين شاه تقديم كند. همچنين ملك‌التجار در بخشهاي مختلف اقتصادي فعاليت داشت كه از آن جمله مي‌توان به شركت عمومي ويژه فعاليتهاي مالي و بانكي و شركت تجارتي فارس در شيراز (كه در نشر اسكناس فعاليت داشت) و همچنين به تأسيس راه بين آستارا و اردبيل اشاره كرد.

وي از مخالفان بانك شاهي و از دوستان و دلالان سفارت روس محسوب مي‌شد تا جايي كه روسها بعد از مشروطيت نيز از حمايت او دست برنداشتند. كلنل كاساكوفسكي در كتاب خود، گزارش ِ مورخ 26 اوت 1897 و. باراودي، يكي از مديران بانك استقراضي روس در تهران را به هيئت مديره بانك استقراضي ايران منعكس كرده و مي‌نويسد : « اتحاديه‌اي به نام شعبه سنديكايي از صرافان و بانكداران متنفذ مانند برادران طومانيانس، حاج لطفعلي، اتحاديه، باقر صراف و ملك‌التجار تشكيل شد و به وسيله اين سنديكا و همچنين عمال بيشمار آنها، مبالغ زيادي اسكناس براي تبديل به پول نقره به بانك شاهي ارائه گرديد. در اين يورش شديد به بانك شاهي، شديدترين فعاليت و جد و جهد از طرف ملك‌التجار بروز داده شد. به نحوي كه دولت حكم توقيف او را داده و وي كه به موقع مسبوق شده بود مدتي خود را مخفي نمود.»

كاساكوفسكي درباره ملك‌التجار مي‌گويد : « حاج ملك‌التجار ... سردسته تجار تمام تهران و سراسر آذربايجان مي‌باشد و خود آذربايجاني است.» وي براي ساختن راه شوسه از آستارا به اردبيل و در موقع بهره‌‌ برداري از راه مزبور به شركاء چيزي نداد و عموم خلق را از شركت عمومي مأيوس كرد. در نتيجه شركاء بر عليه او اقدام كردند اما هر چه تلاش كردند چيزي به دست نياوردند. بنابر اين وي كه تحت فشار بود راه را توسط پسرش حاج محسن آقا به يك تبعه روسي به نام ورتمان اجاره داد و وي متولي راه شد. در كار بانك ملي حاج كاظم ملك‌‌التجار سرمايه بانك را حيف و ميل نمود و هنگامي كه او را براي اين منظور تعقيب كردند به سفارت روس پناهنده شد و در سفارت جاي مناسبي به او داده شد. چند تن از مأموران وزارت عدليه كه سرپرستي آن با فرمانفرما بود، (گويا خرده حسابهاي ديرينه‌اي با ملك‌التجار داشتند) سحرگاه روز 13 تير ماه 1286 براي بازداشت او اعزام گرديدند و وي با صراحت لهجه‌اي كه داشت خود را بيگناه خواند و مطمئن بود كه مي‌تواند از خود دفاع كند. سفارت روس حمايت از وي را تا به جايي رسانيد كه فرمانفرما رئيس عدليه وقت با لباس تمام رسمي به سفارت روس احضار شد و وي در مقابل تمثال تزار روس معذرت‌خواهي نمود. ملك‌التجار سرانجام در ربيع‌الثاني 1305 خورشيدي درگذشت وي را در مشهد در حرم امام رضا(ع) در دارالحفاظ به خاك سپردند.

Borna66
09-11-2009, 04:11 PM
13- پطروس ملیک آندریاسیان


تاریخ تولد : ----

تاریخ درگذشت : 16/10/1292
محل دفن : تبریز


بیوگرافی و زندگینامه :

پطروس ملیک آندریاسیان معروف به پطروس خان از یاران شجاع یپرم خان ارمنی و از چهره های شاخص جنبش مشروطیت محسوب می شد و از رشت تا تهران در نبردهای بسیاری شرکت جسته است. پطروس خان از اوایل جنبش مشروطیت با جمع آوری گروهی از جوانان میهن دوست ارمنی به نیروهای یپرم خان پیوست و پس از فتح تهران، هنگامی که یپرم خان سمت ریاست نظمیه تهران را بر عهده داشت به پطرس خان مأموریت داد تا اموال و جواهرات سلطنتی را از غارت و چپاول حفظ نماید. پطرس خان مأموریت محوله را به نحو احسن به انجام رساند و امروز موزه جواهرات ایران وجود بخش عمده ای از اشیا موجود خود را مرهون کوشش و تلاش های پطرس خان می داند. مبارزه پطرس خان با مخالفان مشروطیت و طرفداران استبداد تا سال 1289ش.(1910م.)به طول انجامید. در همین سال پس از استقرار آرامش نسبی در کشور پطروس خان به تبریز بازگشت.

وی سپس به ریاست کل اداره رسومات (مالیات غیرمستقیم آذربایجان) منصوب گشت. پس از اینکه در سال 1290ش. (1911م.) دولت تزاری روسیه قوای خود را به تبریز اعزام داشت، نیروهای استبداد نیز بار دیگر به پا خاسته و در صدد نابودی سران مشروطیت برآمدند. علیرغم هشدارهای قبلی به پطروس خان جهت ترک تبریز و حفظ جان خویش وی با شجاعت کامل به مساعدت در امر خروج دیگر مجاهدان مشروطیت، به خصوص مرادالسلطنه رئیس نظمیه تبریز از این شهر پرداخت ولیکن خود حاضر به ترک شهر نگردید و با پای خویش به قتلگاه رفت و دستگیر گردید. به زودی تلاش گسترده ای جهت آزادی پطروس خان آغاز شد و پیام های تلگراف متعددی به دولت مرکزی ایران، تزار روسیه، حاکم قفقاز و حتی جائلیق اعظم ارامنه جهان ارسال گردید. گرچه بنا به روایتی قبل از انجام مراسم اعدام پطروس خان، سرکنسول روسیه در تبریز پیام تلگرافی در خصوص جلوگیری از اعدام وی دریافت داشت اما به جهت خصومت شدید روس ها و مخالفان مشروطیت با پطروس خان، دریافت تلگراف پنهان نگهداشته و پس از انجام مراسم اعدام فاش شد. مراسم اعدام پطروس خان در 16 دی ماه 1292ش.(6 ژانویه 1912م.)در ارگ تبریز انجام گرفت.

پطروس خان با شهامت تمام طناب دار را به گردن انداخت و پس از اینکه خود چهارپایه را از زیر پای خود رها کرد طناب دار پاره شد و مراسم اعدام موقتاْ متوقف گردید. گرچه برپایه سنتی دیرین هنگامیکه طناب دار محکوم به مرگ پاره گردد وی از مجازات مرگ رهایی می یابد ولیکن سربازان روس برخلاف این سنت بار دیگر طناب را به گردن وی انداختند و این رادمرد را به شهادت رساندند. مراسم تدفین پطروس خان با مارش و رژه های خاص نظامی و با حضور جمع کثیری از مردم انجام گرفت.

Borna66
09-11-2009, 04:11 PM
14- اعتمادالدوله


تاریخ تولد : ----


تاریخ درگذشت : ----
محل دفن : ----


بیوگرافی و زندگینامه :

حسينقلی خان اعتمادالدوله، فرزند حاج ميرزامهدی خان اعتماد دفتر، فرزند حاج ميرزا اسحق خان مستوفي، فرزند ميرزامحمدمستوفی از اعيان تبريز بود. وی چند سال در ارومی حکومت کرده است. در طرز حکومت او عقايد مختلف است. بعضی او را يک حاکم خوب، لايق و عادل معرفی کرده اند. بعضی ديگر او را متعدی و سفاک وانمود تموده اند. آن چه مسلم است اينکه حکومت او حکومتی ملايم و سهل انگار نبود. اعتمادالدوله در امور حکومتی جدی بود. با اصول قديمه نظم عمومی را در اروميه که به مناسبت وضع جغرافيائی همواره استعداد اختلال را دارد برقرار کرده بود. ارمنی و آثوری را بر جای خود نشانده بود. همين که انقلاب روسيه پديد آمد عده ای از اهالی ارومی از اعتمادالدوله شکايت کردند. چند نفر از آنان به تبريز آمدند و جمعيتی تشکيل دادند. ميرزا اسمعيل نوبری و شيخ خيابانی و ساير دمکراتها از شاکيان حمايت نمودند. روزنامه تجدد ارگان دمکراتها از اعتمادالدوله بد نوشتن آغاز کرد. می گويند رشيدالملک نيز باطناْ از شاکيان حمايت می نمود. رئيس و ليدر شاکيان آقای حبيب الله آقازاده بود که از آن وقت به بعد در تبريز مقيم شده بود. وی بعدها در عصر رضاشاه روزنامه شاهين را منتشر ساخت. باری اعتمادالدوله در اثر شکايات معزول شد و در تبريز تحت تعقيب قرار گرفت. محمدحسن ميرزا وليعهد نتوانست از وی حمايت کند. شبی چند نفر که گويا از شاکيان بودند به توفيگاه وی رفته او را به عنوان اينکه وليعهد احضارش کرده، از زندان بيرون آوردند و با خود بردند. ديگر اثری از وی ظاهر نشد و از آن گمشده خبری باز نيامد. گفته شد که وی را شبانه تلف کرده و جسدش را به چاه انداخته اند.

Borna66
09-11-2009, 04:11 PM
15- حاج محمد صادق خان مشير دفتر


تاریخ تولد : ----


تاریخ درگذشت : ----
محل دفن : ----


بیوگرافی و زندگینامه :

مرحوم حاج محمد صادق خان مشير دفتر، فرزند آقاميرزايوسف مستوفي، فرزند ميرزامحمد، فرزند ميرزامطيعا قبل از اعلان مشروطيت در قسمت ماليه و استيفاء کار می کرد. آن وقت رؤسای ماليه را وزير می گفتند. مثلاْ رئيس ماليه هشترود را وزير هشترود می گفتند. وی متصدی اين نوع وزارت ها می شد. در صدر مشروطيت اعضای انجمن خواستند از دخل و خرج مملکت مطلع شوند، عده ای از مستوفيان من جمله حاج مشير دفتر را خواستند تا به حسابشان رسيدگی شود. وی که مستوفی چيره دست بود، فوراْ قلمدان خود را بيرون آورده، فی المجلس حسابی از جمع و دخل آذربايجان (بعضی گفته اند ايران) ترتيب و به نظر اعضای انجمن رسانيد و مورد تقدير انجمن شد. حاج مشير دفتر در ايام شجاع الدوله چندی رئيس عدليه بود. وقتی که ملاکين تبريز در زمان حکومت اخير حاج مخبرالسلطنه انجمنی به نام هيئت فلاحين تشکيل دادند، وی را به رياست آن انتخاب کردند. نظر به مقام و سن و ثروت و کثرت اطلاعات وی درباره املاک، اين انتخاب تقريباْ بهترين و مناسب ترين انتخاب بود. حاج مشير دفتر چندی پس از انتخاب شدن به رياست فلاحين به عتبات رفت و در آنجا درگذشت. از وی دو پسر به جای ماند؛ اول مرحوم حاج محمد وليخان مشير دفتر بود که قبلاْ معتضدالسلطنه لقب داشت، پس از فوت پدر به مشير دفتر ملقب شد، از اعيان عصر و مردی متدين و پرهيزکار بود. وی در لباس اهل دولت کار زهاد را می کرد. در عبادت از روحانيون سبق می برد. وی در ايام پيشه وری درگذشت.

Borna66
09-11-2009, 04:11 PM
16 - ستارخان

http://img.majidonline.com/pic/87897/satarkhan1.jpg



تاریخ تولد : 1284 هجری قمری
تاریخ درگذشت : 25/8/1293
محل دفن : شهرری - حرم شاه عبدالعظیم


بیوگرافی و زندگینامه :

ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغي در 1284ق در قره داغ متولد شد. او از سواد چنداني بهره‌مند نبود و در تبريز به دلالي اسب مشغول بود. ستارخان كه در دسته لوطيهاي محل اميرخيز تبريز بود مدتي كوتاه به كدخدايي اين محله انتخاب شد و بعد به دسته تفنگداران ويژه وليعهد مظفرالدين ميرزا پيوست ولي در اين كار چندان موفق نبود و بار ديگر به دلالي اسب روي آورد و در عين حال شرارت را نيز پيشه خود كرد. مأموران دولتي او را به علت ناآرامي تحت تعقيب قرار دادند و او ناگزير به فرار از تبريز شد و به عتبات عاليات رفت.

در سامراء در مسلك مريدان مرجع تقليد وقت آيت‌الله ميرزاحسن شيرازي درآمد، اما اقامت وي در عتبات نيز چندان طولي نكشيد و به علت ضرب و جرح يكي از خدام، توسط پليس عثماني دستگير و به ايران بازگردانده شد. در تبريز به دلالي اسب مشغول شد و در اين كار تا به جايي ارتقاء يافت كه ميدان اسب‌فروشان تبريز را در اختيار خود گرفت. با آغاز جنبش مشروطه‌خواهي در تبريز ستارخان نيز به انجمن حقيقت پيوست و پس از تشكيل انجمن ايالتي تبريز به عضويت آن درآمد. ستارخان در دوره‌اي كه محمدعلي شاه به مخالفت با مشروطه پرداخت در تبريز فعال شد و در مقابل قواي دولتي ايستادگي كرد. اين مقاومت او را به قهرماني ملي تبديل كرد و از اين مقاومت داستانها براي وي ساختند.


http://img.majidonline.com/pic/87898/satarkhan.jpg

پس از آنكه قواي مقاوم در برابر روسها تسليم شد حضور سردار ملي با دسته مسلح خود در تبريز معضلي بود و به همين جهت تدابيري براي خروج وي و باقرخان تدارك ديده شد تا اينكه در 28 شوال 1328 اين دو به همراه گروهي از ياران مسلح خود بنابه دعوت تلگرافي آخوند ملا محمدكاظم خراساني به تهران وارد شدند. علي رغم توصيه مخبرالسلطنه حاكم تبريز كه به سردار اسعد گفته بود: ” زياد باد زير بغل آنها نيندازد“ استقبالي عظيم از آنها شد. سردار و سالار ملي به همراه فداييان خود در پارك اتابك مستقر شدند و در هنگامي كه دولت دستور خلع سلاح همگان را صادر كرد اين دو به خواسته دولت تن نداده، در نتيجه به محاصره قواي دولتي درآمدند و جنگ بين آنها درگرفت. ستارخان خود در اين درگيري هدف گلوله‌اي قرار گرفته و از ناحيه پا محروج شد. گرچه بعدها ادعا كرد كه اين تير از سوي كسان خود وي شليك شده است نه قواي دولتي، از اين زمان به بعد ستارخان ديگر به گرد سياست نگشت و در تهران اقامت داشت تا اينكه در 25 آبان 1293ش/ 28 ذي الحجه 1332 درگذشت.

