PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : از درویشان ایران چه می دانیم



Borna66
09-11-2009, 02:56 PM
با سلام از دراویش ایران چه میدانیم
از سلسله کوی دوست چه میدانیم ؟ از حلقه ذکر چه میدانیم ؟ از جمع خونه چه میدانیم ؟
ذکر جلی چیه ؟ ذکر خفی چیه ؟
درویش کیست ؟ درویشی چیست؟درباره مرحوم درویش امیر حیاتى:دلخوش به سیر رویاهاخاطرات مثل برق مى گذرند. حدود ۴ سال پیش، اواسط آذرماه، با آن سرماى گزنده که نمى دانم به واقع از هوا بود یا از دل هاى ماتم زده، در تالار وحدت، مراسم تشییع پیکر سید بزرگوار استاد خلیل عالى نژاد برقرار بود که براى اولین بار سعادت دیدار با پیرى نورانى را یافتیم که با صدایى آسمانى و حزن آمیز در سوگ نازنین یارش، نواى «فانى فانى» سرداده بود و زخم دل ها را مرهم مى نهاد، و این وجود نورانى کسى نبود جز سراینده و نوازنده نواى ماندگار «على گویم على جویم»، و کیست که خاطره اى از زمزمه این «على گویى على جویى» زیر لب، نداشته باشد...
• • •
http://pnu-club.com/imported/2009/09/30.gif
درویش امیرحیاتى، عارف شوریده حال و سالک بر حق راه حق، در سال ۱۳۰۰ در شهر صحنه کرمانشاه دیده به جهان گشود. تنبورنوازى را ابتدا در ۱۲ سالگى نزد پدر خود على قلى و سپس نزد «سید نصرالدین جیحون آباد»، پیر و مراد معنوى اش- که تا آخرین لحظات عمر وفادار درگاهش باقى ماند- به تکمیل آموخته هایش پرداخت. درویش سراسر شور و شیدایى بارگاه حضرت على (ع) در جوانى ۱۴ مرتبه، پاى پیاده به زیارت نجف اشرف نائل شد. صداى آسمانى ساز و گرمى آوازش که به راستى دل ها راتسخیر مى کرد حاصل ریاضت و درون سازى هاى همان دوران بود. خودش علت نمایان شدن گرمى در جامه و سحرانگیزى پنجه اش را مرهون کرم و اثر باطنى لطفى مى دانست که در زمان جدش، خلیفه۱ «شاه قلى» از طرف حضرت سلطان سماک به خاندانش عنایت شده بود.با این که به طور کلى نوازندگى اش به خطه صحنه تعلق داشت، لیکن در تنبورنوازى شیوه اش منحصر به خود بود. روش مضراب کارى و پنجه خاص اش بر روى سیم هاى سازش، که نداءالحقش مى نامید (تنبور کاسه بزرگ ساخته مرحوم استاد نریمان) در نرمى و روانى مثال زدنى بود. با آن که روایتگر صادق و اصیل مقام هاى باستانى و حقانى موسیقى تنبور اهل حق مى بود اما در اجرا سبکى متفاوت از هم ردیفان خود داشت، شوریدگى و قلندرى- که البته از خصایص تنبورنوازى صحنه است- را مى توان به حد اعلى در شیوه نوازندگى او سراغ گرفت. سونوریته مخصوص، نحوه اداى جمله هاى موسیقایى و سکوت هایش از او یک استاد صاحب سبک تمام عیار ساخته بود و بسیارى از روایت هایش مثل «مقام طرز» وى در بین نوازندگان تنبور از شهرت خاصى برخوردار شد.
او همچنین در مقام خوانندگى نیز رویه اى منحصر به فرد داشت. اولین کسى بود که تلفیق شعر فارسى با همراهى تنبور را ابداع کرد. زیرا تا پیش از او تنها آواز کردى با تنبور خوانده مى شد. صدایش گرم و شیوه آوازش سیال، گیرا و چندوجهى بود، به طورى که براى مثال در همان مقام «طرز» وى با چند شیوه آواز کاملاً متفاوت اما متصل وى روبه رو هستیم، ضمناً هم او بود که در سال ۱۳۳۹ صداى تنبور را از طریق رادیو و با آهنگ جاودان «على گویم على جویم»، براى اولین بار به گوش مردم ایران رسانید و بدین طریق سهم بزرگى در اشاعه و شناساندن این موسیقى به ایرانیان ایفا کرد.
با آنکه به علت زندگى درویشانه اش هرگز به طور رسمى مبادرت به برگزارى کلاس تنبور نکرد لیکن بسیارى از نوازندگان معاصر تنبور مستقیم یا غیرمستقیم از محضر گهربارش بهره برده اند. حاصل طبع موسیقایى اش در کاستى با عنوان «على گویم على جویم»- حاوى مقام هاى باستانى در سال ۷۹ و با همکارى شرکت ماهور- منتشر شد. همچنین به درخواست یاران و دوستدارانش بارها با تواضع و از روى مهر در مراسم مربوط به موسیقى آئینى و جشنواره ها شرکت کرد و اجراهایى کم نظیر از خود باقى گذاشت ولیکن دریغ که بسیارى از دیگر ساخته ها و اجراهاى ملکوتى اش هرگز مجال انتشار نیافتند.
با این همه موسیقى تنها قطره کوچکى از بحر بیکران وجودش بود. او عارفى بزرگ با شخصیتى ساده، دوست داشتنى و در عین حال بسیار عمیق و شوریده بود و از آن شیفتگان بارگاه على (ع) مى بود که نه تنها به زبان روز و شب به مدحتش مى پرداخت بلکه با تمام وجود پاک باخته آن آستان بود. از آن دسته مردان سترگ و اسوه اى که فقط در قصه هاى قدیم مى توان شرح حال امثالش را خواند و به درستى که زندگانى پرفیضش از همه نظر تجلى یک افسانه باشکوه اما حقیقى بود.
• • •
در باب کراماتش از فرزند ارشدش_ احمد حیاتى _ این طور شنیدیم که؛ سال ها قبل که از کرمانشاه تازه آمده و ساکن تپه قیطریه تهران شده بود در آن مکان به علت ارتفاع زیاد امکان حفر چاه و دسترسى به آب نبود و ساکنین آن منطقه هرروزه در سرما و گرما ناچاراً با مشقت آب را از پائین تپه فراهم مى کردند که روزى ضمن اتفاقى، درویش با عصاى خویش بر زمین حیاط دایره اى کشیده و مى گوید که آن قسمت را حفر کنند. اطرافیان با تعجب از این سخن، زیرا که مکان بسیار بعیدى براى رسیدن به آب بود، ناباورانه اطاعت کرده و در کمال حیرت تنها با حفر حدود ۲ یا ۳ متر از عمق زمین در ارتفاع بالاى تپه کاملاً خشک، به آنچنان آب گوارایى مى رسند که تا مدت ها آب شرب همسایگان را تامین مى کرده است. سال ها بعد نیز باز هم با وساطت و پیشنهاد وى و همکارى شهردار وقت تهران - آقاى نفیسى - آب تپه قیطریه لوله کشى کرده و به لطف اقدام نوعدوستانه اش ساکنان محل تا مدت ۲۰ سال از آب رایگان بهره مى بردند و به پاس خدمتش کوچه محل سکونتش را کوى «امیر حیاتى» نامیدند و همه اینها تنها ذره اى از کرامات وجود نازنین و خیربارانش است.
درویش در سرودن شعر فارسى و کردى هم بسیار صاحب ذوق بود، شعرش هم به مانند سازش آمیزه اى از عشق و شور بود. اشعارش نغز و جسورانه اکثراً در بیان مکتب فکرى اش و یا در مدح حضرت على(ع) بودند، «نداءالحق» تخلص مى کرد و حاصل ذوق ادبى اش را در سه دیوان شعر با عنوان نداءالحق، اولى در سال هاى قبل از انقلاب و دو دیگر را طى سه سال اخیر به چاپ رسانید. وى در این سال هاى اخیر که به علت کهولت سن و ناراحتى انگشتان دست، کمتر دست به ساز یاور و محبوب خود مى برد و به تعبیر خودش «کنجه نشین دلخوش به سیر رویاها» شده بود، همچنان با سرائیدن اشعار، به حضور پذیرفتن مشتاقان درگاهش و مهرپراکنى، به مانند سراسر عمر پربرکتش، به پویایى و سرزندگى روحانى اش که به عشق یار هرگز دمى در او فرو ننشست، ادامه داد و نیک مى دانیم اکنون هم که دیگر شمع وجودش در «قید حیات» نیست، باز هم تلألو گوهر لطف معنوى و یادآورى منش و بینش کم نظیرش در این روزگار رخوت زده کوتاه پرور، همچنان در اذهان شاگردان و یاران و دوستدارانش سرچشمه فیض و دریافت هاى دیگر جهانى خواهد بود، ازیرا که گفته اند:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
پى نوشت:
۱- خلیفه: در آیین اهل حق کسى است که در جمع خدمت مى کند و وظیفه دعا خواندن بر نذور و قربانى ها را دارد

Borna66
09-11-2009, 02:56 PM
معرفی سلسله مهدویه اشراقیه
دز به صد متر نمی رسد جایی که مشرف است به مهمترین پل دزفول (پل شریعتی). مهدویه ابتدا منزل مسکونی حاج سید حسین ظهیرالاسلام یکی از عرفای بنام دزفول بوده است و از سال 1355 به امر مبارک آقا سید علی مبدا درویش به نام مهدویه متبرک می گردد.
وقتی که از دومین کوچه ی "خراطون" به سمت رودخانه می پیچیم درب بزرگ سبز رنگی را مشاهده می کنیم که در بالای آن تابلوي برنز تیره رنگی نصب گردیده که مشخص ترین کلمه ی آن"مهدویه " به رنگ سبز از جلوه خاصی برخوردار است.
با ورود به صحن مبارک این آستانه درخت کنار کهن سال پر شاخ و برگی از آخر حیاط سلام تو را پاسخ می گوید. در ابتدای حیاط که مشرق این مکان محسوب می شود به ترتیب وضوخانه و اتاق آستانه داری مهدویه بنا شده است.
در سمت راست حیاط که در واقع ضلع شمالی این بناست سالن اصلی "مهدویه" که محل حضور سالکین این سلسله است با یک در بزرگ در وسط و دو در کوچک در کنار آماده ی پذیرایی از میهمانان اهل دل است . این سالن که در سه مرحله ساخت وساز گردیده دارای 250 متر مربع مساحت است قسمتی از این سالن که به ارتفاع پنج پله از بقیه سالن جدا می گردد به مساحت 110 متر به عنوان مسجد اختصاص پیدا کرده است.
در سمت چپ حیاط به ترتیب آشپزخانه ی بزرگی با ساخت وبافت قدیمی وجود دارد که هر پنج شنبه خدمتگزاران میکده ی عشق از بام تا شام به پخت وپز شام عاشقان مشغولند بعد از آشپزخانه کتابخانه ی مهدویه به مساحت 50 متر قرار گرفته است این کتابخانه تقریبا دارای 4000 جلد کتاب در زمینه های مختلف است که در بخش مبانی و تاریخ تصوف و عرفان کتاب های منحصر به فردی برای مطالعه ی شیفتگان عرفان به چشم می خورد.

مراسم عمومی
هر پنج شنبه اندکی مانده به اذان مغرب اندک اندک جمع مستان با بوسیدن خاک مقدس آستانه وارد می شوند مراسم با نماز جماعت مغرب شروع می شود پس از نماز مغرب سوره ی فتح از قرآن مجید تلاوت می گردد پس از تلاوت قرآن وادای نماز عشا به قول دراویش سفره کرم مرتضی علی گسترده می شود میهمانان دل از سر نیاز برای تبرک لقمه ای تناول می کنند و تعدادی هم کاسه ی نیاز خود را پر می کنند تا خانه نشینانی را که توان آمدن ندارند از خوان کرم مولا بهره مند سازند وپس از صرف شام معمولا دعای کمیل قرائت می شود.
اما گفتنی ترین موضوع تشکیل حلقه ذکر است که از اختصاصی ترین آداب محافل طریقتی می باشد خواندن اشعار عاشقانه با آواز دلربای هنرمندان صاحب دل هر سالک عاشق را به تناسب مرتبه و موقعیت طریقتی خود به وجد می آورد و دست افشانی و گاهی پایکوبی نمودهای مختلفی از انبساط درونی و "حال" سالک عاشق است که از جذاب ترین آداب اهل طریق است. از میان این مراسم آنچه "حال" سالک را به اشتیاقی برای وصال حق تبدیل می کند وفرمان سیر و سلوک او را به دست می گیرد بیاناتی است که قبل یا بعد از آداب شوق حضرت آقای محسنی پیر منیر سلسله مهدویه می فرمایند که در واقع چراغ .راه سالک است وبا توسل به اولیای حق و توکل به ذات لایزال حق مراسم به پایان می رسد.

و امّا در سایر شهر های ایران بخصوص در تهران خیابان مقدّس اردبیلی ( زعفرانیه ) نیز جمع کثیری
از شیفته گان و سالکین شبهای جمعه گرد هم جمع می آیند که معمولا به تناوب حضرت آقای محسنی در این جلسات حضور دارند و در خارج از کشور نیز اوّلین محفل طریقتی مهدویه اشراقیه در شهر آمستردام مرکز هلند به همّت جمعی از ارادتمندان این سلسله جلیله تشکیل گردیده است و فعلا هر دو هفته یکبار روزهای شنبه از ساعت هفت تا ده شب ارادتمندان مکتب علوی و طریقت معنوی حلقه انس و صفا را برقرار
می کنند که با استقبال چشمگیر هموطنان عزیز و سایر دوستداران مکتب عشق و عرفان اسلامی و ایرانی
روبرو شده است.


