محمدرضا دلاوری –قاضی اجرای احکام ديوان عدالت اد اری
در نظام جمهوری اسلامی ايران به منظور تعديل وتوزيع متناسب قدرت وتاسيس ضمانتهای قوی برای جلوگيری از تعدی وتجاوز زمامداران به حقوق مردم علاوه بر نظارت سياسی که از سوی قوه مقننه اعمال می شود ،نظارت قضائی برمبنای اصول 170 و173 قانون اساسی به دو طريق صورت می گيرد.
1- از طريق ديوان عدالت اداری در مورد اقدامات وتصميمات دستگاههای دولتی ومامورين آنها به جهت انجام وظيفه وآيين نامه ها ومصوبات دولتی.
- از طريق قضات دادگاهها با خودداری از اجرای تصويب نامه ها وآيين نامه های دولتی که مخالف قوانين ومقررات اسلامی است يا خارج از حدود اختيارات قوه مجريه وضع شده ،با اجازه حاصله از اصل 170 قانون اساسی.
علاوه بر دادگاههای دادگستری که واضعين قانون اساسی، حق امتناع از اجرای مصوبات ومقررات وضع شده توسط دولت را برای آنان قائل شده اند،دادگاه صلاحيت دار ديگری در اصل 173 قانون اساسی پيش بينی شده که بموجب اين اصل "به منظور رسيدگی به شکايات ،تظلمات واعتراضات مردم نسبت به مامورين يا واحدها يا آيين نامه های دولتی واحقاق حقوق آنها ،ديوانی بنام ديوان عدالت اداری زير نظر رئيس قوه قضائيه تاسيس می گردد...."همچنانکه از مدلول اين اصل مستفاد می گردد،ديوان عدالت اداری ،صلاحيت وسيعی داشته ومهمترين مرجع رسيدگی به تظلمات مردم نسبت به اجحافات وتعديات دستگاههای اداری وماموران آنها محسوب می شودولکن در عمل مشاهده می شود ،از بدو تاسيس ديوان عدالت اداری ،همواره صلاحيت اين ديوان ،مورد تعرض واقع و سعی شده،محدود به مواردخاص گردد که مبادرت به امر ايجاد محدوديت در صلاحيت ديوان عدالت اداری ،برخلاف اهداف واضمان قانون اساسی در صيانت از حقوق فردی شهروندان وتضمين سلامت اداری کشور ،با تصويب اين اصول مورد اشاره می باشدکه به برخی از موارد محدوديت در ذيل اشاره خواهد شد.اين محدوديتها برای ديوان عدالت اداری، در شرايطی ايجاد شده که پس از پيروزی انقلاب اسلامی فکر تاسيس چنين ديوانی با مشخصات قانونی خود که حاصل تحقيق در قوانين ونظام اداری دنيا وسپس مطابقت آن با آرمانهای يک حکومت اسلامی مبتنی بر آراء مردم وعدل الهی بوده ،در نوع خود يک انقلاب عظيم در نحوه احقاق حقوق بشردر قبال تعديات احتمالی مديران اداری يک کشور محسوب می شود.در انگلستان تا 1947 وکشورهای انگلوساکسون(آمريکا،استرال ا ،کانادا)تا کنون ،تاسيس دادگاههای اداری در قوه مجريه را تجاوز آشکار به حيطه قوه قضائيه دانسته وتاسيس مراجع اداری را خلاف عدالت وتساوی اجتماعی تلقی نموده واستدلال می کردند ،دولت نمی تواند در واحد دولتی ،بعنوان يکطرف دعوی به قضاوت پرداخته وحکمی عليه خود صادر نمايدوهمه افراد اعم از شهروندان عادی ومستخدمان دولت بايد برای حل وفصل اختلافات خود به محاکم عمومی در دادگستريها مراجعه نمايند.