Borna66
09-11-2009, 04:11 PM
17 - محموخان اشرف زاده



تاریخ تولد : ----
تاریخ درگذشت : 1311 هجری شمسی
محل دفن : -----


بیوگرافی و زندگینامه :

مرحوم محمودخان اشرف زاده، فرزند ميرزاعلی اشرف خان معروف به قنسول، فرزند ميرزاعلی اکبر مترجم باشی بود. ميرزاعلی اکبر مترجم باشی زبان روسی و فارسی را خوب می دانست، در قونسولخانه روسيه در تبريز شغل مترجمی داشت. خود از ثروتمندان معتبر تبريز بود. مسجد صاحب الامر و گلدسته ها و گنبد آن را او ساخته . معروف است که يک روز قونسول روس را به منزل خود دعوت کرده بود و با سوزانيدن منات روسی در سماور، به او چای تهيه نموده نموده بود. ميرزاعلی اشرف خان فرزند او و پدر صاحب ترجمه پس از پدر به مترجم باشی گری قونسولخانه منصوب شد، به همين مناسبت به قونسول اشتهار داشت. ميرزا محمودخان اشرف زاده جوانی منورالفکر بود و زبان روسی را نيک می دانست. پس از مشروطيت از آن طرفداری کرد و به صف آزاديخواهان پيوست. پس از ورود قوای روس وی در روزنامه فروردين چاپ ارومی در ستون مخصوص تحت عنوان داغدان باغدان از دولت روسيه و شخص نيکلا بد نوشت. قونسول روس هر چه قوه داشت سعی کرد که او را از آزاديخواهی منصرف سازد؛ چه، وی تا اندازه ای به دولت امپراطوری بستگی داشت و قونسول نمی خواست درباره او اقدامات شديد کند. اما اين همه مؤر نيفتاد.

بالاخره کماندان روس وی را توقيف نمود و مضروب ساخت. می گويند صاحب منصبی که مأمور کتک زدن به او بود گريه می کرده و می گفته که با اين جوان بايد ما بهتر از اين رفتار کنيم، اين جوان وطن پرست است. قونسول روس او را از آذربايجان تبعيد کرد. وی به غرب مسافرت نمود و در هرسين از طرف مخالفين مشروطيت مقتول گرديد. اين واقعه در ايام فتنه سالارالدوله بود. مرحوم ميرزاعلی اکبرخان معروف به قونسول بعد از پدر مترجم قونسول روس بود. مردی متدين و وطن پرست و نيکوکار بود. پس از آنکه روس ها وارد تبريز شدند، وی از مقام خود در قونسولخانه به نفع آزاديخواهان استفاده کرد و آلام مردم تبريز را تخفيف داد. گاهی وجهه خود را برای خاطر يک مظلوم در پيش قونسول به خطر می انداخت. از جمله زنی از اهالی خسروشاه به وی متوسل شده بود که شجاع الدوله خيال دارد شوهر مرا بکشد. وی نامه ای به شجاع الدوله نوشت و در آن شوهر آن زن را به وی توصيه کرد. شجاع الدوله به نامه او ترتيب اثر نداد. وی برآشفت، نامه ای تند به او نگاشت و در آخر نامه اين شعر را نوشت: ترسم که يکی ز اهل وطن زنده نماند با اين دل بيگانه پرستی که تو داری شجاع الدوله فوراْ پيش قونسول رفت، مکتوب را به او نشان داد و از ميرزاعلی اکبرخان سعايت نمود. قونسول دستور داد که محبوس را در کالسکه قونسولخانه بنشانند و به ميرزاعلی اکبرخان تحويل دهند. به شجاع الدوله گفت ميرزاعلی اکبرخان وطن پرست است، اگر او وطن پرست نبود ما با او همکاری نمی کرديم. در وطن پرستی او همين بس که با وصف نفوذ در قونسولخانه وقتی که همه مردم تغيير تابعيت داده تابعيت روس را قبول می کردند وی تابعيت ايران را ترک نکرد. پس از سقوط تزار، آزاديخواهان دسته جمعی به منزل او رفته از طرف ملت از مساعدت ها و نيکوئی های او نسبت به آزاديخواهان تشکر کردند. وی پس از تغيير رژيم روسيه، حاضر نشد دو مرتبه در قونسولخانه روس کار کند. به قونسول جديد گفت که نيکلا نسبت به من و پدرم و جدم حق نان و نمک داشت، سزاوار نيست که در سر پيری حق نمک او را فراموش کنم. وی مدتی حاکم ارومی و ساوجبلاغ بود. در 1311 شمسی درگذشت. فرزندان او آقای ابوتراب اشرفی از مأمورين عاليرتبه ماليه آذربايجان و آقای سرهنگ اشرف اشرفی و سرهنگ ابوالفتح اشرفی از صاحب منصبان قشون ايرانند.هرسه برادر حسن معاشرت و ادب و وطن پرستی را از پدر به ارث دارند.

Borna66
09-11-2009, 04:11 PM
18 - باقرخان ( سالار ملی )

http://img.majidonline.com/pic/87899/bagherkhan.jpg



تاریخ تولد : 1278 هجری قمری
تاریخ درگذشت : 1335 هجری قمری
محل دفن : گورستان طوبائیه در تبریز


بیوگرافی و زندگینامه :

باقرخان‌ (1335 ق‌/ 1917 م‌) ملقب‌ به‌ «سالار ملی‌» از رهبران‌ برجسته‌ انقلاب‌ مشروطه‌ و يار و همرزم‌ ستارخان‌ . وی در محله‌ «خيابان‌» تبريز، گويا در 1278 ق‌ / 1240 ش‌ متولد شد. از زندگی او پيش‌ از ظهور در نهضت‌ مشروطيت‌، اطلاع‌ چندانی در دست‌نيست‌. ظاهراً در جوانی به‌ بنايی اشتغال‌ داشت‌ و در محله‌ خود به‌ دليری و عياری شهره‌ بود و به‌ اين‌ سبب‌، يك‌ چند كدخدای آنجا شد. گفته‌اند كه‌ به‌روزگار وليعهدی مظفرالدين‌ ميرزا در تبريز، در زمره‌ فراشان‌ يا يوزباشيان‌ دستگاه‌ او در آمد و در استيفای آذربايجان‌ هم‌ مدتی مامور گردآوري‌ماليات‌ بود. اما آنچه‌ او را برانگيخت‌ تا استعداد خويش‌ را در سازمان‌ دهی جنبش‌ توده‌ها و رهبری آن‌ نشان‌ دهد، تلاشهای محمدعلي‌شاه‌ در برافكندن‌ بنيادمشروطه‌ و ظهور دوره‌ استبداد صغير بود. در پی بمباران‌ مجلس‌ و تفويض‌ حكومت‌ و فرماندهی نظامی آذربايجان‌ به‌ كسانی چون‌ محمدولي‌خان‌تنكابنی و عين‌الدوله‌ و عبدالمجيد ميرزا. انقلاب‌ در آذربايجان‌ اوج‌ گرفت‌ و چون‌ ستارخان‌ نيز از اميرخيز به‌ پا برخاست‌، «نائب‌ باقرخان‌» (باقر بنا)هم‌ از محله‌ خيابان‌ به‌ او پيوست‌ و با مجاهدانی كه‌ گردآوردند، قصد تهران‌ و كمك‌ به‌ مجلس‌ شورا كردند، اما انجمن‌ ايالتی تبريز كه‌ حضور آن‌ دو رادر شهر ضروری مي‌دانست‌، مانع‌ رفتن‌ آنها شد.

اجازه‌ ورود به‌ عين‌ الدوله‌ و اردوی دولتی ندادند و ستار و باقر به‌ اشغال‌ ورودي‌های شهر وسنگربندی در خيابانها دست‌ زدند. در نخستين‌ رويارويي‌های قوای دولتی با مردم‌ تبريز، حوزه‌ نفوذ و اقتدار باقرخان‌ كه‌ تقريباً به‌ طور مستقل‌ كارمي‌كرد، چندان‌ گسترده‌ نبود، ولی به‌ تدريج‌ با ضعف‌ مرتجعان‌ و هواداران‌ شاه‌، نفوذ بيشتری يافت‌؛ چنانكه‌ با محاصره‌ تبريز توسط‌ قوای دولتی كه‌موجب‌ بروز قحطی در شهر شد، به‌ ناچار باقرخان‌ وظايف‌ ديگری برعهده‌ گرفت‌ و اخطاريه‌ها و اعلاميه‌های «مجلس‌ غيبي‌» يا شورای مخفی تبريز،به‌ مهر ستار يا باقر صادر مي‌گرديد. گزارشها و مراسلات‌ كنسولگري‌های روس‌ و انگليس‌، حاكی از نگرانی ماموران‌ بيگانه‌ از فعاليتهای باقرخان‌ و ستارخان‌ است‌ كه‌ به‌ تعبير آنها موجب‌اغتشاش‌ در شهر شده‌ بود. در اواخر رمضان‌ 1326 / سپتامبر 1908 بازارهای تبريز بسته‌ شد و انجمن‌ ايالتی به‌ تشكيل‌ نيروهای نظامی به‌ فرماندهي‌باقرخان‌ و ستارخان‌ دست‌ زد كه‌ هزينه‌های آن‌ را مردم‌ مي‌پرداختند. در برخی منابع‌ اين‌ هزينه‌ها را از مالياتهای خودسرانه‌ای دانسته‌اند كه‌ توسط‌ستار و باقر وضع‌، و اخذ مي‌شد. مخبرالسلطنه‌ مهدی قلی هدايت‌ از فعاليت‌ اين‌ دو، به‌ مثابه‌ اعمالی جابرانه‌ و برای گردآوری مال‌ سخن‌ رانده‌ و به‌ويژه‌ برخی كارهای باقرخان‌ را «ديوانگي‌» خوانده‌ است‌.

برخی از اظهارنظرهای ديگر هم‌ برمی آيد كه‌ باقرخان‌ مردی تندخود و كم‌ تحمل‌ بود و گاه‌خلاف‌ رسم‌ و رويه‌ كسی كه‌ رهبری جنبشی را در دست‌ دارد، عمل‌ مي‌كرد؛ چنانكه‌ يفرم‌ خان‌ كه‌ خود از سران‌ نامدار مشروطه‌ بود، از برخی اعمال‌باقرخان‌ به‌ شدت‌ انتقاد مي‌كرد. به‌ هر حال‌ در اين‌ ميان‌ رحيم‌ خان‌ چلبيانلو به‌ دستور محمدعلی شاه‌ بر تبريزيان‌ تاخت‌ و يكی از نخستين‌ اهداف‌ او تخريب‌ و تاراج‌ محله‌ خيابان‌بود كه‌ از لحاظ‌ نطامی و شمار مجاهدان‌ در درجه‌ اول‌ اهميت‌ قرار داشت‌. حملات‌ بيوك‌خان‌، پسر رحيم‌خان‌ به‌ خيابان‌ راه‌ به‌ جايی نبرد و رحيم‌خان‌ خود به‌ تبريز تاخت‌، همزمان‌ با تحريك‌ پاخيتانف‌، سركنسول‌ روسيه‌ مردم‌ بيمناك‌ شده‌، فريب‌ مي‌خوردند و بيرقهای سفيد به‌ علامت‌ صلح‌ باقوای دولتی بر خانه‌های خود برافراشتند. اوضاع‌ طوری واژگونه‌ شد كه‌ باقرخان‌ هم‌ ناچار به‌ خانه‌ ميرهاشم‌ خيابانی پناهنده‌ شد و از روسها تامين‌خواست‌ و حتی گفته‌اند كه‌ بيرق‌ سفيد بر سر در خانه‌اش‌ آويخت‌. اين‌ حادثه‌ سبب‌ شد تا بسياری از مجاهدان‌ ديگر نيز خانه‌نشين‌ شوند و راه‌ براي‌تسلط‌ قوای دولتی هموار گردد. در حالی كه‌ رحيم‌خان‌ كدخدايان‌ تبريز را وادار مي‌كرد تا 90 نفر از سران‌ مجاهدان‌ را كه‌ باقرخان‌ در راس‌ آنها قرارداشت‌، به‌ او تسليم‌ كنند، دليری ستارخان‌ كه‌ بيرقهای سفيد را فروكشيد و باقرخان‌ را رسماً به‌ ادامه‌ مبارزه‌ فراخواند، اوضاع‌ را به‌ نفع‌مشروطه‌خواهان‌ تغيير داد. باقرخان‌ پس‌ از اظهار پشيماني‌، به‌ درخواست‌ انبوه‌ مردمی كه‌ از مسجد صمصام‌خان‌ به‌ سوی خانه‌ او روان‌ شدند دوباره‌به‌ تكاپو برخاست‌ و عزم‌ مقابله‌ با رحيم‌ خان‌ كرد. سرانجام‌ نيز به‌ همت‌ او و ديگر مجاهدان‌، محل‌ استقرار رحيم‌ خان‌ در باغ‌ شمال‌ تصرف‌ شد.


http://img.majidonline.com/pic/87902/bagherkhan1.jpg


پس‌از آن‌ رشته‌ امور شهر در دست‌ مجاهدان‌ افتاد و طرفداران‌ شاه‌ و مرتجعان‌ كه‌ در شبكه‌ای مفسده‌انگيز به‌ نام‌ «انجمن‌ اسلاميه‌» گردآمده‌ بودند، به‌ ناچارشهر را ترك‌ كردند. با اين‌ همه‌ عين‌ الدوله‌ به‌ دستور شاه‌، شهر را در محاصره‌ گرفت‌و جنگی خونين‌ آغاز شد و باقرخان‌ كه‌ اردويش‌ مقابل‌ قوای عين‌ الدوله‌ قرار داشت‌،رشادتهای كم‌نظير نشان‌ داد، و چون‌ نمايندگان‌ روس‌ و انگليس‌ به‌ بهانه‌ حمايت‌ از اروپاييان‌، اولتيماتوم‌ شديداللحنی خطاب‌ به‌ انجمن‌ ايالتی تبريزفرستادند، باقرخان‌ به‌ اين‌ اخطار وقعی ننهاد و از كار دست‌ نكشيد. در پی اين‌ اخطار، قوای روسی وارد شهر شد و ستارخان‌ و باقرخان‌ برای پرهيزاز دان‌ بهانه‌ به‌ دست‌ متجاوزان‌ مجاهدان‌ را از هر گونه‌ حركت‌ بر ضد اين‌ قوا باز داشتند. و خود با آن‌ كه‌ در آغاز پيشنهاد انجمن‌ ايالتی مبنی برتحصن‌ در كنسولگری عثمانی را نپذيرفتند، سرانجام‌ در جمادي‌الاول‌ 1327 / ژوئن‌ 1909 ناچار به‌ آنجا پناهنده‌ شدند. با اين‌ همه‌، روسها كه‌ ازحضور باقرخان‌ و ستارخان‌ در تبريز سخت‌ واهمه‌ داشتند، با كنسولگری (شهبدرخانه‌) عثمانی وارد مذاكرده‌ شدند و سرانجام‌ از استانبول‌ دستوررسيد كه‌ اين‌ «خادمان‌ وطن‌» به‌ عثمانی بروند وگرنه‌ مورد حمايت‌ آنها نخواهند بود. دولت‌ روسيه‌ هم‌ به‌ كنسول‌ خود در تبريز دستور داد تا خروج‌ستارخان‌ و باقرخان‌ از تبريز، قوای روس‌ را در شهر نگاه‌ دارد. در اين‌ ميان‌، تهران‌ به‌ دست‌ مجاهدان‌ بختياری و گيلانی فتح‌ شد و مخبرالسلطنه‌ والی آذربايجان‌ گرديد و با استقبال‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ روبه‌رو شد.وی از آغاز رشته‌ امور را در دست‌ گرفت‌ و اعلام‌ كرد كه‌ كسی جز دولت‌ و انجمن‌ ايالتی در اداره‌ امور مداخله‌ نكند.

