در ابتدا بايد گفت موضوع بحث در مورد يک بعد خاص از مفهوم فقر آنهم با يک مفهوم خاص به نام فرهنگ فقر است. اين واژه و نظريه را اسکار لوييس مطرح کرد. در اين متن ويژگي هاي فقر، پيامدهاي فقر و چگونگي آن به مثابه ي شيوه اي از زيستن و در عين حال نقدهايي که به اين مفهوم وجود دارد و شايد مهمتر از آن اهميت اين مفهوم را در جامعه ي امروزي خودمان مطرح مي کنيم.


اهميت اين واژه: مفهوم فرهنگ فقر از جنبه هاي مختلف حائز اهميت است. يکي از آنها مسئله سياستگذاري و برنامه ريزي اجتماعي و سياست عمومي است و به طور کلي در حوزه توسعه با تمام ابعاد در سالهاي اخير تحول رويکرد جديدي بوجود آمده است و آن رويکرد فرهنگي به فقر است که خود جزيي از مفهومي به نام فرهنگي شدن است. (فرهنگي شدن عرصه ي سياست، اقتصاد و اجتماع). مفهوم فرهنگي شدن اين است که حوزه هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي در حال ادغام شدن در يکديگر هستند. در دهه هاي اخير به خاطر گسترش صنايع فرهنگي و اهميت يافتن نقش عامل انساني، گسترش تکنولوژيهاي ارتباطي و فرآيندهاي جهاني شدن و از همه مهمتر به دليل ناکام ماندن رويکردهاي اقتصادگرا در امر توسعه، امر فرهنگ گسترش يافته است.


نظريه فرهنگ فقر، نظريه اي است که در سالهاي 60 توسط انسان شناس انگليسي لهستاني الاصل، اسکار لوييس مطرح شد. در کشور ما نيز هم مفهوم فرهنگي شدن، هم ماهيت نظام سياسي ما که به عنصر مذهب استوار ات و هم به خاطر ويژگي هاي تاريخي خاص ايران، ما به اين مي پردازيم که چگونه مي توانيم از ديدگاه فرهنگي به تمامي مسايل خود بنگريم.
لوييس براي توضيح دادن مفهوم فرهنگ فقر از متدلوژي اي استفاده کرد که در آن يک نوع خاصي از مردم نگاري بود که از طريق تجزيه و تحليل زندگينامه هاي چندين خانواده و چندين فرد از اعضاي يک خانواده بزرگ، داده ها و نظريه هاي خود را به دست آورد.


سبک نگارشي لوييس که عامه گرايانه بود و شيوه ي مشارکتي فعال او که به مدت چندين سال با خانواده سانچز در مکزيکوسيتي داد و ستد و حشر و نشر داشت و شيوه ي استنتاجي او، مجموعا در همان ابتداي انسان شناسي او بسيار نوآورانه بود و در عين حال با مقاومت هاي زيادي روبرو شد که آيا اينها علم هستند يا خير؟ و به چه ميزان مي توان به اين داده ها اعتنا کرد. تا آن زمان هنوز نظريه هاي پست مدرنيستي درباره انسان شناسي ظهور نکرده بود و فضاي علمي هنوز حاکم نبود.
هم رويکرد و هم نظريه اي که فرهنگ فقر بر آن استوار است و هم روش شناسي و متدلوژي اي که لوييس ابداع کرد هر دو در دنياي امروز از اهميت زيادي برخوردار است. علاوه بر
اين دو نکته، نکته سوم اين است که از زماني که روستو و دانيل لرنر؟؟؟؟ و به طور کلي نظريه پردازان مکتب نوسازي در سالهاي 1990 به بعد با پژوهش در مورد خاورميانه که توسعه نيافتگي در کشورهاي غيرغربي يکي از عواملش، عامل دروني است و عامل دروني را هم بيشتر با عوامل رواني و روحيات اين ملتها توجيه مي کردند، در همان موقع اين بحث را برانگيخت که ما هم نقش داريم. اين ايده در ايران کمتر به طور آکادميک مورد توجه قرار گرفت و بيشتر روشنفکران و ژورناليستها آن را مدنظر قرار دادند.