زندگی نامه حضرت سید علی درویش مبدا (درویش کفری)


آقاى سيد على مبدا

عارف كامل و عاشق واصل حضرت آقا سيّد علي مبدأ معروف به مبدأ درويش تهراني فرزند ابوجعفر در سال 1268 هجري شمسي مطابق با 1302 هجري قمري در تنكابن ديده به نور ذوالجلال باز كرد. از نحوه ي زندگي و تحصيلات او در دوران نوجواني وجواني اطلاع دقيقي در دست نيست، ولي برخي ازدوستان و مريدان نزديك او گفته اند كه مرحوم آقا سيّد علي مجتهد مسلّـم بوده است. تــاريخ دقيـق نـزول اجـلال حـضرتش را در دزفول ـ همچون تابش ازلي ـ همه از ياد برده اند. امّا از جمع بندي اقوال ارباب معرفت به تقريب سال 1290 هجري شمسي را مي توان نخستين طلوع اين آفتاب تابناك به ميهماني دل هاي عاشقان اين ديار گرفت.
به  طوري كه مشهور است از قول حضرتش که : « مرحوم ظهيرالاسلام مرا خواست »
ايشان مدّت هيجده سال در دزفول و اهواز اقامت داشته‎اند و در خلال اين سال ها مسافرت‎هايي به نجف اشرف و ساير عتبات عاليات جهت زيارت و اعتكاف داشته اند و مراحلي از سلوك را در خدمت سيّدفتح علي فرزند مرحوم حضرت راز ـ رحمت الله عليهم اجمعين ـ به انجام رسانيد. در طول مدتي كه دزفول از بوي خوش او معطر مي شد پيوسته حبيب و انيس دل هاي خاص بوده  است به طوري كه صاحب ديوان مجنون در آرزوي هم صحبتي با او چنين مي سرايد:
جــانا هواي گلشن و بستانم آرزوست
شــب دركنار رود دز و چــهارده مهي
گـر صحبت از قلندري و فـقر مـي كنم حور و قصور و جنت و غلمانم آرزوست
بـر روي صفـه صحبت جانانم آرزوسـت
رنـدانــه‎اي زسيـد عــريـانـم آرزوســت
ولي از جايي كه آتش طلب از اعماق وجودش زبانه مي كشيد طوطي جانش قفس وطن را شكست و به هندوستان معني پرواز كرد. اولين تصويري كه از حضرت ايشان در هندوستان در دست است تاريخ حمل (=فروردين) 1320 را نشان مي‎دهد ـ اگرچه مهاجرت او به هندوستان قبل از اين تاريخ بوده است ـ با حدود چهل سال اقامت در خلوت‎كده هاي هندوستان از يار و اغيار بريد تا به يگانه يار رسيد. اگرچه در اين ساليان دراز اقامت در غربت، مريدان غالباً از طريق مكاتبه دستورات لازم را از محضر مقدّس ايشان مي گرفتند ولي آتش هجران يار تاب و توان عاشقانش راگرفته بود و مشتاقانه از حضرتش استدعاي رجعت داشتند. سرانجام در سال 1352 از خلوت حرم دل به جلوت ياران پيوست و مريدان پروانه وار گرد شمع وجودش حلقه زدند و تا پايان عمر مبارك در دل و ديده ي آن ها جا داشت.
حضرت سيّد در واپسين لحظات زندگي سراسر رياضت و هدايتش به حكم آيه ي شريفه ي:
«افنَّ         الذينَ  يفبايعونَكَ افنّما يبا يفعون  الله يدالله  فوقَ ايديهم» همه ي دست ها يي را كه به ساحت مقدسش ارادت ورزيده بودند به دست خداوند ذوالجلال والاكرام كه بالاترين دست ها ست سپرد و براي حفظ و استمرار اين يگانگي اقدام به تأسيس سلسله ي جليله ي «گمناميه مهدويه» نمود تا سالكان طريق الي الله در پرتو خورشيد ولايت حضرت قائم آل محمّد، مهدي موعود، روحي و ارواح العالمين له الفدا از گزند انحراف مصونيت داشته باشند و مقام تبليغ و ارشاد اين سلسله ي جليله را به پير منير حضرت آقاي حاج سيّد محمّد محسني ـ دامت بركاته ـ كه از مريدان مقرب ايشان بودند به خط مبارك خويش افاضه نمودند و چنين مرقوم فرمودند: «آقاي سيّد محمّد محسني شريعت گر نبودي انبيا را طريقت كي رسيدي اوليا را مراتب شرع از همه جهت محفوظ است دراحكام شرع كاملاً بايد رفتار كرد تا در آخرت به نتيجه ي اعمال خود مي رسد حورٌ مقصورات الي آخر آيه امّا درطريقت برياضات شاقّه مافوق الطّا قه به موت ارادي مو توا قبل ان تموتوا مراتب عقبي وآخرت را مشاهده خواهيد نمود به چشم دراين عالم...القصه قصه كوتاه شما مجا ز هستيد در طريقت گمناميه ي مهدويه تبليغ و ارشاد نماييد...» [ اهواز، زمستان 1353]
سرانجام اين ميهمان ماندگار دل در تاريخ هفتم آبان ماه 1356 دل ميزبانان عاشقش رابه آتش فراق سوخت و پس از ازسپردن كفن خويش  ـ  در محضر جمعي از مريدان ـ به حضرت آقاي محسني دعوت حق را لبيك گفت.
درپايان با عرض پوزش از همه ي سالكان راه حق مخصوصاً پيروان حضرت سيّد ـ اعلي الله مقامه الشريف ـ براي جلوگيري ازهرگونه انحراف و اشتباه وسوء استفاده از اين نام وسلسله ي مقدس هرگونه ادعايي را مبني بر هدايت و پيشوايي اين سلسله بجز مراتب فوق تكذيب مي نماييم و براي اطمينان اهل دل اسنادي كه به خط مقدس حضرت سيد جهت افاضه‌ي مقام تبليغ و ارشاد به حضرت آقاي محسني مرقوم فرموده‌اند منعكس مي‌گردد.

Borna66
09-11-2009, 02:57 PM
ادامه بحث مهدویه اشراقیه

طريقت کي رسيدي اوليا را


مهم ترين توصيه اي که جاودان ياد حضرت سيد علي مبدا سلسله جنبان مهدويه به حضرت آقاي حاج سيد محمد محسني در ارشادنامه ي خود متذکر شده اند چنين است:
« آقاي سيد محمد محسني،
شريعت گر نبودي انبيا را طريقت کي رسيدي اوليا را
مراتب شرع از همه جهت محفوظ است. در احکام شرع کاملاً بايد رفتار کرد تا در آخرت به نتيجه اعمال خود مي رسد ... اما در طريقت به رياضات شاقٌه ي مافوق الطٌاقه به موت ارادي مفوتو قَبلَ اَن تَمفو توا مراتب عقبي و آخرت را مشاهده خواهيد نمود به چشم در اين عالم ... » (1)
آنچه از توصيه و تاکيد در عبارت بالا دريافت مي شود، توجه دقيق پيران سلسله جليله به مراتب و مدارج ديني است. يعني براساس اين ديدگاه اديان مقدٌس الهي داراي سه مرتبه هستند و اين سه مرتبه عبارتند از: شريعت، طريقت، حقيقت.
شريعت،مراتب ياد شده نيز در اقوال و احاديث گوناگون ذکر شده اند از جمله قول معروف رسول اکرم(ص) که مي‌فرمايند:

« الشريعةف اقوالي و الطريقةف افعالي و الحقيقةف حالي » (2)
( شريعت گفتار من است و طريقت اعمال من است و حقيقت ديد و شهود من است )
شريعت که در لغت به معني راه ورود به آب است « در اصطلاح عبارت از راهي است که خدا بر بندگان خويش از اعتقادات و احکام [و اخلاق] نازل کرده است » (3)
البته طبق اين تعريف، توسٌعاً شريعت به معني دين تلقي شده است، همانطوري که گاهي گفته مي شود شريعت حضرت موسي يا شريعت حضرت عيسي (ع) يعني دين يهود يا مسيح، ولي غالباً شريعت در اختصاصي ترين معني خود، به مجموعه احکام فقهي گفته مي شود : « احکام يعني مسائل مربوط به کار و عمل که چه کارهايي و چگونه بايد
انجام شود از قبيل نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منکر، بيع، اجاره، نکاح، طلاق، تقسيم ارث و ... » (4)
البته ناگفته پيداست که ياد گرفتن علوم شرعي در حدٌ تحقيق و اجتهاد فقط براي متخصصين و طالبين اين دانش ضروري است. اما براي غير متخصص اعم از عامي، عارف، سالک، زاهد و دانشمند هيچ کونه ضرورتي ندارد و به قول خود فقها «واجب کفايي» است.
يعني سايرين چه عامي چه عارف و ... پس از حصول اعتقادات يعني اصول دين که غير تقليدي است مي‌توانند در احکام شريعت يعني «فروع دين» براي حل مسائلي خود به فقيه مراجعه کنند و در عين حال متخلق به اخلاق ديني باشند.
طريقت
در فرهنگ نامه ي اشعار حافظ به نقل از صوفي نامه ي قطب الدين عبادي چنين ميخوانيم :
« طريقت راهي است که از شريعت خيزد و شريعت بيان توحيد و طهارت و نماز و روزه و حج و نماز و جهاد و زکات است و بيان معاملات دنيا و محاسبات عقبي و لقا و سلام و کلام و رضاي خداي تعالي است. اما طريقت طلب کردن تحقيق اين معاملات و تفحص اين مشروعات است و آراستن اعمال به صفاي ضماير و تهذيب اخلاق از کدورات طبيعي چون ريا و جفا و شرک خفيّ و حقد و حسد و تکبّر و اعجاب و مانند اين همه ... در جمله هر چه به تهذيب ظاهر متعلق است از شريعت خيزد و هر چه به تصفيت باطن بازگردد از طريقت خيزد مثلآ جامه نمازي [پاک] کردن از لوت نجاست شريعت است و دل را نگاه داشتن از کدورات بشري طريقت است... روي به قبله آوردن در نماز شريعت است و دل به حق حاضر داشتن، طريقت، و در جمله هر چه در مرتبه ي حواس فرود آيد مراقبت آن کردن، شريعت است و هر چه در درون پرده ي قالب است، رعايت آن کردن، از طريقت است. و هرچه در قرآن عبارت به « ناس » است که « يا ايها الناس » جمله لوازم شرعي است که به شريعت ايمان بر مردمان ميرسانند و هرچه در تبع ايمان است که ياد کرده است که « يا ايها الذين آمنوا » جمله لوازم طريقتي است که يعد از ايمان از مؤمنان طلب کرده است که دعوت به ايمان است و شريعت به ايمان است و طريقت در پرده ي ايمان است.
و اصل طريقت آن دو چيز است : تقوي در عمل و قول سديد در علم.»

« يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوالله و قولآ سديدآ »

سر در خانقاه مهدویه اشراقیه این شعر نقش بسته
سرزمینیست که ازآن بوی وفا میاید
تکیه گاهی ست که هر شاه گدا می اید
جان من پاک بیا که منزل نا پاکان نیست
هر که پاک است به سر منزل ما اید

Borna66
09-11-2009, 02:57 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

آرمگاه شاه نعمت اللٌه ولی


این آرامگاه در شهر ماهان ، در جنوب کرمان واقع شده است. شاه نعمت اللٌه ولی بنیانگذار فرقهای از دراویش ایران بود و در سال ۱۴۳۱ وفات یافت . آرامگاه وی توسط یکی از پادشاهان هندی در قرن ۱٥ بنا گردید، امٌا سایر بناهای این مجموعه در زمان سلطنت شاه عباس در قرن۱۸ ساخته شدند. از ویژگیهای این ساختمان کاشیکاریهای بسیار نفیس آن است. این بنا دارای هفت درب چوبی و یک نماز خانه زیبا می باشد که توسط آیات وسوره های قرآن تزئین گردیده است.