از آن‌ سوی سپهدار اعظم‌، ستار وباقر را برای رفتن‌ به‌ تهران‌ تشويق‌ كرد و مخبرالسلطنه‌ هم‌ كه‌ نمي‌خواست‌ آن‌ دو در تبريز بمانند و از پيش‌ نيز از آنها دلتنگيها داشت‌، به‌ سردی با آنهارفتار مي‌كرد و خواهان‌ خروجشان‌ از شهر بود و اين‌ خوشنودی سبب‌ شده‌ بود كه‌ برخی از روزنامه‌ها نيز به‌ بدگويی از سردار و سالار بپردازند. اين‌عوامل‌ و نيز تلاشهای رقيبان‌ و دشمنان‌ ستار و باقر و نو دولتيان‌ ناسپاس‌ سخت‌ موجب‌ دلسردی اين‌ دو مجاهد شد. باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ نگارش‌نامه‌هايی به‌ مقامات‌ در تهران‌ دست‌ زدند و خدمات‌ خود را برشمردند و گاه‌ پاسخهايی داير بر قدردانی دريافت‌ داشتند؛ تا اين‌ كه‌ عضدالملك‌نايب‌السلطنه‌ احمدشاه‌ و سپس‌ مستشارالدوله‌، رئيس‌ مجلس‌ شورای ملی ضمن‌ تاييد خدمات‌ و زحمات‌ آنها، هر دو را به‌ تهران‌ دعوت‌ كردند و گويااز آخوند ملا محمدكاظم‌ خراسانی نيز خواستند كه‌ آن‌ دو را به‌ آمدن‌ به‌ تهران‌ تشويق‌ كند. توصيه‌ آخوند، ستارخان‌ و باقرخان‌ را در اين‌ كار راسخ‌ كردو آن‌ دو با گروههای مسلح‌ خود رهسپار تهران‌ شدند. البته‌ در اين‌ كار، اصرار انجمن‌ ايالتی كه‌ از هشدارهای روسيه‌ داير بر تجديد لشكركشی بيم‌داشت‌، بي‌تاثير نبود. ستار و باقر در نوروز 1289 تبريز را به‌ قصد تهران‌ ترك‌ كردند. در زنجان‌، شيخ‌ محمد خيابانی و ميرزا اسماعيل‌ نوبری و برخی از وكلای مجلس‌ درملاقاتی با اسماعيل‌ اميرخيزي‌، منشی و مشاور ستار، از رفتن‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ ابراز نگرانی كردند. اميرخيزی چاره‌ كار را در اين‌ ديد كه‌آخوند خراسانی آنها را به‌ عتبات‌ دعوت‌ كند پس‌ چون‌ مجاهدان‌ به‌ قزوين‌ رسيدند، از علمای نجف‌ تلگرافی رسيد كه‌ آنها را به‌ تشرف‌ فرا مي‌خواند. بااين‌ همه‌، استقبال‌ گرم‌ مردم‌ از مجاهدان‌ در همه‌ شهرها و آمادگی تهرانيان‌ برای استقبال‌ موجب‌ شد تا سردار و سالار هر دو سفر به‌ عراق‌ را به‌ پس‌ ازديدار از تهران‌ موكول‌ كنند. برخی گزارشها حاكی از آن‌ است‌ كه‌ علمای نجف‌ به‌ درخواست‌ مستشارالدوله‌، رئيس‌ مجلس‌ شورای ملی - كه‌ از آلت‌ دست‌ شدن‌ اين‌ دو توسط‌«اشخاص‌ مغرض‌ و معاند» بيمناك‌ بود - و نيز درخواست‌ محرمانه‌ سپهدار اعظم‌ از آخوند خراسانی‌، باقرخان‌ و ستارخان‌ را به‌ عراق‌ دعوت‌ كردند.

به‌هر حال‌ سردار و سالار ملی در ميان‌ استقبال‌ بي‌سابقه‌ مردم‌ وارد تهران‌ شدند و دولت‌ به‌ پذيرايی با شكوهی از آنان‌ پرداخت‌ و احمدشاه‌ جوان‌ هر دورا سخت‌ محترم‌ داشت‌. آنگاه‌ ستارخان‌ را نخست‌ در باغ‌ صاحب‌ اختيار، و سپس‌ در پارك‌ اتابك‌ و باقرخان‌ را در باغ‌ عشرت‌ آباد جای دادند ومجلس‌ شورای ملی نيز با اهدای لوحی به‌ تقدير از آنها برخاست‌ و تصويب‌ كرد كه‌ ماهانه‌ به‌ هريك‌ 1000 تومان‌ مقرری پرداخت‌ گردد. در اين‌ ميان‌ نزاع‌ ميان‌ اعتداليون‌ و انقلابيون‌ يا دموكراتها در حكومت‌ مشروطه‌ به‌ اوج‌ رسيده‌ بود جناح‌ اعتدالی كه‌ بسياری از اشراف‌ و فئودالها را دربر مي‌گرفت‌، از آغاز ورود باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ مي‌كوشيد به‌ آنها نزديك‌ شود و از وجودشان‌ برای عقب‌ راندن‌ انقلابيون‌ بهره‌ جويد؛ چنانكه‌دموكراتها گويا پيش‌بينی مي‌كردند و به‌ همين‌ سبب‌، نمي‌خواستند اين‌ دو وارد تهران‌ شوند، در نتيجه‌ تمايل‌ ستار و باقر به‌ اين‌ جناح‌، روابط‌ آنها باكسانی چون‌ سپهدار اعظم‌ و سردار منصور و سردار محبی روی به‌ گرمی نهاد، ولی با سردار اسعد و ديگر سران‌ بختياری صميميتی حاصل‌ نشد.انقلابيون‌ نيز به‌ نوبه‌ خود كوششها كردند تا ميان‌ ستار و باقر را به‌ هم‌ زنند، ولی تحريكات‌ اعتداليون‌ به‌ جايی رسيد كه‌ باقرخان‌ در مجلسی‌، بر ضدنمايندگان‌ دموكرات‌ مجلس‌ سخنانی درشت‌ گفت‌ و به‌ تدريج‌ روابط‌ ميان‌ دو سردار تبريزی با سيدحسن‌ تقی زاده‌، رهبر انقلابيون‌ تيره‌ گرديد، تا آنجاكه‌ وقتی ستارخان‌ خواهان‌ تبعيد تقی‌زاده‌ شده‌، باقرخان‌ هم‌ از او پشتيبانی كرد. نزاع‌ ميان‌ اعتداليون‌ و دموكراتها به‌ يك‌ رشته‌ خشونتها و قتلهايی منجر گرديد كه‌ عده‌ای از سران‌ مشروطه‌ و دولتمردان‌ نامدار از قربانيان‌ آن‌ بودند تاسرانجام‌ بر اساس‌ مصوبه‌ مجلس‌ شورای ملی و دستور كابينه‌ مستوفی‌الممالك‌، يفرم‌ خان‌ رئيس‌ نظميه‌ تهران‌ اعلام‌ كرد كه‌ مجاهدان‌ بايد ظرف‌ 48ساعت‌ سلاحهای خود را تحويل‌ دهند و اين‌ كار به‌ نزاع‌ و جنگ‌ ميان‌ مجاهدان‌ و قوای دولتی در محل‌ اقامت‌ ستارخان‌ انجاميد و باقرخان‌ هم‌ باگروه‌ خود بی‌درنگ‌ به‌ ستارخان‌ پيوست‌ (30 رج‌ 1328). سرانجام‌ قوای دولتی فائق‌ آمد و باقرخان‌ دستگير شد و مورد تحقير و توهين‌ قرار گرفت‌ واموال‌ مجاهدان‌ و لوحه‌ اهدايی به‌ سالار و سردار ملی به‌ يغما رفت‌. سردار و سالار ملی به‌ ناچار در تهران‌ ماندند يا نگاه‌ داشته‌ شدند. ستارخان‌ 4 سال‌ بعد درگذشت‌ و باقرخان‌ نيز چند سال‌ بعد، در آغاز جنگ‌ جهاني‌اول‌ در زمره‌ گروهی از آزادي‌خواهان‌ در محرم‌ 1334 / نوامرا 1915 رهسپار قلمرو عثمانی در عراق‌ شد، ولی شكست‌ آلمان‌ در اين‌ ناحيه‌ و پراكنده‌شدن‌ آزادی خواهان‌، باقرخان‌ و يارانش‌ را به‌ فكر بازگشت‌ به‌ ايران‌ انداخت‌، وی و يارانش‌ در راه‌ بازگشت‌ در حدود مرز قصر شيرين‌ در خانه‌ مردي‌به‌ نام‌ محمد امين‌ طالبانی بيتوته‌ كردند ولی شبانگاه‌ همه‌ به‌ دست‌ او كه‌ طمع‌ در اموالشان‌ بسته‌ بود، كشته‌ شدند (ح‌ 1335 ق‌ / 1917 م‌). چند روز بعدماموران‌ انگليسی كه‌ از سابقه‌ شرارتهای محمدامين‌ آگاه‌ بودند، از ماجرا خبر يافتند و او را گرفتند و پيكر باقرخان‌ را كه‌ در گودالی دفن‌ شده‌ بود،يافتند. محمدامين‌ طالبانی اعدام‌، و باقرخان‌ همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. بعدها در آذرماه‌ 1325 مجسمه‌ای از او در ميدان‌ شهرداری تبريز نصب‌كردند، ولی با سقوط‌ حكومت‌ پيشه‌وري‌، آن‌ مجسمه‌ نيز در زمره‌ چيزهای ديگر از ميان‌ رفت‌. در آذرماه‌ 1354 جسد باقرخان‌، سالار ملی از روستاي‌محمد امين‌ كه‌ اكنون‌ بيشمان‌ نام‌ دارد، به‌ تبريز منتقل‌ و با احترام‌ در گورستان‌ طوبائيه‌ دفن‌ شدند و بنايی شايسته‌ بر گور او برپا گرديد و چندی بعد نيزيكی از خيابانهای تبريز «سالار ملي‌» نام‌ گرفت‌. باقرخان‌ تنها يك‌ دختر به‌ نام‌ ربابه‌ داشت‌ كه‌ در 31 خرداد 1347 ش‌، 7 سال‌ پيش‌ از انتقال‌ پيكرپدرش‌ به‌ تبريز، درگذشت‌.

Borna66
09-11-2009, 04:12 PM
19 - مشیرالدوله ( حسن پیرنیا )

http://img.majidonline.com/pic/87903/peernia.jpg


تاریخ تولد : 1291 هجری قمری
تاریخ درگذشت : 1314 هجری شمسی
محل دفن : ----


بیوگرافی و زندگینامه :

رئيس الوزرای معروف دوران مشروطيت و نويسنده اولين قانون اساسی ايران ميرزا حسن خان مشيرالدوله، که پس از لغو القاب و عناوين دوران قاجاريه از طرف رضاشاه نام خانوادگی پيرنيا را برای خود انتخاب کرد، از نخست وزيران معروف دوران مشروطيت است که چهار بار به مقام نخست وزيری انتخاب شده و با اينکه مجموع چهار دوره نخست وزيری او بيش از پانزده ماه نبوده در مقاطع حساسی زمام امور کشور را در دست داشته است. ميرزا حسن خان مشيرالدوله پسر ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله اولين نخست وزير مشروطيت است. وی در سال 1291 هجری قمری در تبريز متولد شده و پس از انجام تحصيلات مقدماتي، برای تحصيلات عالی به روسيه رفته و در مدرسه نظام و سپس مدرسه حقوق سن پترزبورگ تحصيل کرده است. ميرزا حسن خان پس از خاتمه تحصيلات در روسيه و آموختن زبانهای روسی و فرانسه به عنوان "آتاشه" يا وابسته سفارت ايران در پايتخت روسيه استخدام شد و هنگامی که پدرش به وزارت خارجه منصوب گرديد به ايران احضار و در سمت رئيس دفتر پدرش در وزارت خارجه مشغول کار شد. انقلاب مشروطيت در همين زمان به نقطه اوج خود رسيد و پس از ماجرای تحصن مشروطه طلبان در سفارت انگليس، مظفرالدين شاه ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله را که در سمت وزارت خارجه با ديپلماتهای خارجی مقيم تهران به خصوص وزير مختار انگليس روابط نزديکی برقرار کرده بود، به سمت رئيس الوزراء تعيين نمود تا با جلب رضايت انگليسی ها به غائله خاتمه بدهد.

مشيرالدوله با گرفتن فرمان مشروطيت از مظفرالدين شاه موجبات بازگشت علمای مهاجر به تهران و خروج متحصنين از سفارت انگليس را فراهم ساخت و پسرش ميرزا حسن خان که تازه از مظفرالدين شاه لقب "مشيرالملک" گرفته بود در تدوين نظامنامه انتخابات و قانون اساسی ( که بخش عمده آن ترجمه و اقتباس از قانون اساسی بلژيک بود) نقش مهمی ايفا نمود. بعد از اعلام مشروطيت، ميرزا حسن خان مشيرالملک که بعد از مرگ پدر در سال 1286 شمسی وارث لقب مشيرالدوله شد، به ترتيب در کابينه های مختلف سمت وزارت عدليه و امور خارجه و معارف و تجارت و علوم و اوقاف را داشت و در بعضی از اين مقامات مانند وزارت عدليه و وزارت خارجه در چند کابينه مختلف انجام وظيفه نمود تا اينکه سرانجام در اسفندماه سال 129 شمسی برای اولين بار با رأی تمايل مجلس به سمت رئيس الوزراء انتخاب گرديد. مهمترين کار مشيرالدوله در اولين دوره نخست وزيری مذاکره با دولتين روس و انگليس برای تخليه ايران از قوای اشغالی آنها و لغو اختيارات فوق العاده مسيو مرنار بلژيکی رئيس کل گمرک ايران بود. انگليسی ها به واسطه سرسختی مشيرالدوله در تخليه ايران از قوای انگليس نسبت به او نظر مساعدی نداشتند و در مجلس هم، بااينکه به اتفاق آراء به نخست وزيری مشيرالدوله اظهار تمايل کرده بود، از آغاز دومين ماه زمامداری تحريکاتی عليه او آغاز گرديده که به استعفای مشيرالدوله از رياست دولت انجاميد. مدت زمامداری مشيرالدوله در اولين دوره نخست وزيری او پنجاه روز بود. ميرزا حسن خان مشيرالدوله برای دومين بار پس از بازگشت احمدشاه از سفر اروپا در بهار سال 1299 شمسي، به دنبال جنجال بر سر قرارداد 1919 ايران و انگليس و استعفای وثوق الدوله، به نخست وزيری منصوب شد. کابينه جديد مشيرالدوله برای نخستين بار چهار نفر به مقام وزارت منصوب شدند، که از آن جمله دکتر محمد مصدق (مصدق السلطنه) وزير جديد عدليه بود. هنگامی که مشيرالدوله برای دومين بار به نخست وزيری منصوب شد انتخابات دوره چهارم مجلس شورای ملی در جريان بود و اولين تدبير او برای اينکه دولت را از قيد تعهدات ناشی از قرارداد 1919 رها سازد موکول ساختن اجرای اين قرارداد به نظر مجلس آينده بود.

مشيرالدوله در اين دوره از زمامداری خود با مشکلات بزرگ ديگری هم مواجه بود که از جمله مهمترين آنها می توان به قيام ميرزا کوچک خان جنگلی در گيلان و قيام شيخ محمد خيابانی در تبريز اشاره نمود. مشيرالدوله در هر دو مورد برای حل مشکل از طريق مسالمت آميز سعی فراوان نمود، ولی نتيجه ای نگرفت. با اعزام مخبرالسلطنه به تبريز غائله خيابانی سرکوب و خود او کشته شد، ولی قوای اعزامی به رشت از عهده جنگليها برنيامد و اين مشکل تا پايان دوره زمامداری مشيرالدوله بر جای ماند. از سوی ديگر انگليسی ها که از تعليق قرارداد 1919 ناراضی بودند بنای کارشکنی و مخالفت با مشيرالدوله را گذاشتند و مشيرالدوله ناچار روز سوم آبان 1299 از کار کناره گرفت. مشيرالدوله برای سومين بار، يازده ماه پس از کودتای 1299 با رأی تمايل اکثريت قريب به اتفاق نمايندگان مجلس، به نخست وزيری منصوب شد. در کابينه جديد مشيرالدوله که روز سوم بهمن 1300 شمسی به مجلس معرفی شد، سردار سپه (رضاخان) وزير جنگ، سردار معظم خراسانی (تيمورتاش) وزير عدليه، حکيم الملک وزير خارجه و مديرالملک وزير ماليه بودند. احمدشاه بعد از رأی اعتماد مجلس به دولت مشيرالدوله عازم اروپا شد و ميدان برای ...تازی سردار سپه مهيا گرديد. مداخلات سردار سپه در کار دولت منجر به استعفای مشيرالدوله از مقام نخست وزيری گرديد، ولی احمدشاه در پاسخ استعفای تلگرافی مشيرالدوله مصرانه از او خواست از استعفا منصرف شده به کار خود ادامه دهد.

مشيرالدوله پس از دريافت تلگراف شاه از استعفا منصرف شد ولی در مقابل تحريکات سردار سپه دوام نياورد و بعد از چهار ماه و نيم زمامداری از کار کناره گيری کرد. مشيرالدوله برای چهارمين و آخرين بار روز 26 خرداد سال 1302 با رأی تمايل مجلس و فرمان احمد شاه به نخست وزيری رسيد و بار ديگر به ناچار رضاخان سردار سپه را به وزارت جنگ خود برگزيد. در چهارمين حکومت مشيرالدوله، مصدق السلطنه وزير خارجه، ذکاءالملک فروغی وزير ماليه و حکيم الملک وزير عدليه بودند. مهمترين وظيفه چهارمين دولت مشيرالدوله انجام انتخابات مجلس پنجم بود، زيرا با اوضاعی که پيش آمده بود چنين به نظر می رسيد که مجلس پنجم مجلس سرنوشت سازی خواهد بود. رضاخان هم که متوجه اهميت موضوع بود ونقشه هايی در سر داشت، به وسيله نظاميان تحت فرمان خود در کار انتخابات مداخله می کرد. در اين ميان احمدشاه هم برای بار سوم به فکر مسافرت به اروپا افتاد و تلاش مشيرالدوله برای انصراف شاه از مسافرت در اين موقعيت حساس به جايی نرسيد. مشيرالدوله که خود را حريف سردار سپه نمی ديد تصميم گرفت به نفع قوام السلطنه از کار کناره گيری کند و احمدشاه را هم به صدور فرمان نخست وزيری قوام السلطنه راضی کرده بود، که سردار سپه متوجه قضيه شد و قوام السلطنه را به بهانه اينکه مشغول توطئه ای عليه او بوده و قصد ترور او را دارد توقيف کرد. مشيرالدوله برای آزادی قوام السلطنه به احمدشاه متوسل شد، ولی تنها کاری که احمدشاه توانست برای قوام السلطنه انجام دهد جلب رضايت رضاخان برای تبعيد او به اروپا بود. مشيرالدوله که احساس می کرد ديگر کاری از او ساخته نيست و بعد از رفتن شاه از ايران رضاخان کارها را قبضه خواهد کرد، در اواخر مهرماه 1302 استعفای خود را تقديم احمدشاه نمود. احمدشاه با اکراه استعفای او را پذيرفت و چون ديگر کسی در آن شرايط آماده قبول مسئوليت نبود روز سوم آبان 1302 فرمان نخست وزيری سردار سپه را صادر نموده و عازم اروپا شد. مشيرالدوله در ادوار پنجم و ششم و هفتم از تهران به وکالت مجلس انتخاب شد ولی در دوره هفتم از قبول وکالت خودداری نمود و به تحقيق و ترجمه پرداخت و کتاب ايران باستان را در همين دوران به رشته تحرير درآورد. مشيرالدوله در سال 1314 درگذشت.

Borna66
09-11-2009, 04:12 PM
20 - میرزا تقی خان فراهانی - امیرکبیر



http://img.majidonline.com/pic/87910/Iran-AmirKabir.jpg



تاریخ تولد : ----
تاریخ درگذشت : 1286 هجری قمری
محل دفن : حمام فین کاشان


بیوگرافی و زندگینامه :

« محمد تقی پسر کربلایی قربان، آشپز میرزا عیسی قائم مقام اول بود که در خانه قائم مقام تربیت یافت و در اوایل جوانی به سمت منشی قائم مقام اول به خدمت مشغول گشت و مورد عنایت رجل سیاسی دانشمند قرار گرفت و بعداٌ در دستگاه قائم مقام دوم نیز مورد توجه واقع شد تا جایی که وی را همراه هیاتی سیاسی به روسیه فرستاد و در نامه ای در مورد هوش و نبوغ میرزا تقی خان چنین نوشته: خلاصه این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد. در این ماموریت که برای عذرخواهی از قتل گریبایدوف که در ایران رخ داده بود، انجام می شد، از تزار روسیه معذرت خواست و طوری عمل نمود که مورد تائید و پسند تزار و دربار ایران قرار گرفت. امیرکبیر در سفر به روسیه به مؤسسات فرهنگی، نظامی و اجتماعی آنجا توجه نمود و به این فکر بود که راه ترقی ایران نیز داشتن دانشگاه و تشکیلات نظامی و فرهنگی منظم است. دومین ماموریت وی رئیس هیات سیاسی ایران به ارزنه الروم برای حل اختلاف مرزی بین ایران و امپراطوری عثمانی بود. در این ماموریت که نزدیک به 2 سال طول کشید علاوه بر آشنایی با زدو بندهای سیاسی شرق و غرب با دلیری خاصی توانست اختلاف مرزی را به نفع ایران پایان دهد و محمره و اراضی وسیع طرف چپ شط العرب را که مورد ادعای عثمانی ها بود به ایران ملحق کرد. این اقدام و پیشنهادهای مفید امیرکبیر، مورد عناد و حسادت حاجی میرزا آغاسی قرار گرفت.

چون محمد شاه مرد، ناصرالدین میرزا که قصد حرکت به تهران و نشستن بر تخت سلطنت را داشت نمی توانست حتی هزینه سفر خود و همراهان را به تهران تهیه کند در این هنگام که امیرکبیر در تبریز و ملقب به امیر نظام بود با ضمانت شخصی پول فراهم کرد و ناصرالدین شاه را به تهران آورد اما درباریان حتی مهد علیا مادر ناصرالدین شاه که در زد و بندهای سیاسی خارجی دست داشت مخالف امیر بودند، ولی ناصرالدین شاه هر روز بر مرتبه و مقامش می افزود تا جایی که ملقب به امیرکبیر و صدراعظم گردید. در مدت کوتاهی که امیرکبیر صدراعظم بود(در حالی که ناصرالدین شاه در آغاز سلطنت فقط 16 سال داشت) با نبوغ خاص و احساسات پر شور میهن پرستی خود، اقداماتی بس ارزنده کرد. نخست به امنیت داخلی پرداخت. سالار را که در خراسان گردنکشی می کرد و از جانب روس ها و انگلیسی ها حمایت می شد سرکوب کرد. در نامه هایی که به نمایندگان سیاسی و نظامی روس می نوشت و در جواب هایی که می داد، دلیری و ثبات رای و میهن پرستی موج می زند. نام اصلی امیرکبیر محمد تقی بود که بعدها تقی گفته می شد و عناوین و القابی که به دست آورد بدین قرار است: کربلایی محمد تقی- میرزا محمدتقی خان- مستوفی نظام- وزیر نظام- امیر نظام- امیر کبیر- امیر اتابک اعظم(شوهر خواهر ناصر الدین شاه نیز شد). پس از برانداختن سالار از خراسان، فارس و بلوچستان را آرام ساخت و در همه مناطق عشیره نشین و هر جا که ممکن بود آشوبی برخیزد قراول خانه ایجاد نمود و در سراسر مملکت امنیت برقرار گشت. در دوره صدارت امیرکبیر ترکمانان که همواره از مدتها پیش به نقاط دور و نزدیک مناطق اطراف خود حمله می کردند به هیچ اقدام خلافی دست نزدند. امیرکبیر اقدامات فراوانی در دوره کوتاه صدارت خود به شرح زیر نمود: ایجاد امنیت و استقرار دولت.

تنظیم قشون ایران به سبک اروپایی. ایجاد کارخانه های اسلحه سازی. اصلاح امور قضایی. جرح و تعدیل محاضر شرع. تاسیس چاپارخانه. تاسیس دارالفنون. نشر علوم جدید. فرستادن ایرانیان به خارج برای تحصیلات وتدریس در ایران. استخدام استادان خارجی و تصمیم به جایگزینی آنها با ایرانیان. ترویج ترجمه و انتشار کتب علمی. ایجاد روزنامه و انتشار کتب. ترویج ساده نویسی و لغو القاب. بنای بیمارستان و رواج تلقیح عمومی آبله. مرمت ابنیه تاریخی. مبارزه با فساد و ارتشاء(که چون مرضی مزمن در همه شئون زندگانی ایران رخنه کرده بود). تقویت بنیه اقتصادی کشور. ترویج صنایع جدید. فرستادن صنعتگر به روسیه و مقابله صنعتی با روسیه توسط دست توانای استاد کاران اصفهانی. استخراج معادن. بسط فلاحت و آبیاری. توسعه تجارت داخلی و خارجی. کوتاه کردن دست اجانب در امور کشور. تعیین مشی سیاسی معینی در ساسیت خارجی. اصلاح امور مالی و تعدیل بودجه. اقدامات مذکور در واقع شامل همه شئون کشوری می شد و شرح هر یک از آنها خود محتاج رساله یا مقاله ای جداگانه است. با لغو یا کسر مقرری ها و مستمری ها، عده ای با وی دشمن شدند اما چون همین مستمری ها که قبلاٌ دیر به دست صاحبان آن می رسید در روزگار امیر مرتباٌ بدانها داده میشد، تا حدی آنها را راضی کرد.


http://img.majidonline.com/pic/87911/amirKabir.jpg


وضع بودجه مملکتی سر و صورتی یافت تا جایی که امیرکبیر حقوق ناصرالدین شاه را نیز محدود کرد. جلو بذل و بخشش های او را گرفت و اگر حواله ای از شاه می رسید جواب می نوشت که اگر این پول پرداخت شود از بودجه بسیار کم می شود. در برقراری مستمری برای اشخاص دولتهای خارجی اعمال نفوذ می کردند تا به موقع بتوانند از وجود آنها در بروز شورش و آشوب و اخلال استفاده کنند. در این نامه که ملاحظه می شود: گاهی به خاک پای همایونی معلوم می شود فدوی در وجوه مخارج التفاتی قبله عالم مضایقه و خودداری می کند این قدر بر رای همایون آشکار باشد که به خدا من جمیع عالم را برای راحتی وجود مبارک همایونی می خواهم اگر گاهی جسارتی شود از این راه است. می خواهد که خدمت شما از جهت پول مخارج لازمه معطل نماند... خود فدوی دیناری به احدی نخواهد داد. آن وجه را که باید به مردم بدهید به مخارج لازمه قشون پادشاهی می دهد. قبله عالم انشاء الله عیدی مرحمت می فرمائید ... زیاده جسارت نمی ورزد. امیرکبیر علاوه بر وصول مالیات معوقه و افزودن به درآمد دولت بر توسعه کشاورزی و تجارت نیز افزود، از اسراف و تبذیرها جلوگیری می کرد. در گماشتن افراد صالح و صدیق بر سر کارها و طرد اشخاص نالایق اهتمام بسیار می نمود. با متحداشکل کردن سپاه ایران – کارخانه اسلحه سازی در ایران تاسیس کرد که روزانه 1000 تفنگ می ساخت. در بسط فرهنگ و استخدام استادان خارجی دقت بسیار می کرد و برای استخدام استادان شرایط خاصی وضع نمود. در چاپ و انتشار کتب و تاسیس روزنامه(وقایع اتفاقیه) کوشش بسیار نمود. اقدامات انقلابی و ملی امیرکبیر سبب شد که گروهی استفاده جو، بنای تحریک نسبت به وی بگذارند تا جایی که فرمان عزل و قتل امیر کبیر را از ناصرالدین شاه گرفتند او را در حمام فین کاشان در سال 1268 کشتند و ملت ایران را در غم فرزند توانا و خدمتگزار خود سوگوار ساختند.

Borna66
09-11-2009, 04:13 PM
21 - علي موسيو




تاریخ تولد : ----
تاریخ درگذشت : 10 ديماه 1289
محل دفن : ----


بیوگرافی و زندگینامه :

هنگامي‌كه از علي مسيو نام برده مي شود، بايد خاطرنشان ساخت، که ما با يكي از برجسته‌ترين، شريف‌ترين و آگاه ترين انقلابيون ايران در يك‌صد سال گذشته سروكار داريم . مبارز ومتفكري خردمند و فداكار، كه به حق پيشواي گمنام انقلاب مشروطه به شمار مي آيد. علي مسيو، يكي از نخستين بنيادگزاران و فعالان تاريخ جنبش كارگري ايران در مرحله اول يعني مرحله سوسيال دمكراسي انقلابي است . وي در پيدايش و رشد سازمان هاي متعدد اجتماعيون عاميون ايران نقش بارز تاريخي ايفا نموده و از پيش كسوتان آن محسوب مي گردد. او در سال هاي انقلاب مشروطيت، با پايه گذاري مركز غيبي تبريز كه مي توان از آن به عنوان مهمترين وموثرترين هسته اجتماعيون _ عاميون ايران ياد كرد، خدمات انكار ناپذيري انجام داده است. علي مسيو در زمره آن چهره هاي تاريخي مي گنجد كه مردم محروم و زحمتكش ميهن ما به وجود آنها مي بالند. مبارزاني كه زندگي خود را وقف بيداري توده هاي تحت ستم و آزادي وخوشبختي آنها كردند. و از اين رهگذر شايسته، قدر داني و سپاس فراوان هستند. در باره زندگي علي مسيو، كمترين اطلاعات نسبت به ديگر چهره هاي تاريخي وجود دارد. كربلايي علي مسيو، فرزند حاج محمد باقر تبريزي مي باشد كه در شهر تبريز به‌دنيا آمد و رشد كرد. خانواده او كه وي تنها فرزند آن بود، خانواده اي با فرهنگ بود و پدرش به شغل بازرگاني اشتغال داشت. علي مسيو نيز مانند پدر بازرگان بود و در شهر تبريز مورد اعتماد شديد مردم بوده و از احترام برخوردار. او در عين حال روشنفكري مبارز ومطلع بود. در محله نوبر تبريز زندگي مي كرد. به اروپا و عثماني سفر كرده بود و به زبان فرانسه تسلط داشت. مسافرتهاي متعدد او به اتريش، قفقاز و استانبول، تماس با جهان نوين را برايش به ارمغان آورده بود. در تبريز كارخانه چيني سازي داير كرد. وسعي در توسعه صنعت داشت. او با تاريخ اروپا بويژه انقلاب كبير فرانسه آشنا بوده و زير و بم آن را مي شناخت.