در کشورهای لاتين (رومی-ژرمنی)شکايات مربوط به اداره وامور اداری در دادگاههای اداری مورد رسيدگی واقع می شود که اين دادگاهها ی اداری تابع شورای دولتی هستندکه اين شورا عاليترين مرجع رسيدگی به اختلافات اداری به شمار می روند.در فرانسه در راس شورای دولتی ،نخست وزير قرار دارد.[1] در کشور ما نيز، قبل از پيروزی انقلاب اسلامی ،وضعيتی مشابه محاکم اداری وشورای دولتی فرانسه ،به حل وفصل دعاوی مردم عليه مامورين دولتی می پرداخت.پس از پيروزی انقلاب اسلامی در سير وتحول حقوق اداری مملکت اسلامی، ضمن ايجاد دادگاههای اداری در داخل دولت (دولت به معنای عام حاکميت )همانگونه که گفته شد،اصل173 قانون اساسی ،ديوان عدالت اداری را بعنوان مرجع نهائی در خارج از قوه مجريه ودر درون قوه قضائيه پيش بينی نموده که تلفيقی بی نظير از قواعد ساختاری حاکم بر حقوق اداری کشورهای ديگر ضمن لحاظ نمودن عدالت اسلامی درنظام مقدس اسلامی ماست. با در نظر گرفتن تلاشهای ستودنی واضعين قانون اساسی در راستای اعتلای حقوق اداری کشور ،چنين به نظر می رسد که ايجاد محدوديت برای عملکرد ديوان عدالت اداری ،به نوعی فاصله گرفتن از اهداف آرمانی طراحان قانون اساسی نظام مقدس اسلاميست.لذا در اين مقاله به برخی از اين محدوديتها اشاره می کنيم که از جمله عبارتند از:
الف)نظريه شورای نگهبان در خصوص اصل 170 قانون اساسی ومحدوده اختيارات ديوان عدالت اداری
در تاريخ 2/8/83 ،رئيس قوه قضائيه از شورای نگهبان درخواست نموده با توجه به اين اصل که مقرر می دارد "قضات دادگاهها مکلفند از اجرای تصويب نامه ها وآيين نامه های دولتی که مخالف با قوانين ومقررات اسلامی يا خارج از حدود اختيارات قوه مجريه است ،خودداری کنند وهرکس می تواند ابطال اينگونه مقررات را از ديوان عدالت اداری تقاضا کند"تفسير آن شورا را در اين رابطه تعيين فرماييد ،آيا محدوده اختيارات ديوان عدالت اداری در اين اصل شامل تصويب نامه ها وآيين نامه های قوه قضائيه وسازمانهای وابسته به آنها وهمچنين مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی ،مصوبات اداری شورای نگهبان ،مجمع تشخيص وامثال آن نيز می شود يا مخصوص تصويب نامه ها وآيين نامه های دولت به معنای قوه مجريه می باشد.
شورای نگهبان در پاسخ به نامه مذکور در مورخه 28/8/88 نظريه تفسيری خود را به اين شرح اعلام کرده است:
"با توجه به قرينه قوه مجريه در قسمت اخير اصل يکصدوهفتاد قانون اساسی ،مقصود از تعبير دولتی در اين اصل ،قوه مجريه است."