Borna66
09-11-2009, 02:57 PM
از درویشان ایران چه می دانیم
http://pnu-club.com/imported/2009/09/31.gif
شاید آنان که اهل سفرند، مسافران کشور ترکیه نیز بوده اند.
http://pnu-club.com/imported/2009/09/32.gif http://pnu-club.com/imported/2009/09/540.jpg </IMG>چندی پیش یکی از دوستان که با تور سیاحتی به ترکیه سفری داشت، با موضوع جالبی برخورد کرده بود. در یک رستوران، به همراه برنامه های مختلف عوام‌فریب، پس از اجرای چند خواننده ترک، گروهی با لباس دراویش در کنار گفتاری انگلیسی به اجرای مراسم سماع پرداخته بودند.
مسلما این نخستین بار نیست که ترک ها از دست تقدیر که مرحوم مولانا جلال الدین، اکنون در خاک کشورشان آرمیده است، کسب درآمد می کنند. برگزاری برنامه های بزرگداشت و سالگرد فوت مولوی و اجرای مراسم سماع، آن هم در کنار انواع برنامه های بی هویت ترک ها که ملغمه ای از فرهنگ های ایرانی، عربی، اروپایی و ته مانده فرهنگ عثمانی است جز برای جلب توجه ورود توریست بیشتر به این کشور و درآمدزایی نیست؛ که البته به راه انداختن این نمایش ها در این مکان‌ها، دور از شخصیت بزرگ و بی تکلف حضرت مولانا است.
مولانا به همراه پدرش پس از مهاجرت از بلخ، چندی در شهرهای مختلف زندگی کرد و سرانجام بنا به درخواست امیر سلجوقی، علاءالدین کیقباد به قونیه رفت، بیشتر عمر خود را در قونیه اقامت داشت و حال بقعه این شاعر نام آور پارسی در شهر قونیه ترکیه قرار دارد. از این رو اکثر مردم و مسئولان فرهنگی کشور ترکیه، مولانا جلال الدین را شاعری ترک تبار و متعلق به خود می دانند. گرچه امروز نام مولوی فراتر از هر حد و مرزی است، اما اگر قرار باشد بگوییم مولوی کجایی است، همه به یقین می دانند که او پیش از آن که ترک و عرب و رومی باشد، ایرانی است، ولی بداقبالی ماست که کشورهای دوست و همجوار، یادگار های «به جای مانده» و «به یادمانده» ما را میان خودشان تقسیم می کنند.
البته مولانا اشعاری هم به ترکی سروده، ولی سرودن هزاران بیت شعر در دیوان شمس و مثنوی معنوی به زبان پارسی، خود به تمام حرف و حدیث ها پایان می دهد.
در ترکیه، بازماندگان و شاگردان مکتب اخوت روحانی مولانا، از زمانی http://pnu-club.com/imported/2009/09/33.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/34.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/35.gif " مولانا اشعاری به ترکی سروده، ولی سرودن هزاران بیت شعر در دیوان شمس و مثنوی معنوی به زبان پارسی، خود به تمام حرف و حدیث ها پایان می دهد... "
http://pnu-club.com/imported/2009/09/36.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/37.gif http://pnu-club.com/imported/2009/09/38.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/39.gif http://pnu-club.com/imported/2009/09/40.gifکه حکومت آتاتورک در سال 1925 سلسله های دراویش را غیرقانونی اعلام کرد، به تدریج از میان رفتند و جای خود را به «درویشان چرخ زن» یا «رقاصان و نوازندگان عارفانه سرا» یعنی کارمندان کاباره ها دادند که با زیرکی، بهره گیری از نشان دراویش واقعی که باید به دور از دنیا و مافیها باشند و درج نامشان به صورت رقصنده در آگهی ها، علاقه گردشگران همه عالم را به خود جلب می کنند و به قولی بین ترکیه غیرمذهبی امروز و میراث مذهبی عثمانی، پیوندی سمبلیک برقرار می سازند! البته نام مولانا جهان شمول تر از این است. در آمریکا هم سخن از اوست.
در همین سال‌های اخیر مجله «پابلیشرز ویکلی» که توسط اتحادیه ناشران آمریکا چاپ می شود، اعلام کرد که «جلال الدین رومی» از نظر میزان فروش دیوان های شعر، مشهورترین و پرفروش ترین شاعر در آمریکا است. همچنین نشریه کریستین ساینس مانیتور در مقاله ای به قلم الکساندرا مارکس به تاریخ 25 نوامبر، 1997 اشعار مولانا را در ایالت متحده آمریکا پرفروش ترین کتاب شعر معرفی می کند.
روزنامه «لس آنجلس تایمز» مولوی را مایه رشک همه شاعران داخل و خارج آمریکا می داند و روزنامه واشنگتن پست نیز در این مورد می نویسد: «سروده های مولانا منبع الهام برای مردم آمریکا است.»
البته داستان به اینجا ختم نمی شود. با گرایش بیشتر مردم و طرفداران شعر عرفانی به این شاعر نام آور پارسی و تحلیل و بررسی آثار او، 2 جریان متضاد پدید می آید.
عده ای به فکر پر کردن جیبشان از این ‌چنین جریان های داغ روز می افتند و عده ای هم راه دل در پیش می گیرند، تا از این دریای بی کران بنوشند و سیراب شوند که هرچه بنوشی، تشنه تر شوی.
کالمن بارکس بیش از هر فرد دیگری موجب شهرت مولانا در آمریکا شده است. در جلسات شعر خوانی او که اغلب با ترنم موسیقی زنده همراه است، حاضران با شور و شوق نسبت به اشعار مولوی ابراز احساسات می کنند. کتاب او به نام«رومی روشن ضمیر» مجموعه ای است ازترجمه ها و تصاویر الهامی به شیوه کتاب های مناسب میز قهوه خوری، که اکثر روزنامه های پر خواننده آمریکا آن را به خوانندگان خود توصیه می کنند.
(Deirdre Schwiesow ,U.S.A Today, November3.1997) حقیقت آن است که نام او همه جا هست. مولوی حتی به فرهنگ عامه مردم آمریکا نیز پا نهاده است. چهره های مشهور نیز از دل سپردن به سخن او غافل نمانده اند. در خیابان لافایت، نیویورک سیتی، مشتریان مرکز یوگای جیوا موکتی که تعدادشان در هر روز به حدود 400 نفر می رسد گهگاه شاهد چهره های مشهوری هستند که افراد سرشناسی چون مری استوارت مسترسان و ساراجسیکا پارکر از آن جمله اند.
صدای یکنواخت طبل که مرموزانه در فضا می پیچد و گاهی با موسیقی راک http://pnu-club.com/imported/2009/09/33.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/34.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/35.gif " سروده های مولانا منبع الهام برای مردم آمریکا است... "
http://pnu-club.com/imported/2009/09/36.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/37.gif http://pnu-club.com/imported/2009/09/38.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/39.gif http://pnu-club.com/imported/2009/09/40.gifو خواندن شعرهای مولانا در هم می آمیزد، حس لازم را برای تمرینات بدنی توام با استنشاقات روحانی فراهم می آورد.
(Penelope Green, New York Time , March1998 , Sec .91) دیدن مولوی در قلمرو فعالیت طراحان و کاسبان مد روز واقعا در تصور هیچ ساده لوحی نمی گنجد.
اما مانکن هایی که در نمایشگاه لباس Donna Karan به پارچه های ذغال سنگی و خاکستری مد پاییزی آراسته بودند در حالی که نوای شعر مولوی طنین انداز بود، از جلوی چشمان مدونا و دمی مور می گذشتند.
(Robin Givan , Washington post, April6 , 1998) البته نباید بدبینانه به همه این فعالیت ها نگاه کرد. به طوری که کار فیلیپ گلاس آهنگساز مشهور آمریکایی قابل تقدیر است. او که پیش از این اپراهایی را به انیشتین و گاندی اختصاص داده بود قطعه ای چند رسانه ای (Multi Media ) موسوم به اعاجیب رحمت (Monsters of Grace , Version 1.0) ساخته است که با برنامه ای به اتمام می رسد که قسمت مشخص آن اشعاری به شیوه اپراست برگرفته از 114 شعر مولوی با ترجمه کالمن بارکس. این قطعه با تک خوانی ملایم خواننده ای شروع می شود که به آواز می گوید (برماندن این ترانه ها غم می خورید) و در نهایت امر مولوی را در این امروزی ترین و تکنولوژیکال ترین نوع رسانه ها ماندگاری می بخشد.
به اینها اضافه کنید انواع فیلم های مستند و داستانی که در سراسر دنیا درباره او ساخته می شود.
اما چرا از اشعار مولوی اینقدر استقبال می شود؟ یکی از خصوصیات اشعار مولوی همه فهم بودن آن است. از کودکی که سخنان او را در کتاب های درسی اش می خواند تا پیرمردی پا به سن گذاشته، همه و همه به قدر فهم خود از تمثیل و داستان شیرین او که پر از درس و اندرز است بهره می‌گیرند که به قول مولانا «هر کسی از ظن خود شد یار من.» و همین همه فهم بودن شعر او است که سخنش را جهان‌گیر کرده است. نشان ترجمه آثار مولانا به ده‌ها زبان زنده دنیا که مردم جهان را مسحور ساخته، جز این نیست که:

شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود
با این وجود تاکید فراوان بر این که برای ما ایرانیان و مولوی دوستان مولانا جلال‌الدین محمد بلخی عارف نامی ما است نه رومی، بسیار مهم است، چراکه به گفته همه بزرگان از جمله استاد http://pnu-club.com/imported/2009/09/33.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/34.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/35.gif " مولانا همواره خود را مدیون همان دوران کودکی و بلخ و بعد سفرهایش می‌داند و گاه‌گاه این نکته و تجربه این سفرها را در تمثیل‌ها و داستان‌هایش می‌توان دید... "
http://pnu-club.com/imported/2009/09/36.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/37.gif http://pnu-club.com/imported/2009/09/38.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/09/39.gif http://pnu-club.com/imported/2009/09/40.gifبدیع‌الزمان فروزانفر، «مولد مولانا شهر بلخ است و ولادتش در ششم ربیع‌الاول سنه 604 هجری قمری اتفاق افتاده و علت شهرت او به رومی و مولانا رم همان طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه اکثر عمر و مدفن او است بوده، لیکن خود وی همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل شهر خود را دوست می‌داشته و از یاد آنان فارغ نبوده است.»
در آن زمان سرزمین ایران قلمروی بس گسترده و وسیع داشته که از شرق و غرب ادامه داشته است و بلخ شهری از شهرهای خراسان بزرگ بوده و آناتولی نیز بخشی از خاک این کشور که مولوی پس از مناقشه پدرش، سلطان ولد با خوارزمشاه، بلخ را ترک گفت و به بلاد غرب مهاجرت کرد و این مسئله همچنین نزدیک به زمان هجوم مغول‌ها بوده است.
مولانا همواره خود را مدیون همان دوران کودکی و بلخ و بعد سفرهایش می‌داند و گاه‌گاه این نکته و تجربه این سفرها را در تمثیل‌ها و داستان‌هایش می‌توان دید.
«... و چون به نیشابور رسید وی را با شیخ فریدالدین عطار اتفاق ملاقات افتاد و شیخ عطار خود به دیدن مولانا بهاءالدین آمد و در آن وقت مولانا جلال‌الدین کوچک بود، شیخ عطار کتاب اسرارنامه را به هدیه به مولانا جلال‌الدین داد و مولانا بهاءالدین را گفت: «زود باشد که این پسر تو آتش درسوختگان عالم زند» و بسیاری این داستان را کم و بیش ذکر کرده و گفته‌اند که مولانا پیوسته اسرارنامه عطار را با خود داشت، چنانچه گویا چند داستان مثنوی برگرفته از آثار عطار است. ... برخورد با عطار و مطالعه سخن او، آواز و نی و شعر و این جرقه‌های آشنایی اوست با جهانی دگر که از آنجا به سوی او پرتاب می‌شود.

تحفه‌های آن جهانی می‌رسانی دم به دم

می‌رسان و می‌رسان، خوش می‌رسانی، شاد باش
که بعد سخن از شمس است و تابش عشق و هرچه در این وادی گام نهی کمتر رفته‌ای و این تنها یک قصه از هزار و یک شب قصه عشق است و این گفتیم تا بگوییم دوستان، یاد دوست باید کرد. یاد مولوی که دوستی بود از دوستداران حضرت دوست.
مولوی، مولوی ایرانی که از بد حادثه باید ایرانی بودنش را به خیلی‌ها ثابت کنیم و اول به خودمان با آوردن نامش و رفتن راهش و شنیدن سخنش ضرورت توجه بیشتر و ارج نهادن به این یادگارهای فرهنگی به ویژه مولوی که شعرش نگین شعر عرفانی ایران است، جز افتخار آیندگان و گذشتگان خود نخواهد بود. ثبت و ضبط مجالس سماع و رقص دراویش در ایران، برپایی بزرگداشت و سالگرد تولد یا وفات او با بار فرهنگی بیشتر و به دور از خرج‌های بیهوده و برنامه‌ریزی بهتر می‌تواند ما را در این راه یاری کند. توجه افزونتر به روز بزرگداشت مولوی در تقویم ایرانی، 8 مهر و ساخت یک یادمان ارزشمند معماری در شأن حضرت مولانا در ایران، گام‌های موثری در این زمینه خواهد بود و امیدواریم که این شور راه رسیدن به منزل مقصود را هموار کند که به قول مولانا
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم

Borna66
09-11-2009, 02:57 PM
شماره ثبت تاريخي : 132
ماهشاه نعمت اله ولی در کرمانان در 42 کيلومتري جنوب شرقي کرمان در مسير راه کرمان به بم واقع شده است. آرمگاه شاه نعمت الله ولي , عارف مشهور , عامل اصلي شهرت و آباداني ماهان بوده است. شاه نعمت الله ولي که نام وي نورالدين بوده از 731 تا 834 هجري قمري مي زيسته , زادگاه وي حلب بوده و دوران کودکي و نوجواني را در کرمان گذرانده است. شاه نعمت الله علاوه بر مقام عرفان در شعر و ادب هم پايگاهي والا داشته و ديواني از قصيده و غزل و مثني و رباعي دارد .
مرگ اين عارف بزرگ در سال 834 هجري اتفاق افتاده است. مزار وي يکي از باصفاترين بقعه هاي ايران است .
بناي اصلي آستانه ماهان متعلق به نيمه اول قرن نهم هجري قمري (840 هجري قمري ) است که بعدا" ساختمانهايي به بناي اوليه اضافه شده است. اين الحاقات بيشتر متعلق به دوران شاه عباس اول صفوي و محمد شاه و ناصرالدين شاه قاجار و عصر حاضر مي باشد .
قديمي ترين قسمت آستانه گنبدي است که بر مزار شاه قرار دارد , اين گنبد در سال 840 هجري قمري به هزينه و دستور احمد شاه بهمني دکني که از ارادتمندان شاه بود , ساخته شده است. کتيبه بقعه اي که احمد شاه دکني برمزار شاه نعمت الله در ماهان ساخته هنوز باقي است .
آستانه شاهکاري است از هنر معماري شش قرن اخير با تلفيقي از فضاي معماري مقبول و باغسازي بسيار فرح انگيز و صفايي عارفه .
http://pnu-club.com/imported/mising.jpgبارگاه شاه نعمت الله از ورودي شمالي شامل صحن اتابکي , صحن وکيل الملکي , رواق شاه عباسي , چله خانه , صحن ميرداماد (حسينيه ) و سردرد محمد شاهي مي باشد. به طور کلي مجموعه ابنيه آستانه شامل : سردر و گلدسته هاي آن , صحن حسينيه (ميرداماد ) , صحن ورواق شاه عباسي ( مورخ سال 998 هجري قمري ) , حرم و مرقد , گنبد , رواق جنوبي , چله خانه , آرمگاه شاه خليل , رواق شمالي , صحن وکيل الملکي واماکن و مقابر ديگري نيز مي باشد .
گنبد زيرين مزار شاه داراي کاربندي بسيار زيباست و گنبد روئين با کاشيکاري فيروزه اي مزين شده و بر گريوگنبد عبرات " يا مقلب القلوب و الابصار و سبحان الله و الحمدالله و لااله الا الله و الله اکبر " با خط بنايي از کاشي به چشم مي خورد . سه طرف مرقد را رواق وکيل الملکي احاطه نموده و در طرف جنوب گنبد رواق شاه عباسي قرار دارد.
درهاي زيباي مقبره عمل " عليشاه نجار " مي باشد. بر بدنه شمالي سردر ورودي به حرم , داخل رواق شاه عباسي سنگ زيبايي مزين به نام دوازده امام (ع) نصب است که شخصي به نام قطب الدين نذر شاه نموده است . در زاويه جنوب شرقي حرم , دري خاتمکاري است که به چله خانه باز مي شده و اکنون چله خانه جزو رواق شده است .
چله خانه احتمالا" قبل از عصر صفويه ساخته شده که در زمان احداث رواق آن را حفظ نموده اند. تزئينات داخل آن بنا به تنوع رنگها مربوط به دوران بعد از تيموريان است. چله خان نيز مانند گنبد از قديمي ترين آثار ساختماني مجموعه است . در شرقي , رواق شرقي , به صحن دلگشايي باز مي شود که سي ودو متر عرض و چهل و چهار متر ارتفاع دارد. باني اين صحن , محمد اسماعيل خان وکيل الملک مي باشد .
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg از ملحقات آستانه کاروانسرائي است از دوره قاجاريه که کنار ضلع غربي آستانه قرار گرفته است.
اين کاروانسرا که ورودي آن در جهت شمال واقع شده از شاه نشين و صحن و حجره هائي دراطراف تشکيل مي شده است اين کاروانسرا به مرور به صورت نيمه مخروبه در آمده و عملا" استفاده اي از آن نمي شد تا اينکه برنامه تعميرات احياي کامل کاروانسرا انجام گرديد. قبر امير نظام گروسي در جنوب ايوان وکيل الملکي قرار دارد .
در آستانه شاه نعمت الله موزه اي است که در آن اشياي نسبتا"نفيسي وجود دارد. دراين موزه دو صفحه از قرآني باقي مانده که به خط کوفي است وسبک نگارش آن , تاريخ کتاب را مطمئنا" از هشتصد سال پيشتر مي برد .

Borna66
09-11-2009, 02:58 PM
گفت:الهی اگر خلق را بيازارم، همين که مرا ببينند راه بگردانند،و چندان که تو را بيازرديم ، تو با مايی...
چند روز قبل کتابی از ويليام فاکنر اومد دستم به اسم« همچون که دراز کشيده بودم و داشتم می مردم» ، البته مترجم نجف دريابندی، استادانه «گور به گور» ترجمه کرده.موضوع با وجود پيچيدگی، به سادگي و زيبايی نوشته و ترجمه شده و از همون لحظه که شروع کردم اصلا نشد رهاش کنم.از اونا که بايد بی وقفه خوند.مادر يه خانواده فقير روستايی می ميره و ساير اعضا يکی يکی ميان و حرف ميزنن و داستان رو پيش ميبرن.بايد جسد رو ببرن به قبرستون خانوادگی مادر که کمی دوره و البته طوفان هم شده و سيل پلهای رودخونه رو خراب کرده.داستانی ساده درباره آدمای ساده که هرکدوم مشکلات روحی و روانی و جسمی خودشون رو دارن.....از ميون اونا من از دارل خوشم اومد؛ دارل برادرمه!! درد و بلا پشت هم نازل ميشه و دنيای اطراف پر از بيرحمی و دروغه؛بيرحمی و دروغ..مشکل من با اين کتابا همذات پنداريه و کلی ميرم تو فکر و سوالای احمقانه و تصويرهای کودکانه.....برادرم دارله که داره از گدار رودخونه رد ميشه، لباساش همه خيس و گليه.گل زرد...و سوالاي احمقانه...دارل حالا کيو داره؟ آينده چقدر تاره! خدايا چرا خيليا که من ديدم و خوندم و حتما وجود دارن رو آفريدي؟ چرا دارل رو آفريدی؟ برای عذاب ابدی؟ خدايا چرا منو آفريدی؟ چرا منو آفريدی؟
تو اصلا حق نداری از اين سوالا بپرسی و همين که به مشکلی بر ميخوری زمين و آسمون رو ميبری زير سوال....تو ميدونی درد چيه؟؟ ای.......
حالا که اينطور شد خواستم اعتراف کنم که چقدر درباره مرگ فکر کردم؛ و چقدر خواب ديدم.يکی توی يه بيابون خشک و خالی بود و چقدر تشنه و خسته بودم.تشنه و خسته.از دور آب ديدم و رفتم طرفش اما خوب،سراب بود و بعد ديدم بالای کوه برف ميبينم و فکر کردم حتما آب هم هست،اما وقتی رسيدم يه چيزی بود شبيه نمک.. يه صحنه ديگه روی شنهای صحرا دراز کشيده بودم و نفس نفس ميکشيدم.سخت نفس ميکشيدم و دهنم خشک؛ صدای قلبم رو شنيدم..چقدر لذت بخش بود...لذت مستانه!لذت مستانه! ...بيدار که شدم نميدونم چرا برا خودم گريم گرفت.خيلی بده! از اون بدتر اينکه اصلا جايی پيدا نکنی که تنها و راحت گريه کنی...از اون بدتر اينکه .....
آنچه آنجا مي بينی نه درياست و نه آب و ....
بهر حال خدايا منو ببخش بخاطر اون حرفايی که گفتم ؛ بعضی حرفای بد و فکرهای بد در دلم...خواستم تشکر کنم که ويليام فاکنر رو آفريدی..خيلی باهاش کار دارم....
اينو برای تبريک سال نو وشتم و اين عکس از مقبره خرقانی کنار گل و سبزه ، برای همه دوستام که گاهی اينجا سر ميزنن و ديگه...همون جمله های که هميشه موقع تبريک سال جديد بايد گفت.دوست دارم همتون خوشحال باشين..اکثر دوستام ميدونم الان خوشحالن..کلی قوی شدن امسال؛خيلی قوی و با اعتماد و تجربه... خرقانی هم خوشحاله...http://pnu-club.com/imported/2009/09/541.jpg
و گفت: بهترين چيزها دلی است که در آن هيچ بدی نباشد.
اونجا ديگه الان گمون نکنم کسی باشه که يه تيکه نون بده دست آدم؛ بهر حال يه دوره ای، اگه مسافری،زايری،خسته ای،...ميرسيد ، حتما يه کمی نون ميگرفت.خوب الان شايد نون نباشه اما آرامش هست.شايد اصلا نونی در کار نبوده، نونی که ميگن اصلا تموم نميشده.......http://pnu-club.com/imported/2009/09/542.jpg

Borna66
09-11-2009, 03:15 PM
آنچه را که با توجّه به شیوۀ تربیتی مبتنی بر قواعد و نظامات تصوّف، که از دوران کودکی تحت نظارت و راهنمائی پدر بزرگ و پدرم، چهلمین و چهل و یکمین پیران و استادان مکتب طریقت اویسی، فراگرفتم این است که یک مرید، سالک و شاگرد حقیقی، قانع به نتایج یافته های دیگران نبوده، بلکه تنها باید خود او در جهت کشف حقیقت کوشا باشد. طلب انسان جهت شناخت، فقط زمانی معتبر است که هدف آن، کشف حقیقت ارزشهای پنهان در ورای ظاهر کلمات، اجسام، ماهیّت ها، موجودیّت ها و غیره باشد.
(...)
امّا جوهرۀ تعالیم پیامبران چیست؟ چگونه با عرفان ربط دارد و ارتباط آن با زمان ما چیست؟ اگر به گونۀ حقیقی و از روی صداقت به تعالیم و زندگی پیامبران بنگریم، روشن خواهد شد که زندگی آنها وقف ابلاغ و سهیم نمودن دیگران در کشف منحصر بفردشان شده است. روشی که سبب دستیابی پیامبران به کشف خود گردیده، نه بر اساس گفته های پیشینیان ایشان و نه بر اساس ترس و یا اعتماد آنان نسبت به افراد دیگر مبتنی بوده است، بلکه آنها عطشی درونی و سیراب نشدنی برای «دانستن» داشتند که جز با تجربۀ شخصی خاموش شدنی نبوده است.
(...)
یکی از اصول تصوّف این است که انسان نمیتواند چیزی را که خارج از وجود اوست بشناسد، زیرا شناخت چیزی در تمامیّت آن، مستلزم این است که انسان عین همان چیز گردد. از آنجائی که تشخیص ما از مسائل، بر اساس یک سری قراردادها بوده و درک ما بر معانی سمبلیک آنها پایه ریزی شده و به سبب اینکه احساسات ما مدام در حال تغییر است و حسیّات ما بی وقفه فعّال هستند، نمی توانیم هیچ چیز را که بیرون از خود ماست حقیقتاً بشناسیم. بنابراین بهترین جا برای جستجوی پاسخ دربارۀ هستی و همچنین ضرورت شناخت وجود خودمان، درست درون واقعیّت نامحدود وجود خود ماست. در این معنا، هر کسی خود هم محقّق و هم آزمایشگاه و هم موضوع مورد مطالعه است.
(...)

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
تصوّف، آئین یا طریقی است که به انسان می آموزد چگونه به مقام حقیقی خود، که توسّط پیامبران توصیف شده است، دست یابد. بنابراین تصوّف، واقعیّت دین است. تصوّف راهی است که پیامبران از طریق آن به شناخت خدا و هویّت حقیقی و شخصیّت خود نائل آمده اند. کلمۀ دقیق برای معنای تصوّف، عرفان است که از لغت عربی معرفت به معنای شناخت مشتق شده است. شاید بهترین کلام برای توصیف آن این باشد که بگوئیم تصوّف مکتب خودشناسی است، که به شاگردان می آموزد تا استعدادها و قابلیّت های نهان خود را کشف کنند، ادراک خود را بسط دهند و مرزهای محدودیّت را شکافته و نهایتاً در آسمان وجود خود سیر کنند.
(...)
هدف نهائی سالک، فنا در حقیقت مطلق، یعنی خداست. رهنمود و دستورهائی که سالک از پیر خود دریافت می دارد، به منظور هدایت او به مرحلة معرفت است. هم چنانکه در قرآن مجید ذکر شده است:
«مردانی که نه تجارت و نه کسب، آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز باز نمی دارد.»

بایزید بسطامی، شاگرد امام جعفر صادق (ع) فرموده است:
«در خرقۀ من نیست مگر خدا.»

تصوّف، روش و نظام تعلیم و تربیتی است که انسان ها را از حالت فعلی طبیعی به مرتبۀ الهی متحوّل می سازد. هر یک از مراحل این سیر با خود نوعی تغییر، انقلاب و دگرگونی برای سالک به همراه دارد.
(...)
قشرها یا غلاف های متعدّدی بدن را به قلمرو روح وصل می کنند. این لایه ها مستقیماً با مراکز الکترومغناطیسی موجود در مناطق مختلف بدن انسان مرتبطند که هر کدام عملکرد خاصّی داشته و دائماً در ارتباط با اعضاء و غدد گوناگون بدن می باشند. بدن انسان دارای سیزده خازن الکترومغناطیسی مرکزی و شمار زیادی خازن های فرعی است. خازن اصلی در قلب است که توسّط پدر من عقده حیاتی در قلب نامیده شده است. این خازن در تعالیم مکتب عرفان اسلامی اهمّیّت بسیار دارد.
حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) فرموده اند:
« قلب، کتاب گشوده ای است.»
(...)
قلب در تعالیم تصوّف (عرفان) جایگاه علم است. به همین دلیل اهمّیّت بسیار زیادی به تمرکز کردن در قلب داده شده و این عمل رجوع به اصل وجود و یا به مرکز و هویّت حقیقی انسان می باشد.

Borna66
09-11-2009, 03:15 PM
گفتار شیخ خرقان در دم آخر



دردم آخر که جان آمد به لب شیخ خرقان این چنین گفت ای عجب کاشکی بشکافتندی جان من باز کردندی دل بریان من پس به عالمیان نمودندی دلم شرح دادندی که درچه مشکلم تا بدانندی که با دانای راز بت پرستی راست ناید، کژ مباز بندگی این باشد و دیگر هوس بندگی افکندگیست ای هیچ کس نه خدایی می‌کنی نه بندگی کی ترا ممکن شود افکندگی هم بیفکن خویش و هم بنده بباش بنده و افکنده شو ، زنده بباش چون شدی بنده به حرمت باش نیز در ره حرمت بهمت باش نیز گر درآید بنده بی حرمت به راه زود راند از بساطش پادشاه شد حرم بر مرد بی‌حرمت حرام گر به حرمت باشی این نعمت تمام

خرقانی به قلم عرفان نظر آهاری



حکایت هایی از زندگی شیخ حسن خرقانی برای نوجوانان مکتوب می شود
عرفان نظر آهاری - شاعر و نویسنده ، مراحل پایانی تحقیق خود را در مورد زندگی " شیخ حسن خرقانی " یکی از عرفای قرن چهار و پنج که زادگاهش در خرقان شاهرود بوده است ، به پایان می رساند .
به گزارش خبرنگار فرهنگ وادب خبرگزاری مهر، عرفان نظر آهاری بخش هایی از زندگی " شیخ حسن خرقانی " را که در تذکره اولیاء آمده است ، در قالب حکایت هایی باز نویسی می کند . این نویسنده بیشتر بر روی مفاهیمی با مضمون جوانمردی از دیدگاه شیخ حسن خرقانی فعالیت می کند که در نهایت به 40 حکایت از او خواهد رسید که تا به حال 35 حکایت را به اتمام رسانده است .
عرفان نظر آهاری در خصوص چاپ این کتاب با ناشر خاصی هنوز صحبت نکرده است و در ادامه این کتاب آثار دیگری را نیز عرضه خواهد کرد که در خصوص عرفای دیگر از قبیل " اویس قرنی " ، " علاء الدوله سمنانی " ، " احمد غزالی " ، " عین القضات همدانی " و...می باشد .
این نویسنده و شاعر در گفت و گو با مهر یادآور شد : ما در جامعه ای زندگی می کنیم که دچار عرفان های وارداتی شده است ، عرفان هایی از قبیل عرفا ن سرخ پوستی ، هندی ، چینی و ژاپنی که در واقع با ذات ایرانی ما همخون و همسان نیست .
وی افزود : هدف من از نوشتن این کتاب زنده نگاشتن میراث عرفانیمان است یعنی میراثی که با میراث دینی ما همگونی دارد و چون زبان کلاسیک ، زبان دشواری است ما انتظار نداریم که تمام جوانان به راحتی بتوانند کتابهایی از قبیل " تذکره اولیاء " ، " نورالعلوم" و...را بخوانند .
عرفان نظرآهاری گفت : ما اینجا نقش واسطه را بازی می کنیم و مفاهیم درشت و سنگین را به صورت ساده برای جوانان امروز به رشته تحریر در می آوریم که البته ممکن است مخاطبان خاص نیز داشته باشد اما بشترین هدف من نوجوانان و جوانان هستند .
به گزارش مهر ، همچنین کتاب " پیامبری از کنار خانه ما رد شد " به زودی از این شاعر توسط نشر " صابرین " منتشر می شود .
السلام عليک يا ابا عبدالله (وضعيت مذهبی قلعه نو خرقان) از آنجائيکه اين محل ازديرباز محلی فرهنگی و فرهنگ دوست و با سابقه تاريخی ديرينه همراه بوده، همواره در زمينه های فرهنگی حرف برای گفتن بسيار داشته است و از جمله مسائلی که می توان به آن اشاره کرد برگزاری مراسم ناب عزاداری دهه اول محرم می باشد که اين مراسم در پنج حسينيه و بالغ بر ده منبر خانه بنامهای مختلف با شيوه ای خاص بر گزار می گردد که می توان آنرا از نوادر برگزاری مراسم در سطح کشور دانست . (کيفيت آماده سازی حسينيه ها) از روز ۲۷ ماه ذيحجه امناء به کمک محبان سيدالشهداء شروع به تميز نمودن حسينيه ونصب پارچه های مزين بنام سيدالشهداء وشهدای کربلا و اشعار مختلف خصوصا محتشم کاشانی و پارچه های سياه می نمايند وحسينيه ها را فرش نموده اسباب واثاثيه آنرا تميز ومرتب می کنند به مجوعه کارهای فوق سياهپوش کردن حسينيه ها می گويند. (از روز اول محرم تا روز چهارم) از اول محرم با برنامه های خاصی نوحه خوانی ـ مرثيه و مداحی وسخنرانی در اوقات ظهر و شب بصرف ناهار اقدام ميشود در اين فرصت قلعه نو خرقانی های مقيمسراسر کشور برنامه ريزی برای حضور در مراسم محرم را دارند و روز به روز جمعيت اين محل رو به افزايش پيدا ميکند بطوريکه اکثريت غالب حتما سعی می کنند روز تا سوعا و عاشورا را در اين محل بگذرانند.(روز پنجم محرم) در اين روز ضمن مراسم عادی که ذکر شد در برخی خانه ها که از گذشته صاحب علامت(علم) بوده اند اقدام به بستن علمهای خود می کنند که اين مراسم را علمبندان گويند که طوق آهنی علم را با پارچه های منازل زينت مينمايند واين مراسم همراه با مداحی و بعد از صرف نا هار علمها را با دسته های سينه زنی به حسينيه ها هدايت می کنند (روز هفتم) به علت کثرت علمها و مراسمها تعدادی از علمها را در روز هفتم مطابق شرح روز پنجم می بندند اين روز مطعلق به با ب الحوائج ابوالفضل العباس (ع) می باشد واکثر مداحی ها پيرامون شجاعت و بزرگوار علمدار امام حسين (ع) قرائت می شود( شب هفتم) از شب هشتم علاوه بر مراسمهای روزانه مراسم خاص در شبها بجز مراسم عزاداری داخل حسينيه ها که اول محرم برگزار می شده اجرا می شود با برنامه خاصی که بزرگان و صاحب فکر برنامه ريزی کرده اند حسينيه ها با نظم و انظباط خاص و سبک سينه زنی مخصوص به ديدن يکديگر رفته و عرض تسليت مينمايند در اين شب هيات خسينيه قلعه بالا به ديدن خسينيه های ديگر خرقان ـذوالفقارـميانه ـ پايين ميروند و ضمن عرض تسليت به عنوان مهمان امام حسين مورد پذيرايی قرار ميگيرند (شب هشتم) حسينيه ميانه و پايين مشترکا به ديدن حسينيه خرقان و ذوالفقار بصورت سينه زنی رفته و عرض تسليت مينمايند (شب نهم شب تاسوعای حسينی) در اين شب حسينيه خرقان با خيل عزاداران بديدن حسينيه های ميانه و پايين ميروند (شب عاشورا) در اين شب حسينيه پايين و ميانه به خرقان آمده و هيات خرقان وقعه بالا و ذوالفقار جمعا به مرقد معصوم زاده از نوادگان موسی بن جعفر(ع) برای عرض تسليت که در آنشب به مزار مطهر شهدای جنگ تحميلی که بالغ بر ۶۵ تن ميباشند رفته و عزاداری مينمايند وهر کدام از عزاداران که سر مزار اموات خود رفته وشمعی روشن مينمايند در مراسم عزاداری خودشان اموات را شريک نموده وبرای آنان از ساحت مقدس سيد الشهداء بعنوان شفيع در درگاه الهی طلب آمرزش و مغفرت می نمايند که در اين شب صحنه بسيار زيبا و غمناک در محل مزار مومنين ترسيم ميگردد يکی از دلايل اين بيدلری تا صبح در شب عاشورا همدردی با امام حسين (ع) و شهدای کربلا و تاهلبيت آن بزرگوار می باشد (سلام علمها) قابل ذکر است هنگامی که علمداران يک هيات به علمداران هيات ديگر ميرسند قدری صاحبان علم آنها به سمت علمهايطرف مقابل خم نموده و اصطلاحا سلام ميدهند سپس از هيات يک نفر با اشعار خاص به طرف مقابل عرض تسليت نموده و اون نيز با انصار جواب او را ميدهد که صحنه بسيار دلسوز و اشک آور است(صبح روسياه) بعداز اتمام ديدارها و عرض تسليتها در شب عاشورا تقريبا نزديک اذان صبح می شويم در اين زمان گروهی از عزاداران بصورت دسته جمعی با خواندن اشعاری خاص از جمله{ ای صبح رو سياه به چه رو ميشوی سفيد فردا حسين فاطمه تشنه لب می شود شهيد} به منبر خانه و منازل کليه کسانی که از محرم سال گذشته تا محرم سال جاری از دنيا رفته اند می روند و عرض تسليت ميگويند ،پذيرايی و اسپندمی شوند (روز عاشورا) از صبح زود عزاداران سه گروه ميشوند يک گروه مشغول بستن اسبها (ذوالجناح) می شوند که با پارچه های رنگی اسبها را به طريق خاص زينت می کنند که اين مراسم را بستن ذوالجناح می گويند گروه دوم با پارچه های مختلف نسبت به تزئين نخل اقدام می کنند که اين مراسم را نخلبندان می گويند گروه سوم مقدمات دسته جات سينه زنی را فراهم می کنند و در ساعت مشخص حسينيه های پايين و ميتنه به خرقان و سپس به محل مشخصی که به آن قتلگاه ميگويند ميروند در اين روز نفرات هياتها به حد اکثر خودمی رسند که گاهی بالغ بر بيست هزارنفر ميشود همه هياتها با نخلهاوعلمها و کجاوه ها و ذوالجناح ها و طوقها در قتلگاه که در جوار معصوم زاده می باشند، اجتماع می کنند. اين به طريقی برنامه ريزی می شود که ۱۵ دقيقه قبل از ظهر همه در قتلگاه حاضر می شوند و قبلا

Borna66
09-11-2009, 03:16 PM
استاد عرفاني اين حقير عرفان را چنين معرفي فرمودند :

عرفان يعني شناخت كه از پايين ترين سطوح آغاز ميشود و تا درجات اعلي وسعت يافته ارتقاء ميابد . هر كس در حد خود از عرفان برخوردار است . همين قدر كه كسي بداند خدايي وجود دارد و خود را مخلوق او بداند آن شخص درجه اي از عرفان را داراست هر چند قليل است . اماقليلي از اين هم فراتر رفته مقامات بسياري را طي ميكنند وبه مقام شهود رسيده محبوب را در نظاره مي نشينند اين افراد نيز به درجه اي از عرفان رسيده اند كه بسيار رفيع و بلند است


در معناي درويش
درويش در لغت به معناي نيازمند و سائل مي باشد . اين لغت در ميان صوفيه عارف به كسي اطلاق مي شود كه آن شخص خود را نسبت به ماسوي الله بي نياز بيند و خود را تنها در مقابل خداوند نيازمند تام داند . لغت درويش ساخته و پرداخته ذهن صوفيان نيست بلكه ريشه در آيات قرآن دارد كه خداوند در آيه شريفه 15 از سوره مباركه فاطر چنين ميفرمايد : يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله . يعني اي انسانها شما همه نسبت به خداوند فقير و نيازمند هستيد . و همين فقر مي باشد كه حضرت رسول ميفرمايد : الفقر فخري .( فقر مايه ي افتخار من است )( سفينه البحار ج 2 ص 378 )


در معناي خرقه :
بسياري از محققين و مستشرقيني كه از خارج از حلقه ي صوفيه در خصوص اين مسلك لب به سخن گشوده اند و دستي به قلم برده اند گاه به سهو و بعضا به عمد از ظرافتهاي عرفاني نهفته در آداب صوفيه تعبير غلط نموده اند . يكي از اصطلاحات تصوف لغت خرقه است كه در ميان عوام به عبايي تعبير مي شود كه صوفي از دست مرشد خود گرفته و بر دوش مي اندازد و درويشي كه داراي اين خرقه نباشد درويش حقيقي نيست يا آنكه مي پندارند گرفتن خرقه از مرشد در معناي جانشيني گيرنده ي خرقه پس از مرشد خويش است . حال آنكه خرقه در اصطلاح صوفيه يعني : فرا گرفتن ذكر خفي و معاني و اسرار عرفاني بقدر استعداد از انسان كامل يا همان پير و مرشد خويش و متصف شدن بصفات و اخلاق او . پس خرقه نشان انتساب به سلسله ي اوليا و تلمذ نزد مرشد عرفاني و كامل است .

وجوب پير :
سلوك بي پير محال است . اولين ركن از اركان سلوك وجوب وجود مرشد و راهبر براي سالك است تا سالك را علم به مقصد و علم به راه و علم چگونگي پيمودن راه بياموزد .
برخي بيخردان برآنند كه سلوك و كسب معارف الهي نياز به مرشد ندارد . سوال ما از اين قوم اين است كه اگر بر شناخت خداوند نياز به راهبر نبود چرا خداوند اين همه پيامبر و ولي بر روي زمين قرار داد ؟؟ و سوال ديگر اينكه چطور براي تعليم دروس ظاهري از قبيل رياضي ... شيمي ... فيزيك و يا فقه نياز به آموزگار هست اما براي شناخت خداوند با تمام حجابهاي او نياز به آموزگار نيست ؟ ... به هر حال بهتر است كمي انديشمندانه و صادقانه تر قدم برداشته پند مولانا را گوش فرا دهيم كه فرمود :
هيچ چيز نكشد نفس را جز ضل پير دامن آن نفس كش را سخت گير



چون بگيري سخت آن توفيق هوست در تو هر قوت كه آيد جذب اوست
هرکه در ره بی غلاووزی رود ... هر دو روزه راه صد ساله شود




هر كه تازد سوي كعبه بي دليل




همچو اين سرگشتگان گردد ذليل
هركه گيرد پيشه اي بي اوستا

ريشخندي شد به شهر و روستا




رسيدن به حضرت دوست و كشف حقيقت هستي جز به چنگ زدن در دامان



خضر راه ممكن نيست هر كه جز اين گويد يا غرضمند است و يا در بی



خبري به بيراهه ها سرگردان .اگر دروس ظاهري از قبيل رياضي _ شيمی



_فيزيك و .... نياز به يك معلم براي تعليم دارد چگونه ميتوان تصور كرد كه



رسيدن به معرفت الهي با تمام رمز و رازهايش بدون استاد كاملی كه راه را



بلد باشد مقدور خواهد بود؟؟!



بي شك اگر در انسان ميلي به سمت حقيقت وجود دارد ابتدا بايد پير راه را



بجويد و صادقانه و مجنون وار دل و جان به دست مولاي خويش بسپارد و



سراپا گوش به فرمان او باشد .



امروزه غرض ورزاني سعي درحذف كردن اين حقيقت آشكار دارند و با تمام



توان ميكوشند كه تفكر غلط سلوك و رسيدن به كمالات بدون پير و مرشد را



در جامعه بگسترانند .



سلوک بدون پير محال است محال

Borna66
09-11-2009, 03:16 PM
تصوف حقيقت فراموش شده....؟!
الشريغت اقوالي والطريقت افعالي و الحقيقت احوالي (1)
واژه ي تصوف اگر در تمام دنياي متجدد امروز كه تنها اقتصاد و قدرت را در حيطه ي خود جاي ميدهد غريبه باشد براي ما ايرانيان ناميست آشنا كه در تار و پود فرهنگ و آيينمان آميخته است هر چند كه امروز در زير غبار فراموشيها و غرضورزي هاي بيشمار مسطور شده باشد. اما خورشيد را هرگز نتوان در پس تيره ترين ابرها نيز پنهان داشت .
تصوف واژه ايست با عرفان آميخته و عرفان رسيدن به وجوديست كه همه چيز و همه كس از او موجودند . تصوف در لغت به معناي سالك راه حق شدن است. كسي كه پا را از شريعت فرا تر ميگذارد و سلوك الي الله را در طريقت پيش ميگيرد . كسي كه مرزهاي ميان خالق و مخلوق را در هم ميشكند و به سمت خالقش پرواز ميكند و آنچنان در شعلاي حقيقت عاشقانه مي آميزد كه در آن يكي شده وجودش همه معشوق ميگردد .
تصوف را ميتوان در يك تعريف اصولي چنين بيان نمود : هر گاه انسان تشخيص دهد كه نيازمند شناخت هستي است ( شناخت خودش و خدايش) و به اين يقين برسد كه عرفان علمي است آموختني و آنگاه به واسته اين يقين دست نياز به سمت معلمي آگاه و كامل دراز كند و نزد او تلمذ نمايد وارد حلقه ي تصوف شده است . حلقه ي تعليم و تربيت زير نظر استادي كامل تا رسيدن به حقيقت....
اين حلقه از حضرت آدم وجود داشته است و تا ابد آدميان حول محور ولي زمانشان خواهند گشت وهر كس به اندازه ي ظرفش از وجود وي كسب علم و معرفت و عشق خواهند نمود .
اما با آغاز اسلام اين حلقه ي تعليم و تربيت درشرايط زماني مختلف نامهاي مختلفي به خود گرفت گاهي رافضيشان ناميدند و در فرهنگ عاميانه ي ايران درويششان نام نهادند و در ميان اعراب به نام فقير شهره ي عام و خاص شدند . اما لفظ صوفيه از ديرباز تا كنون همچنان باقي مانده است و در جهان شناخته شده تر . چرايي كاربرد اين لغت براي مفاهيم ياد شده و شناخت حلقه ي عارفان و سالكان الي الله چندان مشخص نيست اما احتمالات غريب به يقيني وجود دارد كه ذكر آنها خالي از لطف نخواهد بود .
اكثر عرفا و تاريخ نگاران برآنند كه صوفي در اصل صفي بوده و منسوب به اصحاب صفه كه جمعي بودند از فقرا و زاهدان صحابه ي حضرت كه پيوسته در صفه ي مسجد رسول الله به ذكر و عبادت مشغول بودند . مانند سلمان و ابوذر و مقداد و.... كه آيات و احاديث بيشماري در مدح ايشان وجود دارد كه گوياي بزرگواري ايشان مي باشد . (2)
منقولست جماعتي از سران چندين قبيله ي عرب كه ايشان از نظر وضع مالي و شهرت اجتماعي غني بودند خدمت حضرت رسول ميرسيدند و آن بزرگوار كه حضور ايشان را باعث مزيد قوت اسلام ميدانستند و به حسب مصلحت مبالغه ميفرمودند ايشان را بر صدر مجالس خويش مي نشاندند . حضور اصحاب صفه كه به ظاهر حقير مي نمودند براي سران و اعيان چندان خوشايند نبود . زيرا كه صفه نشينان دل به دلدارشان سپرده بودند و به وضع ظاهرشان چندان اهميت نمي دادند و همين نكات هم باعث شد كه سران اعيان خدمت حضرت رسيدند و درخواست نمودند كه ما از بزرگانيم و در مجلس بزرگان اين خرقه پوشان نباشند . حضرت نيز به دليل علاقه اي كه به گسترش اسلام وقوت گرفتن پايه هاي نو پاي اسلام داشتند شايد در شك افتادند كه چه كنند كه به مقتضاي غيرت الهي ايه اي كريمه نازل شد و حقيقت را روشن نمود .
در آيه ي مذكور خداوند متعال به حضرت رسول چنين امر ميكنند :
صبر فرماي نفس خود را با آنان كه ميخوانند پروردگارشان را در صبح و شام و مي جويند رضاي او را . و بر مدار چشمان خود را از روي ايشان . مگر زينت زندگي دنيا را مي خواهي و اطاعت مكن كسي را كه ما دل او را از ذكر خود به سبب محبت دنياغافل گردانيده ايم (3)
كه حضرت با اين پيام امر خدا را جاري نمودند و آنان را همواره عزيز ميداشتند . (4) به اين گروه از صحابه اصحاب صفه اطلاق مي نمودند چرا كه مقرب درگاه باريتعالي بودند و هستند و امروزه اين طايفه را صوفيه مي نامند .
بعضي گفته اند كه صوفي منسوب است به صوف به معناي پشمينه يا لباس پشمي . چرا كه ايشان ترك دنيا گفته بودند و در همين راستا پشمينه بر تن ميكردند پشم ها بدنشان را آزار دهد و لذت آرامش را از آنان صلب نمايد تا همواره به فكر و ذكر حضرت سبحان مشغول باشند و از ياد او غافل نشوند .
برخي نيز بر اين باورند كه لغت صوفي از صفا به معناي ضد كدورت مشتق شده است و چون كار اين طايفه صفا دادن باطن است از كدورتها و عيوب نفساني ايشان را صوفي گفته اند .
اما متاسفانه تصوف هم مانند تمام اديان و مكاتب ديني و فلسفي از گزند آفات مغرضين در امان نماند و عده اي بر آن شدند تا به انواع تعارضهاي سياسي و اقتصادي و يا حتي به كمك قدرت زور و جبر اين حقيقت آشكار را خدشه دار كنند . آنانكه اهل قلم و كلام بودند با سلاح قلم و خطابه و آنانكه اهل سياست بودند با سياست پردازيهاي حيله گرانه وارد عمل شدند . حتي بسياري با تظاهر و حيله گري خود را از صوفيه معرفي كردند و با انجام اعمال خلاف عرف جامعه و شريعت مقدس اسلام سعي در بد نام كردن اين مسلك پاك الهي نمودند .
بعضا نيز با تقليد از كلام بزرگان تصوف و استفاده از اصطلاحاتي كه خاص ادبيات صوفيانه است بدون هيچ دركي از معاني ژرف و حقيقي آن اصطلاحات سعي در راه اندازي جرياني در موازات تصوف كردند كه متاسفانه امروزه اين جريان اخير با قدرت و رنگ و لعاب بيشتري حركت ميكند . مولوي عليه رحمه در مورد اين جريان چنين هشدار ميدهند :
چون بسي ابليس آدم روي هست پس به هر دستي نشايد داد دست (5)
اساس تصوف آنچنان كه گفته شد حول محور پير يا مرشد راه ميگردد كه در اصطلاح امروز صوفيه او را قطب مينامند . قطب كسي است كه اسفار اربعه كه عبارتند ازhttp://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif 1سفر من الخلق الي الحق 2 سفر باالحق في الحق 3 سفر من الحق الي الخلق باالحق 4 سفر بالحق في الحق )(6) را به پايان رسانيده و از طرف قطب قبل از خود به مقام قطبيت و ارشاد سالكان تعيين گرديده است . قطب در هر دوره اي از زمان يكيست و همو ولي زمان خويش است .
پس به هر دوري ولي اي قائم است آزمايش تا قيامت دائم است
مهدي و هادي ويست اي راه جو هم نهان و هم نشسته پيش رو (7)
از طرفي ديگر در عالم تصوف از اصول اصلي و بديهي است كه مشايخ يا همان اقطاب تصوف و عرفان رشته ي اجازه ي ارشاد سالكان را به حضرت علي (ع) واز ايشان به حضرت رسول (ص) برسانند . تغريبا تمام سلاسل صوفيه چه آنها كه صراحتا شيعي هستند مانند نعمت اللهيه و ذهبيه و چه آنها كه مذهب فقهي ايشان صراحتا شيعي نيست مانند سهرورديه و شاذليه اعتقاد و بلكه اسراره رشته ي اجازه شان به علي(ع) ميرسد .
در اين ميان تنها يكي از شاخه هاي سلسله ي نقشبنديه است كه رشته اجازه خود را از طريق ابوبكربه حضرت رسول مي رساند . (8)

صوفيه با استناد به آيه هاي شريفه ي : يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله (9) و همچنين للفقراء والمهاجرين(10) خود را در مقام بنده در مقابل حضرت سبحان فقير و نيازمند ميدانند . چنانكه حضرت رسول نيز فرمودند : الفقر فخري . فقر مايه ي افتخار من است (11) و امير مؤمنان نيز در دعاي كميل بر فقر و نيازمندي خود نسبت به خداوند اشاره مي نمايند . درويشان اين عطش و نياز را در درياي علم و معرفت پير و مولايشان ارضاء مي كنند و سوار بر مركب عشق طريق الي الله را پيش ميگيرند وبه سمت محبوبشان پر می گشايند .

Borna66
09-11-2009, 03:16 PM
(osho)معرفی عارف بزرگ هندی به نام اوشو.


چند روز است که با تفکرات فیلسوف و عارف بزرگ هندی کلنجار می روم. حقیقتا نمیتوانم بعضی از اندیشه های او بپذیرم(شاید بدلیل کوته فکری خودم) البته این کلمه ای است از صدتا. 99 کلمه دیگر هر کدام آهنگی پر شور است که با چنگ نواخته میشود درحالی که آن ساز چنگ نیز خودم هستم!
برای آشنایی اجمالی با او فکر می کنم این لینک (http://groups.yahoo.com/group/RahsepareNoor_Reiki/message/653) خوبی باشد.
متن زیر بخشی از یکی از کتاب های او است. امیدوارم انتظار یک ترجمه بی نقص را از من نداشته باشید ولی من هم حیفم آمد که این متن را اینجا ننویسم.
در متن اصلی از دو واژه love و ishq جداگانه استفاده شده است و ishq مترادف love نیست. پس من هم تمام "love"ها را "مهر" و "مهر ورزیدن" و "دوست داشتن" ترجمه کردم و "ishq"ها را "عشق".
بخشی از متن اصلی را هم در این وبلاگ نیاوردم ، علتش آن است که گفتم شاید به مزاج بعضی از خوانندگان خوش نیاید ، دوستان علاقه مند می توانند آن را در اینجا (http://www.wajid.nl/sufisofthenewage.htm) از شعر خواجه عصمت بخارایی تا چند خط بعد از آن بخوانند، فقط اصل شعر این است:

این نه کعبه است که بی پا و سر آیی بطواف
وین نه مسجد که در آن بی ادب آیی بخروش
این خرابـــات مـــغان است و در آن مـستانـند
از دم صــــــبـح ازل تـــا به قیامــــت مدهـوش

صوفیان عصر جدید]تصوف بدنبال شناخت نیست بلکه تمام توجه آن به سمت مهر و شور و شوق مهر ورزیدن معطوف است: چطور به کل مهر ورزیدن، چطور با کل کوک شدن، چطور پلی در فاصله خالق و مخلوق ایجاد کردن.
مذاهبی که سازمان یافته شناخته شده اند در جهان ، نوعی ثنویت را تعلیم می دهند ، که خالق سوای آفرینش است ، اینکه خالق متعالی تر از آفرینش است ، این انکار ناشدنی است. صوفیان این را منکر نشدند ، آنها شادی می کنند! و اینکه من چه آموزشی برای شما دارم: شاد بودن!
سانیاسینهای من راهی است برای شاد بودن ، نه راه ترک علاقه.
مولوی می گوید:

اگر که یار نـــداری چرا طلب نکنی؟
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی؟
این جمع یک جمع صوفی است. شما صوفیان من هستید ، صوفیان عصر جدید. من شما را با جهان مهر آشنا می کنم ، من شما را در طریق مهر وارد می کنم...
یکی از ملزومات این چنین دوست داشتنی این است که یکی حاضر است خود را برای همه به خطر بیاندازد. این مهر ورزیدن ، عشق نامیده می شود. همه شما محبت را می شناسید. اصطلاحی برای دوست داشتن عادی. که آن فقط یک شور است ، یک احساس ، یک هیجان ظاهری. روزی شما در مهر ورزیدن هستید ، روزی دیگر در نفرت. روزی شخصی را دوست دارید و حاضراید که برای آن جان فدا کنید ، و روزی دیگر می خواهید سر بر تن همان شخص نباشد. لحظه ای شخصی را خیلی خوب ، خیلی زیبا می انگارید ، لحظه دیگر همان شخص را خیلی زننده و زشت می بینید. این عشق نیست. عشق بسیار ژرف است. این فقط محیط و پیرامون دایره است. این تنها نقابی است. این بخشی از هویت وصفاتتان(personality) است. عشق همانا علاقه شدید است به خدا. این از جنس هویتمان نیست. این از ذات و فروهر است. این از درونتان می آید؛ از جایی که وجودتان از آنجا برخاسته شده و شما در تصرف آنید. در کنترل شما نیست؛ بر عکس ، شما در کنترل آن هستید. آری ، شما مست و دیوانه اید.
صوفیان راه و روشهایی برای ایجاد عشق پیدا کردند. درواقع کیمیاگری تصوف. چطور عشق در شما ایجاد می شود ، چطور چنان شخصی ساخته می شود که می تواند موج سواری کند و به بی نهایت نائل گردد.
.... و زمانی که یک انسان حقیقتا با عشق شعله ور شد ، خدا نمایان می شود. و تنها با نمایان شدن خدا است که شما راضی می شوید و به سعادت می رسید. فقط با نمایان شدن خدا بدبدختی ناپدید می شود و جهنم لاوجود میشود.
و وقتی که من گفتم این جمع صوفی است ، لفظ به لفظ آن را معنی کردم. این سکوت را می بینی ، این فیض الهی ، این برکتی که بر شما بسان رگبار میبارد؟ این آرامش را می بینی؟ این فقر را می بینی؟
در این هنگام آنجا شما وجودی ندارید بجز یک سکوت پاک. هویت ناپدید است ، فقط حضور هست ، و نوری که بر سپهر متعال طلوع می کند. چه شخص ژولیده ای را ملاقات کنید چه شخص دیوانه ای را ، چه آنجا سادگی و عشق باشد و چه نماز و ذکر ، این معجزه رخ می دهد. شاید آن را نبینید ، ولی آن روی داده است.
شما را فقط پیرامون خدا تعلیم نمی دهم. من مایل نیستم که به شما شناختی درباره خدا دهم. من می خواهم خدایم را با شما به اشتراک بگذارم؛ این یک مشارکت است. می خواهم خدای شما را که بخواب رفته است صدا زنم ، به قصد برانگیزاندن آن. و این کار صوفیانی است که این دوره ها را پشت سر گذاشتند:برانگیزنده پتانسیل به سمت حقیقت.
اوشو
کتاب THE SECRET
11 اکتبر 1987

نظر اوشو درمورد ******

اوشو نظرات خاصی درباره ****** دارد ٬ حتی کتابی ازروی سخنان او جمع آوری شده به نام "from *** to super consciousness" ٬ تقریبا در ۱۵۰-۱۶۰ صفحه. نوشته زیر هم از گفته های او است در کتاب "love is a free bird" که از روی ترجمه مسیحا برزگر ٬ با عنوان "عشق پرنده ای آزاد و رها" انتخاب شده است.

بسیاری از آدم ها در اسفل السافلین زندگی می کنند - ******. من منکر ****** نیستم ٬ زیرا این توان طبیعی آدمی است ٬ کانون انرژی حیاتی ست.

سخن من این است که این انرژی را استعلا بخشیم.
وقتی این انرژی استعلا می یابد که شأن آن را حفظ کرده باشی. این انرژی را نباید ضایع کرد.باید آن را محترم داشت.
بسیاری از آیین ها نسبت به نیروی جنسی موضعی خصمانه دارند. دشمنی با نیروی جنسی موجب توقف رشد معنویف انسان می شود. زیرا این دشمنی ، انسان را با کانون حیاتی اش بیگانه می کند. به همین دلیل بسیاری از زاهدان و مقدس مأبان ، چهراه ای تکیده و عبوس و مضحک دارند. آنها رایحه و رنگ و بوی موجودات زنده را ندارند. آنها زیر آوار احساس گناه دفن شده اند.
با نفی نیروی جنسی و نادیده گرفتن آن ، نمی توان از شرّ آن خلاص شد؛ گرچه این نیرو اصلا شرّ نیست و سراپا خیر است. این نیرو را باید استعلا بخشید.

با تبدیل نیروی جنسی و استعلا بخشیدن آن ، خوشبختی ات ژرفا می یابد.
آنگاه آرامش و سکوت و طمأنینه و تمرکز را تجربه می کنی. آنگاه خوشبخت هستی ، بی آنکه خوشبختی ات به دلیلی تکیه داشته باشد. بنابراین نیروی جنسی دشمن نیست که سرکوب اش کنی ، بلکه دوستی است که باید عزیز اش بداری....

مسلمان نباشید.

یاران اکنون دیگر نباید مسلمان بود.
اسلام تنها یک نام است ٬ نامی که جنّتی ها بر روی خود گذاشته اند-لینک (http://behdinan.mihanblog.com/?ArticleId=28).
خدایی یکتا داشته باشید.
پیرو محمد(ص) باشید.
قرآن بخوانید و دوستدار اهل بیت باشید.

مسلمان نباشید.
مسلمان آنکس است که می گوید ((بشر غير از اسلام، همان حيواناتي هستند كه روي زمين مي‌چرخند و فساد مي‌كنند)) اگر این را قبول دارید مسلمان باشید وگرنه همه نام ها را از خود بزدایید تا پاک و روشن به آنچه می خواهید باور داشته باشید نه آنچه بر شما تحمیل شده است.

برای اشنایی وشناخت اوشو به وبلاگ وی بروید.

http://http://www.iranosho.0catch.com/ (http://http//www.iranosho.0catch.com/)

Borna66
09-11-2009, 03:17 PM
می پرسند که عشق چيست ؟ و عاشق کيست؟و شايد که کسی گويد بر حق عاشقم يا ني؟(۴)
اولیا و دوستان ومحبان خدای عزوجل در این مقامات باشند. کس بود که در درجه ارادت عاشق شود؛ او را از آن جای باز دارند، و کس بود که در مقام مهر فرود آید،و در آن مقام عاشق شود،و کس بود که در مقام ولایت فرود آید؛ و او را عشق پیدا آید.و کس بود که در مقام خلت فرود آید و او را عشق پیدا اید. و کس بود که او را در مقام محبت عشق پیدا آید. و هر کس را مقامی معلوم باشد.
اما بدان که این همه که پدید آمد از سر عقل و تمیز ایشان برخیزد. و عقل را در آن تصرف باشد و تصرف تواند کرد.هر چه محبت در عقل تصرف کند عشق آورد؛اما هر چه عقل در محبت تصرف کند آن نه عشق باشد. عشق آن باشد که هیچ چیزی در آن تصرف نتواند کرد.عشق کمال دوستی باشد در هر مقامی که باشی،تا محبت بر جای باشد و عقل را در آن اصرف می تواند کرد، و محبت را کمال عقل به جای باشد، او را حبیب خوانند، و او را محبّ گویند، چون کمال عقل نباشد محبّ بی قرار گردد. و محبت در عقل تصرّف فرا کردن گیرد. آن را عشق خواندن گیرند.
رسول (ص) را محبت به کمال بود عشق نه، از آن بود که عقل او را کامل بود. چون بی قرار گشتی عقل کامل بند او گشتی و او را نگه داشتی. تا نگویی که رسول را مقام عشق نبود.! اما تا چیزی در محبت تصرف میتواند کرد آن را عشق نگویند. چون همه را به رنگ خویش بکند و هر چه نه اوست پاک ببرد، و به رنگ و داغ و نهاد خویش بدارد.
آنگه آن را عشق خوانند.
چون محبّ عاشق گردد و عشق او بالا گیرد، آنگه سخنان از هر گونه از وی بیرون می آید، چنانکه خلق را بر آن داوری می باشد. چنانکه موسی را صلوات الله علیه کمال محبت بود و کمال عقل نبود.از سر آن گفت فرا حقّ عزوجل که...«إنّ هی إلّا ففتنتفک» اما در معنی راست باشد، ولیکن قید عقل بر آن نباشد تا عالَمی را فرا گفت و گوی کند.

هر که را عقل او تمام تر عشق او خام تر، و هر که را عقل او تفنفک تر عشق او نیز تر،اما هر که را با عقل تمام عشق باشد او آن مرد باشد.که در میان اولیای خدای عزوجل او قطب باشد، و او آن مرد باشد که احوال روزگار او چون دریا باشد. چنان که دریای هرگز ممکن نبود که بی آب باشد،آن مرد هم چنین ممکن نبود که یک نفس
بی خدای باشد عزوجل.
اولیای خدای عزوجل در این شش مقام باشد، که هر یکی به تفضیل گفته آید انشاء الله و تعالی: اول گفتم مقام ارادت است. و مثل آن قوم چون مثل چشمه های اب است بر روی زمین که هر که فرا نزدیک ایشان رود او را اب دهند. و مثل ان قوم که مهر دارند چون مثل جویهای روان است. هر که خواخد که به نزدیک ایشان رود که اب خواهد یا آب بر کشد همه را به مهربانی بمید دفا کنند، بر آنچه توانند هیچ کس را بازنزنند.
و مثل دوستان و اولیای خدای عزوجا در روی زمین جون مثل رود است. از هر رودی چند جوی اب بر بندند. هر کس به تنهایی از رود اب بر نتواند بست: وقت باشد که چندین اب فرا رسد که مرد را ببرد؛ آهسته فرا نزدیک آب باید رفت، و هر که فرا نزدیک رود رسد خویشتن را پیراسته باید کرد. و به هر وقتی به همان چشم در رود نباید نگریست: بسیار وقت باشد که رود خشک باشد؛ تو خود گویی ای مرد در این رود آب نیست.ایمن بنشینی یا بخسپی، جون تو آگه شوی آب رود تو را ببرده باشد. از آن است که رسول (ص) نهی کرده است که در رودخانه نماز نکنید. کخ در رود آب سیل ناگاه در آید. وقت باشد که کودکی بر آن گذر تواند کرد. و وقت باشد که اسب و شتر بر آن گذر نتواند کرد، کشتی باید تا بر آن گذر توان کرد. حال اولیای خدای عزوجل هم چنین باشد.بر یک حال نباشند. وقت باشد که هر که خواخد فرا نزدیک ایشان تواند رفت، و هر چه خواهد میگوید.وقت باشد که هر که نزدیک ایشان بگذرد اگر نه به حرمت، در خون خویش سعی کرده است.چنا باید فرا نزدیک اولیای خدای عزوجل روی همچنان روی که فرا نزدیک رود روی؛ پای برهنه کنی، ترسان و هراسان شوی تا بو که به سلامت فرا گذری.و هر نابالغی و نامردی بر رود گذر نتواند کرد که بیمناک باشد.
و مثل خلیل چون مثل باران است.مرد که او را مقان « خلّت» دادند. کوس او در دو عالم فرو کوفتند.خدای عزوجل او را به دوستی بر گزیند.و جبرئیل را گوید: من که خدایم فلان را به دوستی گرفته ام تو نیز او را به دوستی گیر...!جبریئل او را به دوستی گیرد. و منادی به اسمانها کند که خدای عزوجل فلان را به دوستی گرفت. من که جبرئیلم او را به دوستی گرفتم.شما نیز او را به دوستی گیرید. و دوستی او را در دل همه خلق افکند. چون این ندا به روی زمین آید، همه دلها به دوستی او مایل گردد. و همه محتاج دیدار وی گردند.
و همچنان که همه نباتات نیازمند باران باشند همه خلق نیازمند دیدار او باشند. و اگر باران ناید همه خلق اندوهگین باشند از نامدن باران . همچنان خلق از نادیدن وی اندوهگین باشند. و هر زمین مرده که باران بر آن ببارد ان زمین مرده زنده شود.و هر نباتی که باران بر آن اید آن نبات پژمرده زنده و تازه و خندان شود.و بی باران در عالم هیچ راحت نباشد.و سبب رحمت عالمیان باران است. و رسول (ص) گفت : همواره در میان امت من چهل مرد باشند که یقین ایشان چون یقین ابراهیم باشد صلوات الله علیه و ایشان اوتاد ارض باشند.
مثل مقام حبیب چون مثل خورشید است . و محبت او چون شعاع اثتاب است تابان و درخشان.نه کس را بدان تصرّف رسد نه دست کس بدان رسد.که او را برآرند و فرو برند.و یا فرو پوشند؛ نه آن را منکر توان شد و نه خلق را از آن چاره.. درویش و توانگر را بدان نیاز و رحمت او بر همه یکسان.از آن بود که حق سبحانه تعالی رسول (ص) را «حبیب» خواند و «سراج» خواند. و بدین «سراج» افتاب میخواهد.
و رحمت آفتاب از همه بیشتر است ؛ زیرا که سخی ترین همه اشیاء آفتاب است ، و هر که سخی تر باشد رحمت او بیشتر باشد.نبینی که آفتاب که برآید هیچ بخل نکند؛ خدای عزوجل در وی بخل نیافریده است. آفتاب که براید همچنان که بر مومن تاود همچنان بر کافر تاود. همچنان که بر مطیع تاود همچنان بر عاصی تاود. همچنان که بر گلزار تاود بر خارستان تاود. همچنان که بر باغو بوستان تاود همچنان بر گلستان تاود. همچنان که بر توانگر تاود همچنان بر درویش تاود.همچنان که تا چشمه خورشید به جای باشد ممکن نبود که بی نور باشد. همچنان که تا محبت به جای باشد ممکن نبود که نه محبت به جای باشد و حبیب رسول(ص) بود.مپندار که کس را گمان بود که کسی در مقابل ایشان تواند بود پس از پیغمبران صلوات الله علیهم اجمعین . عذر آن در پیش باز خواستیم که رسول(ص) را کمال عقل بود از آن بود که محبت وی عشق نگشت که عقل او را لنگر گشته بود. محبت با کمال عقل زیادت از درجه عشق باشد.اما عقل ما کمال ندارد.محبت در عقل می تصرف کند عشق گردد. و عاشق بی قرار گردد. همچنان که کشتی که لنگر ندارد بر جای آرام نگیرد، چون دریا موج زند.
و این محبت دریایی عظیم است چون لنگر عقل کامل نباشد که بازوپای ارد ، لاجرم عشق گردد. و عاشقی علَمی فرو برد. و عالَمی برکشد.
این تفضیل عشق و عاشقان برای آن می گویم تا چون عشق و عاشقی را بیان کنم نگویی که او می گوید عشق از نبوت فراتر است، یا عاشق از نبی فاضلتر! من نمی گویم تو دل و خاطر خویش نگاه دار.

Borna66
09-11-2009, 03:18 PM
می پرسند که عشق چيست ؟ و عاشق کيست؟و شايد که کسی گويد بر حق عاشقم يا ني؟(۳)
اما بدان که دوستی حق سبحانه تعالی بر چند روی است: اول ارادتی پيدا آيد آنگاه آن ارادت مهر گردد. و آن مهر عشق گردد.کس باشد که در اين درجه پای باز کند؛ و از آنجا فراتر نيايد تا دم مرگ. و آن عشق چون توانگری باشد که بر دويست درهم اسم توانگری يافته باشد. و کس بود که مهر او شوق گردد؛و آنجا عشق پيدا آيد؛ و کس بود که شوق وی ولايت گردد، و آنجا عشق پيدا آيد، و کس بود که ولايت وی خلّت گردد، و آنجا عشق ژيدا آيد، و کس بود که خلّت وی محبت گردد، و آنجا عشق پيدا آيد و اين هر پنج که ياد کرده آمد، همه بر مقدار عقل ايشان گردد. هر که را عقل اندک تر باشد زودتر عاشق گردد، اما عشق وی فرا خور عقل وی باشد.چون به عقل تمام باشد آنگاه عاشق گردد.بعد از نبوت هيچ درجه ای ورای آن نباشد که مرد با عقل تمام عاشق گردد.


تا دوستی مرد در عقل او تصرّف نکند و تا محبت بر عقل زور نکند مرد عاشق نشود.!
چون ارادت عشق گردد آن را بس مقام نباشد؛ هم چنان باشد که کسی دفرم درست در ترازو نهد، و درم سنگی در ديگر سو نهد؛هر دو برابر باشند.چون دانگی سنگ با سوی درم سنگ نهادي، درم سنگ زيادت گشت؛ ارادت و مهر و شوق و خفلّت و محبت نيز چنين است.
مثل ارادت و عشق چون مثل يک درم و يک درم سنگ است؛و مثل مهر و عشق چون مثل ده درم و ده درم سنگ است؛ و مثل شوق و عشق چون مثل صد درم و صد درم سنگ است؛ و مثل خفلّت چون مثل هزار من بار است و هزار من سنگ؛ و مثل عشق در اين مقام چون مثل هزار من بار است، لاجرم بسيار حيلت بايد تا کسی به حقيقت راه فرا سنجيدن آن داند.که آن را چون وزن بايد کرد؟.و مثل محبت چون مثل صد هزار من است و مثل عشق در آن درجه چون مثل سنگ آن است، مگر در دريا و يا کشتی آن را وزن توانند و اگر نه به هيچ چيز ديگر سنجيدن آن را حيلت نباشد.
اما به حقيقت بدان که کمال عقل و عشق هر دو به هم نباشد؛ زيرا که عشق آنگه عشق گردد که محبت در عقل تصرف کند،و تصرف تواند کرد.چون محبت در عقل تصرف نتواند کرد عشق نگردد، چون عقل کمال دارد محبت در آن تصرف نتواند کرد، و آن را از جای نتواند جنبانيد، از آن است که علما و فقها و انان را که عقل تمامتر باشد عشق کمتر است.تا ورای عقل و علم ايشان چيزی زيادت نيايد عشق نگردد؛ همچنين تا ترازو از يک سو گران تر نيايد از ديگر سو رجحان نيوفتد. چون هر دو برابر باشند و به کمال باشند چون صد درم و صد درم سنگ، اما اگر صذ ذرم سنگ را چيزی زيادت کنی آنگه صد درم از جای خيزد، و اگر سيم از آن صد درم زيادت کنی درم سنگ در هوا شود و سيم در زمين نشيند.اما تا آن وقت که محبت بر عقل زور نکند و محبت از عقل زيادت نشود، مرد را عشق ژيدا نيايد.چون محبت از عقل پيشی گرفت و از عقل زيادت آمد آنگه آن را عشق خوانند و آن عشق باشد، و در اين پنج مقام که ياد کرده آمد نيز چنين است: هم در مقام ارادت، و هم در مقام مهر، و هم در مقام شوق و ولايت، و هم در مقام خفلّت، و هم در مقام محبت.
اما يقين می دان هر جا که دوستی بر عقل زيادت آمد عشق آمد؛ در همه مقامات همچنين باشد. اما در هر مقام عشق آن در خورد همان مقام باشد: همچنان که ده درم سنگ فرا خورد ده درم باشد. عشق در مقام ارادت همچون توانگری باشد که بر دويست درهم اسم توانگری دارد؛ و عشق در مقام ولايت همچون توانگری باشد که بر هزار درهم اسم توانگری دارد.و در مقام خلّت بر صد هزار درم و دينار باشد؛ و عشق در مقام محبت همچون توانگری باشد که از مشرق تا مغرب او را باشد. و کمال محبت با کمال عقل از درجه عشق زيادت است؛ اما درجه عاشقان خوشتر. کمال محبت با کما عقل، رسول الله (ص) را بود؛ و خلّت ابراهيم را بود صلوات الله عليه، و محبت موسی را بود عليه السّلام . اما کمال عقل نبود عشق شد.

اما بدان كه هيچ مساله اي نيست كه مشايخ را و علما را در آن اختلاف نيست . چرا مي بايد كه در مسأله عشق خلاف نباشد؟! « بسم الله الرحمن الرحيم» كه هيچ كار با آن راست نيايد مي نگر كه مشايخ و امامان در آن چه خلاف كرده اند و مي كنند.! و در نماز كه بر جمله مسلمانان فرض است مي نگر كه چه خلاف كرده اند و مي كنند. در اين مسئله عشق كه جمله ابدالان و صدٌيقان در آرزوي آن اند كه بويي از آن به مشامشان رسد. همه در حسرت اين جان بدادند ، و نديدند الا اندكي كه اين نسيم عشق بر ايشان وزيده است.
و رسول (ص) گفته است:« هر چيزي را گواهان باشد، و گواهان محبت عشق است».
هر محبتي كه بر عقل و خرد غالب گردد آن عشق است اگر كسي از عشق مي فسادي نمايد، وي را عشق نبايد گفت. اما اگر عشق و عاشقي آن است كه من مي دانم، و خداوندان تحقيق دانند.يك ذرٌه از آن بهتر از عبادت عابدان!. اكنون تفصيل عشق و عاشقي گوش دار تا تو را بيان كنم.بتوفيق الله عزوجل، تا بداني كه عشق و عاشقي چيست.و داوري نكني:
بدان كه عشق را از ‹عشقه› گرفته اند.و ‹عشقه› گياهيست كه آن را ‹ سن› گويند.و ما او را ‹اَ سَس› گوييم .آن گياهيست كه كس نبيند كه از كجا بر آيد، و كي بر آيد،آن وقت بيند كه بر سر درخت رسيده باشد، و درخت را به صفت خويش گردانيده.هر چند كوشي تا از درخت آن را باز كني، و بسيار رنج گيري آخر نتواني، اگر يك ذرّه از آن بر درخت بماند همه درخت را فرا گيرد. سرماي زمستان آن را خشك تواند كرد و بس.اما چندان باشد كه گرماي تابستان باز پيدا آيد، او هم باز سر پي خويش شود، و چون بنگري باز سر درخت رسيده باشد.و با آن درخت از دو كار يكي بكند: يا درخت را خشك كند و از بن ببرد. و يا داغ خويش بر وي نهد. كه هرگز از داغ وي خالي نباشد. ‹عشق› را از اين ‹عشقه› گرفته اند.و ‹عشقه› اين گياه است كه بر هر چه آويزد او را از صفت خويش بگرداند.چون اصل عشق بدانستي كه او چه كند. آنگه بيان او آسان شود. و زود در ياوي، و عشقت آرزو كند. و همه با عاشقان خواهي كه نشيني.اما نيك تدبير بايد كرد تا داني كه اصل هر دوستي از كجاست؟و از چه خيزد؟ و عشق كه گردد؟ و نام عاشقي او را كه راست آيد.
اما بدان كه اسم عاشقي چون اسم توانگريست.هر كه را كه زكوة از او بستانند او را نشايد كه از شمار توانگران باشد.و اسم توانگري او را درست آيد.مثل عشق و عاشقي چون مثل توانگران است: كس بود كه بر دويست درهم اسم توانگري ياود،و كس بود كه با هزار درهم،و كس بود كه بر صدهزار درهم، و كس بود كه بر هزار دينار، و كس بود كه بر صد هزار گوهر اسم توانگري دارد، همه در نام يكي اند، اما مي نگر تا از يك توانگر تا ديگر چند فرق است.عاشقان هم چنين اند: از عاشقي تا عاشقي بسيار تفاوت است. در هر عصري يك عاشقي اوفتد ،از گاه مجنون باز نيز چنين بوده است. در هر عصري مجنوني و يا وامقي اوفتد.