در صحبت‌هايش معمولا" از تاريخ انقلاب فرانسه مثال مي آورد. رابطه او با انقلابيون روس در قفقاز روشن وكتمان ناپذير است. علي مسيو در سفرهاي خود به قفقاز بويژه در گرجستان، ماه ها در تفليس مي ماند تا با انقلابيون به تشريك مساعي و مشورت بپردازد.در كتاب قيام آذربايجان د رانقلاب مشروطيت ايران در باره شخصيت او چنين نوشته شده است: “علي مسيو مرد پولاديني بوده و اعصاب او از هيچ پيش آمد متاثر نمي شد. نام كميته حزب اجتماعيون _عاميون را مركز غيبي گذاشته بود، تا كسي به آساني دسترسي نداشته باشد، در سال هاي نخست ( برقراري مشروطه وقيام تبريز ) امنيت شهر را دسته هاي مجاهدين به عهده گرفته بودند و شبي نبود كه دسته هاي مجاهدين با فراش هاي قلعه بيگي ها تصادف هاي خونين نداشته باشند، معهذا وصول اين قبيل اخبار ابدا" او را ناراحت نمي كرد... علي مسيو نه از تهديد مي ترسيد و نه تطميع او را رام مي كرد. شبي نبود كه چندين واقعه خونين اتفاق نيفتد و براي حل اين موضوع، نصف شب، در منزل او را نكوبند. او خواب نداشت و بي وقفه معضلات را حل مي كرد...” اين توصيف روحيات و عملكرد و اعتقادات مبارز فداكاري است كه در رويدادهاي انقلاب مشروطيت، بويژه مرحله دوم آن نقش بي بديل و اساسي ايفا كرد. زنده ياد رفيق احسان طبري در ارزيابي انقلاب مشروطه و در باره مرحله دوم آن كه انديشه هاي دمكراتيسم بر ليبراليسم غلبه مي يابد مي نويسد: “مرحله دوم انقلاب كه در آن دمكراتيسم نقش برجسته اي داشت... در تبريز دسته هاي فدايي پديد شد وكساني مانند ستارخان و باقرخان... بر راس اين دسته ها قرار داشتند. وي( ستارخان ) در ايام مشروطيت عضو انجمن حقيقت كوي اميرخيز تبريز بود و اين انجمن كه در آن عناصر راديكال و داراي تمايلات سوسيال دموكراسي انقلابي شركت داشتند، اين مرد دلاور و ساده خلقي را چنان مجذوب آرمانهاي انقلابي ساخت كه بر تمام بقيه زندگي وي مهر و نشان خود را گذاشت ... در پيدايش و بسط پايداري تبريز و آذربايجان ، سوسيال دموكراتهاي قفقاز و سازمان همت در باكو، نقش بزرگي خواه ازجهت تعليم سياسي و تئوريك ، خواه از جهت رساندن اسلحه و خواه از جهت اعزام داوطلبان رزمجو ايفا كردند...” ومي دانيم كه مركز غيبي به رهبري علي مسيو هسته اصلي ارتباط با سوسيال دموكراسي انقلابي در قفقاز بود و پيوندهاي تشكيلاتي با گروه همت داشت. علي مسيو در عين حال ارتباطات شخصي نيز با نريمان نريمان اف بلشويك پرآوازه و همرزم لنين ( نريمان اف ايراني تبار بود ) داشت. نريمان اف در رشد حوزه هاي اجتماعيون _ عاميون در قفقاز نقش بزرگي ايفا نموده است.

اجتماعيون _ عاميون در ايران و قفقاز شعبه هايي داشتند. در راه تشكيل سازمان سراسري آن در ايران ، كربلايي علي مسيو به اتفاق دو پسرش، و به همراهي حيدر خان عمو اوغلي و برخي ديگر مانند بشير قاسموف، حسين سرابي ، سوچي ميرزا، قره داداش، تلاشي بسيار كرده ونقش اصلي را داشتند. در كتاب نهضت مشروطيت و نقش آزاديخواهان جهان، در مورد پيوندهاي مركز غيبي وهمت چنين نگاشته شده: “حزب سوسيال دمكرات (انقلابي) ايران كه اغلب به نام كميته غيبي خوانده ميشود از حزب همت الهام مي گرفت، اين حزب همكاري نزديك و موثري با مركز حزب در روسيه را آغاز كرد وهمكاري آنها تا به آنجا رسيد كه لنين اعلاميه هاي خود را كه نام گولپن داشت، از راه تبريز براي ياران خود و انقلابيون روسيه به آن كشور مي فرستاد.” علي مسيو با همكاري گروهي از ياران وهمفكران خود مانند رسول صدقياني و حاج علي دوا فروش، حوزه هاي اجتماعيون _ عاميون را با نظم خاصي سازماندهي كرد و بعلاوه با تلاش پيگيرانه او مرامنامه سوسيال دموكراتهاي كارگري روسيه به فارسي ترجمه و در اختيار انقلابيون ايراني قرار گرفت، كه بر مبناي آن مركز غيبي، دسته هاي مسلح مدافع انقلاب مشروطه به نام مجاهد و فدايي را بوجود آورد. زنده ياد احمد كسروي در اين باره در اثر ارزشمند خود، تاريخ مشروطه ايران نوشته است: “در تبريز شادروان علي مسيو، حاج علي دوافروش ورسول صدقياني همان مرامنامه را به فارسي ترجمه و دسته مجاهدين را پديد آوردند ... كه رشته كارهاي دسته را در دست خودمي داشت و آن را راه مي برد.” علي مسيو بي شك از نبوغ خارق العاده اي درامر سازماندهي بويژه فعاليت پنهانكاري برخوردار بود. مركز غيبي براي عضو گيري، در بدو امر افرادي از روشنفكران آزاد انديش و زحمتكشان مستعد را به خود جلب مي كرد و با آن ها تماس انفرادي بر قرار مي ساخت و پس از آن، طي آزمايش هاي گوناگون، فرد مورد نظر را به حوزه ها ( حوزه هاي خصوصي و عمومي ) مرتبط مي نمود. در كليه منابع تاريخي قيد شده كه مركز غيبي به شدتاصول كار پنهاني را رعايت مي كرد. در اين باره از جمله آمده است که مركز فعاليت اجتماعيون _عاميون ناشناخته وكاملا مخفي بود. بطوري كه نام آن را مركز غيبي مي گفتند. مركز غيبي به رهبري علي مسيو، جلسات و برنامه هايي را در جهت انجام آموزش و تعليمات مهم تدارك مي ديدند. پس از مركز، مسئولين حوزه‌ها بودند كه هر يك 7 تا 11 نفر تحت مسئوليت در هر حوزه داشتند، اين اعضا مدت مديدي ، جز در تاريكي ( براي اينكه شناخته نشوند ) با يكديگرروبرو نمي شدند، هر 7 يا 11 نفر دستور حزبي را از مسئول همان حوزه دريافت مي كردند .خطرناك ترين دستورات كميته مركزي بدون جزئي تخلف به موقع اجرا گذارده مي شد. ارتجاع شامل دربار، فئودال ها وروحانيوني كه از سفره فئودال ها تغذيه مي كردند اعضاي اجتماعيون _ عاميون را ، بي دين، منكر خدا ، طبيعيون ( ماترياليست ) و بابي مي ناميدند و به اين وسيله قتل آنها را مجاز مي شمردند.در تبريز به لحاظ رويارويي عريان انقلاب و ضد انقلاب اين امر به وضوح ديده مي شد. گزمگان دولتي، فراش هاي محلات كه توسط فئودال ها وروحانيون وابسته به آن حمايت مي شدند، دستور اكيد داشتنداعضاي حزب بويژه اعضاي مركز غيبي را دستگير، شكنجه و اعدام كنند. در كتاب علي مسيو رهبر مركز غيبي تبريز در اين باره دو نمونه جالبذكر شده كه با هم مي خوانيم: “... كريم نامي كه عضو حزب اجتماعيون _ عاميون بود و دراجراي دستورات هيئت مركزي بي باك ومتهور بود، در گردش شبانه از طرف دسته هاي فراش هاي محله گرفتار شد. فراش ها (او را) به پاتوق فراش باشي برده و در يك زيرزمين چهار ميخ كردند و روي بدن او شمع هاي زيادي نصب وروشن نمودند تا پايان سوختن شمع ها باز پرسي را ادامه داده وخواسته بودند كه اسرار حزب را فاش كند. ولي وقتي موفقيت حاصل نكردند او را قطعه قطعه كرده و به زندگي اين ميهن پرست خاتمه دادند. واقعه ديگر مربوط به حسن آقا (مبارز پرشور وابسته به مركزغيبي) است. پس از دستگيري، يك پاي او را در كند وزنجير كرده و دست هاي او را نيز بسته هر روز شلاق زده و از او پول مي خواستند.

يك روز فراش فكر تازه اي كرده از قوطي عقربي نزديك پاي زنداني انداخت و از زنداني پول خواست... بالاخره زنداني با پاي چپ خود با يك ضرب عقرب را كشت، فراش از اين عمل سخت عصبي شده و او را به شلاق زياد زده و گفت، فلان فلان شده عقرب دولت را مي كشي، اي بابي عقرب دولت را مي كشي ... از اين قبيل اعمال وحشيانه يكي دو تا نبود. هر فردي از اين حزب كه به دست فراش ها مي افتاد سرنوشت مشابهي پيدا مي كرد... حزب اجتماعيون _ عاميون از دادن تلفات جاني و مالي مضايقه نكرده و خدمات غير قابل شرح وتوصيف انجام داده است... با نهايت تاثر بايد بدانيم ، صدي نود اين فداييان حقيقي راه آزادي نابود شدند و چراغ خانوادگي آن ها بكلي خاموش گشت ، براي مثال مرحوم علي مسيو ويوسف خز دوز و شيخ سليم، حسين خان باغبان و محمد صادق چرندابي و موسي خان ... بايد دانست اكثر خانواده هاي اين شهداي راه آزادي هم تلف شدند.” مركز غيبي به رهبري علي مسيو ، مبتكر ايجاد و تربيت واحدهاي مسلح خلقي در دفاع از انقلاب مشروطيت بود. چهره هايي چون ستارخان در اثر اين ابتكار بدل به قهرمانان انقلاب شدند. احمد كسروي در تاريخ مشروطه ايران، منظره دل انگيز وتاريخي تشكيل دسته هاي مسلح توده اي را چنين ترسيم كرده است: “شهر به يكباره دگرگون گرديده و گفتگوي همه از تفنگ خريدن و مشق سربازي كردن و آماده جنگ وجان فشاني كردن شده بود. هر روز هنگام پسين بازارها بسته و چيت فروش ، مسگر و هر چه كه مي بودي به خانه هاي خود مي شتافتند و رخت ديگر كرده، تفنگ برداشته و آهنگ سربازخانه كوي خود مي كردند (مركز غيبي با ابتكار مستقيم علي مسيو در هر محله وكوي تبريز مركز تربيت وآموزش تشكيل داده بود) چون از كوچه ها گذشتي، پياپي اين شعر از زبان بچگان شنيدي : دولت مشروطه ما زنده وجاويد باد ملت مشتاق ايران زنده و جاويد باد” هسته هاي اصلي نيروي مسلح توده اي مدافع انقلاب كه مركز غيبي آنرا رهبري مي كرد را كارگران، تهيدستان شهر ، خرده بورژوازي و دهقانان تشكيل مي دادند.در اين دوران كه اوج فعاليت مركز غيبي وشخص علي مسيو است ، ما شاهد كارداني، كارايي ، هوشياري وخردمندي او هستيم.چنين نمونه انقلابيوني به لحاظ تاريخي در جهان انگشت شمار هستند. در اين زمان نفوذ معنوي مركز غيبي در ميان مردم فوق العاده بود.تشكيلات منظم و درايت رهبري اجتماعيون _ عاميون بويژه شخص علي مسيو سبب اعتبار وكاميابي هاي بسيار بود. مجموعه قيام تبريز در دست مركز غيبي بود. اين واقعيت را كسروي در كتاب خود چنين بيان نموده: “در بيرون (يعني ظاهراً") حاج ميزا حسن مجتهد و ديگر ملايان و برخي بازرگانان در انجمن (تبريز) نشسته و سررشته دار شمرده مي شدند، ولي آنان را آن شايستگي نمي بود و در نهان رشته جنبش را آن انجمن نهاني (مركز غيبيمي‌داشت).” نفوذ و اعتبار مركز غيبي به ميزان زيادي مرهون تلاش خستگي ناپذير صداقت و فراست رزمنده بي باك توده هاي زحمت‌کش، علي مسيو بود. پنهان‌كاري در حدي رعايت مي شد كه حتي افرادي نظير باقر خان سالار ملي ازكم و كيف مركز غيبي و تشكيلات با اينكه خود تحت نفوذ آن بودند، اطلاع نداشتند. در كتاب “ديدار هم رزم ستارخان” صحنه اي جالب از ابتكارات علي مسيو قيد گرديده كه به شرح زير است: “باقر خان يكي از فرماندهان برجسته قيام تبريز وهم رزم ستارخان، اصرار داشت كميته سري را ببيند، ولي علي مسيو حاضر نمي شد، تااينكه شبي دست به صحنه سازي مي زند _ او (علي مسيو) چند تن را با عمامه و ريش وقيافه هاي ديگر آراسته و در يك زير زمين مي نشاند و باقر خان را از راهروي تاريك گذرانده و اجازه مي دهد كه فقط در آستانه آن محل بنشيند و بدون يك كلمه حرف زدن يك فنجان چائي بخورد و زود بلند شود. در واقع بدان وسيله او را مجذوب ومرعوب كميته سري (مركز غيبي) كه سازمان مرموز ومعمائي شده بود مي كند و بر ميگرداند.” در تمام دوران مقاومت و پايداري تبريز ، مال و جان سكنه شهر توسط دسته هاي مسلح وابسته به مركز غيبي حفاظت مي شد و درواقع علي مسيو فرمانده محبوب ومورد اعتماد شهر بود. درستكاري، دلاوري و شرافت او زبانزد مردم كوچه و بازار بود .

كريم طاهرزاده بهزاد در كتاب خود، يكي از نخستين سخنراني هاي علي مسيوبراي اعضاي اجتماعيون _ عاميون را درج كرده است: “ به ما خبر دادند كه، در محله ارمنستان ، با رمز مخصوصي( پارول حزبي ) همديگر را ببينيم، مطابق دستور مي بايستي از هر گروه فقط دو نفر انتخاب و حاضر بشوند، ساعت مقرر در محله ارمنستان در يك سالن بزرگي، حاضر شده مطابق معمول ، در تاريكي مطلق، شخص ناشناسي براي حضار صحبت كرد و بااين بيت آغاز سخن نمود: نديدي كه چون گربه عاجز شود برآرد به چنگال چشم پلنگ وگفت ما از خطر نمي ترسيم، چون مستغرق در خطريم ما كه اسلحه برداشته ايم، مثل مستبدين ميل نداريم كسي را بدون تقصيربكشيم، ما وظيفه سنگيني به عهده گرفته ايم... اين وظيفه را انجام خواهيم داد. دشمنان ما خيلي قوي هستند ولي ايمانبه كارهاي خودشان ندارند و بر عكس ما ظاهرا" خيلي ضعيف بوده ولي از روي ايمان اقدام مي كنيم.اي هم مسلكان عزيز، بايد بدانيد در چه راه پر خطري قدم گذاشته ايد. براي هموار كردن شاهراه آزادي بايد جان نثار كرد... اگركساني در ميان شما هستند كه از جان يا ثروت خود مي ترسند، فورا" بايد استعفا بدهند، زيرا كار، كار پر خطري است.ممكن است به شما ماموريت هاي پر خطري داده شود. انجام اين ماموريتها اجباري است.در صورت مسامحه يا ارفاق يا هر فكري كه منتهي به عدم انجام وظيفه باشد ، مسامحه كار محسوب و سخت مجازات خواهيد شد... شماها براي خوردن وآشاميدن وعيش ونوش دعوت نشده ايد، بلكه براي گرفتن حق حيات و آزادي خودتان در ميدان جانبازي قدم گذاشته ايد. ملت ايران چندين صد سال است كه اسير است ، شماها دور هم جمع شده ايد كه زنجير اسارت را پاره كنيد... ناطق سپس از جريان انقلاب كبير فرانسه شرحي داده و به سخنان خودخاتمه داد وحضار متفرق شدند. بعدها فهميدمسخنران مرحوم علي مسيو بوده است.” رابطه ميان علي مسيو و حيدر خان عمو اوغلي بسيار عميق بود. آ‌ن‌هادر مسايل خطير با يكديگر مشورت مي كردند. حيدر خان همواره در زماني‌كه در تبريز بود، در كنار علي مسيو قرار داشت. و در جريان پايين كشيدن پرچم هاي سپيد در تبريز بوسيله ستارخان مبتكر ومشوق اصلي علي مسيو بود. بارها خانه و اموال او به دست دولت و فئودال ها و يا فتواي روحانيون درباري غارت شد. خانواده او صدمات بسيار ديدند (دو پسر او اعدام شدكه در سطور آينده به آن مي پردازيم) ارتجاع از او به عنوان مغز متفكر و طراح دفاع قهرمانانه تبريز نفرت داشت. با پول دربار، عده اي از روحانيون وابسته به فئودال ها اطلاعيه و يا نامه هاي سر گشاده اي را بر عليه علي مسيو و مركز غيبي تهيه ومنتشر مي ساختند. كوشش مي شد، با شايعه پراكني ، دروغ و افترا،نفوذو اعتبار او را د رنزد توده هاي مردم در هم بشكنند. يكي از اين اعلاميه ها را كسروي در تاريخ مشروطه ايران درج نموده كه بخشي از آن چنين است: “اي برادران هوشمند و اي معتقدان قرآن مبين، چشم عبرت گشوده راه غيرت پيموده ... حالا آن حميت ملت پرستي و غيرت وطن داري شما را چه شده كه اسير پنج و شش نفر قفقازي ( اعضاي اجتماعيون _ عاميون ) خانه به دوش شده ... اينها هر گاه ژوليك و جيب بر نبوده مكاني معين مي كردند ... مقصد از مشروطه شرح لمعه و شرايع خواندن و شرع انور را جاري نمودن است... وچاي تلخ فروختن نيست كه تو بداني و توهين حضرات آقايان علما و سادات را مگر در مشروطه طبيعي مذهبان ( ماترياليستها ) و در قانون مفسدين واجب ميدانند... اي اهل تبريز مگر شماها اين علي مسيو رانمي شناسيد ونمي دانيد كه مسيو چه معني دارد و در لغت فرانسه مسيو به معني آقاست اما آنكس كه از اصل و نسب خارج پرست باشدمسيو را مقدم دارند ... آنكه از اسلام به خارج پرستي برگشته مسيو او را موخرسازند.

اين ظاهر حال و رسم آن لا مذهب و از شرح سيئات باطن او قلم نويسندگان عاجز است از آن جمله تعزيه داري سيد الشهدا را منع و ملامت سازد... لامذهبي كه تعزيه داري آن حضرت را غلط كاري ناميده و از اسلام برگشته باشد به كفر او ديگر دليل وبرهان لازم نيست.” اين يك نمونه از تلاش ارتجاع براي مقابله با مركز غيبي و رهبرآن علي مسيو است. اتفاقا" آنها كه در اين گونه ورق پاره ها علي مسيو و انقلابيون را لامذهب و ”بي وطن” مي ناميدند. خود با پول دربار روسيه تزاري وديپلماتهاي انگليسي، به خيانت به وطن مشغول بودند. همين مرتجعين با ورود قشون تزار به تبريز به همكاري با آنهاپرداخته ودر دستگيري انقلابيون بويژه خانواده علي مسيو از هيچ رذالتي كوتاهي نكردند. توضيح اينكه بر اثر سلسله رويدادهايي ، با توافق روسيه تزاري و امپرياليسم انگلستان واحدهاي نظامي ارتش تزار از مرز ايران گذشته و به سوي تبريز حركت كردند. انقلابيون تحت شرايط دشواري با پا درمياني برخي ، مجبور به ترك شهر و مهاجرت شدند. در برخي منابع تاريخي گفته مي شود، علي مسيو در اين دوره به “مرگ طبيعي” ! در گذشته است. چگونگي مرگ او روشن نيست. باري ارتش روسيه تزاري با همكاري انگليس و نيز باتوافق دربار خائن قاجار، به تبريز رسيده و وارد شهر شدند. با ورود سربازان تزار ، عده اي از رهبران و فرماندهان قيام تبريز ومسئولين حوزه هاي اجتماعيون _ عاميون دستگير گشتند. دشمن براي انتقام از انقلاب مشروطه و مردم ايران ، عده اي را محكوم به مرگ كرد. خانه علي مسيو غارت شد و دو فرزند 18 و 16 ساله او دستگير شدند. در روز دهم دي ماه 1289 خورشيدي (روز عاشوراي 1330 قمري) تبريز در سكوت پر اندوهي به سر مي برد. 8 تن از بازداشت شدگان كه دو فرزند علي مسيو نيز در ميان آنها بودند در محاصره سربازان روسيه تزاري به سوي ميدان اعدام برده مي شدند. اينان عبارت بودند از : ثقه الاسلام، شيخ سليم ضيا العلما ، محمد قلي خان ، صادق الملك، آقا محمد ابراهيم و حسن پسر18 ساله علي مسيو وبرادر 16 ساله او قدير. عده اي از ميهن پرستان و انقلابيون شريف ايران در چنگال سربازان بيگانه در شهر و زادگاه خودشان به سوي مرگ روان بودند. كسروي در تاريخ هجده ساله آذربايجان صحنه را چنين توصيف كرده: “هنگامه دل گداز بس سختي مي بود... مرگ سياه يك سو و غم و درماندگي كشور يك سو، خدا مي داند چه دل سوخته اي درآن ساعت مي داشتند. ثقه الاسلام به همگي دل مي داد و از هراس و غم ايشان مي كاست... چون خواستند دار زنند نخست شيخ سليم (از مسئولين اجتماعيون _ عاميون) بيچاره خواست سخني گويد افسر دژخوي روسي سيلي و مشت به رويش زده خاموشش گردانيد. دژخيمان ريسمان به گردنشانداختند وكرسي را از زير پايش كشيدند. دوم نوبت ثقه الاسلام بود، شادروان همچنان بي پروا مي ايستاد... بالاي كرسي رفت. سوم ضيا العلما را خواندند... به روسي با افسر سخن آغاز كرده مي گفت ما چه گناه كرده ايم... آيا كوشيدن در راه كشور خود گناه است؟ دژخيمان دست او را از پشت بستند و با زور بالاي كرسيش بردند. چهارم صادق الملك را خواندند. پنجم آقا محمدابراهيم را پيش آوردند ، او با پاي خود بالاي كرسي رفت و ريسمان را به گردنانداخت . ششم قلي خان كه پيرمردي بود را پيش خواندند . هفتم نوبت حسن بود (پسر 18 ساله مسيو) جوان دلير بالاي كرسي با آواز بلندداد زد: “زنده باد ايران”، “زنده باد مشروطه” و پس از او نوبت قدير پسر شانزده ساله رسيد و او را نيز (با توجه به كينه اي كه به علي مسيو داشتند) بالاي كرسي برده ريسمان به گردنش انداختند. روسيان براي آنكه دژخويي خود را نيك نشان دهند، باري آن نكردند چشم هاياينان را بندند و يا چون يكي را مي آويزند و بالاي دار دست و پا مي زند ديگران را دور نگه دارند. برادر را روبروي چشم برادر به دار كشيدند. چنان كه از پيكره ها پيداست دژخيمان از ناآزمودگي ريسمان ها را چنان نينداختند كه زود آسوده گرداند.

بيشترشان تا دقيقه ها گرفتار شكنجه جان كندن بوده اند.” بهاين ترتيب ارتجاع با همدستي نظاميان تجاوزگر خارجي، انتقام خود را از انقلاب گرفت بويژه كينه حيواني نسبت به علي مسيو با اعدام دونوجوان بي گناه او به خوبي هويدا است . زندگي ومبارزه علي مسيو، همواره در خاطره مردم زحمتكش ايران زنده است. او ازچهره هايي به شمار مي آيد كه در دوران نامساعد كنوني و يورش انديشه هاي غير انساني ليبراليسم و انديويدوآليسممي تواند سر مشق جوانان و مبارزان راه خوشبختي انسان قرار بگيرد. اوخاطره نازدودني پايداري تبريز در انقلاب مشروطه يعني سرچشمه تاريخ معاصر ايران است.

Borna66
09-11-2009, 04:13 PM
ستارخان سردار ملی

ستارخان درخشانترین ستاره انقلاب مشروطیت و بزرگترین قهرمان ملی ایران در 1245 شمسی در سرزمین سر سبز قره داغ در یک خانواده متوسط نیمه روستائی- نیمه شهری دیده به جهان گشود.پدرش بزاز دوره گردی بود که از تبزیز پارجه میخرید و در روستاهای قره داغ میفروخت.
پس از کوچ خانواده ستارخان به تبریز وی در جوانی با نشان دادن دلاوریها از خود در مبارزه با ستم و خودکامگی نامش بر سر زبانها افتاد. با شروع نهضت مشروطه در راس مجاهدان آذربایجان قرار گرفت و چنان درایت و نبوغ نظامی از خود نشان داد که به یک چهره جهانی تبدیل شد و از سوی مردم آذزبایجان به سردار ملی ملقب گردید.
ستارخان در پیکارهای رهائی بخش مردم آذربایجان خدمات گرانقدری به انقلاب و آزادی کرد ولی سرنگون کردن پرچمهای سفید در تبریز که به علامت تسلیم در برابر استبداد بر سر درها بر افراشته بودند از شاهکارهای تاریخی اوست.
در سراسر ایران کوچکترین نشانه ای از آزادی نبود.قانون اساسی پاره و انجمنهای دموکراتیک برچیده شده بود.روزنامه ای که از آزادی و مشروطه بنویسد پیدا نمیشد. سران آزادی یکی پس از دیگری به دام میافتادند و معدوم میشدند. در چنین شرایطی ستارخان قد مردانگی علم کرد و ورق را برگرداند.
با بمباران مجلس ملی مصیبتی عظیم و یاسی بزرگ به عموم آزادیخواهان و وطنپرستان ایران روی آورد و درهای امید به روی مردم بسته شد....ولی در این موقع بود که ستاره امیدی از افق آذربایجان طلوع کرد و آفاق ایران را که زیر ظلمت استبداد فرو رفته بود آهسته آهسته روشن کرد.
مقاومت و پایمردی مردم تبریز در آنروزهای خطرناک و پیروزیهای درخشانش بر دشمن بیرحم و سرتاپا مسلح نه تنها ملت ایران بلکه جهانیان را به شگفتی وا داشت. ملل دنیا با احترام خاصی مبارزات مردم تبریز را نظاره کرده و با آنان همدردی میکردند.در غالب جراید اروپا و آمریکا هر روز با خط درشت اسم ستارخان در صفحه اول روزنامه ها با تفصیل جنگهای او و مقاومت های سخت او در مقابل قشون دولتی چاب میشد و خوانندگان را قرین اعجاب و تحسین مینمود.
مقاومت این شخص که از طبقه سوم مردم بیرون آمده بود در مدت یازده ماه تمام در مقابل چهل هزار نفر قشون بیرحم و خونخوار دولتی تولید یک حس احترام و اعجاب و تحسین برای او و برای عموم ایرانیان در تمام دنیا نمود که نظیرش در تاریخ ایران در دو سه قرن اخیر وجود ندارد.
بر اثر این جانبازیها استبداد صغیر سقوط میکند و فاتحین تهران دست به تشکیل دولت میزنند ولی چون اغلب سر در آخور بیگانگان داشتند با احضار سردار و سالار به تهران سرنوشت غم انگیزی را برای آنها رقم میزنند.
کنسول دولت فخیمه انگلیس در این امر تاکید بلیغ مینماید که ستارخان و باقرخان باید از شهر تبریز خارج شود. امپریالیستها تصمیم میگیرند به هر قیمتی هست سردار و سالار را از تبریز دور کنند و این اقدام نابکارانه را با دست فراماسونرهای شناخته شده و عوامل انتلیجنت سرویس انجام میدهند.مخبرالسلطنه این بزرگترین دشمن خلق آذربایجان از یکطرف و انقلابیون قلابی یعنی فاتحین تهران با ایجاد جو شانتاز به وسیله یپرم خان ارمنی و جعفرقلیخان سردار بهادر بختیاری سر کردگان قوای اعزامی دولت به آذربایجان سبب میگردند که این رادمردان غیرتمند مجبور میشوند بر خلاف میلشان از یار و دیار خود دل کنده و به سوی تهران روانه گردند.
بدین ترتیب بخش نخست این سناریو غم انگیز عملی میگردد و سران آذربایجان با خدعه و نیرنگ در واقع از تبریز تبعید مشوند و اینک میرود که قسمت دیگر این دسیسه شوم در تهران پیاده گردد. و این بخش از سناریو هم در پارک اتابک تهران با ناجوانمردی به مرحله اجرا درمی آید.
فاجعه پارک اتابک نقطه عطف شومی در تاریخ انقلاب مشروطیت به شمار میرود چرا که پس از این حادثه ناگوار مسیر این نهضت مردمی و ضد امپریالیستی منحرف شد و در کانال خواستهای استعمارگران و ایادیشان یعنی همان کهنه درباریان و ضد انقلابیون که تغییر چهره داده و کسوت مشروطه خواهی به تن کرده بودند افتاد.
واپسگرایان بیگانه پرست با گرفتن جنگ افزار از دست مجاهدین جانبرکفآذربایجان که فدائیان واقعی انقلاب و حامیان راستین استقلال کشور بودند راه را برای کودتای ضد انقلابی سوم دی 1290 شمسی و. تخته کردن درب دوره دوم مجلس شورای ملی هموار کردند.و بدین ترتیب این انقلابی نماهای انقلاب دزد سالها نسل بعد از نسل حاکمیت میلیونها ایرانی را در دست گرفته و به عنوان وزیر و وکیل و سفیر و والی به این ملت ستمدیده حکومت و آقائی کرده و استقلال و ثروت کشور را به ثمن بخس در اختیار بیگانگان قرار دادند.
بدین ترتیب ستارخان پس از جهار سال و اندی بعد از زخمی شدن در پارک اتابک و تحمل زندگی توام با رنج و مشقت در تهران که حتی به او اجازه بازگشت به تبریز را نمیدادند در یک خانه اجاره ای واقع در میدان شاپور -خیابان ارامنه در حالی که بیش از 48 سال نداشت چشم از جهان بی وفائیها و نامردمیها بر بست و در باغ طوطی شهر ری رخ در نقاب خاک کشید.