که در مورد نظريه شورای نگهبان موارد ونتايج ذيل قابل استحصال است.:
1- شورای نگهبان ،صلاحيت رسيدگی ومحدوده اختيارات ديوان عدالت را منحصر ومحصور به قوه مجريه دانسته وبه عبارت ديگر ديوان عدالت اداری را از رسيدگی به تظلمات مردم که به نوعی با عملکرد کارکنان قوه قضائيه ومقننه ارتباط داشته باشد،منع نموده است در حاليکه در اصل 173 قانون اساسی که از کلمه (يا)استفاده شده وبه صورت تمثيلی به آيين نامه دولتی اشاره شده ،وبه نظر می رسد،به منزله انحصار دولت به مامورانی که صرفا در قوه مجريه شاغل هستند ،نيست وهمه ماموران که در واحدهای زير مجموعه هر سه قوه در خدمت دولت وحاکميت قرار دارند واز خزانه دولت حقوق دريافت می نمايندرا شامل خواهد شد واينکه تصميمات متخذه از سوی نيروهای شاغل در قوه قضائيه وقوه مقننه وحتی نيروهای مسلح را که از طريق وزارت دفاع وپشتيبانی نيروهای مسلح بودجه حقوق پرسنل خود را دريافت می دارند، را جزءشمول قانون ديوان عدالت اداری محسوب نکنيم،صحيح به نظر نمی رسد؛زيرااولا نوعی تبعيض بين شاغلان دستگاههایاداری کشور قائل شده ايم واين بر خلاف بند 9و14 اصل سوم قانون اساسی است.ثانيا با منع ديوان از رسيدگی، شورای نگهبان ،می بايست مرجعی را که می بايددر آينده به اينگونه تظلمات رسيدگی نمايد ،تعيين نمايدکه چنين نکرده است.ثالثا دولت دارای دو مفهوم عام وخاص می باشد ومفهوم خاص آن شامل رياست جمهوری ،هيات وزيران وساير سازمانهای وابسته باشدومفهوم عام آن در واقع دولت به معنای حاکميت است وبا دقت نظر در اصول83،82،53،49،41،21،14،11،9،8،3،2 و141 منظور واضمان قانون اساسی مفهوم اخير يعنی حاکميت می باشد.رابعا در تفسير اصل 170 قانون اساسی ،روح کلی قانون اساسی وايجاد ارتباط منطقی با ساير اصول آن لحاظ نشده است وبه نظر می رسداين تفسيربا اصول ديگر قانون اساسی تعارض دارد .خامسا رويه عملی ديوان عدالت اداری تاقبل از تفسير شورای نگهبلن نيز حاکی از پذيرفتن شکايات افراد عليه مصوبات نهادهای غير از قوه مجريه بوده است واگر اين رويه برخلاف قانون اساسی بود ،می بايست ،مقامات مربوط ويا شورای نگهبان متذکر می شدند؛ازجمله در موردشکايت کانون وکلا از آيين نامه تعرفه حق الوکاله يا درخواست ابطال تبصره الحاقی به ماده 2 آيين نامه اجرائی ماده 187 برنامه توسعه اقتصادی و... ديوان عدالت وارد رسيدگی شده ورای صادر نموده است.سادسا قانونگذار به شرح ماده1 وبند1 ماده 19 قانون ديوان عدالت اداری رسيدگی به اعتراض نسبت به آيين نامه ها وساير نظامات ومقررات دولتی خلاف قانون يا شرع يا خارج از حدود صلاحيت مقام تصويب کننده آن با رعايت مقررات قانونی مربوط را در صلاحيت ديوان قرار داده است؛لذا حصر حکم مقنن به مصوبات قوه مجريه وعدم تسری آن به مصوبات قوه قضائيه که واجد ماهيت واوصاف تصميمات قوه قضائيه موضوع تبصره ذيل ماده 19 قانون ديوان عدالت نمی باشد واز مصاديق مصوبات دولتی در معنی ومفهوم عام آن محسوب می شود، با هدف اساسی وعموم واطلاق حکم قانونگذار منافات دارد.سابعا در حجيت مفاهيم ترديدی به نظر نمی رسد به عبارت ديگر ،وقتی مشخص شد عبارتی مفهوم دارد ،در حجيت آن نمی توان مناقشه کرد ؛خواه اين مفهوم موافق باشد ،خواه مخالف .مفاهيم "وصف"و"حصر"از مفاهيم مخالف هستند که در حجيت آنها محل بحث نيست.بنابراين وقتی تبصره ماده 19 قانون ديوان عدالت اداری به تصميمات قضائی قوه قضائيه اشاره می کند "تصميمات غيرقضائی"اين قوه يا همان تصميمات اداری وآيين نامه ها وبخشنامه ها از شمول حکم منفی تبصره خارج می شوند .تبصره 2 ماده 13 قانون ديوان عدالت اداری نيز مفسر وروشن کننده مفهوم "تصميمات قضائی قوه قضائيه "است ومشخص می کند منظور تصميماتی است که بعنوان فصل ترافع يا مقدمه آن در هر مورد خاص اتخاذ می شود .؛بنابراين در متن قانون ديوان ابهامی واجمالی مشاهده نمی شود تا تفسير شورای نگهبان ملاک عمل قرار گيرد.