اندیشه هایدگر در باب معماری

هایدگر هیچ متنی در باب معماری از خودبه جا نگذاشته است . با وجود این ، معماری نقش مهمی در فلسفه ی او دارد .مفهوم هستیدر – عالم (being- hn- the- world) او به محیط ساخته ی دست بشر اشاره دارد ، وزمانی که او از "شاعرانه زیستن " (dwelling poetically) سخن می گوید ، صریحا به هنرساختن باز می گردد . بنابراین ، تاویلی از اندیشه هایدگر درباره ی معماری شامل بخشیاز تفسیر ما از فلسفه ی او می شود . چنین تاویلی در عین حال امکان دارد به ما درفهم بهتر مشکلات پیچیده ی محیطی عصرمان یاری بخشد .

او در مقاله ی خود باعنوان " سرچشمه ی اثر هنری " (The origin of the work of art ) مثال مهمی از معماریآورده است که ما می توانیم آن را نقطه ی اغاز پژوهش هایمان قرار دهیم . در عبارتمورد بحث می نویسد : « یک اثر معماری ، مثلا یک معبد یونانی ، چیزی را به تصویر نمیکشد . این بنا صرفا آنجا در میان صخره – دره ای پر شکن و شکاف ایستاده است . بنایمعبد سایه ی خدا را در میان گرفته است ، در این پوشیدگی و خفا می گذارد تا سایه یخدا از میان ستونهای تالار روباز در حریم مقدس محوطه ی اطراف منتشر شود . به واسطهی معبد ، خدا در معبد حضور می یابد . حضور خدا ، فی نفسه ، گستره و محدوده ی انمحوطه ، به مثابه حریمی مقدس ، است . اما معبد و حریم آن در فضای بی کران اطرافپراکنده و محو نمی شوند . بنای معبد وحدت آن مدارها و نسبت هایی را فراهم می اوردکه در آنها ولادت و مرگ ، مصیبت و نعمت ، نصرت و ذلت ، استقامت و انحطاط و صورت ومسیر سرنوشت آدمیان رقم می خورد . گستره ی قلمروی این روابط ، همانا عالم این قومتاریخی است . برآمده از این عالم و در متن آن ، این قوم ، برای انجام دادن رسالتخود ، به خود باز می اید .

«
بنای معبد ، ایتاده در آنجا ، بر تخت سنگینصخره منزل می کند . این استقرار سیاهی شالوده ی بی شکل و بی نیاز صخره را از اعماقبیرون می کشد . بنای استوار معبد ، ایستاده در آنجا ، در برابر تازیانه های توفانسینه سپر کرده و این گونه قدرت قهار او را عیان می کند . برق و فروغ سنگ ها راگویند از فضل خورشید است ، اما ف از سنگ و صخره است که روشنی روز، گردون آسمان وظلمت شب رخ می نماید . قامت بلند و استوار معبد ، جامه ی نامریی هوا را جلوه گر میسازد . بنیان خلل ناپذیر معبد ، پیشاروی افت و خیز امواج دریا ، چون کوه ایستاده واز قبل سکون این یک ، جوش و خروش آن یک نمایان می شود و نیز درخت و چمن ، گاو وعقاب ، مار و زنجره ریخت و پیکر خاص خود را یافته و بدین سان همانگونه که هستندظاهر می شوند . نفس این بر آمدن و بالیدن را ، در کل ، یونانیان از دیرباز فوزیس (phusis ) می نامیدند .این لفظ در عین حال چیزی را روشن می سازد که انسان در متن آنو بر پایه ی آن باشیدن خود را پی می ریزد . ما این بستر را زمین می نامیم . اینجامراد از زمین نه آن توده جرم رسوبی و نه آن سیاره ی موضوع بحث ستاره شناسی است . زمین آن چیزی است که بالندگی هر آنچه بالنده است به مثابه بالنده در آن پناه میگیرد . در ذات هر بالنده ای ، زمین به مثابه مامن حضور دارد .

«
معبدایستاده در آنجا ، عالمی را می گشاید و در همان حال آن را به روی زمین می نشاند ، وبه این طریق ، زمین به عنوان سرزمین اجدادی ما ، وطن مالوف ما ، ظهور می کند . اماهرگز انسان ها و حیوانات ، گیاهان و چیزها ، همچون برابر نهاده های تغییر ناپذیر ،پیش دست و شناخته شده نیستند که برای معبد ، که خود آن نیز روزی به جمع حاضران درآنجا پیوسته است ، محیط مناسبی را فراهم آورند . ما به آنچه هست بهتر می توانیمنزدیک شویم ، اگر به همه چیز وارونه بیاندیشیم ، البته به شرط آن که ابتدا بینش آنرا به دست آورده باشیم که چگونه امور به گونه ای دیگر رو به سوی ما می گردانند . صرف وارونه کردن ، به خودی خود حاصلی ندارد .

«
معبد ، با استقرارش در آنجا، ابتدا چهره ی چیزها را به آنها می بخشد و سپس چشم اندازها انسان ها را نسبت بهخودشان پدید می اورد » .

این عبارات به ما چه می گویند ؟

برای پاسخدادن به این پرسش ، نخست ناگزیریم سیاق این عبارت ها را بررسی کنیم .اگر هایدگر ازمعبد مثال می اورد ، او قصد دارد تا ماهیت اثر هنری را روشن سازد . او از روی عمد وبا تامل اثری را برای توصیف برگزیده که « نمی توان آن را چیزی بازنمایی شده تلقیکرد » . یعنی ، اثر هنری بازنمایی نمی شود ، بلکه حضور می یابد ؛ یعنی چیزی را بهحضور می اورد . هایدگر به این چیز "حقیقت" می گوید . این مثال به علاوه نشان می دهدکه ، طبق نظر او ، یک بنا اثری هنری هست یا باید باشد . بنا ، به مثابه اثری هنری ،از " حقیقت گهداری می کند." اما پرسش این است که چه چیزی نگهداری می شود ؟ و چگونهاین امر عملی می شود ؟ عبارت پاسخ هر دو پرسش را روشن می کند ، اما برای فهم بهتراین موضوه ناچاریم به دیگر نوشته های هایدگر نیز رجوع کنیم .

"
چیستی " درپرسش ما شامل سه مولفه است . نخست ، معبد " خداوند را به حضور می آورد " . دوم ،عوامل موثر بر "تقدیر بشر" را " کنار هم می اورد " . و سرانجام ، معبد تمامی چیزهایروی زمین را " قابل رویت می سازد " : صخره ، دریا، هوا، گیاهان و حیوانات و حتیروشنایی روز و تاریکی شب را . روی هم رفته ، معبد " عالمی را می گشاید و در همانحال آن را بر روی زمین می نشاند " و با این عمل ، " حقیقت را در اثر جای می دهد " .

برای درک تمامی اینها ، باید به پرسش دوم ، یعنی به " چگونگی" این امرتوجه کنیم . هایدگر چهار مرتبه تکرار می کند که معبد با " ایستادن در آنجا " آنچهرا بایسته است انجام می دهد . هر دو واژه ، یعنی ایستادن و آنجا ، مهم اند . معبددر هر جایی نمی ایستد ، معبد در آنجا می ایستد ، " در میان صخره – دره ای پر شکن وشکاف " . عبارت " صخره – دره ای پر شکن و شکاف " به یقین برای قشنگی آورده نشده است، بلکه نشان می دهد که معابد در مکانهای ویژه و ممتازی بنا می شوند . به واسطه یبناست که مکان دارای " گستره و محدوده" می شود، و به این طریق است که " ساحتی مقدس" برای خداوند شکل می گیرد . به عبارت دیگر ، مکان معین معنایی پنهانی در بر دارد کهمعبد آن را آشکار می کند . این که چگونه ساختمان تقدیر آدمی را رقم می زند روشننیست ، اما مشخص است که این عمل ، هم زمان با جای گرفتن خداوند در خانه رخ می دهد ؛یعنی ، تقدیر آدمی صمیمانه با مکان پیوند دارد . سرانجام آشکارگی " زمین" با "استقرار" معبد مراقبت می شود .. بدین سان ، معبد روی بستر زمین "تکیه می زند" ، بهسوی آسمان "قیام می کند" و با انجام این عمل "چهره ی چیزها" را به آنها می بخشد . هایدگر در عین حال تاکید می کند که معبد صرفا به آنچه در آنجا هست "اضافه" نشده ،بلکه این بناست که از آغاز امکان ظهور چیزها را آنگونه که هستند فراهم می آورد. تاویل هایدگر از معماری به مثابه "استقرار حقیقت در اثر" ، جدید و در عین حال گیجکننده است. امروزه ، ما بنا به عادت به هنر از جنبه ی بیانگیری و بازنمایی میاندیشیم و "انسان" یا "جامعه" را سرچشمه ی آن میدانیم . اما هایدگر تاکید می کند که « این عامل انجام کار نیست که باید شناخته شود، بلکه واقعیت وجودی ساده ی آن است کهتوسط اثر گشوده می شود».

این واقعیت ، هنگامی که عالم گشوده می شود تا بهچیزها "چهره"هایشان را ببخشد ، آشکار می شود .بدین قرار ،"عالم" و "چیز" مفاهیمی بههم وابسته اند و برای درک هرچه بهتر "نظریه ی " هایدگر ما ناگزیریم به این مطلبتوجه داشته باشیم ...


هیدگر، در "سرچشمه ی اثر هنری" هیچ تبیین واقعی ایارائه نمی دهد و حتی تاکید می کند که « اینجا ، تنها ماهیت عالم قابل نشان دادن است ». اما او ، در هستی و زمان ، عالم را از دیدگاه موجود شناختی (ontically) به عنوانکلیت چیزها ، و از منظر بوده شناختی (ontologically) ، به مثابه هستی آنها توصیف میکند . به ویژه ، عالم به معنای جایی است که بشر در آن می زید . او در نوشته هایبعدی خود ، علاوه بر این ، تفسیری از اینجا ، به مثابه "چارگانگی" (fourfold) زمینو آسمان ، میرایان و خدایان ، ارایه می دهد . مجددا ما احساس سردرگمی می کنیم ، چراکه عادت کرده ایم به عالم بر حسب ساختارهای فیزیکی ، اجتماعی و فرهنگی بیندیشیم . ظاهرا ، هایدگر قصد دارد این حقیقت را ، که عالم زندگی روزمره ی ما واقعا از "چیزهای " غیر انتزاعی شکل گرفته است و نه از انتزاعات علمی ، یادآوری کند . از اینرو ، می گوید : « زمین سرچشمه ی نعمت ، رشد ، باروری ، سرشار از آب و سنگ ، منشاگیاه و حیوان است ... آسمان مسیر حرکت خورشید ، مسیر ماه و اهله ی آن ، جایگاهدرخشش ستارگان ، فصل های سال ، فلق و شفق روز ، سیاهی و ظلمت شب ، اعتدال ونامساعدی هوا ، گردشگاه ابرها و ژرفای لاجوردی اثیر است .

«
ایزدان پیامآوران اشارتگر ربانیت اند . به واسطه قدرت قدسی اش ، خداوند آنگونه که هست ظاهر میشود ، که او را در مقایسه با سایر موجوداتی که هستند برتری می بخشد .

«
میرایان آدمیانند . آنان میرا خوانده می شوند چرا که می توانند بمیرند . مردن یعنیتوانایی مرگ به مثابه مرگ».

«
هر یک از این چهار تایی همانی است که هست ،چرا که آن سه دیگر را "منعکس" می سازد ». آنها همگی در این "بازی انعکاسی آینه ای" که عالم را برقرار می کند ، به یکدیگر متعلق اند . این بازی انعکاسی چه بسا بهعنوان "مابین" گشودگی (open between) فهمیده شود ، یعنی در آنجا چیزها آن گونه کههستند ظاهر می شوند . هایدگر ، در خطابه ای در باب "یوهان پیترهبل" ، درباره قرارگرفتن انسان "مابین زمین و آسمان، بقا و فنا ، شادی و غم ، اثر و واژه " سخن میگوید و از آن به عنوان "مابین چندگانگی" (multivarious between ) عالم نام می برد . بدین طریق روشن می شود که عالم هایدگری، همانگونه که در بحث از معبد یونانی گفته شد، تمامیتی غیر انتزاعی است . به جای آنکه وجود به عنوان عالم مبهمی از مثل درک شود، به عنوان چیزی که اینجا و حالا داده شده است فهمیده می شود .

عالم بهعنوان تمامیت چیزها ، مجموعه صرف عینیات نیست . زمانی که هایدگر چیز را به مثابهتجلی چارگانگی درک می کند ، او معنای اصلی "چیز" را به مثابه "گرد اورنده"( gathering) زنده می کند . به این اعتبار می گوید :« چیزها میرایان را با عالمملاقات می دهند . »هایدگر در عین حال مثالی برای روشن کردن ماهیت چیز ارائه می دهد . یک کوزه سفالی یک چیز است ، همانگونه که یک پل یک چیز است و هریک چارگانگی را بهطریق خودش گرد می آورد . هر دو مثال به موضوع بحث ما مربوط اند . کوزه قسمتی از "کالایی" است که محیط بشر را پدید می اورد ، همانگونه که پل ساختمانی است کهخصوصیات گسترده تری از محیط را آشکار می سازد . لذا هایدگرمی گوید :« پل زمین راهمچون سرزمین ، در اطراف رودخانه گرد می اورد ... پل تنها دو ساحل از پیش بوده رابه هم متصل نمیکند . و دو کناره ی رود فقط زمانی چون دو کناره نمایان می شوند که پلاز روی رودخانه بگذرد». بنابراین ، پل مکانی را به حضور می اورد ، در همان زمانی کهعناصرش به عناون آنچه هستند ظاهر می شوند . واژه "زمین" و "سرزمین" در اینجا صرفامفاهیم زمین شناختی نیستند ، بلکه بر این امر دلالت دارند که "چیزها" در خلال ویژگیگرد هم آورندگی پل آشکار می شوند . زندگی بشر روی زمین "استقرار می یابد"(Take place) و پل این حقیقت را آشکار می سازد .