< مشاهیر آذربایجان . جلد دوم. صمد سرداری نیا>

Borna66
09-11-2009, 04:13 PM
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/b/b6/AbbasMirza.gif
'عباس میرزا'



عباس میرزا (۴ ذیحجه ۱۲۰۳ نوا / مازندران - ۱۰ جمادی‌الثانی ۱۲۴۹ مشهد) یکی از شاهزاده‌های قاجار فرزند فتحعلی‌شاه و آسیه خانم بود. عباس میرزا همچنین ولیعهد و والی آذربایجان بود. وی قبل از مرگ پدرش از دنیا رفت.

عباس میرزا و عهدنامه ترکمنچای

پس از عهدنامه گلستان، دوره دوم جنگ‌های ایران و روسیه آغاز شد. در این میان جنگ گنجه مهم‌تر از همه می نمود عباس میرزا فرمانده سپاه ایران با حرکت به سوی گنجه در این منطقه سنگر گرفت. در این میان پاسکوویچ فرمانده سپاه روس نیز خود را به این منطقه رساند. ابتدا عباس میرزا به دلیل برخی آشفتگی‌ها در سپاه خود خواست که جنگی اتفاق نیافتد اماتلاش او موثر نیافتاد و جنگ وسیعی در این منطقه در گرفت. در پایان نیز سپاه روس فاتح میدان شد. عباس میرزا سرانجام در ناحیه ترکمانچای خواست که جلوی پاسکوویچ را بگیرد اما در آنجا نیز شکست خورد و سرانجام مجبور شد که شرایط صلح را بپذیرد. در این میان پاسکوویچ که خود را مغرور از فتح جنگ می دید برای سپاه ایران ضرب الاجلی تعیین کرد و گفت چنانچه تا پنج روز تکلیف صلح مشخص نشود عازم تهران خواهد شد. قبر عباس ميرزا در ديواره هاي اطراف ضريح حرم مطهر امام رضا (ع) مي باشد .كه با مي دقت در ديواره هاي اطراف مي توانيد آن را پيدا كنيد . اين يافته بنا به استناد به كتاب مطلع الشمس مي باشد .

شکست سپاه عباس میرزا در جنگ اصلاندوز

با قتل سيتسيانف فرماندهی سپاه روسيه به عهده گودوويچ افتاد (اين دوران هم‌زمان است با فعاليت‌های گاردان در تقويت نظامی ايران). گودوويچ در سال ۱۲۲۳ ه. ق به صورت ناغافل به ايروان حمله برد. اما شكت خورد و برگشت. عباس ميرزا برای تنبيه سپاه روسيه از تبريز به نخجوان رهسپار شد و طی چند نبرد در اطراف شهر ايروان و درياچه گوگچه سپاهيان روس را مغلوب كرد. در سال ۱۲۲۵ه .ق. حسين خان قاجار حاكم ايروان در برابر روس‌ها شورش كرد و جمع زيادی از روس‌ها را به اسيری گرفت و عازم تهران كرد. اين روزها (۱۲۲۶- ۱۲۲۵ه .ق) مقارن با خروج گاردان از ايران و ورود هيات نظامی انگليسی به ايران است. در اين زمان روس‌ها خواستار صلح با ايران شدند كه شرطشان اين بود كه مكان‌های متصرفه در تصرف آنها بماند و نيز ايران به آنها اجازه عبور از داخل كشور برای حمله به عثمانی را بدهد كه دولت ايران اين تقاضا را نپذيرفت. پس از ورود سرگرد اوزلی به علت رابطه دوستی كه ميان انگليس و روسيه ايجاد شده بود در پی آن شد كه بين ايران و روسيه، صلح برقرار كند و خواستار آن بود كه افسران انگليسی كه در سپاه ايران بودند از جنگ با روسيه دست بردارند. عباس ميرزا چون اصرار داشت جنگ ادامه يابد، جنگ ادامه يافت و سپاه ايران در محل اصلاندوز كنار رود ارس مقيم شدند. در اين هنگام روس‌ها غافلگيرانه به اردوی ايران حمله كردند. اگرچه سپاه ايران مقاومت زيادی نشان دادند اما به علت اختلافاتی كه بين سپاه ايران پيش آمد، نيروهای ايرانی مجبور به عقب نشينی به سمت تبريز شدند. فرمانده سپاه روسيه پس از فتح اصلاندوز، آذربايجان را از هر دو طرف مورد تهديد قرار داد. در اين زمان تركمانان خراسان شورش كردند. در اين ميان شاه ايران كه درصدد آماده كردن سپاهی برای سركوب نيروهای روسی بود به علت اوضاع ناآرام در چند جبهه تقاضای صلح كرد.

Borna66
09-11-2009, 04:14 PM
دوره پهلوی

دکتر علی امینی مجدی سیاست‌مرد ایرانی و یک دوره (۱۳۳۹-۱۳۴۱) نخست‌وزیر ایران بود.
او فرزند حاج محسن خان امین الدوله (داماد مظفرالدین شاه و مالک معروف) فرزند علی خان امین الدوله ( صدراعظم مظفرالدین شاه) فرزند میرزا محمد خان مجدالملک سینکی (وزیر و منشی عصر ناصری) بود و در تهران به دنیا آمد. مادرش فخرالدوله دختر مقتدر و مدبر مظفرالدین شاه بود و در جوانی با بتول وثوق دختر حسن وثوق (وثوق الدوله) ( رئیس الوزرای دوره قاجار و عاقد قرارداد ۱۹۱۹) ازدواج کرد. او برادر بزرگ‌تر ابوالقاسم امینی مجدی بود.
او پس از اتمام تحصیلات خود در مدرسه دارالفنون تهران، به فرانسه رفت و حقوق و اقتصاد خواند و در رشته اقتصاد موفق به اخذ درجه دکترا شد. پس از بازگشت به ایران، با توجه به تمول و نفوذ خانوادگی خیلی زود مدارج ترقی را طی کرد و در کابینه های احمد قوام (قوام السلطنه) و دکتر محمد مصدق (مصدق السلطنه) به وزارت رسید.
پس از کودتای ۲۸ مرداد در مقام وزیر دارائی کابینه سپهبد زاهدی مذاکرات با کنسرسیوم را اداره کرد که منجر به قرارداد کنسرسیوم شد.
در سال ۱۳۳۹ با حمایت آمریکا به سمت نخست‌وزیری منصوب شد. کوشش‌های او در کاهش نقش شاه در اداره امور کشور که از حمایت بخشی از دستگاه ریاست جمهوری کندی برخوردار بود خیلی زود با مقاومت و مخالفت محمدرضا شاه پهلوی مواجه شد و مجبور به کناره گیری شد.
در جریان اوج‌گیری مبارزات مردم در سال ۱۳۵۶ مورد مشورت شاه قرار می‌گرفت. امینی پس از انقلاب ایران در فرانسه زندگی می‌کرد و یکی از رهبران مخالفان جمهوری اسلامی ایران بود.
__________________

Borna66
09-11-2009, 04:14 PM
احمد قوام در لباس بارگاه شاهنشاهی


میرزا احمد خان قوام (ملقب به قوام‌السلطنه)، فرزند میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه، متولد ۱۲۵۲ ه‍.ش. (۱۲۹۰ ه‍.ق.)، وفات ۲۸ تیر ۱۳۳۴ در تهران، سیاستمدار ایرانیِ پایان دوران قاجار و روزگار پهلوی بود که پنج بار نخست‌وزیر شد (سه بار در پایان دوران قاجار و دو بار در زمان حکومت محمدرضاشاه پهلوی). او برادر کوچک‌تر وثوق‌الدوله بود.
قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان و غائلهٔ آذربایجان در دوران نخست وزیری قوام رخ داد. او در زمان قاجار لقب قوام‌السلطنه یافت و محمدرضاشاه به او لقب حضرت اشرف را داد (که بعداً پس گرفت). القاب قدیمی‌تر او عبارت‌اند از منشی حضور (۱۳۱۵ ه‍.ق.)، دبیر حضور (حدود ۱۳۲۲ ه‍.ق.)، و وزیر حضور (۱۳۳۴ ه‍.ق.).
فرمان مشروطیت ایران که به امضای مظفرالدین شاه قاجار رسید به قلم قوام است.
آخرین نخست‌وزیری وی به سال ۱۳۳۱ بود، که به علت حوادث ۳۰ تیر ۱۳۳۱ پس از چهار روز عزل شد.



زندگینامهٔ سیاسی

قوام السلطنه در زمان ۶ پادشاه زیست(ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه، احمدشاه، رضاشاه و محمدرضاشاه) که به ۵ تن آنها خدمت کرد(به غیر از ناصرالدینشاه). قوام ۱۱ بار فرمان نخست وزیری گرفت، دولت تشکیل می‌داد و به اراده خودش دولت را تغیر می داد که هر دوره آن جنجالات خاص خود را داشت. ۲۲ بار نخست وزیر شد و چند بار هم به استانداری و فرمانداری رسید. در حکومت خراسان با کلنل محمدتقی خان پسیان رئیس ژاندارمری خراسان درگیری پیدا کرد کلنل که در آغاز با او دوستی داشت به دستور سید ضیا طباطبایی عامل کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ خورشیدی در روز سیزدهم فروردین ۱۳۰۰ او را به اتفاق دوستان و آشنایانش بازداشت و تحت الحفظ به تهران فرستاد. نخست وزیری سیدضیا ۱۰۰ روز هم به طول نکشید و احمدشاه به دنبال عزل سیدضیا در روز چهارم خرداد ۱۳۰۰ خورشیدی در روز هشتم خرداد فرمان نخست وزیری قوام السلطنه را برایش به زندان او در عشرت آباد فرستاد و او از همانجا به مقر رئیس الوزرایی رسید اما دوره‌های نخست وزیری او این داستانها را داشت:
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/4/42/%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%85%DB%B1.jpg/200px-%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%85%DB%B1.jpg

احمد قوام در جوانی


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/9/94/%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%85%DB%B2.jpg/200px-%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%85%DB%B2.jpg

احمد قوام


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/0/02/%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D9%82%D9%88%D8%A7% D9%85.jpg/200px-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D9%82%D9%88%D8%A7% D9%85.jpg

رونوشت تلگراف احمد قوام رئيس‌الوزرا به شجاع‌الملك حاكم باخزر و اعلام اعزام پنج هزار قزاق به خراسان جهت سركوبي كلنل پسيان با همكاري حكام خراسان، سالارخان بلوچ، سردار شجاع، سردار نصر



نخستین بار در هشتم خرداد ۱۳۰۰ خورشیدی فرمان ریاست وزرایی را دریافت کرد. او در ۲۹ دی ماه ۱۳۰۰ به خاطر آنکه بعضی از وکلای مجلس به دکتر محمد مصدق وزیر مالیه دولت او که برای اصلاح وضع مالیه خواستار اختیارات بود سخت حمله کردند(به طوری که کار آنها باعث شد دکتر مصدق بعد از نطق خود بیهوش شود) بعد از ایراد نطق تندی در دفاع از وزیر مالیه خود و علیه نمایندگان مجلس از رئیس الوزرایی استعفا داد.



دومین بار که قوام السلطنه به نخست وزیری رسید در تاریخ ۲۶ خردادماه ۱۳۰۱ بود. این بار در داخل دولت با سردارسپه(وزیر جنگ) درگیری داشت(جنگ دو مرد قدرتمند) و در مجلس با سوسیالیستها به رهبری سلیمان میرزا اسکندری که طرفدار سردار سپه بودند. به این سبب در ۵ بهمن ۱۳۰۱ استعفا داد، اما سردار سپه که قصد رسیدن به مقاماتی بالاتر از وزارت جنگ را داشت و در این راه قوام را مانع بزرگی بر سر مقاصد خود می دانست، در سال ۱۳۰۲ به بهانه اینکه قصد شورش داشته، به وزارت جنگ احضار شد و دستور توقیف او را داد. شاید اگر در حکومت مشیرالدوله پیرنیا هیات دولت تصویب نامه‌ای در مورد آزادی قوام صادر نمی کرد و احمدشاه نیز شفاعت سردار سپه را نمی‌نمود، وزیر جنگ پر قدرت در همان جا به زندگی قوام خاتمه می‌داد. قوام در ۳۰ مهرماه ۱۳۰۲ از زندان آزاد شد، چند روز بعد از این قدرت نمایی سردار سپه به نخستین هدف بزرگ رسید و احمدشاه در تاریخ سوم آبان ۱۳۰۲ فرمان رئیس الوزرایی او را صادر کرد. در تمام دوران قدرت و سلطنت رضاشاه قوام به طور تبعید در املاک خود در لاهیجان به سر می برد فقط گاهی برای شرکت در مراسم دستوری به تهران می آمد(مانند شرکت در مراسم سفر ولیعهد به سویس در سال ۱۳۱۰ و شرکت در گشایش مجلس نهم در سال ۱۳۱۱) بعد از سوم شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران به وسیلهٔ متفقین و استعفا و خروج رضاشاه از کشور بار دیگر وارد فعالیتهای سیاسی شد.



سومین بار که احمد قوام نخست وزیر شد در تاریخ دهم مردادماه ۱۳۲۱ بعد از استعفای علی سهیلی بود. این بار حکومت او منجر به واقعه خونین ۱۷ آذر شد که عده‌ای به دلیل کمبود خرابی و گرانی نان دست به تظاهرات زدند که کار به غارت مغازه‌ها و حمله به مجلس شورای ملی کشید. در آن زمان گفته می‌شد این عده به تحریک دربار و رجال درباری علیه قوام تظاهرات کردند و خواستار استعفای او از تخت نخست وزیری شدند. قوام تصمیم به مقاومت گرفت، عده‌ای از رجال و مسببین حادثه را بازداشت کرد، تمام مطبوعات کشور را توقیف نمود و به جای آن یک روزنامه به نام اخبار امروز منتشر ساخت. ولی سرانجام در پی مخالفتهای فزاینده بعضی نمایندگان مجلس و مطبوعاتی‌ها و مخالفت شاه با او در تاریخ ۲۴ بهمن ۱۳۲۱ استعفا داد و بار دیگر به لاهیجان رفت. این بار بعد از استعفا مطبوعات آنچنان مقالات تند و آنقدر کاریکاتورهای زننده و به حدی اشعار انتقاد آمیز علیه او چاپ کردند که پیش بینی می شد قوام السلطنه برای همیشه صحنه را ترک کند، اما چنین نشد.



در تاریخ ششم بهمن ماه ۱۳۲۴ قوام السلطنه برای چهارمین بار به نخست وزیری رسید. نخست وزیری قوام در این دوره مصادف بود با خودداری اتحاد جماهیر شوروی در خارج کردن قوای خود از ایران. سربازان انگلستان شروع به ترک کشور کردند ولی شورویها پاسخ دولت ایران را که پرسیده بود چه وقت حاضر به ترک ایران هستند گفته بود: «تا وقتی که اوضاع روشن شود» و همزمان سید جعفر پیشهوری مدیر روزنامه آژیر با حمایت ارتش سرخ در آذربایجان اعلام خودمختاری کرد و شوروی مجدداً ادعای خود در مورد نفت شمال را تکرار کرد و اوضاع تیره تر شد. در چنین شرایطی همه می دانستند که از رجالی مانند محمد ساعد و مرتضی قلی خان بیات(سهام السلطنه) و حکیم الملک و صدرالاشراف که بعضی پاک و درست هم بودند، کاری ساخته نیست. هریک مدتی کوتاه نخست وزیر بودند ولی ناچار به استعفا شدند. در اینجا بود که نمایندگان متوجه مرد قدرتمند دربار شدند و با آنکه نمایندگان مجلس مطبوعات و شاه، دل‌خوشی از او نداشتند، همگی با موافقت او را به نخست وزیر رساندند. قوام السلطنه، در ششم بهمان نخست وزیری را پذیرفت و در ۲۹ بهمن ۱۳۲۴ با هیاتی از وزیران و روزنامه نگاران برای ملاقات با استالین و حل مشکلات مربوط به خروج سربازان شوروی از ایران و مساله آذربایجان و نفت شمال عازم مسکو شد.

Borna66
09-11-2009, 04:14 PM
علی سهیلی سیاست‌مرد و چند دوره نخست‌وزیر ایران.
در حدود سال ۱۲۷۵ هجری شمسی زاده شد. تحصیلات خود را در مدرسه علوم سیاسی به انجام رساند و وارد خدمت در وزارت امور خارجه شد. مورد توجه حسن تقی‌زاده و باقر کاظمی قرار گرفت و معاون وزارت خارجه شد. چند بار وزیر امور خارجه شد.
علي سهيلي در سال ۱۲۷۵ هجري شمسي در خانواده فقيري در تبريز به دنيا آمد. سهيلي در سنين نوجواني همراه خانواده اش از تبريز به تهران آمد و مدتي در بازار تهران شاگردي مي كرد، تا اين كه وارد مدرسه روسي قزاقخانه شد ارسال هاي بعد با استعدادي كه از خود نشان داد در مدرسه علوم سياسي پذيرفته شد و از آنجا به خدمت وزارت خارجه درآمد. سهيلي ضمن خدمت در وزارت خارجه زبان هاي انگليسي و فرانسه را نيز علاوه بر زبان روسي كه قبلاً آموخته بود فراگرفت و اولين پست مهم او در وزارت خارجه رياست اداره شرق و امور شوروي بود. سهيلي ضمن خدمت در وزارت خارجه با سيدحسن تقي زاده آشنا شد و تقي زاده موجبات ترقيات بعدي وي رافراهم ساخت. درسال ۱۳۱۰ تقي زاده كه در كابينه مخبرالسلطنه به وزارت طرق (راه) انتخاب شده بود سهيلي را به معاونت خود برگزيد. مقامات بعدي سهيلي به ترتيب رياست شيلات، معاونت وزارت امور خارجه و وزارت مختار ايران در لندن بود و در سال ۱۳۱۷ براي نخستين بار در كابينه محمود جم به وزارت امور خارجه برگزيده شد. در كابينه هاي بعدي، علي سهيلي مدتي استاندار كرمان و سپس وزير كشور شد و بعد از وقايع شهريور ۲۰ فروغي كه به مقام نخست وزيري انتخاب شده بود او را مجدداً به سمت وزارت امور خارجه منصوب كرد. علي سهيلي در مذاكره با سفراي شوروي و انگليس در زمان اشغال ايران از طرف نيروهاي متفقين و انعقاد قرارداد سه جانبه كه استقلال ايران را تضمين نمود، نقش مهمي ايفا كرد.

Borna66
09-11-2009, 04:14 PM
محمد ساعد مراغه‌ای (ساعدالوزاره) (متولد سال ۱۲۶۴ ه.ش در تفلیس)، سیاستمدار و چند دوره نخست وزیر ایران در دوره محمدرضا پهلوی.
پدرش از روحانیان مراغه بود که به تفلیس مهاجرت کرده بود. او تحصیلات خود را در رشته حقوق و سیاست در روسیه و سوئیس به‌پایان رساند و وارد خدمت وزارت امور خارجه ایران شد. در ۱۳۲۱ سهیلی او را که سفیر ایران در مسکو بود به تهران فراخواند و به وزارت امورخارجه منصوب کرد. در اسفند ۱۳۲۲ نخست‌وزیر ایران شد.
در تاریخ سیاسی ایران ساعد نخستین کسی بود که (به فرمان محمدرضاشاه پهلوی) دست به برقراری رابطه سیاسی با اسراییل زد که این اقدام او با واکنش شدید رهبران عرب از جمله ناصر روبرو شد ساعد بعدها اعلام کرد هدف او از این کار این بوده است که به کمک مهندسان و متخصصان ژنتیک و کشاورزی اسراییل که در جهان بی نظیرند بتواند دو سوم ناحیه کویری ایران را به زمینهای مرغوب کشاورزی تبدیل کند و از این طریق ایران را برای هممیشه از نظر مواد غذایی و محصولات کشاورزی به خودکفایی برساند.
علیرغم حضور ساعد در شوروی به عنوان سفیر واشنایی وی با دستگاه دیپلماسی روسها وی در دوران نخست وزیریش نتوانست از این مزیت سود ببرد و در نهایت با فشار روسها و پشتیبانی حزب توده ایران در ۱۸ ابان ۱۳۲۳ مجبور به استعفا شد لازم به ذکر است دلیل مخالفت روسها و جیره خواران داخلیش با ساعد مقاومت وی در برابر اعطای امتیاز نفت شمال به کمونیستها بود .

سفیر ایران در ایتالیا
سفیر ایران در شوروی
سفیر ایران در ترکیه
سفیر ایران در واتیکان


__________________

Borna66
09-11-2009, 04:14 PM
محسن صدر
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/8/87/Sadr_ul_ashraf.jpg

محسن صدر


سید محسن صدر (۱۲۵۰ خورشیدی محلات - ۲۷ مهر ۱۳۴۱ خورشیدی تهران)(صدرالاشراف) سیاست‌مرد و نخست‌وزیر ایران از خرداد ۱۳۲۴ تا مهر ۱۳۲۴.
او در سال ۱۲۵۰ هجری شمسی در محلات زاده شد. پدر او روحانی و مالک بود و از متنفذان محلات به‌شمار می‌رفت. او درس‌های دینی را در زادگاهش تحصیل کرد و بعد به تهران آمد.عمویش او را به کار حکومتی در دربار قاجار وارد کرد. ابتدا معلم یکی از پسران ناصرالدین‌شاه شد. هنگامی که این پسر حاکم همدان شد، صدر نیز به‌عنوان دستیار او به کار پرداخت.
او در سال ۱۲۸۶ وارد عدلیه شد و به‌کار قضاوت پرداخت. در جریان جنبش مشروطه و پس از توپ بستن مجلس عده‌ای از مشروطه خواهان را محاکمه و مجازات کرد، اگرچه خود مدعی بود که به نجات بسیاری از آنان کمک کرده‌است.
در سال ۱۳۱۲ وزیر دادگستری شد. بعد از به نمایندگی از محلات به مجلس راه یافت. در کابینه دوم علی سهیلی وزیر دادگستری شد.
در خرداد ۱۳۲۴ نخست‌وزیر شد. در دوره نخست‌وزیری او جنگ جهانی دوم به‌پایان رسید و نیروهای بریتانیا و آمریکا ایران را ترک کردند. خودداری شوروی از تخلیه ایران منجر به بحران آذربایجان شد.

Borna66
09-11-2009, 04:14 PM
عبدالحسین هژی
عبدالحسین هژیر سیاستمرد و نخست وزیر ایران از خرداد ۱۳۲۷ تا آبان ۱۳۲۷.
هژیر در ۱۲۷۴ هجری شمسی زاده شد. پدرش از خدمتگزاران دربار مظفرالدین شاه بود و بعد کارمند مالیه شد. عبد الحسین خان فرزند یک چشم وثوق خلوت باهوش تودار و تکنوکرات, از اولین کسانی است که جان خود را برابر سیل آزادی که پس ار سقوط رضا شاه به راه افتاده بود از دست داد. اول باری که در سیاست دیده شد مصادف با دولت وثوق الدوله بود که با بستن قرارداد ۱۹۱۹ خود را بد نام تاریخ معاصر ایران کرد. در آن زمان در مدرسه سیاسی مشیرالدوله درس می خواند. در سال ۱۲۹۸ از مدرسه علوم سیاسی دیپلم گرفت و از آن پس به سفارش مشارالملک و به لطف دانستن چند زبان خارجی از بهار ۱۲۹۹ در وزارت امور خارجه مشغول به کار شد. پس از کودتای سیدضیا وبه زندان افتادن مدرس وزارت امور خارجه را رها و در سفارت شوروی مشغول به کار شد. پس از سقوط دولت کودتا و تبعید سید ضیا ,مدرس از زندان آزاد شد و عبدالحسین دوباره به جمع یاران وی پیوست. در سال ۱۳۰۲ روزنامه پیکان را با امتیاز بدرش جاپ کرد. پس از دسگیری مدرس توسط سردار سپه دیگر کسی نام مدرس را از زبان وی نشنید. از آن پس توانست خود را به رضا شاه نزدیک کند و اسرار سفارت روس را به وی بفروشد. به همین خاطر او را از سفارت اخراج و در گزارشی به مسکو او را به جاسوسی متهم کردند. پس از آنکه حسن تقی زاده به وزارت راه رسید عبدالحسین به عنوان مترجم در وزارت راه مشغول به کار شد. در این زمان وی نام خانوادگی هژیر را برای گرفتن شناسنامه انتخاب کرد. در این دوران وقتی تقی زاده به وزارت مالیه منصوب شد وی در اولین روز حکم انتقال هژیر را به این وزارت خانه منصوب کرد و هژیر شد کفیل اداره حقوقی وزارت دارایی. در این وقت وی سی ساله بود. کار مهمی که در دوران وزارت تقی زاده در پرونده هژیر ثبت شده است مطالعهای است که در مورد وضعیت سیستان و بلوچستان انجام داده است و میتوان گفت از نخستین گزارشها و تحقیقات علمی صحیح است که تا آن زمان در دستگاه دولت وجود داشت. به خاطر همین گزارش نظر مثبت رضا شاه را جلب کرده و با موافقت شاه شد بازرس دولت در بانک ملی ایران. در این دوران هژیر توانست با دقت و نظمش نظر مثبت داور را نیز بدست آورد. در این دوران داور با رضایت رضا شاه او را به ریاست کمسیون ارز رضا شاه منصوب کرد. در این مقام هژیر توانست چند باری به حضور شاه برسد و به دستور رضا شاه هژیر بخش خارجی حسابداری اختصاصی دربار را زیر نظر گرفت و یا به عبارت دیگر حسابدار ارزی شخصی شاه شد. در این زمان بود که تنها هژیر می دانست رضا شاه در آمد حاصل از نفت را در کدام بانکهای اروپا میریزد. رازی که کسی بجز او و رضا شاه حتی ولیهد محمد رضا پهلوی نیز از آن خبری نداشت. در این زمان حتی خود کشی داورکه باعث پیشرفت و ترقی هژیرشده بود در سرنوشت وی اثر نگذاشت. به سال ۱۳۱۵ برای اولین بار راهی اروپا شد که به حساب دولت و حساب خصوصی شخص شاه رسیدگی کند. در این سفر از خود لیاقتها نشان داد که موجب خشنودی رضا شاه شد و به فرمان او به عنوان مدیر کل وزارت دارایی انتخاب شد. پس از حمله متفقین به ایران و تبعید رضا شاه مامور رسیدگی به مشکلات مالی خانواده پهلوی بود و درست در همین دوران بود (سال ۱۳۲۰) که به عنوان وزیر پیشه و هنر و بازرگانی وارد کابینه محمدعلی فروغی شد و از آن پس سمت وزارت را در تمام کابینه های بعدی حفظ کرد و به عنوان نماینده شاه و دربار در دولت شهره یافت.

هژیر در مدرسه علوم سیاسی تحصیل کرد و سپس به وزارت خارجه رفت. مدتی در سفارت شوروی در تهران مترجم شد و بعد بهکار دولتی بازگشت. مدرس، تقی زاده و داور توجهی به او داشتند و بهویژه داور باعث ترقی او در شغلهای "پرسود" شد. در ۱۳۲۰ در کابینه فروغی وزیر پیشه و هنر و بازرگانی شد. در چند دولت بعدی نیز مقام وزارت داشت.

او که به نزدیکی و همکاری با انگلیسها معروف شده بود بهتدریج به دربار محمدرضاشاه پهلوی، بهویژه به اشرف پهلوی نزدیک شد ودر ۱۳۲۷ نخستوزیر شد.
پس از پایان نخستوزیری، وزیر دربار شد و در همین مقام در ۱۴ آبان ۱۳۲۸ در مسجد سپهسالار به دست فدائیان اسلام ترور شد.

Borna66
09-11-2009, 04:15 PM
ارتشبد غلامرضا ازهاری یکی از فرماندهان ارشد ارتش ایران در دوره پهلوی بود. وی در سال ۱۲۸۸ خورشیدی در شيراز متولد شد. پس از به پایان رساندن تحصيلات ابتدایی و متوسطه، در سال ۱۳۱۲ به دانشكده افسری راه يافت. يك سال بعد با درجه ستوان دومی وارد ارتش شاهنشاهی شد و در سال ۱۳۱۶ با ارتقا به درجه سرهنگی به معاونت فرماندهی دژبان مركز منصوب شد. ازهاری در سال ۱۳۲۸ برای گذراندن یک دوره آموزش عالی به آمریكا اعزام شد. پس از بازگشت در سال ۱۳۳۰ دوره يك ساله فرماندهی ستاد را در دانشگاه جنگ گذراند و به درجه سرتیپی ارتقا يافت. دو سال بعد مجددا براي طی دوره كوتاه مدت عالی ستاد به آمريكا رفت.
ازهاری در سال ۱۳۳۶ به فرماندهی گردان ۱۱ پیاده نظام و دو سال بعد به فرماندهی دانشكده جنگ منصوب شد. پس از چندی در ۱۳۴۱ به ستاد فرماندهی نیروی زمينی منتقل شد و سال بعد به فرماندهی ارتش یكم ارتقا یافت. ازهاری در سال ۱۳۴۵ نماینده نظامی ایران در گروه نمایندگان پیمان نظامی سنتو بود. وی به مدت دو سال از ۱۳۴۸ جانشين رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران شد و از سال ۱۳۵۰ به مدت شش سال با درجه ارتشبدی به ریاست اين ستاد منصوب شد.
با شكست دولتهای متعدد در مقابله با انقلاب اسلامی، محمدرضا شاه تصميم گرفت با انتصاب يك نظامی به رياست دولت جريان انقلاب را متوقف كند. به همين منظور ارتشبد غلامرضا ازهاری را برگزيد. نخست وزير جديد در ۱۵ آبان ۱۳۵۷ منصوب شد و همان روز كابینه نظامی خود را معرفی كرد. در اين دولت غلامعلی اویسی به سرپرستی وزارت كار و امور اجتماعي، سپهبد امیرحسین ربیعی به سرپرستی وزارت مسكن و شهرسازی و ارتشبد قره‌باغی به وزارت كشور منصوب شدند. از اقدامات دولت نظامي ازهاری، دستیگری نويسندگان مطبوعات، بازداشت دولتمردانی چون ارتشبد نعمت نصیری، منوچهر آزمون، عبدالعظیم ولیان، داریوش همایون، غلامرضا نیک‌پی و امیرعباس هویدا بود. در طول خدمت نظامی، مدالهای متعددی مانند نشان درجه يك و دو همایون، نشان لیاقت، افتخار، خدمت، كوشش، ورزش، سپاس، پاس و بيست و هشت مرداد و يك نشان از سنتو دريافت كرد.