مفهوم فرهنگ فقر:

از نظر لوييس، فرهنگ فقر در بعضي شرايط ويژه رشد مي کند و تجسم مجموعه مشترک ارزشها و الگوها مي باشد.
اصطلاح فرهنگ فقر در کاربرد انسان شناسي الگويي از زندگي است که از نسلي به نسلي سپرده مي شود. من که براي درک فقر از فرهنگ چنين مفهومي را بکار بسته ام مي خواهم به اين واقعيت توجه کنم که ميان ملل جديد، فقر تنها به معناي محروميت اقتصادي، بي سازماني و يا کمبود بسياري چيزها نيست بلکه فقر داراي ساخت است. مکانيسمي عقلايي و تدافعي دارد که بدون آن فقرا به زحمت مي توانند به زندگي خود ادامه دهند و خلاصه شيوه اي از زندگي است. فقر استوار و پابرجاست که نسل به نسل به خانواده ها سپرده شده است. فرهنگ فقر براي افراد کيفيت تعاملات اجتماعي است و عواقب رواني دارد. اين عاملي است که بر پيوستن به فرهنگ ملي بزرگتر اثر مي گذارد و خود به صورت يک خرده فرهنگ در مي آيد.
هم اکنون اشاره به چند نکته الزامي است:


1)
فقر تنها جنبه مالي ( نداشتن پول، درآمد، شغل، امکانات، خدمات و ... ) ندارد و تنها به معناي محروميت اقتصادي نيست. آمارتياسن هم در کتاب توسعه به مثابه آزادي در مفهوم "فقر قابليتي" همين را مي گويد.
2) فقر تنها جنبه منفي ندارد بلکه يک خصلت سازگار کننده دارد يعني فقر شيوه اي از تفکر مجموعه اي از هجارها را دربردارد و امکان سازگاري فرد با شرايط محروم بودن را براي فقرا فراهم مي کند.
3) فرهنگ فقر يک جنبه موروثي و يک جنبه اکتسابي دارد.


ويژگي هاي فرهنگ فقر:

به لحاظ فرهنگي فقر، فرهنگي محلي و منطقه اي است. وعدم وابستگي بيشتر فقرا به نهادهاي ملي و احزاب سياسي، عدم همکاري با موسسات بهداشتي و رفاهي، عدم استفاده از اماکن رفاهي و توسعه مثل بانکها، فروشگاهها و... از ويژگي هاي فرهنگي آن مي باشند.
به لحاظ اقتصادي نيز مبارزه دايم براي زنده ماندن، بيکاري و کم کاري و مزدهاي پايين، شغلهاي بي مهارت، کارهاي کودکان، نبود پس انداز، کمبود ذخيره مواد غذايي در خانه، قرض گرفتن از
نزول خواران محلي با بهره هاي سنگين و ... از ويژگي هاي فرهنگ فقر مي باشند.


به لحاظ اجتماعي و رواني، محله هاي فقير داراي ساخت شلوغ و آپارتمانهايي با حداقل ساخت سازماني و ماهيت خانواده مبتني بر نظام خويشاوندي دو طرفه مي باشد. ازدواج بي ثبات و اکثر خانواده ها مادر محورند که اين به دليل ترک زوجه و ازدواجهاي قراردادي است. نگرشها، ازه و شخصيت فقير به گونه اي است که فرد احساس تقديرگرايي قومي، وابستگي، خود کم بيني و حقارت و احساس بودن در حاشيه اجتماع و نوعي حس نااميدي مي کنند و روش زندگ در زمان حال را برمي گزينند و به نوعي به تقديرگرايي ابدي تن مي دهند.
افرادي که فرهنگ فقر را برمي گزينند اغلب در امور سياسي مشارکت نمي کنند و استفاده کمي از نهادهاي عمومي دارند.


به اعتقاد لوييس فرهنگ فقر يک پديده جديد است که در نتيجه تحولات نظام سرمايه داري بوجود آمده و توسعه شهرهاي جديد آن را شکل داده است. مثلا در ايالت متحده آمريکا فقر هست ولي فرهنگ فقر موجود نيست. چون در واقع فرهنگ فقر عدم برخورداري از امکانات و زيستن در شرايط فقيرانه است و از طرف ديگر محصول شرايطي است که در زندگي هاي مرفه ديده مي شود.
در جوامع شکار و گردآوري خوراک که غلبه نيروهاي طبيعي و نبود تکنولوژي وجود داشته، ذهنيت انسانها به زندگي به گونه اي نيست که مفهوم فرهنگ فقر را دربرمي گيرد. اگرچه اينها فقر را تجربه مي کنند ولي فرهنگي منسجم و خودکفا و در عين حال رضايت از زندگي در اينگونه جوامع وجود دارد.


مثلا لوييس زندگي خانواده سانچز (مکزيکوسيتي) را اينگونه توصيف مي کند: زندگي دسته جمعي و رفع نيازهاي اوليه در همان محل بدون نياز به ترک بلوک، خرافه پرستي و استفاده از تمثال مقدس براي حفاظت و نگهداري محل، بيشتر خانواده ها با هم نسبت خوني دارند و بخشي ديگر بواسطه رابطه سنتي بين والده ها داراي رابطه سببي هستند، داشتن روحيه جمعي در داخل بلوک، راضي بودن به حداقل امکانات براي شروع زندگي مشترک، کار کردن زن و مرد پا به پاي هم، راضي بودن به ساده ترين مشاغل و تصور ديگري را غير از آن نداشتن، راضي بودن به درآمد کم، عدم تلاش براي تغيير در زندگي آينده، کسب درآمد با قمار و عشرت، اعتقاد به اينکه پس انداز در زندکي بدبختي مي آورد و بايستي در لحظه زندگي کرد، جلوگيري از تحصيلات عاليه زنان، کنترل و اعمال نظارت بر زنان، خشونت عليه همسر، ميل به داشتن فرزند بيشتر، ايثار و گذشت، احساس محروميت در برابر طبقه اشراف و احساس تنفر از آنها، اعتقاد به نذورات و سحر و جادو، نداشتن ديد وسيع در ازدواج، ارزش دانستن کشتن انسانها و رفتن به زندان، زور و بازو را ارزش اجتماعي دانستن و تصور اينکه قانون، قانون جنگل است، زندگي در رويا براي فراموش کردن مشکلات به
خصوص براي دختران، رعايت آداب و سنن محلي و برگزاري سنتهاي محلي خاص، مناسک گرايي.


لوييس توضيح مي دهد که پيدايش خرده فرهنگ فقر زمينه ها و تجارب تاريخي اي را داشته که اين زمينه ها عبارتند از: ازهم پاشيده شدن نظام اقتصادي-اجتماعي و جايگزيني نظامي به جاي نظام ديگر، تداوم نام بزرگ، فروپاشيدگي نظام هاي قبيله اي و مهاجرت قبايل به شهرها و ... .


نقدها به نظريه فرهنگ فقر:

1- داده هاي تجربي برخي جامعه شناسان نشان مي دهد که در جوامع پيشرفته هم مي تواند فرهنگ فقر وجود داشته باشد.
2- مفهوم فرهنگ فقر بيش از حد به قدرت ساختار فرهنگي تکيه مي کند و نقش عامليت و فاعليت را ناديده مي گيرد که اين ديد يک ديگاه ازلي و ابدي از فقر ايجاد مي کند.
3- مفهوم فرهنگ را يک مفهوم بسيار ذهني تلقي کرده و فرهنگ از ديدگاه لوييس همان ارزشها و هنجارها و باورهاست. يعني الگوهاي فرهنگي است که تعيين کننده ي شيوه ي تفسير فقر از کنش و موقعيت خود و تعيين کننده ي الگوي رفتاري فرد است. اين تلقي بسيار ذهني است.
4- مفهوم فرهنگ فقر عملا مجموعه اي از پيامدهاي منفي را به همراه دارد، مثلا شيوه راهبردي براي خروج از فقر ارائه نمي کند.
5- مفهوم فرهنگ فقر به لحاظ ايدئولوژيک وضعيت فقر را به نوعي توجيه مي کند و با تلقي کردن فقر به مثابه يک شيوه ي زندگي که نه تنها ايجابي و مثبت است، عملاً فقر را مي پذيرد.


قابليتهاي اين نظريه:

1- يک نگاه رواني به فقر دارد. اغلب کساني که در مورد فقر صحبت مي کنند، شاخصها يفقر را جهاني مي دانند. مثلا فقر را کسي مي دانند که اين ويژگي ها را نداشته باشد. فرهنگ فقر احساس فقير بودن و نسبي بودن فقر را مي پذيرد.
2- اگر بخواهيم از مفهوم فرهنگ فقر نه به مثابه يک مفهوم تبيين گر و نه به مثابه يک مفهوم راهبردي يا سياست راهبردي بلکه به مثابه يک مفهوم روشنگرانه استفاده کنيم، جنبه انتقادي هم دارد و نوعي خودآگاهي را براي فقرا ايجاد مي کند.


آيا جامعه ايران از فرهنگ فقر رنج مي برد؟

اين مفهوم نمي تواند در ايران خيلي مصداق داشته باشد. دليل اين است که مفهوم فقر در جامعه ايران هم در تفکر ديني و هم در تفکر تاريخي، هيچ گاه به گونه اي نبوده که فقر به عنوان سرنوشت محتوم تعريف شده باشد و دين اسلام فرهنگ فقر را تجويز نکرده است. جامعه ايران حداقل در سالهاي اخير به خاطر وجود منابع زيرزميني وضعيت بحراني اي از لحاظ دارايي ثروتها نداشته است. اگرچه مشکلات زيادي دارد ولي در کل جامعه ثروتمندي بوده است. اکثريت مردم اين تصور را دارند که روزي فقرشان به پايان مي رسد و از فقر ناراضي هستند. و در نهايت اينکه داده اي که بتوان به کمک آن فقر جامعه مان را سنجيد، وجود ندارد.