-
ژئوپلتيك و جغرافياي سياسي
براي شناخت سياست در يك سرزمين ناچاريم دستهاي از واقعيتهاي جغرافيايي مربوط به آن سرزمين را كه ميتوانند بر مسائل سياسي تأثير نهند و يا عملاً تأثير مينهند مورد توجه قرار دهيم. به عبارت ديگر، شناخت جغرافيا يكي از پايههاي شناخت سياست در يك سرزمين است. در عين حال براي شناخت دقيق مسايل و جريانهاي سياسي در يك سرزمين به جز توجه به واقعيتهاي جغرافيايي بايد به عوامل فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، روانشناختي، حقوقي و سياسي و نظريههاي علم سياست نيز توجه كنيم. توجه به اين مسائل در بسياري از موارد اهميتي بالاتر دارد و صرف توجه به عوامل جغرافيايي نميتواند گرهي از حقايق علمي باز نمايد.
در حقيقت دو مفهوم ماهيت و قلمرو جغرافياي سياسي نيز با تعريف اين واژه مرتبطند. ابتدا دو واژه جغرافياي سياسي و ژئوپولتيك را از هم تفكيك و تعريف ميكنيم:
مفهوم ژئوپلتيك بيانگر حيطهاي از بررسي جغرافيايي است كه عامل فضا را در شناخت چگونگي شكلگيري روابط بينالملل مهم تلقي ميكند. كاربرد فعلي اين واژه نبايد با واژه ژئوپلتيك آلمان كه شكل خاصي از جبر محيطي بود كه براي مشروعيت دادن به اعمال دولت به كار رفت اشتباه گردد. واژه اخير ابتدا در سال 1916 به وسيلة ردولف كيلن دانشمند علوم سياسي سوئدي به كار رفت و سپس توسط كارل هاوس هوفر جغرافيدان آلماني كه طرفدار بخشي از افكار فردريك راتزل بود مورد استفاده قرار گرفت و راتزل تحت تأثير مفهوم هگلي دولت يعني وجود يك روح واحد در جامعه قرار گرفته با جمع آن با افكار ديگر، دولت را ارگانيزمي ميدانست كه افراد تابع آنند و نياز جدي به فضاي حياتي و توسعه سرزميني دارد. اين افكار توسط رهبران حزب نازي به ويژه رودلف هس در طرحهاي گسترش سرزميني مورد بهرهبرداري قرار گرفت. سوءاستفاده از اين ايدهها در اهداف سياسي، به دانش ژئوپلتيك ضربه زد و باعث شد نسبت به هرامري كه شباهتي با آن داشته باشد حساسيت ايجاد شود
در عين حال، همانطور كه پيت در سال 1989 نوشت اصطلاح ژئوپلتيك كه پس از جنگ دوم با بدنامي رها شده بود، در اواخر دهة 1970 و دهة 1980 احيا شد. و تعدادي از دانشمندان به بيان و شرح آن پرداختند.
يكي از نويسندگان دو مفهوم جغرافياي سياسي و ژئوپلتيك را به اين صورت تعريف كرده است: "جغرافياي سياسي اثر تصميمگيريهاي سياسي انسان را روي چهره و اشكال جغرافيايي مربوط به محيط انساني هم چون حكومت، مرز، مهاجرت، ارتباطات، توزيع، نقل و انتقال و غيره مطالعه ميكند، در حالي كه ژئوپلتيك به مطالعه اثر عوامل جغرافيايي روي سياستهاي دگرگون شوندة جهاني ميپردازد" اما دقيقتر آن است كه بگوييم جغرافياي سياسي با رابطه متقابل جغرافيا و سياست سر و كار دارد و به اينترتيب، مفهوم ژئوپلتيك كه به نقش عمدة عامل فضا در شكلگيري روابط بينالملل معتقد است، جزئي از دانش و علم جغرافياي سياسي محسوب ميشود.
در اين رابطه سائول.بي.كوهن در كتابش "جغرافيا و سياست در جهان تقسيم شده" همين مفهوم را بيان داشته و عصارة ژئوپلتيك را مطالعه روابطي ميداند كه ميان سياست بينالمللي، قدرت و مشخصات جغرافيايي برقرار ميشود.
همان طور كه در بالا گفته شد، در دهههاي پاياني قرن 20 دوباره ژئوپلتيك احيا و برداشتهاي مختلفي همراه با پژوهشهاي بيشمار تجربي براي بيان نظم ژئوپلتيك جهاني به صحنه آمد كه از آن ميان سه مورد ميتوان برجسته شود:
1. ديدگاه روابط مبتني بر قدرت كه به ويژگي سلسله مراتبي دولتها در درون نظم جهاني تأكيد ميكند. متغير اصلي در اينجا توان يك كشور در تأثير يا تغيير رفتار ديگران در مسير مورد تقاضاي خود است. دانشمندان علوم سياسي از ديرباز اين روابط مبتني بر قدرت را با واژة موازنة جهاني و فرموله كردن روابط بينالمللي پس از جنگ دوم جهاني در مدلهاي دو قطبي (پايان دهة 1940 و دهة 1950)، دو قطبي سست (پايان دهة 1950 و دهة 1960) و چند قطبي (دهههاي 1970 و 1980) مورد توجه قرار دادهاند، كوهن با مشاهده ظهور سه قدرت جديد جهاني يعني ژاپن، چين و اروپاي غربي و ظهور تعدادي قدرت منطقهاي، در سال 1982 نوشت كه جهان به سوي يك سيستم سلسله مراتبي در حال حركت است. كوهن مناطقي مانند آسياي جنوب شرقي و خاور ميانه را به دليل اهميت ژئواستراتژيك جهاني آنها و گرفتار آمدن ميان دو حوزة نفوذ دو ابرقدرت و ويژگيهاي فرهنگي و منطقهايشان بيثبات تصوير ميكرد و به آنها نام كمربندهاي شكننده ميداد. به نظر او هر گاه يكي از رقبا در منطقهاي از رقيب عقب ميافتاد براي اعمال نفوذ در منطقهاي ديگر از جهان دست به كار ميشد.