آنچه هایدگر قصد روشن کردن آن رادر مثالش دارد "چیز بودگی" چیزهاست ، یعنی عالمی که آنها را گرد هم می اورند . اودر هستی و زمان ، شیوه به کار رفته را "پدیدار شناسی" نامیده است .بعدها او واژه Andenken(اندیشیدن) را ارائه داد تا نشان دهنده ی آن نوع از "اندیشیدن اصیلی" باشدکه لازمه ی آشکار کردن چیز به مثابه گرد آورنده است .

در این نوع اندیشه ،زبان ، به عنوان سرچشمه فهم ، نقش اصلی ایفا می کند .

هنگامی که هایدگر "سرچشمه ی اثر هنری " را نوشت هنوز به مفهوم چارگانگی دست نیافته بود ، اما درتوصیف معبد یونانی همه ی عناصر حضور دارند: خداوند ، انسان ، زمین و ( تلویحا ) آسمان . معبد به منزله یک چیز ، با همه آنها نسبتی برقرار میکند و آنها را آنگونهکه هستند ظاهر میسازد ، در همان حالی که انها در "یگانگی ساده ای " به وحدت میرسند . معبد ساخته ی بشر است و از روی تامل برای آشکارگی عالم خلق شده است . پدیده هایطبیعی نیز چارگانگی را گرد هم می اورند و در پی تاویلی برای آشکار ساختن چیز بودگیآنان اند . این آشکارگی در شعر و همچنین در زبان ، که "خود در مفهوم نمادینششعراست" ، رخ میدهد .«زبان ، با نامیدن موجودات برای اولین بار ، آنها را ، نخستبار ، هم به واژه می اورد و هم به ظهور میرساند ».

آخرین عبارت نقل قول نشانمیدهد که به منظور دست یافتن به نظریه ی هایدگر در باره ی هنر ناگزیریم تلقی او ازمفهوم زبان را نیز دریابیم . از آنجایی که او هنر را به مثابه بازنمایی نمی پندارد، نمی تواند این تاویل از زبان را به عنوان ارتباط دهنده ای بر پایه ی عادات و رسومبپذیرد . زمانی که چیزها نخستین بارنامیده می شوند ، آنها آنم گونه که هستند تشخصمی یابند . پیش از این ، آنها صرفا پدیده هایی گذرا هستند ، ولی نامیدن آنها "حفظمیکند" و عالم گشوده می شود . زبان از این رو "هنر اصیل" است و « آنچه را انسانتاریخی طرح میکند آشکار میسازد .این زمین است و برای انسان تاریخی زمین او ، سرزمینخود آشکاری است که در آن او با دیگران و با هر آنچه هست ، حتی با آنچه هنوز برای اودر خفاست ، آرامش میگیرد . اما ، این عالم انسان است که بر تقوای رابطه ی او باآشکارگی هستی حکم فرماست ». این عبارت اهمیت دارد ، چون به ما می گوید زمین و عالمانسان تاریخی همان هایی هستند که هستند ، زیرا آنها در کل به این زمین و عالم مرتبطاند .

زبان عالم را با ذکر واژه ی عالم نگهداری میکند ؛ بنابراین ، هایدگرزبان را به مثابه "سراچه ی هستی" معنی میکند .بشر در زبان "می باشد"( dwells )؛یعنی ، هنگامی که او زبان را می شنود و بدان پاسخ میدهد ، عالمی که او هست گشوده میشود و وجود اصیل موجودیت می یابد . هایدگر این امر را "باشیدنی شاعرانه" می نامد . بنابراین می گوید :« اما در کجا ما انسانها داده هایی در مورد ماهیت باشیدن و شعربه دست می آوریم؟... ما ان را در زبان (به دست می آوریم .)البته، صرفا و تنهازمانیکه ما ماهیت زبان را محترم شمریم». ماهیت زبان شاعرانه است و ، زمانی که مازبان را شاعرانه به کار بریم ، "سراچه هستی" گشوده می شود .

هایدگر می گوید، شعر در خیال ( image ) سخن می گوید و « ماهیت خیال آن است که چیزها را دیدنی کند . در مقابل ، تقلید و محاکات صرفا انواعی از خیال اصیل هستند ... که نامرئی ها رامرئی می کنند ...» معنای این امر را هایدگر در تحلیلی از شعر گئورگ تراکل ، "غروبزمستانی" ، به زیبایی نشان داده است . اما سرچشمه خیال شاعرانه در کجاست ؟ هایدگرصراحتا پاسخ می دهد :«خاطره سر چشمه شعر است ».

واژه آلمانی برای خاطره Gedachtnis است "یعنی آنچه اندیشیده شده است." اینجا ما باید "اندیشه" را به معنای Andenken درک کنیم ؛ یعنی به عنوان آشکارگی "چیز بودگی چیزها" یا "هستیموجودات"....