الجواب و با لله التوفیق:
قال الصَدر الامام، شیخ السلام قدَس الله روح العزیز: اما بدان که اگر کسی عشق و عاشقی چنین می داند که مردی به زنی، یا بر غلامی، یا بر چیزی که شهوت او خواهد عاشق شود البته که نشاید؛ این چنین عشق و عاشقی به کفر نزدیک تر باشد از آن که به ایمان. اگر عشق و عاشقی چنین می دانی این نشاید و این راه ضلالت است.
پیران و مشایخ بعضی که در عشق سخن نگفته اند از بهر آن نگفتند که از انجا ایهام خطا افتد. اما چون این روزگار در دهان مردمان سخن عشق . عاشقی بسیار می رود، واجب بود تفصیل و تفسیر « عشق» گفتن تا مبتدبان را غلط نیوفتد. هر که را هوی کشته نیست و عقل امیر نیست، او را بهتر ان تا در عشق سخن نگوید.
اما چنین نیست که سخن عشق گفتن حرام است، و یا منهیّ است؛ و یا کسی گوید که «عشق» خواستی باشد،و ارادت مخالطت مخلوقی، از این وجه عشق گفتن نشاید.پس محبت گفتن نیز نشاید، زیرا که هم ارادت مخالطت با مخلوق است. و نام ولی گفتن نیز نشاید زیرا که اولیا را هم بر اولیا ی حق گویند، و هم اولیای شیطان.چون این اسماء را رواست گفتن، اسم عاشقی چرا نشاید؟!
و اگر گوید اسم عشق در قرآن نیست، گویم روا باشد که در قرآن نباشد؛ اما در اخبار صحیح بسیار است تسم عشق و عاشقی. اما گروهی از مشایخ و ارباب طریقط گفته اند
که «عشق» نگوییم که ایهام خطا اوفتد، اما محبّت می گوییم که قران بدان ناطق است؛ هم نعت بنده شود و هم وصف حق را درست آید؛لیکن لفظ عشق که اطلاق نکرده است نگوییم.
باز از خداوندان طریقت بعضی از اجله مشایخ چون: شیخ ابو سعید، و عبدالله مبارک، و از متقدمان چون: شیخ شبلی و جنید و حسین منصور، و ذوالنّون مصری، و عمروعثمان مکّی رضی الله عنهم اجمعین و غیر ایشان لثظ عشق را اطلاق کرده اند، و گفتند و هم اخبار بدین ناطق است،و هم معنی او را جاذب. قال رسول الله :« که حق تعالی فرموده است: همیشه بنده من بر سر کوی من می پوید، و بدان نام و نشان من می پرسد، و همه دل او به من راه می جوید.و با هر کسی حدیث و سخن من می گوید و از هر کسی می شنود، تا آنکه او عاشق من گردد و من عاشق او؛یعنی که من دوستی او را در ازل دانسته ام هنوز او را خبر ناداده ظاهر کنم.»
و دیگر روایت کرده اند ار رسول که خدا می گوید جلّ جلاله که: چون غالب گردد بر بنده من محبّت من مشغول کند همگی، خود را به من، من نیز کنم نعمت و لذت او را در ذکر خویش، تا او عاشق من گردد و من عاشق او، و بر دارم همه حجابهایی که میان من و اوست.گویی که من در پیش چشم اویم.غافل نگردد از من چون مردمان غافل گردند. ایشانند که چون من که خداوندم به اهل زمین عقوبتی خواخم یا عذابی، به سبب ایشان آن عذاب از اهل زمین بگردانم، من که خداوندم شرم کرم مرا باز دارد که دوستان من در میان قومی باشند، و من ایشان را عذاب کنم.
دیگر روایت کند عبدالله بن عباس رض از رسول (ص) که وی گفت: هر کسی بسته گردد به بند عشق ، و صیانت کند روزگار را، و مراعات کند فرمان شرع را، و راست باشد در آن بند به حکم و تسلیم وقت.و انقیاد تصرّف حق جلّ جلاله، و متواری دارد راز را از اغیار، و در پرده دارد ان درد را از شکایت، اگر در آن درد بمیرد شهید باشد.
روایت است که از جعفر بن محمد اصّادق رض پرسیدند: که معنی عشق چیست؟ بنگر که چه جواب داده است؛ احسنت!ای مردی که از کاوت نبوت هیچ مرغی نپرید راسخ قدم تر از وی گفت : ألعشقف جفنوفنٌ إلهیٌّ لَیسَ بمَذمومف و لا مَمدوح.
ای بی صفتی که کسوت عزّت پوشیدی که همه عقلا چون فرا تو رسند دل از تو برگیرند و سر قلم همه علما انجا شکسته شود، و سر رشته همه صدّیقان انجا گسسته شود. و همه مریدان و صدّیقان اینجا سر راه گم کنند. و هیچ زبان به بیان آن نرسد. ای درد بی درمان! و ای بیمار بی علاج! و ای اتش بی دود! و ای بی صفتی که هر که وصّافی تو کند جز عجز و خجلت هیج باز نگردد!


وعده خلافی:
امروز که نفاق رواج یافته است و اخلاص در گفتار و کردار کاهش یافته است، گفتار بدون کردار دارای هیچ ارزشی نیست مانند آن است که فردی تصمیم به کاری بگیرد و آنرا انجام ندهد. قول بدون عمل مانند خانه ای است بدون در و پیکر یا ادعایی بدون شاهد و مدرک و یا صورتی بی جان. روح اعمال، توحید، ثبات و پایداری بر اجرای احکام قرآن و سنت است. ای طالب از آنچه به تو ارتباط ندارد دوری نما تا ذهنت گرفتارش نگردد و در مورد آن قول بیهوده ندهی.
زنا:
نگاهداشت دل از وسوسه ها و اندیشه ها بسیار سخت است و نفس همیشه با وی در کشاکش بود و سخن مباشرت در میان آورد و دیو وسوسه کند در بیشتر اوقات و سستی نکند و حتّی در میان نماز و کمتر آدمی آشکار بگوید و خدای عزوجل بر دل آگاه است و سرمایه مرید در سلوک راه دل اوست. پیوسته روزه داشتن در بیشتر خلق اثر نکند مگر ضعف تن بیاورد لذا نهایت برای رهایی از این وسوسه دارو نکاح است. جنیه فرموده است: به مباشرت همچنان محتاجم که به قوت.پیامبر ص فرموده اند که هر کس که چشم او به زنی افتد و نفس او بدو مایل شود زود با اهل خود مباشرت کند تا آن وسوسه از او نفس دور گردد. نظر زنای چشم است. تو مرکب نفس و آرزویی با زنان اجنبی و کودکان امرد می نشینی و سپس می گویی من به آن توجه ندارم. دروغ می گویی. شرع و عقل با این رفتار تو راست نیایند و موافقت ندارند. تو آتش به آتش می افزایی، بدون شک سرای دین و ایمانت آتش می گیرد. شریعت کسی را مستثنا و جدا نکرده است ایمان و معرفت به خدا را تحصیل کن و به لذت قرب حق پی ببر.
برای خلاصی از زنا هرگاه زیبارویی را دیدی دیدگان را ببند و چشم شهوت و هوای نفس را فروبند و به یاد آور که خدای تعالی تو را می نگرد. و بخوان« و ما تکون فی الشان» از خدای بپرهیز و دیدگان را از نظر به نامحرم بپوشان و بدان چیزی از نظر و علم او پنهان نیست.
دروغ:
هر گاه زبان صالح شود قلب نیز اصلاح می گردد و هر گاه زبان فاسد باشد قلب را به تباهی می کشاند. بدان که زبان نیازمند افسار تقوا و توبه است تا از گفتار بیهوده و نفاق آمیز خوداری کند. و اگر این امر را توانستی متحقق کنی فصاحت زبان به فصاحت قلب تبدیل می شود و در نتیجه قلب منور می گردد و اثر نورش به زبان و سایر اعضاء می رسد که این حالت را زبان مقربان گویند. در حال قرب زبان از دعا و ذکر خاموش می گردد زیرا ذکر زبان بعد است و دوری و زبان قرب را سکوت لازم است و باید تنها به دیدن و بهره مندی باطن قناعت کرد.
ظلم و تعدّی:
در آزار خلق صبر کنید زیرا در صبر منافع بسیار است. همه ما به صبر مأموریم. در مورد صبر از ما سؤال خواهند کرد. صبر داروی ظلم و تعدّی است. صبر اساس کار نیک است. در آزمایشهای انبیاء از ایشان صبوری خواستند. پس ما که بدنبال ایشانیم باید صبور باشیم. خداوند در قرآن فرموده است: ای مؤ منان صبر پیشه کنید و با هم مدارا کنید و بر صبر استقامت ورزید و در این کار محکم باشید و از خدای بترسید باشد که رستگار باشید. تمامی خیرات زیر قدمهای صبر قرار دارد
ای بندگان خدا از ظلم دوری جویید که موجب تاریکی در قیامت است و از دعای مظلوم بپرهیزید و از سوزش قلبش گریزان باشید. ای مردم بر خود ظلم روا مدارید و بر غیر خود ستم نکنید زیرا ظلم خانه هایتان را خراب و قلبهایتان را سیاه می کند. ظلم نکنید زیرا در قیامت باید در حضور حق قیام کنید و آینده نزدیک است. خالقی داریم و به ناچار در حضور او حاضر خواهیم شد و به حساب نیک و بدمان خواهد رسید و حتّی از یک ذره خیر و شر صرف نظر نخواهد کرد. پس بکوشید که ظلم نکنید و بر همدیگر رحم کنید. به یکدیگر طعنه نزنید و در امور همدیگر دخالت و تجسس ننمایید. از اشتباهات هم صرف نظر کنید و امر به معروف و نهی از منکر را بدون تفتیش انجام دهید. پرده پوش باشید.
غرور:
غرور نفس را از خود دور کن و خاک پای مردم باش. در بزد آنان چون خاک فروتن باش.
خدای تعالی می فرماید: « یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی » « زنده را از مرده_خاک_ پدیدار می کند و با مرگ موجودات زنده را به خاک مبدّل می سازد.
ابراهیم ع را از پدر و مادری که بعلت کفر مرده دل بودند بوجود آورد چه مؤمن زنده است و کافر مرده. موحد زنده است و مشرک مرده بدین علت خداوند بزبان رسول گرامی فرموده است: « اوّل من مات من خلقی ابلیس»« اولیّن کسی که از آفریدگان من مرد ابلیس بود» یعنی چون مرا نافرمانی کرد به مرگ معصیت گرفتار شد.

جهل نديدن قدر خويش است.ای درويش از روی جهل و نادانی با مردم آميزش مکن٬ نعمت حيات را غنيمت شمار که فقط برای يکبار فرصت داريد.و تکرار زندگی غيرممکن و بافته های مدعيان تناسخ بدون استدلال٬و اين سخن از ترسشان نسبت به عملکرد خويش است،که خدای سبحان می فرمايد:«انسانها همه به عملکرد نفس خود آگاهند...سوره قيامه آيه ۱۴».پس از نعمت بودن بهره گيريد و خود را از جهل برهانيد.
به تبع تبليغات مرو٬ و هر سخنی را که می شنوی به جان مخر٬ سخن را با کتاب خدا محک زن.
خداوند انسان را در راه رسيدن به قربش بی نشانه رها نساخته است.الهامش او را به راه قرب می خواند و اگر سخنش را نا شنيده بگذاری٬ سکوت خواهد کرد.
بر طالب است که کيدهای نفس را بشناسد که نفس اماره به سوء خواند و سوء ظلمات است٬ و تاريکی جهل پس در عبادتخانه ات با جهل منشين که جهل تو را به فساد می کشد. از ارباب قدرت دوری گزينکه از حجاب تعلق به مخلوق و اسباب دور شوی. حضرت رسول فرموده است:« کسی که خدا را با جهل عبادت کرد فسادش بيشتر از صلاح است.»
به سخنان مردم فريفته مشو و خود را از اعمالت راضی مگردان٬ که خداوند فرموده است انسان در کارهايی که به توسط نفسش کرده است آگاه است.هر گاه مورد ستايش قرار گرفتيد خوشحال مشويد و هرگاه شما را شماتت کردند ناراحت مشويد.


ای کسیکه به واسطه کهولت سن و مناسبت اجتماعی، شیخ نام گرفته ای، و از دیدگاه طبع و تفکر و اندیشه هنوز کودکی، تا به کی به این بازیهای بچگانه ادامه می دهی و همواره دنیا را مدنظر قرار می دهی؟ آیا نمی دانی قصد تو معقول نیست؟ و آیا نمی دانی بنده کسی هستی که زمام اختیارت در دست اوست؟! اگر زمام اختیارت را به دست دنیا سپردی، بدانکه بنده دنیایی و اگر اختیارت را به دست آخرت سپردی، بنده آنی و اگر خود را به حق واگذار کردی، آنگاه بنده خدایی. اگر اختیارت را به دست نفس و هوی و خلق دادی مسلما" چاکر و بنده آنان هستی. درست بنگر و درست بیندیش که زمام امور خود را باید به که بسپاری؟ بیشتر شما در طلب دنیا می باشند و اندکی از شما خواستار آخرتند و به ندرت پیدا می شود کسی که طالب لقای پروردگار و خالق دنیا و آخرت باشد. منافق ریاکار خودخواه به قیام شب و روزه روز مبادرت می کند، لباس خشن می پوشد، خوراک ناگوار می خورد امّا در ظلمت و تاریکی باطن به سر می برد و قلبا" قدمی به سوی خدا پیش نمی رود «عاملة ناصبه» درباره او صادق است، یعنی عمل می کند، تحمل رنج می کند، ولی سودی از اعمالش متوجه او نمی شود. ای کسی که گرد شیوخ می گردی! آگاه باش تا در بند دنیا هستی کودکی. ای مدعیان شما روش رسول ص را پیروی نمی کنید، مدح و ذم دیگران را معیار خود قرار داده اید، عطا و منع، اقبال و ادبار و خیر و شر مردم را در نظر می گیرید. یکی از بزرگان فرموده است:هر که او را راهنمایی نباشد، ابلیس راهنمای اوست.