كوهن در 1990 به نقش قدرتهاي درجه دوم كه آنها را كشورهاي دروازهاي ميخواند معتقد شد. به نظر او دو عرصه در بالاترين سطح ژئواستراتژيك وجود دارد. يكي عرصة دريايي يعني اروپاي غربي، آفريقا و قارة آمريكا و ديگري عرصة قارهاي يعني اتحاد شوروي و چين. اكثر قدرتهاي درجه دوم فوق در درون اين عرصهها محصور هستند، اما سه منطقه هم در خارج آنها هست يعني جنوب آسيا و كمربند شكنندة خاورميانه كه عرصة رقابتاند و منطقة دروازهاي و نوظهور اروپاي مركزي و شرقي كه منطقهاي حائل بوده و ميتواند تماس و تعامل ميان دو عرصه را تسهيل كند. او در راستاي منافع ملي آمريكا چيزي مينوشت و اميد ميداد كه فروپاشي اتحاد شوروي به ترسيم نقشهاي جديد و با ثباتتر از جهان خواهد انجاميد.
2. ديدگاه دوم بر توسعه قدرت بر مبناي ايدئولوژي دولت استوار است. به عنوان مثال، آمريكا با بيان رسالت قاره اي خود براي توسعه دموكراسي نفوذش را در قرن 19 در قارة آمريكا گسترش داد. اين كشور در قرن 20 نيز با بيان رسالت خود در مبارزه با كمونيزم قدرت جهاني خود را افزايش داد. روسيه تزاري نيز با بيان رسالت خود در تنظيم جامعه آينده بشري، به توسعه اراضي يا مداخله در جهان سوسياليست ميپرداخت.
3. ديدگاه اقتصاد سياسي، كه روي اينكه چه كسي، چه چيزي، كجا و چگونه به دست ميآورد تأكيد ميكند. در اينجا فرض اكيد بر اين است كه براي درك خوب و كامل ژئوپلتيك بايد ديناميكهاي اقتصاد جهاني را در نظر گرفت. امانوئل والرشتاين در 1984 با ملاحظة رابطة ميان روندهاي تجمع ثروت، رقابت بر سر منابع و سياست خارجي به عنوان بخشي از سيستم جهاني منفرد به هم وابسته كه در آن كاپيتاليزم شكل دهي ويژگيها و نظم سلسله مراتبي دولتها را ديكته ميكند به اين فرض كمك كرده است. چنين سيستم جهاني، آمريكا را به سوي ايفاي يك نقش مركزي ژئواستراتژيك و اقتصادي برده است. در اين تحليل، در تعيين روابط بين دولتها، نيروهاي اقتصادي تعيين كنندهاند و به روندهاي سياسي و فرهنگي نقشي عمده تعلق نميگيرد.
جدا از اين سه ديدگاه، با فروپاشي اتحاد شوروي و سپس به قدرت رسيدن نو محافظهكاران در آمريكا، اين كشور براي سلطة بلامنازع بر مناطق حياتي جهان در تكاپو افتاده و با مستمسك قرار دادن حملات 20 شهريور (11سپتامبر) در اين راستا نبردهايي را تحت عنوان "مبارزه با تروريسم" سازمان داده است.
به طور كلي محتوا، قلمرو و موضوعات مورد بحث در علم جغرافياي سياسي را ميتوان در چند مورد زير بيان داشت:
الف. نظرات و انديشههاي جغرافياي سياسي (از جمله مباحث پيرامون تأثير جغرافيا بر سياست) و ژئوپلتيك.
ب. در صورتي كه هدف بررسي جغرافياي سياسي يك واحد سياسي خاص باشد، بايد حداقل به چند زمينه و عامل توجه نمود كه عبارتند از:
1. علت وجودي.
2. جغرافياي سياسي سرزمين و ويژگيهاي طبيعي آن ـ شامل مباحثي مانند موقعيت و انواع آن، وسعت، شكل، ناهمواريها، آب و هوا، منابع معدني، و غيره.
3. جغرافياي سياسي مرزهاي بينالمللي.
4. اهميت مراكز سياسي يا پايتخت كشور.
5.انواع، ميزان و شكل كنترل سرزميني.
6. جمعيت و تركيب اجتماعي و نحوة توزيع سرزميني آن.
7. شبكة راههاي ارتباطي.
ج. در صورتي كه هدف ما بررسي جغرافياي سياسي يك منطقه خاص باشد، علاوه بر در نظر داشتن جغرافياي سياسي هر يك از كشورهاي درون آن منطقه، بايد به مسائلي مانند ارزش منابع معدني موجود در آن منطقه، نقاط راهبردي منطقه، قدرتهاي منطقهاي تأثيرگذار و راهبرد منطقهاي آنها، حضور قدرتهاي بزرگ برون منطقهاي در آن منطقه و راهبردهاي منطقهاي و جهاني آنها نيز توجه نمود.
منبع:وبلاگ تخصصی جغرافیا
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن